یادداشتهای یک مغز ژاپنی | متال گیرِ هیدئو کوجیما یا لوگانِ جیمز مَنگُلد؟
در این بخش، با تحلیل و بررسی فیلم «لوگان» (Logan) و مقایسهی آن با مجموعه بازی موفق «متالگیر سالید» (Meta Gear Solid)، آن هم از زبان «هیدئو کوجیما» در خدمت شما هستیم. در ادامه با دنیای بازی همراه باشید.
هیدئو کوجیما، بازیساز ۵۳ سالهی دوست داشتنی که خالق سری مشهور و پرافتخار «متالگیر» است، اخیرا سخت مشغول پروژهی انحصاری خود برای سونی به نام «دث استرندینگ» (Death Stranding) است. گرچه این مرد موفق ژاپنی علاقهی چندانی به صحبت با رسانهها دربارهی دنیایی که برای بازی جدیدش درنظر گرفته است؛ ندارد. اما او بسیار مشتاق است تا برای مخاطبانش توضیح بدهد که به عنوان یک طراح و هنرمند چه چیزی الهامبخش اوست.
در این رابطه، چند وقتی هست که کوجیما دیدگاهها و نظراتش را در قالب مقالههایی کوتاه و ماهانه دربارهی فلسفهای که پشت برخی فیلمهای سینمایی هست را مطرح میکند. ماه گذشته، مقالهی کوجیما دربارهی فیلم «روحی در کالبد» (Ghost in Shell) بود و این ماه فیلم موفق آقای «جیمز مَنگُلد» یعنی «لوگان» بوده؛ که نظر او را جلب کرده است. لوگان پس از گذراندن اکران سینمایی موفق، به زودی در قالبهای دیسکی و دیجیتالی به بازار خواهد آمد.
این شما و این مقالهی آقای کوجیما:
دورانی را به خاطر دارید که هر فیلم باید داستانی با یک شروع و یک پایان مشخص، میداشت؟ این روزها ما شاهد دنیاهایی نظیر دنیای «مارول» (Marvel)، «دیسی» (DC)، «جنگ ستارگان» (Star Wars)، «کینگ کُنگ» (King Kong)، «گودزیلا» (Godzilla)، و «دنیای جهان هیولاها» (Universal Monsters Universe) هستیم که همگی نمونههایی برای هزینههای هنگفت هالیوود جهت خلق دنیاهای تمام نشدنی و متداوم، هستند. حتی «ام. نایت شیامالان» که همواره با پایانهای داستانهایش ما را حیرتزده میکرد نیز، به این جریان ملحق شده است. او اخیرا برای هر دو داستان ابرقهرمانی خود به نامهای «ناشکستنی» (Unbreakable) و «شکاف» (Split)، دنبالههایی معرفی کرد که هر دو نقش پایههای دنیای جدید ناشکستنی را ایفا میکنند. اینگونه به نظر میرسد که فیلمهای شرکت «قرن بیست و یک» (۲۱st Century) همگی در دنیایی با اصالت یکسان ساخته میشوند.
از زمان انتشار اولین فیلم «مردان ایکس» (X-Man) در سال ۱۳۷۹ (با حضور «هیو جکمن» در نقش وُلورین)، تا کنون ۹ فیلم از این عنوان منتشر شده است. این موضوع یک دنیای خاص (و مستقل از دنیای مارول) را برای این سری رقم زده است که در آن، وُلورین تجسم این طرح جاودانه و فارغ از زمان است. در چنین دنیاهایی، شخصیتها در یک چرخهی پایان ناپذیر میافتند و نیاز به چسبیدن به این تداوم کمکم آنها را از هم میپاشد.
هر قسمت از این سری فیلمها، آنقدر کوچک شده که تنها نقش قطعهای از ساختار سری را ایفا کند و پایان و شروع هر یک از آنها، در اصل نقاط ارتباطی بین قسمتهای قبل و آینده است. هر فیلم به تنهایی فقط نقشی مشابه بخشی از سریالهای پرفروش تلویزیونی مثل «شونن جامپ» (Shonen Jump) یا مثلا یک اپیزود از سریال «مردهی متحرک» (The Walking Dead) را دارد؛ فیلمها دیگر به طور مستقل دارای پایان و آغاز مشخص و روشنی نیستند.
