بندهای الماسین و آدمهای ابریشمی | نقد و بررسی قسمت سوم Telltale’s The Walking Dead: A New Frontier
توجه: این نقد حاوی اسپویل داستانی است. پس اگر بازی را انجام ندادهاید خواندن نقد را به بعد از تمام کردن بازی موکول کنید!
مگر میشود ابریشم را تکهتکه کرد و هر قسمت از آن را با زنجیرهایی از جنس الماس به یکدیگر دوخت!؟ گذشته از اینکه چنین کاری خیلی بیخود و هزینهبر است، اگر هم انجام شود شاید بهعنوان دستبند یا گردنبند خیلی لوکس استفاده شود، ولی ما کاری به این کارها نداریم و به دنیای بیرحم و پساآخرالزمانی خودمان با مردگان متحرکاش کار داریم! جایی که روابط میان آدمها، چه خوب و چه بد، از جنس الماس است و خود آدمها از جنس ابریشماند. گاهی این روابط، این محبتها و این کینهها بهقدری محکم میشوند و قابل تغییر نیستند که با خود میگویید کاش الماسین بودند؛ گاهی هم این آدمهای ابریشمی آنقدر حساس هستند که مهم نیست چقدر در گذشته سختی کشیدهاند و انعطافپذیر شدهاند، اگر زیاد زیر نور آفتاب قرار بگیرند بهراحتی فاسد میشوند و از بین میروند. بالاخره و بعد از انتظاری تقریبا سه ماهه، قسمت سوم A New Frontier منتشر شد و برخلاف مدت زمان طولانی انتظار، مدت زمان محتوای طولانی تحویل ما نداد و بیشتر تبدیل به پلی شد برای عبور داستان و ورود آن به فاز دو قسمت پایانیاش، جایی که «هاویر» دوباره با برادرش «دیوید» روبرو میشود. در ادامه با نقد و بررسی قسمت سوم از این فصل Telltale’s The Walking Dead همراه دنیای بازی باشید.
یک پل کوتاه و شاید کمرمق
این قسمت که با نام «فراتر از قانون» شناخته میشود، دقیقا از جایی که در قسمت قبلی تمام شد شروع نمیشود و با یک فلشبک همراه هاویر، «کیت»، «گیب» و «ماریانا» کار خود را آغاز میکند. در این فلشبک بهنوعی تکرار مکررات نمایش داده میشود تا شما این موضوع که دیوید یک پدر و یک شوهر بیمسوولیت است را به یاد آورید. بعد از این فلشبک کوتاه، دقیقا در همان نقطهای که قسمت دوم بهپایان رسید، ادامهی داستان را از سر میگیرید و با برادر خود که هماکنون یکی از رهبران New Frontier است روبرو میشوید. داستان کلی این قسمت و موقعیتهایی که شما را در آنها قرار میدهد، طبق معمول همیشهی کارهای «تلتیل» خوب است که با کارگردانی تقریبا عالی همراه شده و همین به جذابیت آن افزوده، اما این روایت خوب و تقریبا آرام میانهی فصل، فقط یک و نیم ساعت محتوا دارد و همین مدت زمان کافیست تا شما تیتراژ پایانی و انتخابهای دیگران را جلوی روی خود ببینید. نمیگویم که این مدت زمان کافی نیست و نمیتوان داستانی خوب در این مدت زمان ارائه کرد، اما با توجه به انتظار سه ماهه و محتوای گیمپلی تقریبا صفر، قسمت سوم بیشتر شبیه به یک پل یا یک میانبر بسیار کوتاه و کمرمق است؛ پلی که میتوانست با پرداخت بیشتر و عاقلانهتر به برخی از شخصیتها و ایجاد موقعیتهایی برای بخش گیمپلی جستجوی آیتم، همراه روایت و کارگردانی خوب خود شود و پلی زیبا و قدرتمندتر برای قسمتهای پایانی بسازد.
