سرزمین ستارههای بسیار بزرگ | نقد و بررسی قسمت اول بازی The Arcturus
مطمئنا تمامی ما دنیای در خیالات خود داریم و آن را در طی مدت زمانی طولانی ساخته و پرداختهایم که دوست داریم فقط روبروی کمدی بایستیم، در را باز کنیم و وارد نارینای خود شویم. بسیاری از ما دوست داریم نارنیای خودمان را بیشتر از خیال و رویا باور کنیم و میخواهیم دیگران نیز بدانند سرزمین رویایی ما به چه شکل است، و همین انگیزهای میشود برای نوشتن، بازیساختن یا ضبط کردن براساس سرزمین رویاهایمان؛ ولی وقتی قرار است رویای ما به چیزی بیشتر از صرفا یک رویا (ایده) تبدیل شود، باید خیلی جزییتر سرزمین خیالی خود را بررسی کنیم و پارامترهایی را جایگذاری کنیم تا اثری که قرار است در نهایت خلق کنیم، از هر نظر متعادل باشد تا بتواند موفق ظاهر شود. «سرزمین آرکتوروس» میتواند ما را بهدنیای بسیار هیجانانگیزی ببرد که برای مدتها در آن غرق شد؛ ولی سدهایی روبروی این غرق شدن در دنیایی افسانهای قرار دارند که نمیگذارند در اعماق دریای فصل ستارهباران سرزمین آرکتوروس نفسمان را حبس کرده و پرواز کنیم. «آغاز آرکتوروس» دستپختی از Handmade (کیهان یعقوبیان) ایدههای نابی دارد که در پردازش درست و بهجای آنها درجا میزند، در ادامه با نقد و بررسی این عنوان همراه دنیای بازی باشید.
فصل زیبای ستارهباران در راه است ولی ستارهها انگار خیلی خیلی بزرگ هستند!
در سرزمین آرکتوروس هر سال ۵ فصل دارد که بیش از ۵۰۰ روز طول میکشد تا با فصل «ستارهباران» سال نو از راه برسد. داستان بازی دو سال بعد از جنگ داخلی که در سرزمین اتفاق افتاده شروع میشود و شما شخصیتی بینام که از قضا یکی از فرماندههای جنگ مذکور بوده را هدایت میکنید تا با توجه به تصمیمات خود در مجموعه قسمتهای بازی که در آینده منتشر خواهند شد، یا با آرامش به زندگی خود ادامه دهید یا درگیر جنگ دیگری شوید.
در همین اولین قسمت بازی، شما یک تصمیم میگیرید که عضوی از طبیعت را بکشید یا خیر، و در ده الی پانزده دقیقهای که طول میکشد کل بازی بهپایان برسد نیز در دید دوبعدی به مبارزه با چند موجود آرکتوروسی که از نژاد اوراک هستند میپردازید.
همانطور که واضح است بازی دارای ایدههای جذابی است و با روایتی مناسب و گیمپلی سرگرمکننده میتواند بسیار مخاطب را درگیر خود کند، اما مشکل اینجاست که نه روایت مناسب است (برخلاف تریلرها و صحنههای سینمایی که خوب از آب در آمدهاند) و نه گیمپلی خیلی سرگرمکننده است.
شخصیت اصلی بینام است و دلایل بسیاری از اتفاقاتی که در صحنههای سینمایی میافتد نیز برای مخاطب مشخص نمیشود. شخصیتهای حاضر در این قسمت از بازی بههیچ شکلی معرفی نمیشوند و کلا نقشی نامشخص را ایفا میکنند. درست است که توضیحات شخصیتها و نژاد موجودات و برخی جزییات دیگر در رابطه با داستان در بخش حقایق و کالکشن موجود هستند، ولی صرفا وجود این مهم با این که خوب است، ولی شخصیتهای و عناصر مهم داستانی باید در روایت داستان و در طول بازی به مخاطب معرفی شوند که سپس وی برود و در چنین بخشهایی بیشتر در رباطه با آنها مطالعه کند. مراحل بازی بسیار کمتعداد و کوتاه هستند و در آنها شما کاری جز مبارزه با چند دشمن نمیکنید؛ البته یک تصمیمگیری یا دوراهی وجود دارد که در ثانیههای اول بازی روبروی شما قرار میگیرد و دیگر خبری از چنین گزینههایی نیست. اگر بخواهیم بازی را در سبک ماجرایی قرار دهیم که داستانمحور و دارای تصمیمگیریهای متفاوت و متنوع است، نمیتوانیم زیراکه کوتاهتر و کممحتواتر از آن است که شما بتوانید داستان بازی را هضم کنید و با دنیای آن ارتباطی قوی برقرار کنید. از طرف دیگر هم گیمپلی اکشن و مبارزهای نمیگذارد این بازی یک اثر ماجرایی تعریف شود. سیستم مبارزهی بازی هر چند ساده، نهچندان پالیش شده و کمی پراکنده از آب در آمده، اما میتوان گفت تا حدی راضیکننده است. در کل یک دکمهی ضربه و یک دکمهی دفاع برای مبارزه تعریف شده که وقتی دشمنی از پشت سر نیز به شما حمله میکند، دیگر آنموقع است که شرایط وخیم میشود.
گرافیک بازی برای پلتفرم موبایل و اندورید بسیار خوب است، اما فکر کنم همهی مخاطبان بازیهای پلتفرم موبایل و تلفنهای هوشمند بدانند که بازیهایی سرگرم کننده برای گذران وقت میخواهند، یا حداقل بازی درگیرکننده ولی جمع و جور، نه عنوانی که کنسولها و رایانههای شخصی را هدف گرفته ولی در نهایت در پکیجی نیمه آشفته برای تلفنهای هوشمند منتشر شده است. حجم محتوای دانلودی توسط مخاطب، بسیار بیشتر از متحوایی است که در یک قسمت از یک بازی سریالی تجربه میکند و این نکته نیز به موفق ظاهر شدن این عنوان کمکی نمیکند. بهشخصه حق میدهم کار روی چنین ایدهای و انتشار آن بهصورت گسترده برای پلتفرمهای اصلی مشکل است، و اینکه سازنده بسیار زحمت کشیده تا به چنین نتیجهای دست یافته، ولی همانطور که در اول مقاله ذکر شد باید فکر کنیم، پارامترهایی را مشخص کنیم و امکانات مخاطب را نیز در نظر بگیریم تا با اهداف مشخص و منسجم مشغول کار بر پروژه شویم. آقای یعقوبیان میتوانست همین ایدههای خود را بیشتر مورد پردازش قرار دهد و بهقولی بیشتر بگذارد دم بکشند، و سپس آنها را با رویکردی معقولانهتر بهاجرا درمیآورد. مثلا سرزمین آرکتوروس میتوانست به خاستگاه یک بازی کارتی موفق مبدل شود، یا اگر خیلی روی داستانروایی تاکید داشتیم، میتوانستیم بازی را در همین دید دوبعدی با گرافیکی سادهتر مانند نقاشیهای حماسی/ مینیاتوری درآوریم و بیشتر روی داستان و تصمیمگیری مانور دهیم تا مبارزه.
موسیقیهای بازی و صحنههای سینمایی بسیار خوب کار شدهاند و مشخص است که سازنده وقت زیادی برای خلق صحنهها و هماهنگی آنها با موسیقیها گذاشته است؛ اما باز هم میگویم هر چند که همهی این نکات خوب هستند، اما میشد آنها را بهشکل دیگری با رویکردی منطقیتر با توجه به پلتفرم هدف به اجرا در آورد.
عاقبت سرزمین پرستارهی آرکتوروس چه خواهد شد؟
ایدههای اولیه ناب و دارای پتانسیل، پخته نشدن کافی ایدهها، سردرگمی در تعیین سبک بازی، سردرگرمی در تعیین پلتفرم هدف بازی و اجرای ضعیف ایدهها همگی پکیجی پراکنده ولی دوستداشتنی را شکل دادهاند که با آغاز آن طرف هستیم. بهشخصه عاشق این هستم که بازیهای فاخر دستپخت هموطنانم را بازی کنم و لذت ببرم، ولی برای رسیدن به چنین هدفی که من مخاطب باید هدف اصلی باشم، سازنده بههیچ وجه نباید تصمیم بگیرد راه صد ساله را یک شبه بپیماید. بهشخصه ترجیه میدهم سرزمین ناب آرکتوروس را بهصورت پختهتر و بازسازی شده تجربه کنم.
دانلود بازی از کافه بازار