خانه » سینما و تلویزیون پرترهی کاغذی و کثیف | نقد فیلم فهرست شیندلر × توسط یاشار گروسیان در ۱۳۹۵/۱۱/۰۹ , 22:15:50 37 فیلم سینمایی «فهرست شیندلر» (Schindlers List 1993) اگر مهمترین اثر «استیون اسپیلبرگ» (Steven Spielberg) نباشد، قطعا یکی از فیلمهای بزرگ، مهم و نام آشنای وی است. یکی از دلایلی که سبب میشود تا فهرست شیندلر در مرکز توجهِ بیشتری قرار بگیرد به یقین چیزی جز موضوع فیلم نیست. فهرست شیندلر با الهام از شخصیت واقعی و تاریخی «اسکار شیندلر» (Oskar Schindler) در دل یک رویداد تلخ و تراژیک الهام گرفته شده است، رویدادِ نسلکشی یهودیان در خلل جنگ جهانی دوم که موافقان و مخالفان زیادی برای اثبات یا رد آن وجود دارد که البته بررسی این موضوع به لحاظ تاریخی، خارج از مدیوم سینما و نقد است. اما چیزی که به شدت در تویِ چشم بودن فیلم فهرست شیندلر کمک میکند، وجود همین بستر تاریخی و شخصیت اسکار شیندلر است. اسکار شیندلر در دل تاریخ شخصیتی تاجر، صنعتگر و عضو حزب نازی معرفی شده است که به خاطر تلاش بسیار زیاد وی برای نجات بازماندگان یهودی از نسل کشی توسط نازیها شناخته میشود. اگر صفحات گوگل را نیز زیر و رو کنیم، فهرست شیندلر معروف وی که نام این بازماندگان در آن ثبت شده است بیشتر ما را به درک موضوع و مضمون فیلم یاری میکند. دقت داشته باشید که تا بدین جا هنوز وارد فیلم و دنیای آن نشدهایم و هدف از بازگویی این اطلاعات چیزی نیست جز تشریحِ موضوع و بستر فیلم برای کسانی که شاید نه واقعهی تاریخی مذکور و نه شخصیت اسکار شیندلر را بشناسند. با دانستن این اطلاعات تنها میدانیم که فیلم فهرست شیندلر احتمالا باید اثری با رویکرد دراماتیک از خلق یک پرترهی تاریخی باشد. به عبارت دیگر فیلم فهرست شیندلر در یک بستر تاریخی روایت میشود، شخصیتی محوری به نام اسکار شیندلر دارد و کنش و تقابل این شخصیت با یهودیان قربانی، احتمالا محتوایی سمپاتیک و دراماتیک تولید میکند. پس ستون و هستهی فیلم شخصیتِ اصلیِ آن است که در مواجهه با یک رویداد تاریخی و البته دردناک، باید بتواند همسازی و همزادپنداری مخاطب را برانگیزد. آثار سینمایی با چنین موضوعاتی برای پرداخت و تولید محتوایی در راستای موضوع خود، معمولا دو رویکرد را انتخاب میکنند. رویکرد اول که به نظر نگارنده نیز درست و دراماتیک هست، این است که اثر در طول روایت قصهی خود، تلخی، سیاهی و تراژدیِ واقعه را در مقابل شخصیت محوری میگذارد، این تراژدی بر شخصیت محوری تاثیر گذاشته و مخاطب با تماشای این تاثیر بر شخصیت محوری، خود تاثیر میپذیرد. در حقیقت فاصلهی میان مخاطب و محتوای دراماتیک اثر، شخصیت و تاثیری است که روی آن اتفاق میافتد و این تاثیر بر شخصیت، تبدیل به تاثیر بر مخاطب میشود. رویکرد دوم و متاسفانه غیرهنری و غیرسینمایی این است که اثر از نمایش هرگونه صحنههای تلخ، سیاه، آزاردهنده و بعضا مشمئزکننده دریغ نمیکند و تمام زورش را میزند تا با نمایشی این چنینی، به جایِ شخصیت درون اثر تنها مخاطب را آزار دهد. در حقیقت شخصیتها یا حذف میشوند و یا به شکلی منفعل و خنثی در فیلم نشان داده میشوند. در این حالت اثر تنها سعی دارد تا با هر روش کثیفی، مخاطب را زورکی به گریه انداخته و ادای تراژدی را درآورد. متاسفانه فیلم فهرست شیندلر در دستهی دوم قرار میگیرد. این فیلم با نمایشی خنثی و منفعلانه از شخصیت محوری خود یعنی اسکار شیندلر، نه تنها تاثیری دراماتیک نمیگذارد بلکه شخصا معتقدم با چنین کاری، پرترهای کثیف از شخصیتِ حقیقی را نشان میدهد و چه بسا این مواجهه با شخصیت، توهین به شخصیت حقیقی نیز هست. برای بررسیِ صحت یا عدم صحت این موضوع بد نیست روایت قصهی فیلم را دقیق و موشکافانه بررسی کنیم. فیلم در ابتدا اسکار شیندلر (Liam Neeson) را فردی سرمایهدار و تاجر نشان میدهد، فردی که تنها دغدغهاش ثروتاندوزی و سود جستن از وضعیت یهودیان در جنگ است. بخش ابتدایی قصه که از نقطهی دید شیندلر آغاز میشود را به یادآورید. حالات رفتار، گفتار و چهرهی اسکار شیندلر در یک مهمانی، شخصیتی متکبر و از خودراضی را نشان میدهد که برای رسیدن به هدفش حاضر است فرماندهان نازی را با پول و خودنمایی فریب دهد، اما هدف او از این کارها چیست؟ در ادامهی فیلم متوجه میشویم که شیندلر تنها یک قصد دارد و آن هم استفاده از وضعیت بحران زدهی یهودیان و به کار گرفتن آنها با کمترین هزینه برای راهاندازی کسب و کار خودش است. سکانسی که شیندلر برای اولین بار «آیزاک استرن» (Ben Kingsley) فرا میخواند، خودش بیان میکند که هدفش راه اندازی تجارت است و دلیلش از این فراخوانی تنها استفاده از آیزاک برای حسابرسی و مدیریت مالی، و از دیگر یهودیان توانمند برای کارگری یا تولید محصول است. اسکار شیندلر در ابتدا فردی ثروتمند و تا حدی مغرور نشان داده میشود که برای فریب فرماندهان نازی و رسیدن به هدفش، حاضر است کمی دست به جیب هم شود. شیندلر ابدا دلسوزی و همزادپنداری با خودِ یهودیان ندارد و تمام هدفش چیزی جز سود جستن نیست. این را زمانی متوجه میشویم که در یکی از سکانسها درون ماشین، با دو یهودی دیگر که آیزاک آنها را معرفی میکند سر هزینه و پول چانه نمیزند، بلکه پیشنهادی کاملا یک طرفه را به آنها میدهد، پیشنهادی که هرچه قدر هم نامردانه باشد، قابل مذاکره نیست. شیندلر به آن دو نفر یادآوری میکند که اکنون اوضاع فرق کرده است و بهتر است با هر شرطی هرچند ناجوانمردانه نیز کنار بیایند. پس اسکار شیندلر در ابتدای فیلم، دغدغه و دلیلی برای دلسوزی و حمایت از یهودیان ندارد بلکه فکرش تنها کسب سود و ثروتاندوزی است، به قول خودش جنگ بهترین فرصت برای تجارت است. بنابراین تا بدین جای فیلم که روایتگر راه اندازی کسب و کار و تجارت شیندلر است، چیزی تحت عنوان همزادپنداری یا دلسوزی را در شخصیت وی نمیبینیم. پس حدسمان این است که اسکار شیندلرِ متکبر و سودجو، در طول فیلم و در رویارویی با چیزهایی که میبیند و یا تجربه میکند، به مرور تبدیل به فردی دلسوز و مهربان میشود که پایان فیلم آن را قهرمانانه نشان میدهد. آیا چنین چیزی محقق میشود؟ اسکار شیندلر با وجود جلو رفتن فیلم، در اغلب سابپلاتهای قصه همان متکبری میماند که قبلا بوده است. سپس هنگام وقوعِ یک رویداد یا حادثه، با یک پرش (Jump) بیپرداخت و بیدلیل تبدیل به دلسوزی میشود که جان و سلامتیِ یهودیانِ زیر دستش برایش مهم میشود. برای مثال در یکی از سکانسها آیزاک از شیندلر میخواهد تا یکی از کارگران را به حضور بپذیرد. شیندلر در یک میزانسن مجلل و مغرورانه مشغول صرف غذا است و این مسئله برایش مهم نیست، حتی زمانی که آن کارگر سالخورده وارد میشود، واکنشی سطحی و غیردلسوزانه نشان میدهد. پس از اینکه متوجه میشود آن کارگر سالخورده تنها یک دست بیشتر ندارد، بسیار خشمگین میشود و آیزاک را سرزنش میکند که اصلا چرا فردی سالخورده و معلول را به عنوان کارگر به خدمت گرفته است. تصور میکنید فیلم از این سکانس به کجا کات میشود؟ فیلم از نقطهی دید شیندلر جدا شده و یک واقعهی تلخ را نشان میدهد که همان فرد سالخورده در خیابان به دست نازیها کشته میشود و همزمان، شیندلر با فرماندهی نازی مشغول بحث است که چرا چنین چیزی رخ داده است. او تاکید میکند که این کارگر سالخورده فردی بسیار مهم در بخش تولید کارخانه بوده است! سوال این است، اسکار شیندلر تحت چه فرایندی و چه گذاری به این درک و به این همزادپنداری میرسد که چنین جملهای از دهانش بیرون میآید؟ اجازه دهید مثال دیگری بزنم، در یکی از سکانسها دختری اصرار میکند تا شیندلر را ملاقات کند ولی شیندلر وی را نمیپذیرد، دختر با هزار زور و زحمت خودش را آرایش و زیبا میکند تا بلاخره شیندلر وی را به حضور بپذیرد. دختر از شیندلر میخواهد تا پدر و مادر پیرش را به عنوان کارگر استخدام کند، واکنش شیندلر اما چیزی خشم و عصبانیت نیست. او دختر را با وجود التماسهای فراروان، بیرحمانه پس میزند با این دلیل که فقط کارگران ماهر را استخدام میکند و افراد پیر و سالخورده برایش ارزش کاری و تجاری ندارند. در سکانس بعدی به خاطر همین موضوع بر سر آیزاک داد هم میزند که چرا یهودیان برای نجات خود یا اقوامشان مدام به وی رجوع میکنند. سپس در همین سکانس پس از لحظهای مکس، از آیزاک میخواهد تا این دو زن و شوهر را نیز به لیست کارکنانش اضافه کند! توجه داشته باشید که در این دو مینی پلاتِ مثالی، نه مشکلی بر سر مقدمه و نه مشکلی بر سر نتیجهی آنها وجود دارد، بلکه تمام مشکل بر سر چگونگی و گذار است. فیلم ابتدا شیندلر را در مواجهه با هر یک از این رویدادها آدمی به شدت بیدغدغه و غیردلسوز نشان میدهد. در انتها اما به یک باره دلسوز و نگران میشود! مشکل این است که «چطور» چنین چیزی حاصل میشود؟ مشکل دقیقا همین است که گذار و چگونگیِ تبدیل این مقدمه به آن نتیجهی مورد نظر وجود ندارد. در واقع، فیلم نقطهی A را نشان میدهد و بلافاصله نقطهی B را، اما فاصله و مسیر میان این نقاط را در فیلم نشان نمیدهد. اگر اسکار شیندلرِ درونِ فیلم قرار است برای سلامتی و جان یهودیان دل بسوزاند، چرا گذار و مسیری نشان داده نمیشود؟ این گذار و این چگونگی زمانی در سینما محقق میشود که تاثیر هر یک از این رویدادها را نیز بر شخصیت محوری ببینیم. این تاثیر بر شخصیت در هیچکدام از دو مینی پلات یاد شده نشان داده نمیشود. چرا نشان داده نمیشود که آن رویداد تلخ برای پیرمرد یکدست چه تاثیری بر روی او میگذارد؟ چرا نشان داده نمیشود که در صورت کشته شدن پدر و مادر آن دختر، چه بر سر احساساتِ خودِ شیندلر میآید؟ سوال کلیدی این است، چرا «چگونگی»، چرا «گذار»، چرا «تاثیر» و «تحریک» حس و دلسوزی در شخصیت محوری یعنی اسکار شیندلر دیده نمیشود؟ حتی یک پلان ساده از حالات چهرهی وی هم وجود ندارد که نشان دهد دقیقا تحت چه فرآیندی پیرمردِ یک دستی را که تا قبل برایش ارزش قائل نبود، به یکباره باارزش و ماهر میپندارد؟ دقیقا تحت چه فرآیندی به این درک و به این دلسوزی میرسد که پدر و مادر پیرِ دختری را که تا همین چند لحظه پیش با خشم از دفتر خود بیرون رانده بود، به یکباره به لیست کارکنان خود اضافه میکند؟ فیلم ابتدا عدم دلسوزی و سپس دلسوزی را نشان میدهد ولی چگونگیِ تبدیل این دو به هم را نشان نمیدهد. این موضوع اصلیترین مشکل فیلم فهرست شیندلر است و علت آن هم عدم حفظ نقطهی دید در طول روایت قصه است. همانطوری که در ابتدای متن نیز اشاره کردم، اگر اثر به دنبال دراماتیزه کردن موضوع و تاثیرگذاری شخصیت محوری یعنی اسکار شیندلر میبود، میبایست تاثیر و دگرگونیِ حسیِ شخصیت را نسبت به وقایع نشان داده و این تاثیر نیز بر مخاطب تاثیر میگذاشت. فیلم اما دقیقا زمانی که باید تاثیر و دگرگونی در شخصیت محوری را نشان دهد، از آن فرار کرده و نقطهی دید شخصیت را به نقطهی دید کارگردان تبدیل میکند. برای نمونه، در دو مینی پلاتی که پیشتر ذکر کردم، درست زمانی که شیندلر باید از کشتن شدن پیرمرد یک دست ناراحت شده یا حداقل تحریک شود، فیلم کل واقعهی کشته شدن را از دید یک دانای کل که همه چیز را از بیرون میبیند به مخاطب نشان میدهد. در بخشی که پدر و مادر دختر نیز نجات مییابند باز هم این کارگردان است که واقعه را میبیند و نه شخصیتِ شیندلر. این اختلال در نقطهی دید سبب میشود که فیلم به جای رویاروییِ شخصیت با تلخیِ واقعه، مخاطب را با آن روبهرو کند. فیلم به جای آزار و تاثیر گذاری بر روی شخصیت، قصد دارد به طور مستقیم روی مخاطب اثر بگذارد. این شیوه از رویکرد فیلمساز شاید (شاید!) در یک اثر مستند جواب دهد ولی در یک اثر دراماتیک و شخصیت محور ابدا جواب نمیدهد. علت هم با یک سوال ساده طرح میشود و آن این است که اگر بنا بر تاثیر مستقیم روی مخاطب مورد نظر باشد، پس حضور شخصیتها در فیلم برای چیست؟ اگر بنا باشد فیلم تلخی و سیاهیِ این همه درد را مستقیم توی صورت مخاطب بکوبد، پس شخصیت شیندلر دقیقا این وسط چه غلطی میکند؟ فیلم دقیقا زمانی که باید این همه سیاهی و این همه جنایت را بر سر شخصیت محوری آوار کند، خیلی راحت از کنار آن میگذرد. اسکار شیندلری که باید آزار میدید و تاثیر میگرفت، بسیار خنثی و منفعل نشان داده میشود. مایِ مخاطب تاثیر این وقایع را روی شخصیت نمیبینیم. علت بسیار ساده است، چون اصلا نقطهی دیدِ فیلم در اغلب موارد شخصیت شیندلر نیست! یکی از معروفترین پلانهای فیلم، زمانی که یک پسربچه برای حفظ جانش مجبور میشود تا خود را به درون چاه دستشویی بیاندازد. قطعا مای مخاطب از این سکانس آزرده میشویم ولی سوال اصلی این است، آیا اسکار شیندلر که مسئلهی اصلی فیلم است نیز آزرده میشود؟ آیا ما تاثیر آن را در فیلم میبینیم؟ شاید از خود بپرسید چطور میتوان به شکلی سینمایی، با حفظ نقطهی دید تاثیر بر شخصیت محوری را در یک اثر نشان داد؟ برای بهتر فهمیدن این موضوع اجازه دهید یکی از بخشهای قابل قبول فیلم را مثال بزنم. در یکی از بخشهای فیلم زمانی که سربازان نازی به شکلی وحشیانه وارد شهرک یهودیان میشوند و قصد تخلیهی کل شهرک را دارند، ما برای اولین بار یک سکانس بسیار کوتاه را از نقطهی دید شیندلر میبینیم که بر فراز تپهای سوار بر اسب ایستاده است و کل ماجرا را تماشا میکند. فیلم برای تاکید بر این نقطهی دید، دختربچهای را به رنگ قرمز میان جمعیت نشان میدهد که معصومانه به این سمت و آن سمت میرود و جنایات و فجایع یکی پس از دیگری اتفاق میافتد، فیلم حرکت این دختربچه را تعقیب میکند. از طرفی فیلم چند پلان هم از حالات صورت شیندلر به ما نشان میدهد که بهتزده این تراژدی را نظاره میکند. پس تعقیب دختربچه نه از نگاهِ کارگردان است و نه از دیدِ یک دانای کل، بلکه تمام تاکید بر نقطهی دید خودِ شیندلر است. بنابراین در این سکانس، با حفظ نقطهی دید ابتدا تلخی به شخصیت محوری تحمیل و سپس به شکلی تاثیرگذارتر بر مخاطب تحمیل میشود. این در حقیقت یکی از همان سکانسهایی است که با حفظ نقطهی دید و تاکید روی آن، تاثیری دراماتیک را بر مخاطب میگذارد. مشکل اما این است که این شاید تنها درستترین و دراماتیکترین سکانس کل فیلم باشد. در باقیِ فیلم، کارگردان شخصیت محوری را منفعلانه رها میکند و به شکلی مستندوار وقایعِ تلخ را تحویل مخاطب میدهد که نقطه دید شیندلر در آنها غایب است. کشتار یهودیان، سوزاندن اجساد آنها، به غارت بردن اموالشان و خلاصه این همه سیاهی و فاجعه، از دیدِ کارگردان، از نقطهی دیدی غیر از شیندلر و بیرونِ دنیای فیلم نشان داده میشود. زمانی هم که شخصیت درون اثر حضور دارد، بسیار منفعلانه، خنثی و بیدرد نشان داده میشود. شاید یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای کل فیلم همین باشد. تغییر رنگ دختربچهی معصوم به قرمز در مقایسه با فضای سیاه و سفید کل فیلم، کنتراستی را خلق میکند که به تاثیر دارماتیک هرچه بیشتر این سکانس کمک میکند. این موضوع زمانی حادتر میشود که یک شخصیت جدید به عنوان آنتاگونیست وارد فیلم میشود. «آمون گوث» (Ralph Fiennes) بیشتر شبیه به اینکه شخصیت باشد، تیپ است. حداکثر کاری که در طول فیلم از وی میبینیم کشتنهای بیدلیل و عیاشی به سبکی مشمئزکننده است. وقتی آمون وارد فیلم میشود، تمام تصور ما این است که رویاروییِ اسکار شیندلر و آمون گوث چه قدر میتواند جذاب بوده و اثر چه قدر میتواند از این کنتراست برای کنشگر بودن شیندلر استفاده کند، اما اصلا چنین چیزی اتفاق نمیافتد. شیندلر روبهروی آمون مینشیند، مینوشد، سیگار دود میکند و برایش از قدرت و ترس سخنرانی میکند. حداکثر کنشی هم که از وی دیده میشود، این است که آمونِ خنگول را با پول فریب دهد. سکانسی که شیندلر یهودیان تشنه و هلاک را درون کوپههای قطار میبیند، با خنده و مزاح از آمون میخواهد تا شلنگ آب را در اختیار وی قرار دهد، آمون هم فقط میخندد و فیلم بدون نشان دادن هیچگونه تضاد و درگیری، کات به پلانی میشود که شیندلر در حال سیرآب کردن یهودیان است! آخر چگونه؟ روی حسابِ چه منطق و چه عقل سلیمی؟ یعنی درست زمانی که باید تضاد و رویاروییِ آمون و شیندلر به حداکثر برسد، درست زمانی که باید کنشی جدی از شیندلر مشاهده شود، همه چیز با خنده و شوخی ماستمالی میشود! این را مقایسه کنید با سکانسی که شیندلر برای نجات آیزاک دو سرباز نازی را تهدید میکند، مقایسه کنید با سکانسی که شیندلر برای نجات چند کودک سر یکی از سربازان فریاد میزد. آمون گوث آدم میکشد و جنایت میکند، اما علت این کارها هیچگاه در فیلم حتی مطرح هم نمیشود. مشکل نگاهِ فیلمساز به شخصیتِ منفیاش است. فیلمساز دلیل این همه جنایت را نشان نمیدهد چون تصور میکند آمون فقط باید یهودی بکشد، چون نازی است، چون نازی است پس نیازی به دلیل هم ندارد! اثر به جای رو کردن پیچیدگی و درونیات آمون، با یک صفت یعنی نازی و آلمانی بودن، این کشتنها را تنها توجیه میکند. اگر آمون پیچیدگی و دلیلی برای کشتن این همه انسان ندارد، پس قاعدتا نباید فرقی هم با دیگر فرماندهان نازی داشته باشد. این عدم تفاوت در واقع علت شخصیت نشدن آمون است. فیلم صفاتی مشابه دیگر آلمانهای نازی را به آمون نسبت میدهد درحالی که پرداخت بهتر شخصیت با نشان دادن ویژگیهایی منحصر به فرد، شاید بهتر محقق میشد. از این روی مخاطب، با دیدن این ویژگیهای منحصر به فرد و درونی از آمون، او را شخصیتی منفی میدید و نه تیپی مشابهِ دیگر آلمانهای نازی که در طول فیلم مدام مشاهده میکنیم. با ورود آمون گوث به فیلم تمام تصور ما این است که تضادی جدی میان او و اسکار شیندلر رخ میدهد ولی ابدا چنین چیزی محقق نمیشود. این دو در اغلب سکانسها با هم مشغول نوشیدن یا سیگار کشیدن هستند و همه چیز به شکلی خنثی و منفعلانه نشان داده میشود. بنابراین حضور این شخصیت منفی نیز در کل فیلم بیخاصیت و کشک است چون اثر نه به درون شخصیت منفی توجهی دارد و نه از تضاد میان آمون و شیندلر بهرهای نمیبرد. آمون حداکثر دغدغهاش نوشیدن و تفنگبازی است، با پول خر میشود و همهی این ویژگیها از وی به جای شخصیت، یک تیپیکالِ منفی میسازد. زمانی هم که فیلم باید رویاروییِ شیندلر و او را جدی بگیرد، شوخی میکند! با توجه به عنوان فیلم یعنی فهرست شیندلر، همهی ما تصور میکنیم که اثر دربارهی معرفی شیندلر و تبدیل وی به شخصیتی سمپاتیک در طول فیلم است که این سمپاتی نهایتا منجر به فهرست شیندلر میشود. اینکه اسکار شیندلرِ درون فیلم چگونه و چطور از یک شخصیت متکبر و سودجو تبدیل به شخصیتی میشود که انتهای فیلم حاضر است حتی ضرر و زیانِ مالی هم بدهد تا جان چند نفر دیگر را نجات دهد. ابتدا و انتهای پیرنگ اصلی مشخص است، ولی چون مسیر و گذاری از این ابتدا به آن انتها دیده نمیشود، در نتیجه اصلیترین محتوای اثر یعنی درام نیز خلق نمیشود. متاسفانه این مشکل در خردهپیرنگها و مینیپلاتهای فیلم که پیشتر نیز بیان کردم وجود دارد. همگی پرشی ناگهانی و بیپرداخت از یک آدم بی دغدغه به یک آدم دلسوز است. از آنجایی که برای این گذار و این تبدیل، پرداختی صورت نگرفته است، پس دقیقا چطور منِ مخاطب باید با شخصیت همراه شده و این تبدیل و دگرگونیهای یکدفعهای را باور کنم؟ شخصیت آیزاک با وجود حضور و دیالوگهای کمتر در طول فیلم، به مراتب دلسوزتر و انسانیتر از خودِ شیندلر ظاهر میشود. آنجا که شیندلر باید موثر ظاهر شود، درست برعکس، آیزاک سمپاتیکتر ظاهر میشود. فیلم درست زمانی که باید متاثر شدن اسکار شیندلر را نشان دهد، از آن فرار کرده و نقطهی دیدش را عوض میکند. چرا اسکار شیندلر انقدر در فیلم بیدغدغه، خنثی و منفعل دیده میشود؟ فیلم به جای اینکه شخصیت درونِ اثر را آزار دهد، مدام تلاش میکند با نمایش صحنههای مشئزکننده به زور مخاطب را آزار داده و اشکش را درآورد، که چه بشود؟ پس تکلیف شخصیتِ اسکار شیندلر درونِ فیلم چه میشود؟ چنین رویکردی از جانب فیلمساز نه تنها در خدمت خلقی دراماتیک و سمپاتیک از اسکار شیندلر نیست، بلکه دقیقا علیه آن است. اگر تاریخ درست باشد و شیندلر قهرمانی انسانی، این فیلم اما دقیقا در برخورد با این قهرمان منعفلانه، خنثی و بیدغدغه عمل میکند. به همین سبب فیلم نه تنها قهرمانی نمیسازد بلکه کارِ بسیار کثیفی هم میکند. فیلم فهرست شیندلر بسیار کثیف است که اسکار شیندلرِ حقیقی را این چنین بیدغدغه، منفعل، خنثی و بدون کنش نشان میدهد و حتی به حقیقتِ تاریخی این شخصیت نه تنها لطف، بلکه خیانت نیز میکند. فهرست شیندلر به جای پرترهای دراماتیک، پرترهای کثیف و کاغذی را نشان میدهد که باورپذیری دراماتیک و حتی سینمایی آن بسیار ناچیز است. در سکانس پایانی رنگ فیلم تغییر کرده و فیلمساز سعی میکند تا با نشان دادن گور اسکار شیندلر، به نوعی از اسکار شیندلر درون اثر خودش تشکر کرده و به وی جایزه بدهد غافل از اینکه اسکار شیندلر درون اثر بسیار بی خاصیتتر از اسکار شیندلر واقعی است. نویسنده یاشار گروسیان آدرس جدید صفحه شخصی: yashargaroosian.blogsky.com سینما و تلویزیون 37 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. یه نقدم بزار نمره بالا بده تنوعی شه :۲۴: بدونیم چی دوست دارین لااقل :۱۴: ۰۱ برای پاسخ، وارد شوید حرفت رو قبول دارم و در مورد مثال ها هم باهات موافقم اما خوب بعضی وقت ها وجود منتقد هایی مثل مسعود فراستی لازمه. البته نه این که همه بخوان اینجوری باشن و با ادا در اوردن بگن ما هم یه چیزی سرمون میشه. ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید اقای گروسیان!لطف کنید به هیچ عنوان سمت عناوین کریستوفر نولان نیاید به اندازه کافی از فراستی ها و افخمی ها کشیدیم لطفا شما دیگه لهش نکنید یا اینکه اون بیچاره رو اصلا در حد نقد نمیدونید؟ ۰۲ برای پاسخ، وارد شوید اتفاقا سمت اثار نولان بروید . سمت اثار اسکورسیزی و تارانتینو هم همینطور . حتی سمت اثار فینچر که عاشقش هستم هم بروید . من هم درباره این فیلم با اقای گروسیان موافق نیستم اما دوست دارم نظرات همه رو ( چه منتقد و چه کاربر – چه موافق و چه مخالف ) در باره یک فیلم بشنوم . ۰۰ نه چرا نمیدونم چرا یه جوی بین منتقدای ایرانی به وجود اومده که هرکی بیشتر بکوبه اون بیشتر حالیشه. ۳۱ اینم بگم من مشکلی با نقد شدن اسکورسیزی تارانتینو نولان و فینچر ندارم ولی جوی که فراستی و افخمی راه انداختن خطرناکه ایشون فصل ۴ شرلوک رو کوبیدن در حالی که افت فصل ۴ شرلوک نسبت به دو فصل اول مثل افت قسمت سوم سه گانه بتمن نولان نسبت به قسمت دوم بود یعنی فصل یک ودو شرلوک مثل شوالیه تاریکی انقدر بی نقص بودن که فصل ۴ شرلوک و قسمت سوم سه گانه بتمن نولان اون نقص های کوچیکشون بیشتر به نظر میومد به خاطر مقایسه با قسمت های بی نقص قبلی.اما ایشون بهش لقب افتضاح دادن. ۱۲ دوست عزیز، آقای گروسیان به نظر من شما مطالعه دارید و اطلاعاتی جمع آوری کرده اید اما در شیوه استفاده از اطلاعاتتون دچار خطاهایی اساسی هستید. ببینید وارد شدن به سایتی و مطالبی رو منتشر کردن از این جهت که: ۱- تا کنون کسی در مقابل اشتباهات شما با قدرت در نیومده و شیوه نقدتون رو زیر سوال نبرده، به حرف شما سندیت نمیده و به شیوه شما مهر تایید نمیزنه. ۲- منتقدی در فلان نشریه ای، مشابه فلان حرفی که شما زده اید رو زده هم دلیل بر درستی حرف شما و آن منتقد با سابقه نیست. چرا که خیلی اوقات نظرات و احساسات و سلیقه و چهارچوب های ذهنی منتقد از نقد درست اثر جلوگیری میکند چیزی که متاسفانه از شیوه نقد سنتی به جا مانده است. بله قطعا که بالای چشم شما هم ابروئه! دوست عزیز. و در مورد فهرست شیندلر، ۱- قطعا که فیلم های اسپیلبرگ و دیگر کارگردانانی که تعصب خاصی روی ریشه و ملیت خود دارن به خاطر همه چیزهایی که می دانیم از اغراق زیاد در شرح وقایع استفاده می کنند تا هر چه بیشتر احساسات تماشاگر را همراه کنند. ۲- اما زمانی که بحث فیلم نامه و کارگردانی و به کل مسایل تکنیکی را مطرح می کنید مواظب باشید که خطا نروید. ایرادی در نگاه شما هست. آیا اسپیلبرگ قصد داشت به روایتی تاریخی به شیوه ای ترکیبی از مستند و داستانی بپردازد؟ بله. آیا برای نزدیک شدن به فضای مستند باید از اغراق زیاد در بازی بازیگران پرهیز کرد؟ بله. آیا شما حق دارید بازی بازیگران را در این فیلم با بازی بازیگران مثلا در اقتباسی از رومئو و ژولیت مقایسه کنید؟ خیر. میشه لطفا در مورد ضعف فیلمنامه یا کارگردانی چنین اثری واضح صحبت کنید. چرا که کل بحث شما این بود که لیام نیسن رو درک نکردید و فلانی و فلانی…. به من چه ارتباطی داره که شما نقد یک فیلم رو فقط صحبت در رابطه با این موضوع می دونید. کارگردانی هوشمندانه بود و فوق العاده حساب شده بود استفاده از رنگ و حرکت دوربین در فضا و کات ها و زوایای دوربین و صداها و ….. فیلمنامه قدرتمند بود. ۳- در این فیلم بحث تیپ و شخصیت نیست بحث روایت هست. سوژه اصلی فیلم جنگ و اسارت و بردگی هست ( شما به اشتباه یقه لیام نیسون رو گرفتید)، دلیل ساخته شدن فیلم تحول شخصیتی چون اسکارشیندلر به دلیل حضور در این فضا بوده، همه وقایع و اتفاقات و شخصیت های فیلم اتفاقا به نوعی از نگاه شیندلر هست. چرا که در رو به رو شدن با کابوس هایمان دلیل اتفاقات رو درک نمی کنیم…. دلیل رفتار شخصیت ها رو درک نمی کنیم و همه چیز جنون آمیز به نظر میرسد. قرار نیست مدام چهره شخصیت را ببینیم و عکس العمل هایش را وقتی که تنها در کابوس های او شناوریم.( ما در کابوس ها و خود آگاه روزمره مان گاه به شدت منزجر کننده هستیم ولی در ناخودآگاهمان، وجدانمان مدام خودی نشان میدهد و این کشمکش در فیلم وجود دارد) اتفاقا بر خلاف شما معتقدم قسمت دختر بچه که از لحاظ کارکرد و پرداخت سینمایی فوق العادست شیطنت آشکار اسپیلبرگ با تغییر ساختار کلی فیلم برای دقایقی هست که شدت تاثیر گذاری فیلم رو فراتر از ساختارش ببره. ( این یک نظر دیگر هست ولی می تونم برای شما از نقطه نظرهای دیگری هم نگاه کنم ) ۱۲۲ برای پاسخ، وارد شوید دوستِ عزیزتر :) ۱.همین که شما آمدید و در بحث شرکت کردید تا به قول خودتون مقابل اشتباهات من با قدرت دراومده باشید خود قدمِ خوبی هست! ۲. من بارها گفتم و باز هم باید گویا تکرار کنم که منتقدهای دیگر و نقدهایشان ربطی به من ندارند. و در مورد فهرست شیندلر: ۱. اغراق لزوما چیزِ بدی نیست به شرطی که در خدمت اثری باورپذیر باشد. ۲. اینکه اسپیلبرگ چه قصدی داشته کاملا واضح هست، ولی از نظر من در این موضوع از نظر سینمایی به شدت شکست خورده. یک فیلمنامه زمانی موفق و کامل هست که خرده پیرنگها در خدمت پیرنگ اصلی باشد. با توجه به مثالهایی که از مینی پلاتهای درون فیلم آوردم مشخص هست که چنین چیزی در فیلم وجود ندارد یعنی خرده پیرنگها، پیرنگ اصلی را خلق نمیکنند چون دارای تناقض هستند (رجوع شود به متن نقد). به عبارتی، خرده پیرنگها و جزییات که باید کلیت رو (قهرمان شدن اسکار شیندلر) بسازند، نمیسازند. پس پیرنگ اصلی نیز محقق نمیشود. بنابراین فیلمنامه قوی نیست. در رابطه با این سوال که فرمودید: «آیا اسپیلبرگ قصد داشت به روایتی تاریخی به شیوه ای ترکیبی از مستند و داستانی بپردازد؟» باید بگم سوال اشتباهی رو پرسیدید، آیا ما چیزی به نام «مستند» و «داستانی» داریم؟ یا «مستندِ داستانی»؟ این فیلم در بخشهایی مستند و در بخشهایی داستانی هست در آن صورت به شکل یک عبارت جبری، یک مستند یا داستانی میشود اما به هیچ عنوان یک فیلم مستندِ داستانی نیست. ۳. اتفاقا به نظرم شما فیلم رو اشتباهی میبینید، این فیلم ابدا حادثه و واقعه محور نیست بلکه کاملا شخصیت محور است. عنوانِ فیلم، پیرنگ اصلی و پایان فیلم، همه در مورد شخص اسکار شیندلر هست، پس اینکه فیلم شخصیت محور نباشد و روایت محور به نظرم کاملا اشتباه هست. باقیِ توضیحات شما در مورد کابوس، جنون و وجدان نیز بسیار کلی و خارج از سینما بود، به طوری که ندیدم ضمن بیانِ اونها، به درون فیلم هم اشاره کنید. ۴۵ دوست من، ۱- نخست این که من هنوز با قدرت جلوی شما نایستادم. چرا که احتیاج به وقت و اعصاب قوی دارد چون با منطق آدم هایی چون شما بارها رو به رو شده ام. انرژی بر هستید ولی برخلاف تصوارتتون به شدت منطق آسیب پذیری دارید ولی غرور شما باعث کش دار شدن بحث میشود. این تیکه سبکسرانه رو ندید می گیریم که بحث شکل بی ادبانه ای نگیره. ۲- بی ارتباط هم نیستند. این مشخص هست. زمانی که در جایی مقابل دوستی از این جمله استفاده کنید که فلان منتقد یا منتقدان دیگری هم همین ایراد رو به فیلم گرفتند و من تنها نیستم از ترس شنیدن توهین، برای من نشان دهنده یک ارتباطی هست. ۳- کسی نگفت اغراق بد هست گفتم عمدا از آن در شکل بازی بازیگر استفاده نشده و در راستای فرمی هست که مد نظر اسپیلبرگ هست. و در کل این توضیح شما به حرف من ارتباطی نداشت. اثر باور پذیر یعنی چی؟ اغراق در خدمت باور پذیری؟!!!! ۴- نظر شخصی شما برای این که بگیم اسپیلبرگ شکست خورده یک دلیل قاطع نیست. ۵- خرده پیرنگ ها در خدمت پیرنگ اصلی باشند. باشه با منطق شما شیندلر پیرنگ اصلی هست. خوب خرده روایت ها در خدمت فیلم هستند دیگه چرا که شیندلر در طول این اتفاقات خرد میشود ولی در جایگاه یک آلمانی که کشورش درگیر جنگ هست و یک تاجر. شما عکس العمل های فضایی در چهره و رفتار بازیگر انتظار دارید؟!!! باید در چارچوب نقش دچار تحول شود. ۶- Docudrama از ابتدای سینما وجود داشت؟ ژانر بندی بر چه اساسی انجام میشود؟ محدودیتی وجود دارد یا با گسترش دانش سینمایی گسترش میابد؟ ۷- عنوان فیلم یعنی فهرست شیندلر پیرنگ اصلی و پایان فیلم هم بحث فهرست شیندلر هست یعنی بازمانده ها و فرزندان نسلی که جزو فهرست بودند. نه اسکار شیندلر… فیلم رو درست ببینید لطفا. ۸- خارج از سینما تشخیص شخص شماست و قابل احترام. در نهایت باشه هر زمان فرصت و حوصله داشته باشم جلوی این جریان های بی پایه و اساس می ایستم. متشکرم از متن شما ( نه نقد شما چرا که هنوز تا یک نقد فاصله ی زیادی هست ) و وقت گذاشتن شما در پاسخ به اعضای سایت. قدم های بهتری در آینده بر خواهم داشت. ۸۲ بسیار دقیق فرمودید..من واقعا نمیدونم چرا مردم همیشه در تعامل با دیگران فکر میکنند که آدما قابل پیشبینی هستند یا اینکه شخصیتشون کاملا فرمالیته به سوی خیر یا شر بره…عجیبه…مگه خودمونو نمیبینیم که مدام انگیزه هامون تفکراتمون و اولویت هامون در حال دگرگون شدنه…بنظرم نقشی که لیام نیسون اجرا کرد بیش از حد واقعی بود هم و اینجا اشاره کنم به فرمایشتان (در رو به رو شدن با کابوس هایمان دلیل اتفاقات رو درک نمی کنیم…. دلیل رفتار شخصیت ها رو درک نمی کنیم و همه چیز جنون آمیز به نظر میرسد.) خدمت ناقد عزیز هم عرض کنم که قواعد فیلمسازی در خدمت هرچه موثرتر بود ارتباط فیلم با ببینده هستش… پس محور اصلی ببینده است نه وفا داری کارگردان به باید و نبایدهای چگونگی ساخت یک فیلم چون این قواعد حاصل از مطالعات روانشناختی و نتیجیگیری تعمیمی روی مخاطب و جامعه برقرار شدند چه بسا که روان و تفکر جامعه و فرد همچنان درحال تغییر و دگرگون شدن است… شاید یروزی بیاد یه فیلم بی صدا تاثیر بیشتری نسبت به نسخه باصداش روی جامعه و فرد بگذارد… همیشه هنجارها محدودیت زا بودند… ۰۰ شما رو از سایت قبلی که بودید میشناسم. به یاد ندارم حتی یک بار از اثری رضایت داشته باشید. می تونم بپرسم چرا هر چی متن نوشتید درباره آثاری بوده که اونارو بد میدونید؟ ۲۱ برای پاسخ، وارد شوید والا! ۰۰ فرمایش شما صحیح است. به شخصه بررسی، تحلیل و خصوصا نقد رو مناسب آثاری میدونم که ناکافی یا بد هستند. به طور دقیقتر، آثاری که بی جهت و بی دلیل مورد ستایش و تشویق قرار گرفتند. به نظرم این آثار باید بیشتر و دقیقتر مورد بررسی و نقد قرار بگیرند. این رو هم در نظر داشته باشید که نقد به معرفی اثر نمیپردازه (برخلاف چیزی که در سایتهای دیگه اتفاق میفته) بلکه اثر رو بررسی و موشکافی میکنه. ۳۰ حالا اینو ول کن. آبلیویون همان اسکایریم بود! بله! ۳۳ برای پاسخ، وارد شوید بازی و نقش بن کینگزلی قطعا از لیام نیسون بهتر است! لیام رو چرا اذیت میکنید؟ ۹۱ برای پاسخ، وارد شوید احتمالا لیام نیسون با خوندن این متن با خودش میگه: «من نمیدونم کی هستی و کجا هستی، ولی پیدات میکنم و میکشمت» ۲۳ بسه ! دیگه این روند نباید ادامه پیدا کنه! ۸۶ برای پاسخ، وارد شوید همون اول میگم که طرفدار اسپیلبرگ نیستم اما به نظرم فهرست شیندلر در کنار لینکلن و نجات سرباز رایان از بهترین کار های اسپیلبرگه و در بیشتر موارد با شما مخالفم. این فیلم در مورد تحول یک نفره که اتفاقا یک قهرمان کلاسیک نیست که از ابتدا یک فرشته باشه بلکه از یک ادم عیاش بی رحم که به ادم بهتری تبدیل میشه و در واقع یک قهرمان تقلبی . در یک سکانس بن کینگزلی میگه “جنگ همیشه صفات بد آدم ها رو بیدار میکنه” ولی میبینیم که این در مورد شیندلر دقیقا بر عکسه و این هسته اصلی داستانه. قبول دارم که فیلم دقیقا دلیلی برای تحول شیندلر نمیاره ولی این اصلا باعث نمیشه که این اتفاق باور پذیر نباشه. در مورد نقطه دید هم بگم که این فیلم چیزی بین فیلم و مستنده و بعضی صحنه هایش هم واقعیه و این تغییر نقطه دید کاملا در خدمت فیلمه به پیشرفت داستان کمک می کنه. در اخر هم بگم که ساختن این جور فیلم ها در اون زمان چندان راحت نبود و اسپیلبرگ هم با کلی انتقاد این فیلم روساخت و زمینه رو هموار کرد برای فیلم های بعدی مثل پیانیست. ۱۱۲ برای پاسخ، وارد شوید در بسیاری از موارد اگر تنها «موضوع» رو در نظر داشته باشیم حق با شماست ولی در مدیوم سینمایی خیر. اگر فیلم به قول شما در مورد تحول شخصیت محوری باشه، باید این تحول در فیلم نشون داده میشد. خودتون شخصا این موضوع رو در کامنت یک بار مطرح و سپس رد کردید! از متن خودتون میگم: «این فیلم در مورد تحول یک نفره که اتفاقا یک قهرمان کلاسیک نیست که از ابتدا یک فرشته باشه» از طرفی گفتید، «قبول دارم که فیلم دقیقا دلیلی برای تحول شیندلر نمیاره» پس وقتی گذار و تبدیلی وجود نداره چرا باید شخصیت درون فیلم باورپذیر باشه؟ توجه داشته باشید که نقد من به باورپذیری شخصیت درون فیلم هست و نه شخصیتِ حقیقیِ تاریخ. اینکه چنین چیزی در تاریخی حقیقت داشته باشه یا نداشته باشه، کمکی به باورپذیری فیلم نمیکنه. فیلم باید مستقل دنیا و شخصیت خودش رو بسازه. چه بسا اگر چنین چیزی در واقعیت وجود نداشت ولی فیلم فرم درستی رو برای شکل دادن به شخصیت انتخاب میکرد، من شخصیت درون فیلم رو باور میکردم. در رابطه با انتهای کامننتون باید بگم که انتخاب موضوع فیلم در یک دروه زمانی چه دشوار باشه و چه سخت، باز هم کمکی به فیلم نمیکنه. ما همچنان با خودِ فیلم سروکار داریم و نه حواشیِ اطرافش. در ضمن، طرفدار یک کارگردان بودن اصلا ایرادی نداره :) ۶۹ درود من از اساس با این مجموعه ضد نقد مشکلی ندارم و در واقع نقد نظر شخصی نویسنده در مورد مسئله ای تلقی میشه و همیشه هم از این موضوع دفاع کردم چرا که نظر هر شخص محترم هست چه بسا منتقدی که در زمینه ای تبحر داشته باشه و به نقد موضوع بپردازه این ضد نقد یا نقد هم خارج از این برداشت نیست اما به طور کلی ای کاش شما در همان ابتدا مشخص می کردید که در کدام تیم بازی می کنید من به عنوان مخاطب چنین برداشت کردم که شما هلوکاست رو مثل اغلب فاشیست های داخل کشور خودمان یک سیاه نمایی تلقی می کنید و همین برداشت شما از این واقعه روی نقد تاثیر بسزا داشته ( یا الااقل بنده چنین به نظرم رسیده ) چون به هر حال اسپیلبرگ روی واقعه تاریخی مهمی دست گذاشته و فی الواقع این اثر سیاه نمایی نبوده شما به آثاری مثل پیانیست هم نگاه کنید از منظر دیگه چنین مسائلی رو مطرح کرده اما من اینطور فکر می کنم که رنگ بندی به کار رفته در این اثر تماما سیاه و سفید که واقعا اسپیلبرگ رو به خاطر همین کار ساده ستایش می کنم موجبات این رو فراهم کرده که حسی که انتقال پیدا می کنه دو چندان بشه و در جایی که اون دخترک سرخ پوش که در حال عبور هست رو نشان میده ( که اگر با دید ایدئولوژیک هم نگاه کنیم یه معنای خاصی در پی داره حالا جاای عنوان کردنش اینجا نیست! ) اشک من ور به شخصه در سکانس بعدی که حضور داشت جاری کرد مشکل اصلی من با نقد شما این هست که چطور به خودتون اجازه دادید به موسیقی فیلم اشاره نکنید و من در نکات مثبت نمیبینمش!؟!؟!؟! به هر حال این هم دیدگاه شما بود سپاس که به چنین اثر ارزشمندی در سینما و بهترین درلیست فیلم ها من پرداختید که ارزشش رو برای من دو چندان کرد :*: :*: پ.ن: در این استیکر ها تجدید نظر کنید لطفا استیکر نقش اساسی در انتقال احساس مخاطب داره! ۲۳۳ برای پاسخ، وارد شوید “Your comment is awaiting moderation.” why? ۰۳ برای بار صد و بیست و چهار هزارم، اینکه کامنتی منتظر تایید مدیریت میمونه به خاطر وجود کلمات حساسیه که قبلا ثبت شدهند. دست کسی نیست، برای جلوگیری از خطرات احتمالیه. سه ساله همین برنامهست دیگه بفهمید ما نه میخوایم کامنت کسی رو سانسور کنیم نه به نفع خودمون تغییر بدیم نه جلوی انتشارش رو بگیریم. فقط محض احتیاطه. ۲۱ سلام و ممنون از نظرتون اگر مطلب رو کمی با دقت بیشتری مطالعه میکردید متوجه میشدید که در پاراگراف اول ذکر کردم؛ رد یا اثبات این واقعه به لحاظ تاریخی خارج از مدیوم سینما و نقد هست و در طول متن هم اگر جایی دیدید که دارم واقعه رو از نظر تاریخی بررسی میکنم، بهش اشاره کنید تا خودمم بدونم! بنابراین خیر، من عضو هیچ تیمی نیستم، نه چپ و نه راست. در رابطه با موسیقی فیلم به نکته خوبی اشاره کردید، موسیقی فیلم اونطوری که باید تاثیر دراماتیک در فیلم نداره و بیشتر جنبه ای زیبا جدای از فیلم هست. من شخصا جز در سکانس دختربچه، هیچ کارکرد دراماتیکی از موسیقی در طول فیلم ندیدم چون شخصیت رو باور نکردم ولی موسیقی در این فیلم به طور منفک و جدا از دنیای فیلم خوب و زیباست. ۶۱۳ با نهایت احترام.نقد بی اساسی بود.از هر طرف به فیلم نگاه گنی.موزیک فیلم خودش ۵نمره ست بعد شما اومدی به فیلم سه دادی ۱۸۲ نمایش بیشتر
حرفت رو قبول دارم و در مورد مثال ها هم باهات موافقم اما خوب بعضی وقت ها وجود منتقد هایی مثل مسعود فراستی لازمه. البته نه این که همه بخوان اینجوری باشن و با ادا در اوردن بگن ما هم یه چیزی سرمون میشه. ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید
اقای گروسیان!لطف کنید به هیچ عنوان سمت عناوین کریستوفر نولان نیاید به اندازه کافی از فراستی ها و افخمی ها کشیدیم لطفا شما دیگه لهش نکنید یا اینکه اون بیچاره رو اصلا در حد نقد نمیدونید؟ ۰۲ برای پاسخ، وارد شوید
اتفاقا سمت اثار نولان بروید . سمت اثار اسکورسیزی و تارانتینو هم همینطور . حتی سمت اثار فینچر که عاشقش هستم هم بروید . من هم درباره این فیلم با اقای گروسیان موافق نیستم اما دوست دارم نظرات همه رو ( چه منتقد و چه کاربر – چه موافق و چه مخالف ) در باره یک فیلم بشنوم . ۰۰
اینم بگم من مشکلی با نقد شدن اسکورسیزی تارانتینو نولان و فینچر ندارم ولی جوی که فراستی و افخمی راه انداختن خطرناکه ایشون فصل ۴ شرلوک رو کوبیدن در حالی که افت فصل ۴ شرلوک نسبت به دو فصل اول مثل افت قسمت سوم سه گانه بتمن نولان نسبت به قسمت دوم بود یعنی فصل یک ودو شرلوک مثل شوالیه تاریکی انقدر بی نقص بودن که فصل ۴ شرلوک و قسمت سوم سه گانه بتمن نولان اون نقص های کوچیکشون بیشتر به نظر میومد به خاطر مقایسه با قسمت های بی نقص قبلی.اما ایشون بهش لقب افتضاح دادن. ۱۲
دوست عزیز، آقای گروسیان به نظر من شما مطالعه دارید و اطلاعاتی جمع آوری کرده اید اما در شیوه استفاده از اطلاعاتتون دچار خطاهایی اساسی هستید. ببینید وارد شدن به سایتی و مطالبی رو منتشر کردن از این جهت که: ۱- تا کنون کسی در مقابل اشتباهات شما با قدرت در نیومده و شیوه نقدتون رو زیر سوال نبرده، به حرف شما سندیت نمیده و به شیوه شما مهر تایید نمیزنه. ۲- منتقدی در فلان نشریه ای، مشابه فلان حرفی که شما زده اید رو زده هم دلیل بر درستی حرف شما و آن منتقد با سابقه نیست. چرا که خیلی اوقات نظرات و احساسات و سلیقه و چهارچوب های ذهنی منتقد از نقد درست اثر جلوگیری میکند چیزی که متاسفانه از شیوه نقد سنتی به جا مانده است. بله قطعا که بالای چشم شما هم ابروئه! دوست عزیز. و در مورد فهرست شیندلر، ۱- قطعا که فیلم های اسپیلبرگ و دیگر کارگردانانی که تعصب خاصی روی ریشه و ملیت خود دارن به خاطر همه چیزهایی که می دانیم از اغراق زیاد در شرح وقایع استفاده می کنند تا هر چه بیشتر احساسات تماشاگر را همراه کنند. ۲- اما زمانی که بحث فیلم نامه و کارگردانی و به کل مسایل تکنیکی را مطرح می کنید مواظب باشید که خطا نروید. ایرادی در نگاه شما هست. آیا اسپیلبرگ قصد داشت به روایتی تاریخی به شیوه ای ترکیبی از مستند و داستانی بپردازد؟ بله. آیا برای نزدیک شدن به فضای مستند باید از اغراق زیاد در بازی بازیگران پرهیز کرد؟ بله. آیا شما حق دارید بازی بازیگران را در این فیلم با بازی بازیگران مثلا در اقتباسی از رومئو و ژولیت مقایسه کنید؟ خیر. میشه لطفا در مورد ضعف فیلمنامه یا کارگردانی چنین اثری واضح صحبت کنید. چرا که کل بحث شما این بود که لیام نیسن رو درک نکردید و فلانی و فلانی…. به من چه ارتباطی داره که شما نقد یک فیلم رو فقط صحبت در رابطه با این موضوع می دونید. کارگردانی هوشمندانه بود و فوق العاده حساب شده بود استفاده از رنگ و حرکت دوربین در فضا و کات ها و زوایای دوربین و صداها و ….. فیلمنامه قدرتمند بود. ۳- در این فیلم بحث تیپ و شخصیت نیست بحث روایت هست. سوژه اصلی فیلم جنگ و اسارت و بردگی هست ( شما به اشتباه یقه لیام نیسون رو گرفتید)، دلیل ساخته شدن فیلم تحول شخصیتی چون اسکارشیندلر به دلیل حضور در این فضا بوده، همه وقایع و اتفاقات و شخصیت های فیلم اتفاقا به نوعی از نگاه شیندلر هست. چرا که در رو به رو شدن با کابوس هایمان دلیل اتفاقات رو درک نمی کنیم…. دلیل رفتار شخصیت ها رو درک نمی کنیم و همه چیز جنون آمیز به نظر میرسد. قرار نیست مدام چهره شخصیت را ببینیم و عکس العمل هایش را وقتی که تنها در کابوس های او شناوریم.( ما در کابوس ها و خود آگاه روزمره مان گاه به شدت منزجر کننده هستیم ولی در ناخودآگاهمان، وجدانمان مدام خودی نشان میدهد و این کشمکش در فیلم وجود دارد) اتفاقا بر خلاف شما معتقدم قسمت دختر بچه که از لحاظ کارکرد و پرداخت سینمایی فوق العادست شیطنت آشکار اسپیلبرگ با تغییر ساختار کلی فیلم برای دقایقی هست که شدت تاثیر گذاری فیلم رو فراتر از ساختارش ببره. ( این یک نظر دیگر هست ولی می تونم برای شما از نقطه نظرهای دیگری هم نگاه کنم ) ۱۲۲ برای پاسخ، وارد شوید
دوستِ عزیزتر :) ۱.همین که شما آمدید و در بحث شرکت کردید تا به قول خودتون مقابل اشتباهات من با قدرت دراومده باشید خود قدمِ خوبی هست! ۲. من بارها گفتم و باز هم باید گویا تکرار کنم که منتقدهای دیگر و نقدهایشان ربطی به من ندارند. و در مورد فهرست شیندلر: ۱. اغراق لزوما چیزِ بدی نیست به شرطی که در خدمت اثری باورپذیر باشد. ۲. اینکه اسپیلبرگ چه قصدی داشته کاملا واضح هست، ولی از نظر من در این موضوع از نظر سینمایی به شدت شکست خورده. یک فیلمنامه زمانی موفق و کامل هست که خرده پیرنگها در خدمت پیرنگ اصلی باشد. با توجه به مثالهایی که از مینی پلاتهای درون فیلم آوردم مشخص هست که چنین چیزی در فیلم وجود ندارد یعنی خرده پیرنگها، پیرنگ اصلی را خلق نمیکنند چون دارای تناقض هستند (رجوع شود به متن نقد). به عبارتی، خرده پیرنگها و جزییات که باید کلیت رو (قهرمان شدن اسکار شیندلر) بسازند، نمیسازند. پس پیرنگ اصلی نیز محقق نمیشود. بنابراین فیلمنامه قوی نیست. در رابطه با این سوال که فرمودید: «آیا اسپیلبرگ قصد داشت به روایتی تاریخی به شیوه ای ترکیبی از مستند و داستانی بپردازد؟» باید بگم سوال اشتباهی رو پرسیدید، آیا ما چیزی به نام «مستند» و «داستانی» داریم؟ یا «مستندِ داستانی»؟ این فیلم در بخشهایی مستند و در بخشهایی داستانی هست در آن صورت به شکل یک عبارت جبری، یک مستند یا داستانی میشود اما به هیچ عنوان یک فیلم مستندِ داستانی نیست. ۳. اتفاقا به نظرم شما فیلم رو اشتباهی میبینید، این فیلم ابدا حادثه و واقعه محور نیست بلکه کاملا شخصیت محور است. عنوانِ فیلم، پیرنگ اصلی و پایان فیلم، همه در مورد شخص اسکار شیندلر هست، پس اینکه فیلم شخصیت محور نباشد و روایت محور به نظرم کاملا اشتباه هست. باقیِ توضیحات شما در مورد کابوس، جنون و وجدان نیز بسیار کلی و خارج از سینما بود، به طوری که ندیدم ضمن بیانِ اونها، به درون فیلم هم اشاره کنید. ۴۵
دوست من، ۱- نخست این که من هنوز با قدرت جلوی شما نایستادم. چرا که احتیاج به وقت و اعصاب قوی دارد چون با منطق آدم هایی چون شما بارها رو به رو شده ام. انرژی بر هستید ولی برخلاف تصوارتتون به شدت منطق آسیب پذیری دارید ولی غرور شما باعث کش دار شدن بحث میشود. این تیکه سبکسرانه رو ندید می گیریم که بحث شکل بی ادبانه ای نگیره. ۲- بی ارتباط هم نیستند. این مشخص هست. زمانی که در جایی مقابل دوستی از این جمله استفاده کنید که فلان منتقد یا منتقدان دیگری هم همین ایراد رو به فیلم گرفتند و من تنها نیستم از ترس شنیدن توهین، برای من نشان دهنده یک ارتباطی هست. ۳- کسی نگفت اغراق بد هست گفتم عمدا از آن در شکل بازی بازیگر استفاده نشده و در راستای فرمی هست که مد نظر اسپیلبرگ هست. و در کل این توضیح شما به حرف من ارتباطی نداشت. اثر باور پذیر یعنی چی؟ اغراق در خدمت باور پذیری؟!!!! ۴- نظر شخصی شما برای این که بگیم اسپیلبرگ شکست خورده یک دلیل قاطع نیست. ۵- خرده پیرنگ ها در خدمت پیرنگ اصلی باشند. باشه با منطق شما شیندلر پیرنگ اصلی هست. خوب خرده روایت ها در خدمت فیلم هستند دیگه چرا که شیندلر در طول این اتفاقات خرد میشود ولی در جایگاه یک آلمانی که کشورش درگیر جنگ هست و یک تاجر. شما عکس العمل های فضایی در چهره و رفتار بازیگر انتظار دارید؟!!! باید در چارچوب نقش دچار تحول شود. ۶- Docudrama از ابتدای سینما وجود داشت؟ ژانر بندی بر چه اساسی انجام میشود؟ محدودیتی وجود دارد یا با گسترش دانش سینمایی گسترش میابد؟ ۷- عنوان فیلم یعنی فهرست شیندلر پیرنگ اصلی و پایان فیلم هم بحث فهرست شیندلر هست یعنی بازمانده ها و فرزندان نسلی که جزو فهرست بودند. نه اسکار شیندلر… فیلم رو درست ببینید لطفا. ۸- خارج از سینما تشخیص شخص شماست و قابل احترام. در نهایت باشه هر زمان فرصت و حوصله داشته باشم جلوی این جریان های بی پایه و اساس می ایستم. متشکرم از متن شما ( نه نقد شما چرا که هنوز تا یک نقد فاصله ی زیادی هست ) و وقت گذاشتن شما در پاسخ به اعضای سایت. قدم های بهتری در آینده بر خواهم داشت. ۸۲
بسیار دقیق فرمودید..من واقعا نمیدونم چرا مردم همیشه در تعامل با دیگران فکر میکنند که آدما قابل پیشبینی هستند یا اینکه شخصیتشون کاملا فرمالیته به سوی خیر یا شر بره…عجیبه…مگه خودمونو نمیبینیم که مدام انگیزه هامون تفکراتمون و اولویت هامون در حال دگرگون شدنه…بنظرم نقشی که لیام نیسون اجرا کرد بیش از حد واقعی بود هم و اینجا اشاره کنم به فرمایشتان (در رو به رو شدن با کابوس هایمان دلیل اتفاقات رو درک نمی کنیم…. دلیل رفتار شخصیت ها رو درک نمی کنیم و همه چیز جنون آمیز به نظر میرسد.) خدمت ناقد عزیز هم عرض کنم که قواعد فیلمسازی در خدمت هرچه موثرتر بود ارتباط فیلم با ببینده هستش… پس محور اصلی ببینده است نه وفا داری کارگردان به باید و نبایدهای چگونگی ساخت یک فیلم چون این قواعد حاصل از مطالعات روانشناختی و نتیجیگیری تعمیمی روی مخاطب و جامعه برقرار شدند چه بسا که روان و تفکر جامعه و فرد همچنان درحال تغییر و دگرگون شدن است… شاید یروزی بیاد یه فیلم بی صدا تاثیر بیشتری نسبت به نسخه باصداش روی جامعه و فرد بگذارد… همیشه هنجارها محدودیت زا بودند… ۰۰