در طول کل یک و نیم ساعت، فقط یک بخش است که شما میتوانید هاویر را هدایت کنید و کارهایی اندک انجام دهید که همگی از پیش تعیین شده و دمدست هستند، و قرار نیست در تب و تاب جستجوی آیتم و خلاقیت در حل معما داشته باشید. گذشته از این مهم، در بیشتر مواقع برای جواب دادن نیز گزینههای که پیش روی شما قرار میگیرند بسیار محدود هستند و همگی تقریبا یک مفهوم را منتقل میکنند که شما را مجبور میکنند باز هم سکوت کنید و سکوت. برای مثال وقتی میخواهید از «ریچموند»، محل استقرار New Frontier، بروید و میخواهید از میان اسلحهها و ابزار موجود یکی را انتخاب کنید، ولی نمیتوانید انتخابی انجام دهید زیراکه هاویر خود به خود به سراغ اسلحه میرود! چرا؟ مثل اینکه نویسندهها بهشکلی در ضیق وقت قرار گرفته بودند و مجبور شدند برای شخصیتپردازی بیشتر هاویر و «کانرد» در وقتی کم چنین تصمیمی بگیرند. شاهکارهای داستانی دیگر این قسمت برخلاف روایت و کارگردانی خوب آن، زمانی است که در گاراژ دیوید، غارتگرها و قاتلهای اصلی مشخص میشوند. «بجر» کسی است که در قسمت پیشین «ماریانا»، دختر برادر هوایر، را بهشکل بیرحمانهای کشت. وقتی شما با این «غیرانسان» در نبرد هستید، لحظهای کانرد و «تریپ» شما را میبینند که در دردسر افتادهاید و حالت سینهخیز میآیند تا بهشما کمک کنند! بعد از چند دقیقهای ادامهی نبرد، کانرد و تریپ هنوز نرسیدهاند(!)، شما میتوانید بجر را تسلیم خود کنید ولی عکسالعمل کانرد خیلی جالب است! بجر همسر کانرد را نیز کشته، همسری که با جان و دل عاشقاش بوده و زمین و آسمان را گشته تا قاتل وی را پیدا کند، ولی وقتی آن را پیدا میکند فقط با یک مشت نوازشاش میکند و میگوید که من قبلا داغدار همسرم بودم و کنترل اعصاب خود را نداشتم و خودم نبودم…!؟
مورد دیگری که برایم به عنوان مخاطب بازی تا حدی غیرمنطقی بود، قسمت فلشبک «کلمنتاین» بود که پیش از وقایع در گاراژ به نمایش گذاشته شد. در این فلشبک، کلمنتاین در اصل دارد دلیل قابل اعتماد نبودن دیوید را برای هاویر و دیگران شرح میدهد. AJ که میدانیم از قبل مریض بوده، تقریبا به بنبست خورده و بیماریاش درمان قطعی ندارد. کلمنتاین با اینکه عضو New Frontier است و از قوانین سفت و سخت آنها خبر دارد، بازهم دست به دزدی دارو از آنها میزند و عواقب دزدی که اخراج از گروه است را نمیپذیرد، و آن را نوعی خیانت محسوب میکند که چنین رفتاری برای شخصیتی چون کلمنتاین، تقریبا قابلقبول نیست؛ البته لازم به ذکر است که در این نقطه و بعد از خالی کردن دارو در سرنگ برای تزریق به AJ، میتوانید تصمیم بگیرید که در نهایت تزریق را انجام بدهید یا خیر که انتخاب من تزریق کردن بود. من بهشخصه تصمیم گرفتم تزریق را انجام دهم و اتفاقاتی که بعد نمایش داده شد غیرمنطقی بهنظر آمد، هر چند نمیدانم اگر تزریق را انجام نمیدادم چه میشد؛ البته نمیتوان گفت کلمنتاین از گروه اخراج نمیشد یا اتفاقی شبیه به آن نمیافتاد زیرا کلمنتاین زمانیکه ما داریم فلشبک را بازی میکنیم، در اصل دارد ماجرای خیانت دیوید و گروهاش را تعریف میکند… .
