هر دو روی سکه | بادکنک‌های سبز

در ۱۳۹۵/۰۹/۰۳ , 14:00:45
AMC, The Walking Dead

هر انسان دو صورت دارد، هر آینه دو سطح و هر سکه دو روی. اگر تا الان به باطن و درون خود سفر نکرده و هنوز خود را کاوش نکرده‌اید، بهتر است بعد از خواندن این جمله، سفر خود را آغاز کنید و با خودتان به یک پیک‌نیک بروید؛ از خودتان بپرسید تو که هستی؟ علایقت چیست؟ اهداف زندگی‌ات چیستند؟ تا حالا واقعاً عاشق بوده‌ای؟ زندگی را چگونه معنا می‌کنی؟ فکر می‌کنی صورت و روی زشت، و تاریکت به چه شکل باشد؟ به این فکر کنید که چگونه این شخصیت و سلایق وی شکل گرفت. واقعاً چه شد!؟

اگر بخواهیم هر قسمت از سریال را به مانند یک پله بنگریم، در هر فصل ۱۶ پله وجود دارد و از آغاز فصل هفتم، ریک و دوستان و افراد او دارند تمامی پله‌هایی را که بالا رفتند را پایین می‌آیند؛ و بیشتر دارند چندتا، چندتا از روی پله‌ها به پایین می‌پرند. بالاخره با تماشای این قسمت می‌توانید شرایط جدید و حاکمیت «نیگن» را کاملا درک کنید. با هر دو روی سکه‌ی چهارمین قسمت از هفتمین فصل سریال «مردگان متحرک» همراه دنیای بازی باشید.

قبل از اینکه به ادامه‌ی مطلب نگاهی بیندازید، اگر می‌خواهید حتا کوچک‌ترین نکته از این قسمت برایتان لو نرود، آن را تماشا کنید و سپس به مطالعه‌ی این مقاله بپردازید. سعی شده است که مهم‌ترین عناصر داستانی و اتفاقات مهم این قسمت شرح داده نشوند. این مقاله نقدی فنی نیست و به شرح جزییات داستان و شخصیت‌پردازی و احساسات نویسنده پرداخته است.

هیچ چیز سر جای خود نیست!
هیچ چیز سر جای خود نیست!

عشق، بر هم زننده‌ی معادلات

در قسمت اول بود که دو نفر از لیست افراد ریک توسط نیگن حذف شد. الان تقریباً تمامی آب‌ها از آسیاب افتاده است و روند روزمرگی گریبان‌گیر خدمت‌گزاران جدید «منجی‌ها» -لقب گروه نیگن- شده است. اگر قبلاً شخصیت‌های مورد علاقه‌مان غارت می‌کردند و اظهار قدرت، الان برای فرد دیگری باید این کارها را انجام دهند؛ مبادا که سر کس دیگری توسط «لوسیل» نوازش شود!

این قسمت با سکانس بیدار شدن مگی بعد از غیبت وی طی چند قسمت اخیر شروع می‌شود. مگی، گلن مرحوم و ثمره‌ی عشق آن‌ها همگی نمادی از خرق عادت در دنیایی بی‌رحم هستند؛ دنیایی که بی رحم‌تر از قبل شده! در دنیای پساآخرالزمانی با حضور انواع زامبی و افراد نه چندان منطقی، مطمئناً انتظار نمی‌رود که کسی عاشق شود و آن عشق ثمره‌ای نیز داشته باشد! اما عشق است که انسان را انسان می‌کند؛ چه زامبی باشد و چه نباشد. کارل و «اینِد» نیز بالاخره در این قسمت به وضوح پی می‌برند که عاشق شده‌اند؛ اما آن‌ها اهداف متفاوتی دارند که راهشان را از یک‌دیگر جدا می‌کنند. مطمئناً اگر عاشق باشید و معشوق شما به آن شکل فجیع از شما گرفته شود، اگر هم بخواهید نمی‌توانید سکوت اختیار کنید. مگی نیز در فکر انتقام است، ولی ناشی‌گری نمی‌کند و آرام پیش می‌رود و از دوستان خود کمک می‌خواهد؛ دوستانی که هدف‌ها و انگیزه‌های مشترکی با وی دارند.