این موضوع شدیدا به چشماندازی که دربارهی فیلم وجود دارد، مربوط است. امروزه فیلمها را میتوان در هر مکان و هر زمان و روی دستگاههای متفاوتی مشاهده کرد. اگر در گذشته میشد فیلم را به یک ضیافت شام اساسی تشبیه کرد، حالا کاربرد آن به چیزی شبیه تنقلات میانوعده یا مکملهای غذایی یا حتی مواد مخدر شبیه است! کاری که سازندگان میتوانند انجام دهند، قسمتبندی کردن داستان است، بهصورتی که هر بخش نیز بسیار محرک و جذاب باشد و در محیط آنلاینی که سرشار از فیلمها و بینندههاست، این نوعی اعتیاد است.
در چنین فضایی، نکتهی خاص درمورد «لوگان» این است که علاوه بر آن که خود بخشی مهم از دنیایی بزرگتر است، توانست تا به گونهای از این قالب جدا شود و فضای داستانی مستقلی برای خود داشته باشد؛ این موضوع با پایان دادن به داستانی اتفاق افتاد که به نظر نمیرسید هرگز به پایان برسد. حال اگر این یک اتفاق ویژه نیست، من واقعا نمیدانم چه چیزِ خاصی است و این موضوع همان چیزی است که «لوگان» را به فیلمی به یاد ماندنی تبدیل میکند.
با قرض گرفتن برخی عناصر از داستان «مرد پیر، لوگان» (Old Man Logan)، نوشتهی «مارک میلار» و «استیو مکنیون» در سال ۱۳۸۷، کارگردان «لوگان» آقای «جیمز مَنگُلد» شخصیت لوگان را از تمام قدرتهایی که برایش میشناختیم تهی میکند و درعوض مشکلات پیری را به او میافزاید. شروع فیلم نشان میدهد که «لوگان» چگونه تمام دلایلش برای زنده بودن را از دست میدهد، او دیگر توانایی ترمیم خود را ندارد و اسکلت از جنس فلز او آهسته وجودش را مسموم میکند٬ قهرمان بیقدرت در نزدیکی مرز مکزیک سکونت گزیده و شغل او رانندگی لیموزین است، همچنین پروفسور ایکس که دچار آلزایمر شده و دیگر توانایی کنترل مهارتهای ذهنی خود را ندارد، با او زندگی میکند. در این دنیا جهش یافتهها در آستانهی انقراض هستند و دورهی فراوانی آنها، به خاطرهای قدیمی بدل شده است.
در سال ۱۳۸۷، من نیز با قرار دادن یک اسنیک پیر در «متالگیر سالید ۴: اسلحهی میهن پرستان» (Metal Gear Solid 4: Guns of the Patriots)، کاری مشابه را انجام دادم. در مقدمه بازی، اسنیک میگوید «جنگ تغییر کرده است» و اسم رمز خود نیز به «اسنیک پیر» تغییر یافت. در واقع، اسم رمز او از «سالید» (SOLID) به «اُلد» (OLD) به معنای «پیر» تغییر کرد. وجه تشابه دیگر بین اسنیک و «لوگان»، از دست دادن جایگاه سابقشان در دنیا بود؛ دنیا چه چیز برای آنان که موجودیتشان از چنگشان خارج شده است، دارد؟ تنها چیزی که برای آنها باقی مانده است، پایان داستان آنهاست. من نیز دقیقا قصد داشتم ترفندی که در «لوگان» به کار گرفته شده را اجرا کنم، یعنی در عین حال که اصل ماجرا برقرار است، پایانی روشن را در «متالگیر سالید ۴» قرار بدهم.
مرگ، سرنوشتی است که برای همه وجود دارد؛ چگونه میتوان از آن گریخت؟ در «متالگیر سالید ۲» (Metal Gear Solid 2)، «سالیدوس اسنیک» درمییابد که توانایی بازسازی خود را ندارد، پس تصمیم میگیرد که ادامهی بقای او به صورت دانشی باشد که نسل بعد از زندگی او به ارث ببرد، چیزی شبیه به یک الگوی فرهنگی؛ من غلبه بر مرگ را در «متالگیر سالید ۳» (Metal Gear Solid 3) با وصول «رئیس» (The Boss) به «رئیس بزرگ» (Big Boss)، رقم زدم. «لوگان» نیز تلاش دارد از راهی مشابه «متالگیر»، بر سرنوشت غلبه کند؛ در واقع شخصیت اصلی با واگذار کردن آینده به نسل بعد خود (دخترش)، بر سرنوشتش غلبه میکند.
شباهتهای دیگری نیز بین «لوگان» و «متالگیر» وجود دارد، مثلا شخصیت اسنیک نیز درست مثل شخصیت «لوگان» از نام واقعی خود استفاده نمیکند و این چیزی است که به ما اجازه داد اسنیکهای متفاوتی در مجموعه بازی داشته باشیم که هر یک سُکان را به دست نسل بعد میدهد. نام اسنیک به آنها اجازه میداد که از محدودیتهای فردی خود عبور کنند و ماموریتهایشان را پشت سر بگذارند، همچنین به دنیای این سری اجازهی ادامه و بسط دادن را میداد. این نام همیشه فراتر از یک اسم رمز بوده است.
اسم «وُلورین»، دقیقا همین نقش را برای «لوگان» بازی میکند. همانطور که هواداران این مجموعه میدانند، نام «لوگان» نیز، اسم واقعی شخصیت نیست و او درواقع با نام «جیمز هولت» زاده شده است؛ در اصل، «لوگان» نامی است که او هنگام زندگی عادی خود و بین مردم عادی، استفاده میکند. برداشت من دربارهی دلیل انتخاب نام «لوگان» به جای «وُلورین» برای فیلم این است که، قرار است بیشتر ابعاد انسانی شخصیت لوگان به نسل بعد منتقل شود تا بقای او به این شکل باشد. مشابه این موضوع در «متالگیر سالید ۲» دربارهی شخصیت «رایدِن» است که ابتدا او را در هیبت یک ماشین جنگ و سپس در هیبت انسانی به نام «جَک» میبینیم.
قطعهای نوشتهی «مارکو بلترامی» برای فیلم «وُلورین» محصول سال ۲۰۱۳، ساخته شده بود. عنوان این قطعهی موسیقی، همنام با کتاب علمی-داستانی مشترک «ویلیام اف نولان» و «جرج کلیتون جانسون»، به نام «فرار لوگان» (Logan’s Run) بود.
در فیلم «فرار لوگان»، مردم در شهر گنبدی خیالی «یوتوپیان» (Utopian) زندگی میکنند که به خاطر قوانینی که شهر مبنی بر عدم توسعهی بیش از حد جمعیت دارد، هر یک از مردم در سن ۳۰ سالگی طی مراسمی، به ظاهر به موجودی ابدی تبدیل میشوند؛ ولی اصل قضیه این است که آنها را میکشند. نقش شخصیت رهبر داستان را «میشائیل یورک» ایفا میکند، این شخصیت که پست مهم «سَندمن» یعنی جلّادی آنهایی که سعی دارند از مراسم فرار کنند را در اختیار دارد، «لوگان ۵» (Logan 5) نام دارد. در روند داستان، «لوگان ۵» به دنیای خود مشکوک میشود و سعی دارد که فرار کند. در جریان این فرار، «لوگان ۵» پی میبرد که مردم شهر برای بقای جامعهی یوتوپیان قربانی میشوند و تصمیم میگیرد که مردم را از این وضعیت آزاد کند تا با دنیای بیرون ارتباط بگیرند. وضعیت قابل قیاسی در فیلم «لوگان» وجود دارد؛ اینطور به نظر میرسد که این «لوگان» نیز به نوعی درحال فرار از دنیای «مردان ایکس» است تا به شخصیت لوگان/ولورین، نوعی ابدیت مستقل ببخشد.
اما واقعا هدف از نمایش یک زندگی در دنیایی بیپایان چیست؟ آیا برای نمایش یک زندگی فناناپذیر دنیوی است؟ البته که نه! مردن و ادامهی زندگی با هم متناقض نیستند، مرگ لزوما به معنای پایان نیست، به جا گذاشتن مدرکی از وجود خود برای نسلهای بعد، به جا گذاشتن اثری از خود معنای واقعی زنده ماندن است. در نهایت با پایان دادن به داستانی پایانناپذیر است که میتوان معنی واقعی مرگ و زندگی را فهمید؛ «لوگان» با موفقیت تمام این موضوع را به نمایش میگذارد و این موفقیت را مدیون نحوهای است که هیو جکمن نقش «وُلورین» را در طول ۱۷ سال ایفا کرده است.
زمانی که اولین قسمت «مردان ایکس»، ساختهی «برایان سینگر» منتشر شد، هیجان فرا رسیدن هزارهی جدید (میلادی) با خلق نژادی نو و شگفت انگیز، به تکامل رسید. در همین حدود بود که حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، تردید و نگرانی دربارهی آینده بوجود آورد و طبیعت عدالت آمریکایی را متحول ساخت. این موضوع همچنین بازتاب قابل ملاحضهای در ابرقهرمانها داشت؛ شاهد بودیم که «مرد عنکبوتی» (Spider-Man) با قدرتهای خودش دچار مشکل شد و در ادامه، «شوالیهی تاریکی» (The Dark Knight) تصور اولیهی قهرمانی را در او دگرگون ساخت. در تداخل با جنگهای تمام نشدنی تروریستی، قهرمانهای ما نیز تغییرات بسیاری کردند؛ دنیاهای امروز آنها، حاصل پسرفت درونگرای قهرمانها در این تداخل است.
«لوگان» سعی در تعریف داستانی دارد که بر گذشته بازتاب دارد و در عین حال میخواهد ادامه را به نسل آیندهی خود، واگذار کند؛ ساختار داستانی فیلم، بسیار کلاسیک است و میتوان گفت الگو برداری زیادی از فیلم «شین» (Shane) ساختهی «جرج استیونز» دارد. «لوگان» همان «شین» است، دورهگردی که از مزرعهدارها محافظت میکند و «لاورا» همان پسرک به نام «جوی» (Joey) است که برای شین میگرید؛ جوی برای برگشت شین گریه میکند، درست مثل لاورا برای لوگان؛ شین مثل لوگان، هرگز باز نمیگردد اما صدای جوی برای همیشه طنینانداز خواهد شد. شین در قلب جوی است و لحظات بزرگ شدن او با وجود شین آمیخته است و از پیش مقدر است، همانطور که لوگان تا ابد در قلب لاورا خواهد بود.
ندای طنین انداز «بازگرد!» شاید آخرین تیر در ترکش فیلم باشد، چرا این ندا باید تکرار شود؟ زیرا ظرفیت داستانی معمول بازیهای ویدیویی مدتهاست که ظرفیت تعریف داستان فیلم را پشت سر گذاشته است. بازیها میتوانند حتی به تعداد تمام مخاطبان، داستان متولد کنند، آنها نیازی به تولید فضاهای داستانی تمام نشدنی ندارند زیرا آنها میتوانند راوی داستانهایی باشند که اصلا نیازی به تمام شدن ندارد. همچنین بازی همیشه از فیلم اعتیادآورتر است پس بیایید با آن روبرو شویم! این بازار تمام نشدنی اعتیادآور، همان چیزی است که بازار و حتی بازیکنندهها میخواهند.
اما سرگرمی معمول فیلم به کجا میرود؟ آیا در آن بازپخش یا یک بازگشت یا حتی یک تولد دوباره در کار خواهد بود؟ آیا در میان بازار معتاد کننده و تمام نشدنی بازیها، جایی برای فیلم وجود دارد؟ تمام چیزی که من میتوانم بگویم این است که حتی با تمام شدن داستان «لوگان»، دنیای این فیلم (مردان ایکس) به حیات خود ادامه میدهد. به هر حال خراش عمیق پنجههای «لوگان» تا ابد در این دنیا حس میشوند و حتی شاید شکل دهندهی اسکلت چیزی کاملا جدید در این دنیا باشند. چیزی که اثر «لوگان» بر این دنیا را جاویدان میسازد، تصمیمی است که برای پایان دادن به داستان او گرفته شد.
این هم از مقالهی جناب کوجیما! امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گرفته باشد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مممنون متشکرم دوستان عزیز
تشکر بسیار بابت ترجمه بسیار خوب این متن عالی کوجیما ساما :۱۵:
ماهان جان خسته نباشی.