غلیان احساسات | یادداشتی بر بازی Undertale
واقعا باید در وصف بازی که تمام هستیام را درگیر احساسات ناب و شدیدا ملموساش کرد چه بسرایم؟! حتی مدح و ستایش بیوقفه هم در مقابل این اثر پیکسلی مستقل کم میآورد. بله، بدون اغراق این بازی تا این اندازه لایق این تعاریف است. پس اگر هنوز تجربهاش نکردید، بدانید که در گمراهی عمیقی تا بدین لحظه بهسر میبردید، ولی بیش از این نگران نباشید، چرا که همین الان میتوانید بهسراغش بروید و ساعتهای فوقالعادهای را در شریانهای ذهنی سرشار از خلاقیت و نوآوری «توبی فاکس» (Toby Fox) سازنده بگذرانید و بهصورت انسانی تازه متولد شده با کلی خاطرات درجه یک و فراموشناشدنی برگردید. اگر هم بهسراغش رفتید و خدای ناکرده، زبانم لال، چشمم کور، نصفه نیمه به امان خدا این تکه جواهر را رها کردید، خوب بهتر است که گیمر بودن را هم رها بکنید. هم برای شما بهتر است و هم برای جماعت گیمران عالم؛ تا اطلاع ثانوی هم در دید قرار نگیرید. همیشه در سایهها حرکت بکنید و هر لحظه منتظر یک رخداد شوم باشید. آخر گیمری که نچشیده و ندیده این شاهکار تکرار ناشدنی رو رها کردی، اصلا خبر داری با چه اثر ناب و پرمغزی طرف هستی؟! چه داستان و شخصیتپردازی بینظیری پشت این ظاهر سادهاش نهفته است؟ چه گیمپلی حیرتانگیز و درگیر کنندهای دارد که بهطرز حیرتآور در پیوستگی و هارمونی مطلق با داستان و تمامیت بازی قرار دارد؟ موسیقی… اصلا لزومی نمیبینم که در خصوص موسیقیهای این اثر، کلمات را بههم ببافم. لپ کلام، با اثری طرف هستی که تکتک اجزایش کاملکننده یک جز است و همهچیز Undertale است و Undertale تمامی آنهاست. یک اثر که شاید حد نهایی توازن و تناسب در بازیها باشد؛ محصولی که جز به جز آن کاملکننده شخصیت بینظیر اثریست که توبی فاکس نابغه خالقش بوده است. با یادداشت سراسر فنوار بنده برای این معشوقهی یکی یکدانهام همراه با دنیای بازی باشید.
احساسات با انفجاری مهیب از صفحه مانیتور و کدنویسیهای توبی فاکس به بیرون پرتاب میشود و شعاع انفجارش تمامی نورونهای بازیکن بیچاره را مورد حمله و نوازش خود قرار میدهد و در حالتی غریب و سرشار از عشق، در دریایی از هیجانات و حسی خاص رها میکند. شنا کنید و بچرخید و بگردید و حال بیاید، و به خودتان بارها درود بفرستید که گیمر هستید و صنعت گیم وجود دارد که افرادی همچون توبی بیایند و همچین معشوقههای دلکشی تحویلتان بدهند. Undertale دقیقا چنین بلایی سرتان میآورد. سر من که آورد، سر هفتاد هزار کاربر استیم هم که آورده است، سر هرکس دیگری نیز که لطفی شامل حال خودش بکند و این حلقه قدرت را در انگشتاش فرو بکند میآورد. کوه «موردور» را بریزید دور، حلقه قدرت را در دست بگیرید و در دنیای عاشقانه هیولاهای آقای فاکس ناپدید بشوید. بروید و با «پپایروس» و «سانز» و «آنداین» و… پیکنیکی سراسر حس خوب ترتیب بدهید و تا اطلاع ثانوی هم به دنیای واقعی وقعی ننهید.
Undertale چه هست؟ یک بازی مستقل پیکسلآرت که با موتور ساده گیممیکر ادونچر ساخته شده و در مدتزمانی شش ساعته به اتمام میرسد. البته، اگر جادوی خانمان برانداز توبی فاکس قلبتان را در کوه البرز همانند مجازاتی که فریدون شامل حال ضحاک ماردوش کرد به زنجیر درآورد، این شش ساعت بهراحتی به ۲۰ ساعت میرسد. هر دور بازیکردن این الماس ارزش و ویژگیهای خاص خودش را دارد و از این حیث از ارزش تکراری بس بالا برخوردار است. چرا میپرسید؟ چون شما در بازی میتوانید هیچکس را، دقیقا، هیچکس را نکشید. مبارزهها نوبتی هستند و به رسم تمامی نوبتیها، حمله و آیتم دارید. بازی دشمن هم دارد، ولی صبر کنید، پس این Spare (بخشایش) این وسط چهکار میکند؟ بگذار بزنماش ببینم چه هست… چه شد؟ با دشمن صحبت کرد؟ نمیخواهد مبارزه کند؟ مگر احمق است؟ مگر داریم؟ بله، داریم. دقیقا مشابه سری «شین مگامی تنسی» که با هیولاهای مختلف آن میشود صحبت کرد و درصورت راضی کردنشان با آیتمها و دیالوگهای لازم، از مبارزه با آنها صرفنظر کرد یا آنها را وارد تیمتان کرد اما در اینجا داستان مقداری فرق میکند. شما هیولای محترم را میبخشید، ولی شاید طرف به شما اعتماد نداشته باشد، یا واقعا قصد جان ناچیزتان را کرده باشد. آیا بازهم حاضر هستید بر سر گذشت بمانید و در مقابل سیر بیانتهای حملات حریف مقاومت بکنید؟ تفاوت دورهای مختلف Undertale دقیقا در همین انتخاب شما نهفته است. گذشت تمام و کمال، حتی در مقابل خفنترین غولآخرها و یا قتلعام تمامی هیولاهای ریز و درشت بازی و یا بخشیدن یک عده و کشتن عدهای دیگر. انتخاب در دستان شماست، این شمایید و گزینه Spare و روایتها و رخدادهایی سراسر متفاوت که دود از کلهتان بلند میکند.