از این چالههای داستانی، از نگاه نگارنده، که بگذریم، روابط میان شخصیتها در این قسمت مخصوصا میان مثلث هاویر، «کیت» و دیوید عالی کار شدهاند. با توجه به پیشینهای که از هد کدام شخصیتها نمایش داده شده، رابطهی میان هر کدام از شخصیتها با یکدیگر و دیالوگهایی که میان آنها رد و بدل میشود بسیار طبیعی، زنده و نزدیک به واقعیت جلوه میکند که واقعا جای تحسین و تمجید دارد. امیدوارم همین روند در پرداخت به روابط شخصیتها تا قسمت آخر این فصل حفظ شود.
خطر و تهدید همهجا است، بهتر است زیاد در مکانهای باز نمانیم
گذشته از اینکه این قسمت از بازی بیشتر شبیه به یک انیمیشن تعاملی شده تا یک بازی ماجراجویی، در این قسمت مانند قسمتهای پیشین خیلی شاهد محیطهای زیبا با جزییات فراوان نیستیم و همهچیز خیلی ساده و با کمترین جزییات طراحی شده است. گرافیک بازی مانند همیشه در سطح خوبی قرار دارد، اما محیطها و مکانهایی که در این قسمت به آنها سر میزنید، جزییات بسیار کمتری در مقایسه با قسمتهای اولیه فصل دارند. در بخش موسیقی و صداگذاری نیز تلتیل مثل همیشه کار خود را بهخوبی انجام داده است و شخصیتها با ایفای نقش صداپیشههایشان زنده بهنظر میرسند؛ فقط قطعه موسیقیهای بازی یا موسیقی متن است که بهروز رسانی و ارتقای کیفیت نیاز دارد.
نمیتوانیم عزیزانمان را در چنین دنیایی تنها بگذاریم
موضوع و مفهومی که در این قسمت روی آن تاکید میشد، همین جملهی بولد شدهی بالایی است که تمامی شخصیتها بهنوعی درگیر آن بودند، هستند و ۱۰۰٪ در قسمتهای بعدی خواهند بود. قسمت سوم توانسته از عهدهی وظیفهی خود که پیشبرد داستان در میانهی فصل بوده برآید، اما نمیدانم چرا پس از چند ماه انتظار توسط ما دوستداران بازی، و چند ماه فرصت برای تلتیل و پرداخت هر چه بهتر به بازی، قسمت سوم کمی از استانداردهایی که از تلتیل انتظار میرود دور شده و شبیه به محتوایی است که عجلهای سرهم بندی شده تا مبادا پیشروی و پیشرفت کار عقب بیفتد. بههر حال، پل مورد نظر و مورد نیاز میان قسمتهای اول و آخر زده شده و باید منتظر ماند و دید تا در نهایت چه بر سر خانوادهی «گارسیا»، کلمنتاین و دیگر شخصیتها میآید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
اقای ترهنده خسته نباشید . ممنون بابت هشدار اسپویل چون بازیش نکردم و منتظرم کامل بشه بعد تجربش کنم .
بار ها گفتم که عاشق تل تیل و بخصوص واکینگ دد هستم و خیلی منتظر فصل سه بودم اما با دیدن اولین تریلر بازی و گرافیک جدید و نه چندان مناسبش یک کم جا خوردم .
از اون روز هر چی در باره بازی شنیدم بد بود . از جذاب نبودن داستان و شخصیت های جدید نامناسب گرفته تا اکشن شدن بیش از حد بازی و انتخاب های بد و کوتاه بودن قسمت ها.
الان هم که اپیزود سه اومد و شما بهش ۷.۳ دادید و gamespot هم نمره عجیب ۶ رو بهش داد ؟!
راستش رو بگم دیگه شک دارم بازیش بکنم یا نه چون میترسم تجربه عالی دو قسمت قبل رو خراب کنه.
ممنون از لطف و توجهتون :۱۵:
دو قسمت اول رو بازی کردید حتما… باید بگم این قسمت سوم مثل یکی از قسمتهای میان فصلی ضعیف توی سریالهای تلویزیونی بود که فقط وظیفهی جلو بردن داستان رو تونست انجام بده… در نهایت اینکه باید بازیش کنین تا بفهمین داستان از چه قراره