فیلم هفته: تجانس احساس
درک ما از دنیای اطرفمان به ۵ حس اصلی بدن خلاصه شده. لامسه، شنوایی، چشایی، دیداری و بویایی. تمام چیزهایی که با آن ها ارتباط داریم از طریق یکی از این حسها انجام می شود. اما فکر کنید که بتوانید از چند حس با هم برای یک موضوع استفاده کنید.
در مباحث روانشانسی و هنر، رشته ای وجود دارد تحت نام synesthesia (تلفظ: سینستزیا به معنای حس آمیزی یا تجانس احساس) این رشته به خاطر جدید بودن تا حد بسیاری نا شناخته است. در ایران هم می توان گفت هنوز مطالعاتی چندانی روی آن انجام نشده اما در دنیا و به خصوص در ژاپن، synesthesia یکی از مهمترین مباحث بحث و گفتگو است. اما synesthesia دقیقا چیست؟
بگذارید برایتان مثالی بزنم. شما رنگ را می بینید، صدا را می شنوید.، مزه را می چشید؛ می بینید؟ برای هر کدام از این ها از یک قوه احساسسیتان استفاده می کنید. حال فرض کنید که بتوانید از دو یا چند قوه برای درک یک چیز استفاده کنید. آن گاه درک شما فرا تر نمی رود؟ تصور کنید که بتوانید رنگ را بشنوید و مزه کنید. صدا ها را ببینید و مزه ها را لمس کنید. Synesthesiaدر حال حاضر می خواهد کاری کند که ما به این درک برسیم. به این که می توانیم به جای یک چشم، با ۵ چشم دنیای اطرفمان را ببینیم. ما ۵ قوه احساس داریم و می توانیم از آن ها برای درک یک موضوع استفاده کنیم. این حقیقت مسلما ما را به درکی بسیار فرا تر از دنیای اطرافمان می رساند.
شاید کمی درکش دشوار باشد اما synesthesia قابلتی است که در برخی انسان ها وجود دارد. اما به تازگی کشف شده که این قابیلیت اکتسابی است نه وراثتی و تحقیقات بسیار زیادی در حال حاضر در حال انجام شدن است.
فیلم کوتاه با نام سینستزیا. برای درک بیشتر این موضوع تماشا کنید
اما ربط این موضوع به فیلم این هفته چیست؟ بگذارید کمی راجب به فیلم صحبت کنیم.
در حال حاضرنام آلخاندرو گونزالس ایناریتو، کارگردان مکزیکی بخاطر فیلم مرد پرنده ای بیش از قبل سر زبانها است. اما برای درک این فیلم شاید بد نباشد کمی با فیلم های دیگر او آشنا بشویم. اینیوریتو کارگردانی حرفه ایاش را با فیلم عشق سگی شروع کرد. فیلمی با موضوعی اجتماعی که ۳ داستان مختلف را شروع و همه را در یک نقطه به هم می رساند. نویسنده این فیلم گیلرمو آریاگا است که در دو فیلم بعدی او یعنی ۲۱ گرم و بابل با او همکاری کرد. ۲۱ گرم و بابل هم همین بود. همه درباره انسان هایی عادی بودند که شاید در اطراف ما هم باشند اما هر کدام با داستان های خود.
بعد از فیلم بابل، ایناریتو همکاریش را آریگا قطع میکند. جالب است بدانید که این دو در موارد بسیاری با هم اختلاف نظر داشته اند. برای مثال اینیوریتو یک فرد کاتولیک است و آریاگا یک انسان لاییک. این طرز منش را می توانید هم در فیلمنامه های آریاگا ببینید هم در فیلم ها اینیوریتو. بعد از این جدایی اینیوریتو فیلمنامه خودش را نوشت (هرچند که در فیلمنامه فیلم های قبلی هم مشارکت می کرده است). Butiful قیلم بعدی اینیوریتو بود. فیلمی بسیار زیبا که حرف های زیادی می زند و نوع تفاوت نگرش در این فیلم نسبت به فیلم های قبلی کاملا واضح بود. بعد از این فیلم بود که ۴ سال طول کشید تا فیلم بعدی او روی پرده برود؛ Birdman . اولین فیلم ایناریتو است که جنبه هایی کمدی در خود دارد اما باز هم تلخ است. همان نگرش اینیوریتو در فیلم زیبا را می توانید در این فیلم ببینید. در کل بعد از جدا شدن اینیاریتو از آریاگا، شخصیت ها و داستان هایشان خاص تر شد.
عده ای هدف اصلی فیلم را به زوال یک بازیگر نسبت داده اند. اما نظر من چیز دیگری است. این فیلم هم مانند سایر کار های ایناریتو درباره زندگیست. فردی میاسنال خود را در وضعیتی نافرجام می بیند. این حال اکثر مردم روزگار ماست. افرادی که خود را در سنی می بینند که رو به فراموشی اند. شخصیت مایکل کیتون در این فیلم نیز چنین وضعی را دارد و رو به فراموشی است.
