لینچ در سرزمین سورئالیسم | یادداشتی بر بازگشت سریال Twin Peaks

در ۱۳۹۶/۰۴/۱۲ , 20:15:14

این متن یک نقد و بررسی یا هرگونه متن جدی سینمایی نیست. نگارنده باوجود سال‌ها فیلم دیدن و مطالعه در خصوص این هنر سحرانگیز، هنوز به خودش اجازه ورود به حیطه تخصصی نقد یک اثر سینمایی یا تحلیل آن را نمی‌دهد و هنوز ساعت‌ها و ساعت‌ها مطالعه و قدم‌زدن در وادی بی‌انتهایش نیاز است تا شاید کمی بتوان در خصوص این هنر ارجمند قلم زد. متن پیش‌رو که به مناسبت بازگشت یکی از سریال‌های نامی دنیا و مورد علاقه خودم Twin Peaks است، صرفا یادداشت یا معرفی‌ است که در آن هرچه دل تنگم آمد را قرار دادم و بعضی وقتا صرفا مبتنی بر غرغرها یا مدح و ستایش‌هایم است و بعضی‌وقت‌ها نزدیک قلمرو وسیع بررسی می‌شود. اگر هنوز آشنایی با این سری ندارید امیدوارم که این متن شخصی بتواند شما را سر یک میز بنشاند و مقدمات شناخت را فراهم بیاورد و اگر نیز با فصل‌های قبلی برخوردی داشته‌اید و تمایلی به تماشای فصل جدید ندارید، آن میل را در شما ایجاد بکند و همراه مامور مخصوص اف‌.‌بی‌.آی «دیل کوپر» وارد بازی‌های عجیب لینچی‌اش بکند . همراه با دنیای بازی و جدیدترین اثر دیوید لینچ نابغه باشید.

 از «دیوید لینچ»‌ چیزی می‌دانید؟ یکی از مطرح‌ترین کارگردانان سینمای مستقل آمریکا که همیشه با فیلم‌های سورئال و مرموزش که سرشار از نماد و زیرمتن‌های عمیق و چندلایه‌ و روان‌شناسی فرویدی‌ است شناخته می‌شود. کارگردانی که با هفتاد و یک سال سن پرونده پرباری متشکل از فیلم‌های بلند، فیلم‌های کوتاه، آلبوم‌های موسیقی، تالار‌های نقاشی، نویسندگی، عکاسی و بازیگری دارد و اکنون بعد از چندین سال دوری از فعالیت‌های سینمایی، با فصل سوم سریال معروف و پرآوازه‌اش دوباره سر از ذهن‌ها و تفکرات‌مان درآورده و قرار است با فصل سوم و نهایی شامل هجده قسمت پرونده این اثر خاطره‌سازش را بعد از ۲۵ سال غیبت ببندد. «مارک فراست»، نویسنده و تهیه‌کننده و خالق دیگر Twin Peaks نیز به سریال بازگشته و مسعولیت پیشینش را عهده‌دار شده. اغلب بازیگران اصلی هم بر سر نقش‌های پیشین‌شان برگشته‌اند.
حالا اصلا این Twin Peaks چه هست؟ کی پخش شد؟ چند فصل دارد؟ دلیل این همه تاخیرش برای ساخت فصل سومش چه بود؟
ژانر سریال درام کارآگاهی‌ست و داستان مامور مخصوص اف‌.‌بی.آی «دیل کوپر» را با بازی «کایل مکلاکلن» (Kyle MacLachlan) را دنبال می‌کند. کوپر به دنبال یک قتل مرموز راهی شهر سرسبز و کوچک Twin Peaks می‌شود. شهری که مشابه تمامی شهرهای حومه‌ای و کوچک، سرشار از اسرار و روابط مخفی‌ست و کوپری که به مثابه یک تازه‌وارد، وسط تمامی این داستان‌ها و ارتباطات می‌افتد. به تمامی اینها عناصر ماوراالطبیعیه و یک مکان مرموز با کوتوله‌ای قرمز پوش و یک روح بدذات را نیز اضافه بکنید تا متوجه بشوید با چه داستان جذاب و حوس‌انگیزی طرف هستید. فصل اول در سال ۱۹۹۰ از شبکه ABC در هشت قسمت پخش شد و به سرعت به یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های آن روزها بدل شد. فصل دوم سال بعد در ۲۲ قسمت بر روی آنتن رفت، ولی متاسفانه نتوانست موفقیت چشم‌گیر فصل ابتدایی‌اش را تکرار بکند. فصل نخست، از غنا و محتوای داستانی بیشتری برخوردار بود و اولین برخورد کوپر و بیننده‌ها با Twin Peaks و اهالی‌اش نیز بود، همین حالت مقدمه‌طور فصل اول و روایت هوشمندانه و بازی‌های بسیار خوبش و پرهیز از کش‌دادن بی‌خود و جاری‌کردن ساب‌پلات‌های فرعی و بی‌مزه، توانست به موفقیت بسیاری که درخورش نیز بود دست پیدا کند. فصل دوم، متاسفانه درگیر مسائلی شد که از کنترل لینچ و فراست خارج بود. فشارهای شبکه پخش‌کننده بر روی آنها بیشتر شده‌ بود و به‌خاطر درخواست‌ها و اصرار‌های مردم، در قسمت‌های ابتدایی برخلاف چیزی که لینچ و فراست برای داستان در نظر گرفته بودند از هویت قاتل و چیستی‌اش رازگشایی به عمل آمد. تعداد قسمت‌ها به‌طور بیخودی افزایش پیدا کرد و کلی داستانک فرعی بی‌مزه و شخصیت‌های قسمت زیادکن قسمت‌های میانی سریال را اشباع کردند. دقیقا برخلاف روندی که فصل نخست پیشه کرده‌ بود و خیلی هوشمندانه از ویژگی‌هایی که یک سریال در اختیارش قرار داد ه‌بود برای تعریف قصه‌اش بهره برد. تعداد بیننده‌ها نیز بعد از مدتی با افت مواجه شد و در نهایت در قسمت ۲۲ و سر جمع سی‌ام، داستان با کلیف‌هنگری اساسی و کلی راز و اتفاقات سربه‌مهر پرونده‌اش بسته شد.

نمادین‌ و خاص‌ترین شخصیت کل سریال که متاسفانه به‌دلیل عدم بازگشت بازیگرش در فصل سوم از نظر ظاهری دچار تغییرات بسیاری شده

سال بعد، لینچ فیلمی سینمایی بر اتفاقات قبل از فصل نخست و شخص مقتول، «لارا پالمر» ساخت که با بازخوردهای خوبی همراه نبود و در جشنواره کن همان سال با انتقادات بسیار همراه شد. البته طرفداران و منتقدان با گذشت‌ سال‌ها در برخورد با این فیلم بسیار نرم‌تر شده‌اند و تازه ارزش‌هایش را شناخته‌اند. البته، نمی‌شود مشکل ریتم کند فیلم را نادیده گرفت که با توجه به مدت زمان قابل توجه‌ دو ساعته‌اش، مقداری باعث سررفتن حوصله می‌شد. بعد از این اتفاقات و بهم‌خوردن همکاری لینچ و فراست با ABC سر مشکلات پیش‌آمده در فصل دوم، ادامه سریال در هاله‌ای از ابهام فرو رفت. چندین‌سال بعد که لینچ و فراست کمر همت برای ساخت ادامه اثرشان بالا زدند، بودجه و شبکه‌اش را پیدا نکردند و به‌همین شکل چندین سال در جست‌وجوی شبکه‌ای برای پخش فصل سوم بودند. این شبکه سال گذشته پیدا شد و Showtime این مسوولیت را عهده‌دار شد. با پیدا شدن شبکه، لینچ و فراست به‌عنوان تهیه‌کنندگان Twin Peaks، بازیگران قدیمی را باری دیگر دور هم جمع کردند و بعد از دو دهه، ادامه قصه ناتمام‌شان را از سر گرفتند، ولی این‌بار بدون فشار و شرایط مشابه فصل دوم و با آزادی تمام و کمالی که ایده‌‌آل ذهن‌هایی هم‌چون لینچ و فراست است. چند هفته‌ای است که فصل سوم کار خودش را شروع کرده و در این هفت قسمتی که از آن پخش‌شده، نوید دهنده بازگشتی عالی برای یکی از خاص‌ترین کارگردانان دنیا و سریال زیبایش است.