شما رو از سایت قبلی که بودید میشناسم. به یاد ندارم حتی یک بار از اثری رضایت داشته باشید. می تونم بپرسم چرا هر چی متن نوشتید درباره آثاری بوده که اونارو بد میدونید؟ ۲۱ برای پاسخ، وارد شوید
فرمایش شما صحیح است. به شخصه بررسی، تحلیل و خصوصا نقد رو مناسب آثاری میدونم که ناکافی یا بد هستند. به طور دقیقتر، آثاری که بی جهت و بی دلیل مورد ستایش و تشویق قرار گرفتند. به نظرم این آثار باید بیشتر و دقیقتر مورد بررسی و نقد قرار بگیرند. این رو هم در نظر داشته باشید که نقد به معرفی اثر نمیپردازه (برخلاف چیزی که در سایتهای دیگه اتفاق میفته) بلکه اثر رو بررسی و موشکافی میکنه. ۳۰
احتمالا لیام نیسون با خوندن این متن با خودش میگه: «من نمیدونم کی هستی و کجا هستی، ولی پیدات میکنم و میکشمت» ۲۳
همون اول میگم که طرفدار اسپیلبرگ نیستم اما به نظرم فهرست شیندلر در کنار لینکلن و نجات سرباز رایان از بهترین کار های اسپیلبرگه و در بیشتر موارد با شما مخالفم. این فیلم در مورد تحول یک نفره که اتفاقا یک قهرمان کلاسیک نیست که از ابتدا یک فرشته باشه بلکه از یک ادم عیاش بی رحم که به ادم بهتری تبدیل میشه و در واقع یک قهرمان تقلبی . در یک سکانس بن کینگزلی میگه “جنگ همیشه صفات بد آدم ها رو بیدار میکنه” ولی میبینیم که این در مورد شیندلر دقیقا بر عکسه و این هسته اصلی داستانه. قبول دارم که فیلم دقیقا دلیلی برای تحول شیندلر نمیاره ولی این اصلا باعث نمیشه که این اتفاق باور پذیر نباشه. در مورد نقطه دید هم بگم که این فیلم چیزی بین فیلم و مستنده و بعضی صحنه هایش هم واقعیه و این تغییر نقطه دید کاملا در خدمت فیلمه به پیشرفت داستان کمک می کنه. در اخر هم بگم که ساختن این جور فیلم ها در اون زمان چندان راحت نبود و اسپیلبرگ هم با کلی انتقاد این فیلم روساخت و زمینه رو هموار کرد برای فیلم های بعدی مثل پیانیست. ۱۱۲ برای پاسخ، وارد شوید
در بسیاری از موارد اگر تنها «موضوع» رو در نظر داشته باشیم حق با شماست ولی در مدیوم سینمایی خیر. اگر فیلم به قول شما در مورد تحول شخصیت محوری باشه، باید این تحول در فیلم نشون داده میشد. خودتون شخصا این موضوع رو در کامنت یک بار مطرح و سپس رد کردید! از متن خودتون میگم: «این فیلم در مورد تحول یک نفره که اتفاقا یک قهرمان کلاسیک نیست که از ابتدا یک فرشته باشه» از طرفی گفتید، «قبول دارم که فیلم دقیقا دلیلی برای تحول شیندلر نمیاره» پس وقتی گذار و تبدیلی وجود نداره چرا باید شخصیت درون فیلم باورپذیر باشه؟ توجه داشته باشید که نقد من به باورپذیری شخصیت درون فیلم هست و نه شخصیتِ حقیقیِ تاریخ. اینکه چنین چیزی در تاریخی حقیقت داشته باشه یا نداشته باشه، کمکی به باورپذیری فیلم نمیکنه. فیلم باید مستقل دنیا و شخصیت خودش رو بسازه. چه بسا اگر چنین چیزی در واقعیت وجود نداشت ولی فیلم فرم درستی رو برای شکل دادن به شخصیت انتخاب میکرد، من شخصیت درون فیلم رو باور میکردم. در رابطه با انتهای کامننتون باید بگم که انتخاب موضوع فیلم در یک دروه زمانی چه دشوار باشه و چه سخت، باز هم کمکی به فیلم نمیکنه. ما همچنان با خودِ فیلم سروکار داریم و نه حواشیِ اطرافش. در ضمن، طرفدار یک کارگردان بودن اصلا ایرادی نداره :) ۶۹
درود من از اساس با این مجموعه ضد نقد مشکلی ندارم و در واقع نقد نظر شخصی نویسنده در مورد مسئله ای تلقی میشه و همیشه هم از این موضوع دفاع کردم چرا که نظر هر شخص محترم هست چه بسا منتقدی که در زمینه ای تبحر داشته باشه و به نقد موضوع بپردازه این ضد نقد یا نقد هم خارج از این برداشت نیست اما به طور کلی ای کاش شما در همان ابتدا مشخص می کردید که در کدام تیم بازی می کنید من به عنوان مخاطب چنین برداشت کردم که شما هلوکاست رو مثل اغلب فاشیست های داخل کشور خودمان یک سیاه نمایی تلقی می کنید و همین برداشت شما از این واقعه روی نقد تاثیر بسزا داشته ( یا الااقل بنده چنین به نظرم رسیده ) چون به هر حال اسپیلبرگ روی واقعه تاریخی مهمی دست گذاشته و فی الواقع این اثر سیاه نمایی نبوده شما به آثاری مثل پیانیست هم نگاه کنید از منظر دیگه چنین مسائلی رو مطرح کرده اما من اینطور فکر می کنم که رنگ بندی به کار رفته در این اثر تماما سیاه و سفید که واقعا اسپیلبرگ رو به خاطر همین کار ساده ستایش می کنم موجبات این رو فراهم کرده که حسی که انتقال پیدا می کنه دو چندان بشه و در جایی که اون دخترک سرخ پوش که در حال عبور هست رو نشان میده ( که اگر با دید ایدئولوژیک هم نگاه کنیم یه معنای خاصی در پی داره حالا جاای عنوان کردنش اینجا نیست! ) اشک من ور به شخصه در سکانس بعدی که حضور داشت جاری کرد مشکل اصلی من با نقد شما این هست که چطور به خودتون اجازه دادید به موسیقی فیلم اشاره نکنید و من در نکات مثبت نمیبینمش!؟!؟!؟! به هر حال این هم دیدگاه شما بود سپاس که به چنین اثر ارزشمندی در سینما و بهترین درلیست فیلم ها من پرداختید که ارزشش رو برای من دو چندان کرد :*: :*: پ.ن: در این استیکر ها تجدید نظر کنید لطفا استیکر نقش اساسی در انتقال احساس مخاطب داره! ۲۳۳ برای پاسخ، وارد شوید
برای بار صد و بیست و چهار هزارم، اینکه کامنتی منتظر تایید مدیریت میمونه به خاطر وجود کلمات حساسیه که قبلا ثبت شدهند. دست کسی نیست، برای جلوگیری از خطرات احتمالیه. سه ساله همین برنامهست دیگه بفهمید ما نه میخوایم کامنت کسی رو سانسور کنیم نه به نفع خودمون تغییر بدیم نه جلوی انتشارش رو بگیریم. فقط محض احتیاطه. ۲۱
سلام و ممنون از نظرتون اگر مطلب رو کمی با دقت بیشتری مطالعه میکردید متوجه میشدید که در پاراگراف اول ذکر کردم؛ رد یا اثبات این واقعه به لحاظ تاریخی خارج از مدیوم سینما و نقد هست و در طول متن هم اگر جایی دیدید که دارم واقعه رو از نظر تاریخی بررسی میکنم، بهش اشاره کنید تا خودمم بدونم! بنابراین خیر، من عضو هیچ تیمی نیستم، نه چپ و نه راست. در رابطه با موسیقی فیلم به نکته خوبی اشاره کردید، موسیقی فیلم اونطوری که باید تاثیر دراماتیک در فیلم نداره و بیشتر جنبه ای زیبا جدای از فیلم هست. من شخصا جز در سکانس دختربچه، هیچ کارکرد دراماتیکی از موسیقی در طول فیلم ندیدم چون شخصیت رو باور نکردم ولی موسیقی در این فیلم به طور منفک و جدا از دنیای فیلم خوب و زیباست. ۶۱۳
با نهایت احترام.نقد بی اساسی بود.از هر طرف به فیلم نگاه گنی.موزیک فیلم خودش ۵نمره ست بعد شما اومدی به فیلم سه دادی ۱۸۲