از داستان فیلم نمی خواهم برایتان بگویم. بیشتر هدف مهم است چون عده ای ممکن است فیلم را ندیده باشند. هدف فیلم پرواز است. مهمترین نکته ای فیلم روی آن پا فشاری می کند این است که هدف ما از زندگی چیست؟ فردی محبوبیت می طلبد، دیگری در فکر رسیدن به هنر ناب است و آن یکی هم در رویای اجرا در سالن تئاتر برادوی. همانطور که همه ما در زندگی آرزو هایی داریم. اما چند نفر از ما به آن ها می رسیم؟ و اگر نرسیدیم آن وقت تکلیف چیست؟
فیلم جدا از هدف و نیتی که در پشت پرده دارد، حرف های دیگری در خصوص سینما و تئاتر و وضع کنونی می زند. درباره بلاک باستر هایی حرف می زند که گاهی با فروش های سرسام آور خود، کار های به معنای واقعی هنری را از بین می برند. درباره مردمی حرف می زند که دوست دارند خودکشی و مرگ فردی را ببینند. درباره فضا های مجازی این روزها و تاثیر آن ها حرف می زند و غیره.
فیلم دیالوگ مهمی دارد که در آن می گوید : “یک نفر وقتی نمی تونه هنرمند باشه تبدیل به منتقد میشه همونطور که یه نفر بیسیم چی میشه وقتی نمیتونه سرباز باشه” همین دیالوگ وضع حال بسیاری از ماست. در فیلم در جای دیگری مایکل به یک منتقد می گوید که تو همیشه فقط در حال برچسب زدن به افراد دیگه ای. این همان طرز تفکری است که اکثر افراد جامعه دارند. وفتی به چیزی نمی رسند سعی میکنند کار بقیه را نیز کم ارزش جلوه بدهند.
این فیلم از لحاظ تکنیکی نیز قدرتمند است. فیلمبرداری این عنوان به وسیله لوبزکی بزرگ انجام شده. فیلمبرداری که با کار های جاذبه و فرزندان بشر، تحسین همگان را به خود واداشت. در این فیلم از پلان سکانس های طولانی استفاده شده است و به وسیله جلوه های کامپیوتری، مونتاژ نهایی به صورتی است که شما فکر می کنید فیلم از ابتدا تا انتها با یک شات گرفته شده. برای مثال سکانس ابتدایی فیلم را که حدودا ۲۰ دقیقه ای طول می کشد تماشا کنید. این سکانس بدون کات گرفته شده و انجام این کار مستلزم یک مهندسی دقیق وکار شده است.
در تمام فیلم های ایناریتو، بازی بازیگران به نحو احسنت انجام شده است. در این فیلم نیز بازیگران کم نمی گذارد. مایکل کیتون بعد از چندین سال، بالاخره یک بازی فوق العاده از خود نشان داد. نقشی که زیر بار فشار سنگینی است اما بیرون و هم از درون. ادوارد نورتون در این فیلم که نقش خاصی دارد به خوبی از عهده آن بر آمده. می توانید این موضوع را در نگاه های او به طور ویژه ای دریابید. دیگر بازیگران فیلم هم مانند نائومی واتس و اما استون به طور کامل در خدمت فیلم بوده اند.
در کل پیشنهاد می کنم که این فیلم را از دست ندهید. در آشفته بازار امروز سینما که کم ارزش ها بیشتر دیده می شوند، دیدن فیلمی مانند birdman از واجبات است.
جالب اسم اسم فیلم مرد پرنده ای است اما در ابتدا در کنار اسم فیلم می نویسد، ” یا فضیلت غیر منتظره از جهل” فکر می کنم این به دلیل آن کاری است که مایکل کیتون انجام میدهد. او می خواهد کار را تمام کند. این به نظر نویسنده جهل است اما با توجه به حال و روز مردم کنونی، از همین جهل هایی فضیلت های فراوانی به آدمی می رسد.
اما آن مطلب که درباره synesthesiaگفتم ربطش با این مقاله چیست؟ از نظر بنده سینما و گیم هنر هایی هستند که به طور کامل این واژه برای آن ها صدق می کند. در سینما و در این فیلم، شما تنها نخواهید دید، شما تنها نخواهید شنید، بلکه زیبایی را با تمام وجود خود حس می کنید. این همان جادویی است که در سینما و گیم نهفته است. جادویی که باعث می شود بعد از تمام شدن بایوشاک بیکران، تنها به آن صفحه سیاه خیره شوید. جادویی که باعث می شود احساسات شما با هم در آمیزد و حسی به شما منتقل شود که از هیچ طریق دیگری ممکن نیست؛ این است تجانس احساس.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
تشکر می کنم از تمام دوستان عزیز…واقعا خوشحالم که مطلب رو دوست داشتید.. :۱۵:
سلام
تشکر از دوست خوبم علیرضا برای این مطلب ارزشمند …
شخصاً چون کارِ نقاشی و آواز رو سالهاست که دنبال میکنم، باهات همداستانم…
البته از بُعدی که اینجا مطرح شد، به دانشم افزوده شد…
خوشحالم برای سایت و برای رفقا که هر روز مطالب پربارتری تهیه میکنن…
فیلم رو خواهم گرفت و خواهم دید…
————
همیشه شاد و همیشه خوش باشید :pc:
من همین دیشب دیدم نکته ی جالبش این که تونستم تمام نکاتی آقای محمدی گفت رو در فیلم ببینم ( چون من همیشه فیلم رو بدون چشم بصیرت میبینم ) فیلم برداری اول فیلم و… یک جوری به زندگی مایکل کیتون هم ربط داشت یک عمر واسه خودش بتمنی بود ولی بعدش دیگه فیلم آنچنانی من ازش ندیدم تا همین فیلم که بازی خوبی از خودش به اجرا در آورد :*:
ممنون…عالی بود بررسی علیرضا محمدی عزیز…خیلی مشتاق شدم ببینم فیلمو متاسفانه ندیده بودم
اسم EMMA STONE برای من کافیه :۱۵:
:۱۴:
نقد که نه بررسی قشنگی بود.
ولی من منظور سکانس آخر نفهمیدم یعنی چی آخر خودکشی کرد؟….
من جای ایشون میگم::::::::::::::::::::خطر اسپویل
این سینستزیا در ابعاد کم فکر می کنم برای خیلی ها رخ بده
مخصوصا برای چیز هایی که تجربه شدن
مثلا وقتی بوی یه غذا میاد که قبلا خورده باشیم می تونیم مزه ی اون رو توی دهن خودمون حس بکنیم.
یا وقتی یه موسیقی رو بشنوی که قبلا در یه موقعیت خاص اون رو گوش دادی حسی که اون موقع داشتی برای لحظاتی برمی گرده
فیلم هم عالیه. هر کی ندیده زود تر ببینه…
فیلم رو هنوز ندیدم، و اونقدر هم سرم شلوغه که فعلا وقت نمیکنم ببینیم! فقط میخواستم بگم که با مصرف سایکدلیک دراگ هم میشه به صورت خفیف یا شدید بسته به دراگی که مصرف میکنید، سینستزیا رو تجربه کنید.
مثلا دوستای من!!!! با لمس درختی توی لحظه خاصی از یه موزیک، تونستن درختی رو طلایی کنن، که یکی از بی نظیر ترین تجربه هاشون بوده و جالبتر اینجا بود که توهم ارتباط رنگ و موسیقی نه انفرادی، بلکه توی لحظه بصورت گروهی تجربه شده بود! یا توی لحظه های خاصی ریتم موسیقی باعث میشه اجسام ثابت رو متحرک ببینید یا خوندن مطلبی یا داشتن حس خاصی باعث بشه تصویر خاصی براتون تداعی بشه!
و با اینکه با یه ویکی پدیا گردی مختصر متوجه شدم شارل بودلر و آرتور رمبو هم احتمالا سینستزیک بودن، تجربه بعضی افراد دیگه تحت تاثیر مواد یا حتی تجربه های روانی ذاتیشون بهم نشون داده داشتن این قابلیت لزوما مثبت نیست، حتی میتونه به ضرر فرد باشه!
پ. ن. :شرمنده واسه آف تاپیک و تشکر بخاطر مطلب!
نه حرفت کاملا درسته. توی تاثیرات مصرف LSD به طور دقیق از کلمه SYNESTHESIA استفاده شده…
تشکر
من هنوز این فیلم رو ندیدم ولی به زودی نگاه میکنم.
در مورد synesthesia هم چیزی نشنیده بودم خیلی جالبه.
راستی علیرضا جان موسیقی فیلم مال سانتائولایای یا نه؟
نخیر…متاسفانه موسیقی این فیلم مال گوستاوو نیست…هرچند که اتمسفر و فضای این فیلم هم با کار هایی که گوستاوو انجام میده متفاوته…و این که آهنگسازیش مال اون نیست طبیعیه…
ممنون از علیرضا بابت این مطلب.
من فیلم رو تازه دیدم و به شدت خوشم اومد ازش. از اون فیلمهایی هستش که باید چند بار و چند بار دید.
داستان عالی، بازیهای بینقص و مهمتر از همه دیالوگهای تاثیرگذار که مهمترین همین دیالوگها، همونه که علیرضا گفته: “یک نفر وقتی نمی تونه هنرمند باشه تبدیل به منتقد میشه همونطور که یه نفر بیسیمچی میشه وقتی نمیتونه سرباز باشه.”