دیوید لینچ در نقش مامور کم‌شنوای اف.بی.آی گوردون

 ادامه متن حاوی اسپویل از کل سری است. برای همین اگر هنوز فصل‌های قبلی را ندیده‌اید و قصد دیدنش را دارید راه‌تان را کج کنید و درصورت تمایل وقتی دیگر به سراغ این بخش از متن بیایید. اگرم فکر می‌کنید فرقی ندارد (که اشتباه می‌کنید) به راه‌تان ادامه بدهید. تا یادم نرفته، اسپویل‌های اصلی این بخش اختصاص به همین فصل سوم دارد.
در انتهای فصل دوم، کوپر به‌دنبال «ویندوم ارل» وارد (Black Lodge) شد. در آنجا مسیرش را گم کرد و بعد از پیدا کردن جسد ویندوم ارل، با باب و هم‌ذات تاریک خودش روبرو شد. صحنه انتهایی نیز کوپر را نشان می‌داد که در آینه نگاه می‌کرد ولی بازتاب چهره‌اش «باب» را نشان می‌داد. به این معنی که آگاهی و شخصیت‌اصلی کوپر در آن دنیای مرموز گیر افتاده و بدنش به تسخیر باب درآمده یا شاید هم هم‌ذات تاریک‌اشش.
درخصوص فصل سوم نگرانی‌های بسیاری داشتم. از یک‌طرف آزادی و فراغ بال لینچ و فراست خودش نویددهنده کلی اتفاق خوب است،‌ از طرفی دیگر گذشت این‌همه سال و افزایش سطح توقع از بازگشت قدرتمند این سری، ممکن بود در نهایت به یک ناامیدی بزرگ خطم شود. احساس بدی که با دو قسمت اول تاحدودی دچارش نیز شدم. دو قسمت ابتدایی باهم پخش شدند و مدت زمان تقریبا دو ساعته دارد. در این تقریبا دوساعت داستان سعی می‌کند ما را با وضعیت کلی کنونی و هم‌ذات کوپر که در این بیست و پنج سال کنترل بدن وی را در دست داشته آشنا کند و همین‌طور سری به بعضی‌ از شخصیت‌های قدیمی بزند و علاوه بر این یک‌سری داستانک‌های تازه با اسرار بیشتر را پیش‌روی مخاطب بگذارد. کلیت پلات در دو قسمت اول خوب است، ولی مشکلی که گریبان‌اش را گرفته ریتم بسیار کند آن است که باعث می‌شود هر چند دقیقه به زمان نگاه بکنید و آهی بکشید. کارگردانی و صحنه آرایی لینچ مثل همیشه مثال‌زدنی‌ است، بازی‌های بازیگران عالی است و نسخه پیرتر بازیگران به‌طرز خوشایندی به دل می‌نشیند. بخش قابل توجه، نبود آن حس و حال و اتمسفر کلی دو فصل نخست است که حتی در چهار قسمت ابتدایی مدت زمانی که در خود Twin Peaks حضور داریم کمتر از حد معمول است. لینچ از اتمسفر ساکن‌ و گرفته‌تری برای تعریف قصه‌اش بهره گرفته که این امر در کنار محتوای مقدمه‌طور و کند دو قسمت نخست‌، مقداری باعث دل‌زدگی می‌شود. هرچند که در انتها و حضور کوپر اصلی و تلاش وی برای بازگشت به دنیای واقعی دوباره هیجان کافی به اثر تزریق می‌کند و از این سکون خارج‌اش می‌کند.

کوپر بعد از بازگشت به دنیای واقعی، به‌معنای واقعی هنگ کرده و این هنگ‌کردن منجر به شکل‌گیری کلی لحظات کمدی شیرین می‌شود.

ورق به طرزی بسیار خوشایند در قسمت‌های سوم و چهارم برمی‌گردد. این دو قسمت بیشتر متمرکز بر شخصیت کوپر است و مثل دو سری قبلی، در هرجای سریال که کوپر با بازی خوب مک‌لاکن حضور دارد، داستان ناگهان چند پله قوی‌تر و جذاب‌تر می‌شود. بعد از اتفاقات قسمت دوم، کوپر به مثابه آلیس،‌ در دنیاهای عجیب و نامشخصی گم‌شده است. دقیقا همان‌طور که خود کوپر کمترین توضیحی برای چیستی این مکان‌ها ندارد، بیننده هم همین‌طور و خود لینچ و فراست هم کمترین تلاشی برای توضیح آنها نمی‌کنند. کوپر الان وارد بخشی از هستی شده که برای انسان‌ها نامشخص است و هیچ درک درستی از ماهیت آنها ندارد. صرفا باید به‌طریقی از این دنیاهای عجیب راه‌ خود را به دنیای خویش پیدا کند. همان‌طوری که آلیس توانست از لانه خرگوش خارج شود، همین نامعلومی این مکان‌ها، دست تخیل و ذهن لینچ خیال‌پرداز را بازگذاشته تا با خیال راحت هرچه تصویر و اتفاقات عجیب و بدون توضیح را که خواست در آن قرار دهد و ما را همانند کوپر، با دهان باز و ذهنی خالی و ناشی از عدم درک هیچ‌کدام از اتفاق‌ها وسط سرزمینی سورئال رها بکند. ریتم و روایت هم کاملا مناسب هستند و بازگشت شخصیت شیرین گوردون که خود لینچ در نقش وی ظاهر شده و تعدادی دیگر از شخصیت‌های قدیمی و طنز دل‌نشینی که در بطن اثر جریان دارد، قسمت‌های سوم و چهارم را بسیار عالی و خواستنی کرده‌ است و بیننده را بسی امیدوار که لینچ و فراست برنامه‌های حسابی و فکر‌شده‌ای برای یک پایان‌بندی درخور برای مخلوق‌شان دارند.

در ابتدا وقتی متوجه شدم که فصل سوم هجده قسمت دارد، یاد دومین فصل افتادم که تعداد قسمت‌های بالا چه بلایی سر داستان و روایت اصلی آن آورد. دو قسمت اول هم صحتی گذاشت بر حدس و گمانم ولی در ادامه داستان خیلی خوب خودش را تعریف کرد و در کنار سایر عوامل، به طرز عجیبی از تمامی پتانسیل‌هایش بهره برد. به‌نظرم اگر لینچ و فراست بتوانند از ریتم کندی که برای دو قسمت اول و همین‌طور فیلم Twin Peaks Fire Walks With Me ساخته بودند دوری کنند و آن سرخوشی رازآمیز آلیس‌گون را که خاص این سریال و از ویژگی‌هاییست که فصل اول را این‌چنین مطرح ساخت در اثرشان بیشتر بکنند. فصل سوم توانایی بدل شدن به یکی از بهترین سریال‌های پخش شده این چند سال را دارد و می‌تواند بعد از بیست و پنج سال، پایانی بسیار لایق برای این سریال مطرح باشد. هرچند که هنوز اول راه است و به‌غیر از یک‌سری مقدمه چینی و سفر کوپر و سپس از دست‌دادن مشاعیرش و اتفاقات جالب پیش‌آمده سر این موضوع، هنوز داستان به‌طور جدی شروع نشده‌ است و باید دید برای قسمت‌های آینده چه برنامه‌ای چیده‌اند و آیا این‌همه سال انتظار می‌تواند به بار بنشیند یا در نهایت فصلی دیگر شبیه به فصل دوم از آب در خواهد آمد؟
یکی دیگر از موضوعاتی که می‌شود به آن اشاره داشت، فاصله‌گرفتن نسبی اتمسفر سریال از دو فصل قبلی است. در سری‌های قبل چیزی که عامل اصلی به‌هم پیوندزننده شخصیت‌ها و اتفاق‌ها بود شهر Twin Peaks و داستانک‌های ریز و درشت جای گرفته در آن بود. ولی در حال حاضر، داستان بیشتر متمرکز بر اتفاقات خارج از این شهر است و اگر شخصیتی قدیمی را نشان می‌دهد، بیشتر برای قلقلک‌دادن نوستالژی است تا یک حضور تاثیرگذار و مهم. البته، یک حضور افتخاری و ساده خیلی خیلی بهتر از زورکی چپاندن آنها در داستان است. شاید این تغییر لحن که تمایل بیشتری به آثار سینمایی خود لینچ پیدا کرده‌ است به مزاق همه خوش‌نیاید،‌ ولی چیزی نیست که نشود با آن کنار آمد؛ خصوصا اگر از طرفداران و سینه‌چاکان سینمای لینچ هم باشید، این تغییرات بسیار به دل‌تان خواهد نشست.
در انتها بار دیگر تاکید می‌کنم که اگر سریال‌باز هستید،‌ حتما فرصتی به Twin Peaks بدهید، داستان و شخصیت‌های بسیار خوبی دارد و روابط بین‌شان نیز بسیار باحوصله و از سر دقت پرداخته شده، یک کارگردان خلاق و نوآور را به عنوان خالقش دارد و جدا از بعضی قسمت‌های ضعیف فصل دوم، تماما ارزش وقتی که پایش می‌گذارید را دارد. فصل سوم هم که تا الان بسیار خوب ظاهر شده و بیایید امیدوارم باشیم که این روند رو به جلو را به همین شکل ادامه بدهد.


2 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. چه جالب . نمیدونستم دیوید لینچ سریال هم ساخته :20: .
    کارگردان خاصی بود ( شنیدم بازنشسته شد :( ) و بعضی کارهاش مثل Lost Highway و The Elephant Man رو خیلی دوست داشتم .
    همون طور که گفتید اصولا اثار دیوید لینچ فضای راز الود و ریتم کند ( بعضی وقت ها خیلی کند ) دارن و هر کسی ازشون خوشش نمیاد اما اگه باهاشون ارتباط برقرار کنید قطعا لذت میبرید چون واقعا کارگردانیش ( و فیلمبرداریش که تو اکثر کار هاش خودش انجام میداد ) بی نظیره .
    اگه وقت بشه حتما از اول میبینمش .
    علی جان خسته نباشی :*: .

    ۲۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر