جزیره ی متروک، قسمت چهارم | جسیکا رو دست کم نگیر!
*این داستان صرفا از تراوشات ذهن نویسنده است*
آیدا سوار قطار شده بود و تا رسیدن به آزمایشگاه چند دقیقه ای فرصت داشت.در این مدت در افکار خودش غرق شده بود. ”تو این همه سال که دارم به عنوان یه مامور خصوصی کار می کنم چیزهای زیادی دیدم. ولی این اولین باره که یکی مثل خودم دوره افتاده که دنبال نمونه ویروس بگرده و می خواد منو از راه به در کنه.البته اولین بار نیست که مجبورم با کسانی مثل خودم بجنگم.تا حالا هم هیچ کدومشون زنده نموندن.در طول این سال ها تجربه های زیادی به دست آوردم و حسابی پخته شدم،ولی خانم جان یادت باشه اگه یکم بیشتر راجب توانایی ها و تجربیاتت خیال بافی کنی ته میگیری!”
به نیمه ی راه که رسیده بود یک پیله ی غول پیکر را دید که از سقف آویزان شده و خدا را شکر می کرد. مجبور نبود که شاهد بیرون آمدن موجود درون آن باشد.به مقصد که رسید از قطار پیاده شد.جلویش یک در اتوماتیک قفل شده قرار داشت.در کنار در، یک مکانیسم قفل چشمی دیده می شد.
چشمش را نزدیک دوربین برد و بعد از اسکن چراغ قفل در باز شد .از منظره ی مجاور خوشش نیامد.آن جا پر از پیله های باز وبسنه بود.هر چقدر بیشتر میتوانست از جنگیدن دوری کند از نظر زمانی برایش بهتر بود.به اطرافش نگاه کرد.یک دریچه تهویه هوا در آن جا وجود داشت که از نظر ابعادی هم برای عبور او مناسب بود.ایدا وارد کانال تهویه هوا شد و به جلو پیش رفت تا به انتهای مسیر رسید.از دریچه پائین آمد.جلویش راهروی باریکی بود که به یک در اتوماتیک دیگر ختم می شد.ایدا وارد می شود و سه مرد اره برقی به دست متوجه حضورش شده و به سمتش حمله می کنند.
جسیکا اکنون برق دست گاه را راه انداخته و سوار قطار شده بود.در نیمه راه متوجه شد که ریل ها خراب شده اند .”این حاصل کار BSAA هست.یعنی اونا تو راه چیو دیدن؟هرچی که بوده امیدوارم مرده باشه.”مجبور بود پنج دقیقه ی باقی مانده را پیاده برود.پس به دو به سمت مقصدش حرکت کرد.در انتهای مسیر یک در اتوماتیک با قفل خراب وجود داشت و د رسمتدر بالا گیر کرده بود.وارد که شد او هم با کلی پیله مواجه شده بود که بیش از نیمی از آن ها باز شده بودند.ماموریت او تازه شروع شده .سلاحش را آماده کرد و به سمت جلو می رفت . همان نزدیکی در دیگری قرار داشت.وارد شد و در آن جا پنج سرباز BSAA را دید که داشتند با هم صحبت میکردند و اکنون متوجه حضور او شده بودند و اسحه هایشان را به سمت او نشانه گرفته اند.
کریس و بقیه سوار قطار شدند.تقریبا راه را نصف کرده بودند که پیله ی غول پیکری را رو به رویشان دیدند که در حال باز شدن بود.موجودی که درون آن بود بر روی ریل ها افتاد.قدی حدود دو متر داشت .و چیزی شبیه یک بید و انسان که به جای صورت معمولی انسانی پوزه ی بزرگی داشت که دندان های تیزش از آن بیرون آمده بود.همه بدون معطلی به سمتش شلیک کردند.موجود فریادی زد و به بالا جست و روی واگن جلوی آن ها فرود آمد.شدت ضربه به حدی بود که باعث شد قطار از ریل خارج شده و ریل بشکند.سرباز ها همچنان به جنگیدن با آن موجود ادامه دادند تا این که آن موجود بال هایش را باز کرد و پرواز کنان از آن جا دور شد.کریس گفت:این دیگه چه کوفتی بود؟ربکا پاسخ داد:یکی از موجودات تازه ساخته شده به دست نئو آمبرلا،با کد زیستی F.S203 .اون بر می گرده.
