دنیای سینما: نقد و بررسی فیلم Bridge Of Spies
استیون آلن اسپیلبرگ هفتاد ساله یکی از آن دسته کارگردانان بزرگی محسوب میشود که فیلمهای او نه تنها در میان مخاطبان سینما، بلکه در میان منتقدان نیز از جایگاه خاصی برخوردار هستند. اولین فیلم بلند او بازمیگردد به فیلم «دوئل» در سال ۱۹۷۱؛ اما نخستین فیلم موفق او چه در میان منتقدان و چه در میان سینمادوستان فیلم «آروارهها» در سال ۱۹۷۵ است، فیلمی که بر اساس رمانی بههمین نام از «پیتر بنچلی» ساخته شده و توانست به موفقیتهای زیادی دست یابد. پس از آن نیز اسپیلبرگ با فیلمهای «ای-تی»، «پارک ژوراسیک» و «نجات سرباز رایان» به موفقیتهای زیادی دست یافت که از جمله آنها میتوان به شش نامزدی برای بهترین کارگردانی و هشت نامزدی برای بهترین فیلم در اسکار اشاره کرد که در نهایت توانست سه بار به اسکار دست یابد. اما موفقیتهای این کارگردان یهودی به اینجا ختم نمیشود؛ زیرا او در زمینه فروش فیلمها رکورد جالبی از خودش برجای گذاشته است. طبق بررسیهای صورت گرفته، فیلمهای او تاکنون فروشی معادل ۵.۸ میلیارد دلار داشتهاند که در نهایت ثروتی معادل ۳ میلیارد دلار را برای او به ارمغان آوردهاند. اما نخستین همکاری این کارگردان بزرگ با تام هنکس بازمیگردد به سال ۱۹۹۸ و فیلم نجات سرباز رایان که این محصول نیز با اقبالی خوش روبرو شد؛ برای مثال مجله امپایر نخستین سکانس فیلم که شامل پیاده شدن سربازان در سواحل اوهاما است را بهترین سکانس نبرد تاریخ سینما دانست. اما از این همکاری دو بزرگ سینما در حدود هفده سال میگذرد و بار دیگر ایندو در کنار هم فیلم جدیدی را روانه سینماها کردهاند که دست بر قضا این فیلم نیز مانند همکاری قبلیشان پیرامون اتفاقات واقعی است. برای نقد و بررسی فیلم Bridge Of Spies با دنیای بازی همراه باشید.
فیلمنامه داستان وکیل ماهری با نام «جیم داناوان» را روایت میکند که مجبور به قبول پروندهای متفاوت میشود؛ پروندهای که به درخواست برخی دوستانش هرچند تنها برای ظاهرسازی، باید دفاع از یک جاسوس شوروی که بهتازگی نیز دستگیر شده را قبول کند. او پرونده را قبول کرده، اما برعکس انتظارات دیگران پرونده را جدی گرفته و … .
این فیلم روایتگر اتفاقات واقعی است پیرامون یک جاسوس شوروی و یک وکیل ماهر دادگستری که اصالتاً ایرلندی است. در این فیلم نیز همین مسئله ضربه بزرگی را به فیلم زده و توانایی نویسنده و کارگردان را برای خلق پیچیدگیهای داستانی و افزایش جذابیت آن محدود کرده است، بهطوری که در طول فیلم نباید انتظار هیچ پیچیدگی حتی به سادهترین شکل ممکن را داشته باشد؛ زیرا این فیلم تنها قرار است تلاشهای بی پروای داناوان برای رهایی رادولف ایبل که شامل ملاقات با مقامات مختلف است را بهنمایش بگذارد. البته در این فیلم سه خط داستانی وجود دارد که یکی از آنها سرگذشت خلبانی با نام پاورز را بیان میکند که موازی با خط اول پیش میرود. خط سوم نیز که کوچکترین پرداختی برای آن درنظرگرفته نمیشود، مربوط به یک دانشجو اقتصاد است که به اشتباه توسط نیروهای آلمانی دستگیر میشود؛ البته در این خط بهنظر میرسد که رابطه عاشقانهای نیز وجود دارد که تنها در حد اما و اگر باقی میماند و شما تصمیمگیرنده هستید. متاسفانه با وجود در این سه خط داستانی که پتانسیل بالایی نیز وجود داشت، نویسنده بدون کوچکترین میزان توجهی به آنها از این مسئله چشمپوشی کرده است. متاسفانه در کنار این مشکلات داستان، پس از بهنمایش در آمدن مقداری از خط دوم، داستان و بخشهای پایانی آن بهشدت قابل پیشبینی است؛ زیرا مخاطب میداند که شخصیت اصلی داستان مطمئناً آن هم در حالیکه به فردی منفور در جامعه تبدیل شده در پایان رها نخواهد شد. اما مخاطب با خود میپندارد که این فیلمنامه تاکنون هیچ ویژگی خاصی را در خود نداشته که اسپیلبرگی را که با آثار بزرگ سینمایی میشناختیم، بهخود جلب کند؛ بنابراین باید انتظار پایان بندی خاصی را داشت که چنین اتفاقی نیز رخ داده و مخاطب با پایانی تلخ و تاثیرگذار روبرو میشود. البته در میان روایت جدی فیلم تعدادی طنز کوتاه نیز برای مخاطبان در نظرگرفته شدهاند که خوشبختانه از کیفیت خوبی برخوردار بوده و برای از بین بردن حس یکنواختی کاملاً موثر هستند.
اما شخصیتپردازی فیلم از نقط ضعف بزرگ فیلم محسوب میشود، ما در این فیلم شاهد سه خط داستانی متفاوت و جدا از هم هستیم که در نهایت به یکدیگر مرتبط میشوند. خط داستانی اول که بهنوعی اصلیترین آنها است، شخصیتها و روابط میان آنها از مقداری پرداخت برخوردار هستند که اوج این مسئله را میتوان جاسوس روسی دانست که اگر پرداخت و تمرکز بیشتری برای این شخصیت در نظرگرفته میشد، مطمئناً میتوانست تاثیرگذاری بیشتری بر روی مخاطب داشته باشد. اما همین مقداری شخصیتپردازی نیز برای دیگر خطهای داستان در نظرگرفته نشده و هیچ پرداختی برای شخصیتها و روابط میان آنها وجود ندارد؛ هر چند اگر کمی با دقت به تماشای فیلم بنشینید تنها از یک عکس متوجه خواهید شد که خلبان پاورز معشوقهای نیز دارد که انتظار بازگشتاش را میکشد.
اما جدا از تمامی این مسائل، باید به یک نکته اشاره کرد که ممکن است ذهن مخاطب را به بهفکر کردن وادار کند که آیا واقعاً این فیلم بدون هیچ قصدی و بدون هیچ احساس وطنپرستی در اسپیلبرگ تنها به روایات واقعیات پرداخته است یا خیر؛ زیرا در این فیلم بهطور مکرر در بخشهای مختلف، این مسئله برای مخاطب بازگو میشود که آمریکا کشوری است رویایی که همگان در آن از حقوق مساوی برخوردار بوده و عدالتی یکسان برقرار است که همین مسئله میتواند در واقعی بودن جزئیات این فیلم تردید ایجاد کند؛ البته کارگاردانی او نیز بدون تاثیر نبوده که جلوتر به آن میپردازیم.
اما گروه بازیگری یکی از نقاط قوت فیلم است؛ هر چند در فیلم شاهد سکانسهای خاصی نیستیم که استعداد بازیگران را بهنمایش بگذارد، اما تام هنکس اینبار نیز به نقش آفرینی قابلتوجهی در این فیلم پرداخته است و توانسته راضی کننده ظاهر شود. اما در این فیلم مارک رایلنس بریتانیایی را باید بالاتر از او دانست، بازیگری که با چنان تسلطی به نقش آفرینی پرداخته که برخلاف پرداخت نچندان کامل برای او، تاثیرگذاری بالایی بر روی مخاطب و همچنین پایانبندی فیلم دارد که نباید دیالوگ خاص او را هم به فراموشی سپرد.
در این فیلم تنها یک سکانس وجود دارد که آن هم بهلطف کارگردانی قوی اسپیلبرگ که مثال بارزش را در همان سکانسهای آغازین فیلم نیز مشاهده میکنیم، و جلوههای ویژه به خوبی میتواند برای لحظهای کوتاه هیجان را به مخاطب منتقل کند. البته کارگردانی اسپیلبرگ تنها در خدمت فیلم و روایت داستان نبوده؛ زیرا او با هوشمندی دو سکانس مشابه یکدیگر را در یکی از بخشهای فیلم یکی پس از دیگری بهنمایش میگذارد که کاملاً هدف سیاسی او را دنبال کردهاند. فضاسازی اسپیلبرگ نیز در فیلم به بهترین شکل صورت گرفته، همه جا در مدرسه، اجتماع و حتی در داخل بنیاد خانواده نیز صحبت از احتمال حملههای اتمی میشود. همچنین در حالی که فیلم در دوران جنگ سرد رخ میدهد، اسپیلبرگ تمی تاریک را برای فیلم در نظرگرفته که بهخوبی توانسته آن دوران را برای مخطبانش تداعی کند.
پل جاسوسها فیلمی است همانند لجند، که واقعی بودن ضربهی بزرگی به فیلمنامه و مخصوصاً داستان آن زده است، داستانی که شما بههیچوجه نباید انتظار پیچیدگی و کوچکترین اتفاق غیرقابل پیشبینی را داشته باشید؛ اما کارگردانی خوب اسپیلبرگ بههمراه نقش آفرینیهای تام هنکس و مخصوصاً مارک رایلنس این اثر را چند پله بالاتر از آن قرار میدهد که باعث میشود این فیلم مقداری قابل تحملتر از لجند باشد، که باید عنصر وطن پرستی اسپیلبرگ را که بسیار گسترده در این فیلم آن را بهنمایش گذاشته است را نیز اضافه کرد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
این مطلب رو خیلی وقته گذاشتین،ولی من تازه دیروز فیلم رو دیدم و نظرم رو میگم! :lol:
اول ممنون بابت نقد و بررسی سورنا جان. :۱۵:
تیم بازیگری و کارگردانی خیلی خوب بود.بازی تام هنکس اتفاقا من به نظرم بهتر از رایلنس نباشه،در حدش بود :۲۴:
ولی همونطور که گفتین،غیر قابل پیش بینی و خطی بود که اونم واقعا تقصیر اسپیلبرگ نبود و چوب واقعیتش رو خورد.
یه چیزی که خیلی تو ذوق من میزد،این بود که آمریکا رو خیلی خوب نشون میداد-__-
طرز برخورد با زندانیاشون،رفتارشون،آدماشون و کلا همه چیز واسه آمریکا خوب بود.که همون مطلب شعار سیاسی بود که گفتین فک کنم.
در کل فیلم خوبی بود،ولی به نظر من در قد و قواره اسکار و کلا بهترین های سال نیست :۲۴:
بد نبود ولی در حد اسکار هم نبود
فیلم بسیار عالی بود کلا استاد هنکس در هر فیلمی قدم بزاره به تنهایی موفقیت فیلم رو تضمین می کنه مرسی بابت نقد و بررسی