اگر از جنب و جوش و هیجان انتقام بگذریم، در آن روی سکه نیز ریک و میشون قرار دارند که می‌خواهند برای حفظ جان و سلامتی خود و اطرافیانشان، فعلاً سرشان را پایین بیندازند و اطاعت کنند. زمانی که شخصیتی چون میشون با آن پس‌زمینه رام می‌شود می‌توان گفت که عشق، بر هم زننده‌ی معادلات است.

captukre

باید بیشتر تلاش کنی

او فقط می‌خواهد کمک کند و همه‌ی اطرافیان خود را راضی نگه دارد، اما صرفاً کمک دست بودن کافی نیست. «گرگوری» یک رهبر ترسو، بی‌لیاقت و محتاط است که بدون یاری معاون دست اولش می‌توان گفت که هیچ چیز نیست. قدیسِ دنیای زامبی‌ها، در این قسمت بالاخره تصمیم می‌گیرد از خطوط قرمز خود پا فراتر بگذارد و مانند کارل، ایدن، مگی و ساشا از لاک خود بیرون بیاید.

به شخصه از تماشای این قسمت لذت بردم، زیرا که مخلوطی از لحظات آرام و هیجان‌انگیز بود؛ اما سوالی در ذهنم یادآوری شد که به نظر نمی‌آید قرار است پاسخی به آن داده شود، و آن سؤال درباره‌ی ایند است، این شخصیت دیگر بیشتر از یک فصل است که معرفی شده و هنوز هیچ‌چیز از گذشته‌ی وی به نمایش در نیامده! نشانه‌هایی درباره‌ی گذشته‌ی وی با حروف و کلمه‌های بی‌معنی و رازآلود به نمایش در آمد، اما خبری از رازگشایی آن‌ها نبود و نیست. تنها چیزی که از او می‌دانیم این است که نمی‌تواند یک‌جا نشین باشد! شخصیت‌های دیگری نیز از چنین موقعیتی برخوردارند که نیاز است بیشتر به آن‌ها پرداخته شود؛ اما از آن‌جا که تعداد شخصیت‌های سریال روز به روز در حال افزایش است و مجالی برای پرداختن به آن‌ها و ارتباط‌هاشان با یک‌دیگر نیست، این وسط شعور مخاطب به سخره گرفته شده است.

به عنوان یک مخاطب، صرفاً نمی‌خواهم امر اتحاد قابل پیش‌بینی ریک، ازیکیل و «عیسی»(!) با یک‌دیگر در مقابل نیگن و افرادش را ببینم؛ بلکه می‌خواهم آن حس هیجان و ترس خاص داستان را که خیلی وقت است دیگر حس نمی‌کنم را دوباره حس کنم. هیجان و ترسی که با شخصیت‌پردازی عالی مخاطب را وابسته و متعهد می‌کرد؛ چیزی که بیشتر در بازی‌های اقتباسی «تل‌تیل» می‌توان مشاهده نمود. تمامی شخصیت‌ها دارند تلاش می‌کنند تا خطوط قرمز خود را بشناسند و از آن عبور کنند، اما عوامل ساخت به نظر نمی‌رسد که قصد چنین کاری را داشته باشند و عزم کنند که حداقل چیزی که نام «مردگان متحرک» به یاد مخاطب می‌آورد را زنده کنند. این حس با رونمایی از نیگن، تسلیم نشدن دریل در قسمت سوم، تسلیم شدن ریک تا حدی زنده شد؛ اما باز هم موارد زیادی هستند که دوباره زندگی این حس را می‌کشند.

با این که به شخصه از روند پیش‌روی سریال در این فصل راضی هستم، اما باز هم انتظارات بیشتری دارم و امیدوارم آرام‌آرام تا پایان این فصل، تمامی انتظاراتم برآورده شوند و مردگان متحرک به معنای واقعی را تماشا کنم.