کریس گفت:درسته.پس بهتره زودتر راه بیوفتیم. دوباره در جلوتر به در اتوماتیکی برخوردند که قفل شده و برای باز شدن به پرینت چشم نیاز داشت.اما نیازی به پرینت نداشتند.جاکوب که متخصص انفجار بود قفل در را منفجر کرد و مکانیسم را از کار انداخت.آن ها وارد شدند و به سلامت از کنار پیله ها که هنوز باز نشده بودند رد شدند تا این که به انتهای راه رو رسیدند .همگی ایستادند تا برای قدم بعدشان تصمیم بگیرند.تام گفت:فرمانده،از این جا میتونیم به قسمت انبار ها بریم و بعد از اون می تونیم خودمون رو به قسمت تحقیقات برسونیم که مکانیزم نابود کردن آزمایشگاه رو فعال کنیم .کریس گفت:بسیار خب.همین مسیر رو ادامه می دیمناگهان صدای باز شدن در شنیده شد.همه برگشتند و جسیکا شراوات را دیدند که از دیدن آن ها غافل گیر شده بود.کریس گفت:اسلحتو بنداز و دستاتو بذار پشت سرت!
جسیکا واقعا غافل گیر شده بود.او همان کاری را انجام داد که کریس از او خواسته بود.کریس به سربازی به نام استیو دستور داد که جسیکا را دست گیر کندواما او خیال نداشت مثل دختر های مودب با آن ها برود.همین که استیو به او نزدیک شد،جسیکا با یک لگد بلند سلاح استیو را به کناری پرت کرد و اورا به سمت خود کشید،دست چپش را دور گلویش حلقه کرد و سلاح کمری اش را از غلاف بیرون آورد و روی شقیقه استیو گذاشت:اگه تکون بخورین میکشمش.
کریس حسابی غافل گیر شده بود.او جسیکا را بیش از حد دست کم گرفته بود.جسیکا آرام آرام عقب رفت و از در خارج شدو استیو را هم با خودش برد.کریس فریاد زد:برید دنبالش و زود تر از بقیه به سمت در حرکت کرد و ناگهان بنگ!کریس دستگیره را چرخاند و جسد استیو را دید که جلوی دریچه تهویه هوایی که جسیکا از طریق آن فرار کرده افتاده بود و او را دید که گلوله ای درست میان دو ابرویش را شکافته!
ادامه دارد…
نویسنده و گردآوری: سهیل خسروی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
عالی بود سهیل جان
امیدوارم جسیکا جون سالم بدر نبره ایدا بزنه لهش کنه همون طور که تصورش رو کرده :۲۴: :۲۴: :۲۴:
ادامه ادامه …
مرسی سهیل جان :۱۵:
جسیکا قبلنا دختر خوبی بود ، همش تقصیر دوستای نابابه
حدسی ک زده بودم درست از آب دراومد
تنها نکته مثبت این قسمت :کریس حسابی غافل گیر شده بود. او جسیکا رو بیش از حد دست کم گرفته بود
جا داره کلمات ابتدایی این قسمت پخته تر نوشته شن
سپاس
عجب…..
مشکل تو کریسه که همه رو دست کم میگیره اخرش خودش که هیچ سرباز زیر دستش رو به گ*ا میده
اخرش جسیکارو میمیره؟ امیدوارم
یعنی جسیکا هیچ ارزشی واسه جون ادما قائل نیست؟
کاش میگفتی با یه ضربه بیهوشش کرد.
مگه شخصیت جسیکا رو نمیشناسی؟!
کلک و خشن!!
تشکر عالی بود
عالی بود مثل همیشه :*: