جزیره ی متروک،قسمت دوم| پیش به سوی ماموریت!
***این داستان صرفا از تراوشات ذهن نویسنده بوده***
ایدا برای این ماموریتش لباسی یک دست سیاه را انتخاب کرده بود،اسلحه ۹ میلیمتری مورد علاقه اش؛یک سیگ ساور P226را به همراه سه خشاب اضافه،تیر و کمانش و هوک شاتش را که هیچ گاه از خودش جدا نمیکرد با خودش آورده بود.
در شهری نزدیک جزیره از هواپیما پیاده شده بود و مجبور بود بقیه راه را با قایق طی کند.برای کرایه قایق نزد پیرمرد خل و چلی به نام استه بینز رفته بود که علاقه ی زیادی داشت برای ایدا قصه های دورو درازی از خودش تعریف کند.(ایدا به سختی در مقابل وسوسه ی کشتن او مقاومت کرده بود!).بعد از حدود بیست دقیقه قایق سواری به جزیره رسیده بود.”خیلی خب،با توجه به این که این جا تنها ورودیه،من از همه زودتر رسیدم.برطبق نقشه تاسیسات آزمایشگاه در قسمت شرقی جزیره در یک ساختمان قلعه مانند که پر از تله هست مخفی شده”برای رسیدن به مقصد باید پیاده روی کسل کننده و طولانی ای انجام میداد ولی مطمئن بود در مسیرش با انواع سلاح های زیستی،جسیکا و BSAA رو به رو خواهد شد.مقصد اولش یک ساختمان کوچک بود که طبق جزئییات ماموریت در آنجا میتوانست یک دستگاه بیسیم پیدا کند تا در صورت اتمام ماموریت با فرکانس مورد نظر تماس بگیرد.”پس باید زودتر راه بیوفتم.”
کریس و تیمش تازه به آن جزیره رسیده بودند و در قسمت غربی جزیره مجبور شده بودند از هلیکوپتر به داخل آب بپرند.آن ها خودشان را به ساحل رساندند.یکی از سرباز های جوخه کریس که مرد میان سال سیاه پوستی به نام جاکوب بود با صدای بمش به کریس گفت:فرمانده این جا یک قایق هست که ظاهرا متعلق به شرکت آمبرلا نیست.کریس جلو تر آمد تا قایق را بررسی کند و گفت:ظاهرا حق با توست جاکوب.این قایق مطعلق به اونا نیست و انگار تازه دو ساعته که اینجاست!حالا دستور چیه فرمانده؟کریس گفت:خیلی خب بچه ها،همه این جا جم بشین تا برای قدم بعدی تصمیم بگیریم.سپس از دستیارش که مردی زمخت و عضلانی بود که روی صورتش ردی از زخم باقی مانده بود پرسید:بسیار خب تام،نقشه ی جزیره رو نشون بده.تام با دستگاه هولوگرامش نقشه ی جزیره را به صورت سه بعدی نشان داد و گفت:تاسیسات آزمایشگاه در یک قلعه واقع در شرق جزیره هست و طبق اطلاعات اونجا برای حفاظت تله گذاری شده و توسط جواوو ها محافظت میشه.کوتاه ترین راه برای رسیدن به اونجا این مسیری هست که از جنگل رد میشه.ممنون تام.خیلی خب مسیر واضحه.به دو تیم تقسیم میشیم و از جلو و عقب پوشش میدیم.یادتون باشه جنگل به خاطر انبوه بودن پوشش گیاهی میتونه خطرناک باشه.پس چشماتون حسابی باز کنید وشش دانگ حواستون جمع باشه.جمعیت یک صدا گفتند بله فرمانده،و مانند تک آوران برای روحیه گرفتن هورا کشیدند.در جزیره ی متروک،قسمت دوم
جزیره ی متروک،قسمت دوم
جسیکا کمی بد شانسی آورده بود و پروازش به جزیره با تاخیر مواجه شده بود.ولی سرانجام موفق شده بود تا به منطقه کنار جزیره که از آن جا باید با قایق به جزیره میرفت برسدوسوار قایق شده بود و اکنون به مقصد رسیده بود.با مشاهده ی قایق لب ساحل نزدیک بود از عصبانییت جیغ بزند چرا که این نشانه ای کاملا واضح از رسیدن ایدا وانگ به جزیره بود.آن هم مدتها قبل از رسیدن خودش.”پس حتما افراد BSAA هم این جان.اگه نقشم درست پیش بره اونا رو میندازم به جون هم و نمونه ها رو بر میدارم و گورمو گم میکنم!”او هم راه همان ساختمانی را پیش گرفته بود که ایدا قبلا راهی آن شده بود تا دستگاه بیسیم را پیدا کند.بعد از مدتی پیاده روی به نزدیکی ساختمان مورد نظرش رسید و چند جنازه جواوو آن جا پیدا کرد که تازه کشته شده بودند.”این یعنی اون هرزه خیلی از من جلو تره.لعنت به این شانس.گندت بزنه.آروم باش جسیکا.هنوز تا پایان ماجرا راه زیادی مونده”با این حرف خودش را کمی آرام کرد و به راهش ادامه داد.تا به ساختمان رسید.وارد شد و جلوی دستگاه بیسیم ایستاد.دستگاه خاموش بود.کمی آرام تر شد زیرا این به معنی بود که ایدا نتوانسته بود دستگاه را راه بیاندازد.ولی این میتوانست به این معنی هم باشد که بیسیم احتیاج به تعمیری اساسی داشت.سپس دست به کار شد تا ببیند چه کار میتواند انجام دهد.