جایی خواندم که گل‌های آبی نشانه‌ی قدرت هستند و گل‌های سبز نشانه‌ی رهایی…


9 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. واقعا لذت بخش هست دیدن نظرات تخصصی دوستان در مورد این سریال، سریالی که اون قدر به شخصیت پردازی ها اهمیت میده که حتی در شکل بازی بازیگران به دنبال انتقال معنای درستی از درونیات آن هاست.
    از عوامل قدرتمند سریال، درام آن به همراه شخصیت پردازی های دقیق و سیر تحول آن هاست.
    این که از آغاز سریال تا این جای راه، بازیگران از توشه ای که در طول داستان با خود جمع کرده اند تاثیر گرفته و بر اساس آن به شرایط پیش آمده نگاه می کنند و تصمیمات تازه شان را می گیرند.
    خیلی جالبه که چرایی تغییر ریک و تمام همراهانش، اختلاف نظرها، تصمیم گیری ها، نزدیک شدن برخی اعضا به هم و…. فهمیده نمیشه.
    در حالی که مهمترین بخش این سریال هست، یعنی مطالعه آدم ها و تعاملاتشان با یکدیگر در شرایط متفاوت و خفقان آور و سیستم های اداره یا حکومتی جوامع در اشکال مختلف، تحلیل اون ها و …. خیلی مسایل دیگه که احساس می کنم آن قدر فقر در نگاه مخاطبین امروز کشورم هست که متوجه این مسایل در مواجهه با یک اثر هنری در هر مقیاسی نیستند.
    تمام آثار هنری در دنیا قابلیت نقدپذیری دارند همان گونه که تحلیل پذیری.
    ولی باید این دو را به درستی یاد گرفت.
    در این سرزمین هر کسی بیشتر اظهار نظر کنه داناتر هست ولی در بخش های دیگر دنیا که این اندازه فقر سواد و فرهنگ نیست، به هر کلامی که از دهانت خارج میشه قضاوت میشی که چه قدر فاقد فهم و سواد یا چه قدر دانایی و گاهی سکوت کردن و یاد گرفتن می تونه ارزش آدم رو بالاتر ببره و با سوادتر و معقول تر به نظر برسه.
    با سپاس از شما بابت این بخش هفتگی.

    ۰۰
    1. در مورد این قسمت هم راضی بودم.
      داستان گسترش خوبی پیدا کرد.
      پراکندگی شخصیت ها در مناطق متفاوت و تغییر جایگاه ها و…. فضا رو برای داستانی پر کشش آماده کرد حالا منتظرم ببینم در این جغرافیای وسیع تر از فصل های قبلی سازندگان چه استفاده ای از پتانسیل موجود خواهند کرد.
      چون معرفی موقعیت همه شخصیت ها تا این قسمت به پایان رسید حالا منتظر چگونگی اتصال و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری این موقعیت ها بر هم هستم. :۱۵:

      ۰۰
    2. در روزگار ما به نظر رسیدن چیز خیلی مهمیست. در هر جایی. هر موقعیتی هم شرایط خاصی رو ایجاب می کنه. هر جوابی هم جوابی داره. هر توجیهی هم برای عده ای قانع کنندس. لحن ها و ظاهر اوضاع هم بیش تر از خود گفته ها جذب کننده. گاهی صحبت کردن فضل محسوب می شه گاهی هم ترجیح بر سکوته. مواقعی خارجی بودن برتری میده برخی مواقع رد شوندگی. در بعضی محافل طرفداری بی شرط حسن محسوب میشه و در جایی توهین بی محابا. یکی از طرفین هم نهایتا کاملا درسته و هر یک از موارد بحث هم توصیفاتی چون ارزش یا هنر یا … بهشون آویزون.

      ۰۰
    3. فقط یک حرف دوست عزیز،
      آرامش خودت رو حفظ کن.
      این روزها روشن فکر نمایی مد روز شده.
      منظور من کاملا مشخص بود، همه صحبت من اینه تا سواد چیزی رو نداریم در موردش صحبت نکنیم.
      اما شجاعت این جماعت من رو شگفت زده می کنه که وقتی سواد چیزی رو ندارن نه تنها صحبت می کنن بلکه خودشون در اندازه نقد اثر هم می بینن.
      یادش بخیر یه زمانی یه بنده خدایی در مورد وقتی همه خوابیم بهرام بیضایی نقد تند و تیزی داشت، وقتی با طرف حرف می زدی میدیدی نصف سواد آقای بیضایی رو هم نداشت، واقعا چه طور می تونست فکر و نگاهش رو تحلیل کنه جای سوال داشت.
      البته مورد هم داریم مثل فراستی و امثالهم که از فرط مطالعه به نادانی و فحاشی و لمپنی رسیدند.
      ولی من یا شما و یا هر کس دیگری که دغدغه های خاصی داریم بهتر هست که شیوه و لحن و رفتار درست رو ترویج کنیم.