دوسال پیش، این گوهر تابناک به بازار آمد و دوسال پیش سهبار در دنیای خارقالعادهاش خودم را حل کردم. حتی بعد از جداییمان، موسیقیهای فوقالعادهاش که لحظهلحظه بازی را بارها و بارها مجدد از جلوی چشمانم عبور میدادند اجازه فراموشی و فاصله افتادن بین من و عشقم نمیدادند. از قطعه قطعهشان احساس شور و علاقه سرازیر میشد و من را همراه خودشان وارد وادیهایی ناشناخته و سرشار از عجایب میبردند. حالا نیز که اندکی موسیقیهایش را کمتر گوش میدهم، نسخه PS4 و collectors edition بازی معرفی شد و من دوباره به سرزمینهای بازی بازگشتم.
مقداری جدی بشویم. جدا از فنبازی، که البته تماما لایق چنین اثری نیز هست، واقعا با بازی خوبی روبهرو هستید. شاید به گرافیک سادهاش ایراد بگیرید، بگویید این من را یاد NES و SNES میاندازد و چیست این؟ زیر خاکیاست آیا؟ بهچه درد میخورد؟ Undertale برای آندسته گیمرهایی است که دنبال یک محصول و حس خاص هستند. دنبال یک اثر ملموس و ناب، با احساساتی شدیدا برانگیزکننده و قدرت انتخابی بیاندازه واقعی، داستان و شخصیتهایی شدیدا پرداختشده و موسیقیهایی در سطح «نوبو اوئماتسو» و «جرمی سول» و «درن کورب» و باقی اساتید دست نیافتنی که در اینجا خیلی هم خوب دستیافتنی شدهاند. توبی فاکس چنان موسیقی احساسیاش را در تار و پود داستانش پیچیده و از ویژگیهای قدرتمند آن برای اثر بخشی هرچه بیشتر داستانش بهره برده است که حیرت تنها کلمهای است که شاید بیانگر این گوشه از هنر والای او باشد. این بازی بهمعنای واقعی از پتانسیلهایی که یک بازی ویدئویی در اختیار بازیساز برای تعریف قصهاش قرار میدهد بهره برده است. در نقد «ایدت فینچ» به هوشمندی بالای سازندههایش در استفاده هرچه بهتر ویژگیهای عالی این هنر جوان اشارهای داشتم، توبی فاکس شاید حتی خلاقانهتر از آنها بهره برده و اثری بس ناب و خاص را بهوجود آورده است. محصولی سرشار از خرق عادت و لحظات بینظیر و شخصیتهای عجیبی که خیلی زود بدل به رفیق گرمابه و گلستانتان میشوند.
اگر فرصتی فراهم شد، نقدی نیز برای این کوه نور به رشته نگارش در میآورم و از کلمات بیشتری بهمنظور مدح و ستایش بیوقفه آن استفاده میکنم. بیشتر از این در گمراهیهای وهم و خیال پرسه نزنید، از پوچی و بیمعنایی راه خود همانند قهرمان صامت Undertale بهسوی سرزمین هیولاها بشتابید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
بازی خوبیه فقط چجوری andayn رو توش شکست بدم؟همونیه که نیزه پرت میکنه
هر وقت قلبت قرمز شد flee رو بزن و فرار کن
شدیدا مشتاق به انجام بازی شدم… ممنون از مقاله
بازی بینظیره… به شدت پیشنهاد میشه :۱۵:
متن هم بسیار زیبا بود… تشکر :*:
اندرتیل بدون شک یکی از بهترین بازی هایی بود که بازی کردم :۱۵:
واقعا اینقد زنده بودن و اتمسفر رو توی کمتر بازی ای دیدم .
اصلا انگار یک دنیای واقعیه برای خودش! شخصیت پردازی کارکتر ها خارق العادس یعنی دیالوگا شاهکار میکنن موزیک بازی بقدری به جو بازی هویت میده نمیشه توصیفش کرد.
واقعا نمیشه توصیف کرد چقد این بازی خوبه…
فقط باید بازی کنید
اندرتیل مجموعه ای از اشک ها و لبخند هاست. یکی از زیبا ترین و پر روح ترین و احساسی ترین تجربه های زندگیمه.
“Undertale برای آندسته گیمرهایی است که دنبال یک محصول و حس خاص هستند.” آندرتیل به درد همه انسان ها میخوره.