ایدا به ساختمان بیسیم رسیده بود اما آنجا چند جواوو وجود داشت.از این که راهش از یک نواختی در آمده بود خوشحال بود.کمانش را مسلح کرد و سر نزدیک ترینشان را نشانه رفتو با یک شلیک او را از پا در آورد.قبل از این که بقیه شان حتی فرصت فکر کردن داشته باشند با شلیک های دقیق ۹ میلیمتری از پا درآمدند.وارد ساختمان شد.آنجا فقط یک دستگاه بیسیم فکستنی قدیمی وجودداشت.دستگاه سالم بود و کار میکرد.لبخند کمرنگی روی لب های ایدا نقش بست.”عالیه.ولی کی گفته این بیسیم برای جسیکا کوچولو هم کار میکنه؟!”سپس پشت دستگاه را با چاقوی جنگی ای که همراهش آورده بود باز کرد و یک قطعه اساسی آن را برداشت و درون کیف کمری اش گذاشت.”خوبه.حالا باید به سمت قلعه ای که تاسیسات آزمایشگاه رو مخفی کرده برم.”و با رضایت از آنجا دور شد.او به لطف هوک شاتش حتی مجبور نبود از جنگل رد شود.کافی بود کمی از راه هوایی سفر کند تا نیم ساعت زود تر به مقصدش برسد و این باعث خوشحالی اش بود.
کریس و افرادش از نزدیکی ساختمان بیسیم گذشته و اکنون وارد جنگلی شده بودند که سر راهشان قرار داشت.کریس یاد آوری کرد:حواستونو خوب جمع کنید.آن ها پنج دقیقه در جنگل پیاده روی کردند که صدای خشخشی شنیده شد.همه میخکوب شدند.صدا از بالای سرشان آمده بود.یکی از افراد جوخه که پزشک تیم هم محسوب میشد و کریس او را ۱۸ سال پیش دیده بود به بالا نگاه کرد.ربکا چمبرز گفت:صدا از این بالاست کریس.فکر کنم یکی از پرنده های بومی این منطقه باشه.کریس گفت:به هر حال باید مطمئن بشیم.خوب دقت کنید.آن ها آرایش دفاعی گرفتند و به راهشان ادامه دادند.
جزیره ی متروک،قسمت دوم
ادامه دارد…
نویسنده و گردآوری: سهیل خسروی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
زیبا
داستان داره یکم عادی میشه و تکراری
بدون کشش و غافلگیری
مشکلات عدیده ای مثل نیاوردن بیسیم!!!
ای کاش بجای استفاده از کاراکتر کریس یکم نوآوری ب خرج میدادین و ی شخصیت جدید ک خیلی مسائلو جدی نگیره و طناز باشه ک این یکی از چاشنی های اصلی داستان میشد
همچنین تخیل نویسنده عالیه ولی نوشتن این طور داستانا خیلی زمان بر هستش و کاریست بس طاقت فرسا
ب هر حال سپاس از سهیل عزیز
منتظر ی داستان جالب و جدید هم هستم!
بیسیم نیاورد دقیقا به همون دلیلی که تو اویل چهار هم از برج ارتباطی جزیره استفاده کرد.بعله :۲۴:
سهیل داش خسته نباشی و تبریک برای رو سایت رفتن داستانت :۱۵: :۱۵:
الان اگه اینو بخونم میشه سومین بار!!((نه به این که حال نمیکردم بخونمش نه به این که از وقتی خوندم دلم میخواد چند بار دیگه هم بخونم :/ ))
من تا اخرشو خوندم برو بچ منتظر باشن در ادمه هم به همین زیباییه و پایان خوبی هم داره :*:
ادامه ادامه ادامه …
سهیل عالیه داداش :۱۵:
دمت گرم :*:
منتظر قسمت های بعدی هم هسیم :*:
قرارمون ک یادت نرفته سهیل؟
قرارمون یادت نره
خیلی دلم تنگه برات
همه کنسولامو بگیر
ناز عکسای آواتارات
:۲۴: :۲۴: :۲۴:
ممد جون درسته اونیکی اسمتون منصوره
اسم اولتون باشه بهتر نیس :۲۴:
از منصور بهتر میخونین :۱۵: :۱۵: :*:
از این اواتارت خسته نشدی
اواتار دانته بذار حال کنیم دادا :۱۵:
آره داداش دانته آواتارتو عوض کن
این آواتار خاصه
تا ۳۰۰ سال دیگه هم تحت هیچ شرایطی عوض نمیشه
یکی از هویت های منه
:۱۵: :۱۵: :۱۵:
پس خلاصه قسمت قبلی کو؟! :۲۴: من یه ذرش یادم رفته! :۲۴:
“مقصد اولش یک ساختمان کوچک بود که طبق جزئییات ماموریت در آنجا میتوانست یک دستگاه بیسیم پیدا کند تا در صورت اتمام ماموریت با فرکانس مورد نظر تماس بگیرد.پس باید زودتر راه بیوفتم.””
چرا از اول بیسیم با خودش نیاورده؟ :۲۴:
داستان جذابیه. لذت بردیم.
امتیاز: ۸/۱۰ :۲۴:
عالی و پر محتوا بود :۱۵:
ممنون :۱۵:
به به…
بسیار عالی مثل همیشه!
خواندن دوباره هم خالی از لطف نیست.
ممنون :۱۵:
آقا این کلا چند قسمته؟ خیلی زجر میده قسمت قسمت. جمع کن همه را با هم بده.
۵ قسمت. برای این داستان کلی زحمت کشیده شده، نمیشه یکجا داد!
بسیار عالی قسمت های جدید رو زودتر بزار
خیلی خوب بود.