      ۰۰
    4. تمام صجبت های من بحث فنی نبوده. چون مهم هم نیست برام که اولین چیزی باشه که بهش فکر کنم. حالا مثلا تغییر میشون اوکی(تر)ه من ترجیح نمیدادم. ولی اینکه همه ی گفته های من اشتباه هست رو علاقه ی بیش از اندازه ی شما به این سریال باعث شده. در ضمن اینکه بازیگرا بخوان یا بتونن حدودی از درونیات رو منتقل کنن ویژگی منحصر به فرد این سریال نیست چیزیه که از هر اثری میشه انتظار داشت و کاریه که بازیگرها باید بکنن. ایفای نقش! زمینه ی این اثر هم کلا طوریه که هیچ داستان محدود و مشخصی نداشته. کل زمینه ی واکین دد. هر چیزی که بخوای و در زندگی و روابط انسانی باشه و نباشه میشه توش وارد کرد و از اگر قصد توجیه باشه اتفاقات و رفتارها با دلیل یا بی دلیل از آدم ها سر میزنه و نهایتا چیزی که تو میخوای و چیز مفیدی رو می تونی ازش استنباط کنی ولی اینکه تو میتونی هر چیزی رو بخوای بگیری لزوما استادی سریال سازها نیست و نامنسجم بودنش در جای جایش کاملا مشخصه. حالا شما خوشتون نمیاد و من بی سواد یا هر چی,نهایتا فرقی ایجاد نمی کنه. ولی خدارو شکر من به چهارتا کلمه و ادعای نخ نما نمی چسبم. و خوشحالم که دوستان طرفداری های خود یا در بهترین شرایط بیان طوطی وار گفته های سایرین که مغزشون رو پر کرده رو سواد میدونن و بدون حرکت خاصی احساس پیروزمندی و دانایی می کنن.
      موفق باشید :-)

      ۰۰
    5. رفیق عزیز من ترسی ندارم که بخوام علاقه زیادم به سریال رو پنهان کنم.
      بله واقعا علاقه مندم و شجاعت این رو دارم که به بیان نکات قوت سریال بپردازم با تمام حمله های بی اساسی که به سریال میشه حتی اگر یک نفر باشم.
      اصلا در نگاهم تعصب نیست چرا که من هم اگر در باره عیب ها به درستی و با دانش صحبت بشه همراهی میکنم.
      شما الان داری درس بازیگری به من میدی؟!!!
      این کاری هست که من چند سال تجربش کردم و درس گرفتم و هنوز که هنوزه با توجه به متدهای روز دنیا در حال یادگیری هستم و تا زنده هستم در حال یادگیری خواهم بود.
      من وظیفه یک بازیگر رو با آگاهی کامل می دونم چه هست.
      اما اثر خوب اثری هست شکل و حس بازی بازیگران و شدت و تاکید بر رفتارها و ریز رفتارها بر اساس شخصیت پردازی و شکل تاثیرگذاری در دنیای داستان کاملا حساب شده، کنترل شده، اصولی، در راستای نگاه کارگردان باشد.
      آیا بازیگران مثلا پنجاه کیلو آلبالو کاری به جز انجام وظایفشون می کنند، پس چرا آن اثر زباله هست و این اثر هنر؟
      اشاره من به بازیگری به خاطر یادآوری این نکته به شما بود که ببینید سازندگان سریال یک مشت ابله نیستند که آن اندازه که شما تصور کردید برای این دنیای خلق شده شخصیت پردازی های پوشالی و کاغذی در نظر بگیرند و بازیگران خود را پاره کنند برای نقشی که در سطح می ماند.
      همون ریک به عنوان نقش اول بس هست برای نقض کردن ایرادهای بی اساس شما، البته با عرض پوزش.
      داستان محدود که برای یک سریال ضعف یا قوت نیست، این شکل پرداخت به داستان هست که یک اثر رو متمایز می کنه.
      و اما سریال داستان و خط فکری مشخص داشته و شما تشخیص ندادید.
      اگر مقداری از هنر بیشتر شناخت داشتی می دونستی که با کدگذاری ها یا نشانه گذاری های کارگردان هست که لایه های مختلف اثر خود را نمایان می کنند، پس تو نمی تونی از پنجاه کیلو آلبالو زمینه های اجتماعی و سیاسی پیدا کنی، واقعا تعجب می کنم از این شکل تفکر شما.
      سریال کاملا منسجم بوده و به درستی کاربلدی سازندگان در جای جای سریال دیده میشه، نگاهتون رو حرفه ای کنید.
      من کسی هستم که هم از نظر تئوری و هم عملی مشغول یادگیری هستم و خواهم بود، و هیچ وقت خود را عالم به هر چیز نمی دانم، آدم همیشه باید یاد بگیرد.
      متاسفانه شما دچار خود بزرگ بینی شدید و اطلاعات خود را در حد خدایی می دانید، پس ادامه بدید و ببینید شما کجای دنیا رو می گیرید.
      همین طور آرزوی موفقیت روز به روز برای شما دارم. :-)

      ۰۰
  2. این قسمت رو دوست داشتم.خوب بود.البته خوب که مسلما نبود ولی حداقل مقداری پیشبرنده تر از قسمت قبل بود داستانش. و خب جیزز هم از سایر مثلا شخصیت های لولنده اون وسط بهتره.شخصیت پردازی ای نداره البته هنوز ولی کلا باحال تره!
    در مورد کارل و ایند هم اون وضوح پی بردن به عاشقی نیست! همون اولا شعله های عشق(!)شون بیش تر بود. این بوسه هم خیلی وقت بود باید اتفاق میوفتاد-یحتمل به خاطر سن بازیگران نیفتاده!- و خب نباید! چون خیلی جاذبه ی خاصی بین اینا نیست. شخصیت پردازی تلقینی.البته خب شخصیت پردازی ای نیست فقط خورانیدنه! مثلا چطوری نزدیک شدن ایند و مگی! یا جیزس با مگی و ساشا. و حتی هنوز ساشا و مگی! :lol: و خب ضایع تر از همه هم اون تیکه ی هیجان انگیز رونده(!-واکر/زامبی/…!)ی خسته ی ۵ متر اونور تر بود!و خب دیالوگ های ناشیانه ی بعدش چه روی کاغذ چه در اجرا بین این دو. از سایر مشکلات هم می تونم به ناامیدی کامل ریک در عین عدم تغییر شخصیت اشاره کرد که خب البته در حد کرول افتضاح نیست. تغییرات میشان هم هنوز که هنوزه برای من ملموس و قابل درک نیست! میشونه تودار قابل باور بود ولی میشون فصل ۴ و بعد نه واقعا! حالا هر چی…!
    از نکات مثبت هم می تونیم به سایمن اشاره کنیم که با همون رفتارای نه چندان نو -و البته خندش!- از نیگن جذاب تر و غیر قابل پیش بینی تر میزد. شروعش و سر قبر رفتن خوب بود. البته ول کردن ساعت روی قبر،دادنش به ایند یا گفتن اینکه لازم نیست گلن رو به یاد بیاریم-که به واقع ریدن به کل این شخصیت بود!-ناخوشایند بود. بادکنک های سبز هم خوب بود. چه اینکه یادآور گلن بود چه برای رنگشون که قشنگ بود! :lol: صحنه ی پایانی هم خوب بود. جالب بود.

    ۰۰
  3. ممنون بابت مقاله.
    پیشنهاد میکنم وست ورلد که فصل اولش تموم شد یه مقاله بزنید کل فصل و تئوری ها و مطالبشو بیان کنید.
    وست ورلد حرف زیاد میشه راجع بهش زد و کلا نکات بسیاری تو خودش داره.
    واکین دد هر چقدر هم پرطرفدار، سریالی نیست که بشه پیرامونش صحبت کرد.

    ۰۰
  4. منتظرم ریک ایزیکیل رو پیدا کنه که اونم باید مورگان خبر بده بهش کارول هم که رفت واسه خودش مستقل شد نفهمیدم چی شد اگه همشون باهم اتحاد کنن میتونن نیگان
    رو تو اخرین قسمت این فصل شکست بدن اگه نه که داستان نیگان ادامه داره میشه و به فصل بعدی احتمال شکستش میفته

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر