لوگان! تو چهکار کردی!؟ | پروندهای بر فیلم سینمایی Logan
از نمایش و اکران فیلم «لوگان» چیزی نمیگذرد و همین سه-چهار ماه پیش بود که «هیو جکمن» و «پتریک استوارت» و «جیمز منگلد» حسابی با خداحافظی از «ولورین» ساختنشان دلی از عزا درآوردند را ما را در مکانی میان عزا و خوشحالی گیر انداختند. هیو جکمن بعد از تقریبا دو دهه بهدلیل پا به سن گذاشتن و سرطان پوستی که بهخاطر گریمهای فراوان روی صورت وی شده از هنرنمایی در نقش ولورین یا «گرگین» خداحافظی کرد و این خداحافظی شاید بهترین خداحافظی بود که میشد برای یک شخصیت اقتباسی و محبوب سینمایی/ کمیکی ترتیب داد. صحبتهای اینچنینی، چه احساسی و چه فنی و غیر از آن، در متن یادداشتها بسیار است و میگذاریم به حرفها و درددلهای نویسندههایمان گوش دهید که چه داشتند دربارهی لوگان گفتن… . با پروندهی سینمایی فیلم لوگان همراه دنیای بازی باشید.
توجه: متنها حاوی اسپویل است. اگر لوگان را تماشا نکردهاید، اول آن را تماشا کنید و سپس به خواندن متنها بپردازید.
میم مثل محافظهکاری
سعید زعفرانی
«لوگان» شخصیت شناختهشده و پرآوازهای است. اگرچه بسیاری ممکن است عقیده داشته باشند که ولورین به عنوان نماد اصلی «مردان ایکس» پرطرفدارترین و محبوبترین جهشیافتهی دنیای کمیک و سینما هم هست، پرهیز من از ادعای این واقعیت به سبب متغیر بودن این کیفیت، اجازه نمیدهد با اتکا به محبوبیت یک شخصیت خیالی دعوا را سختتر کنم.
«محافظهکاری» اساسا معنای تثبیت شدهای ندارد و در هر زمینهای تعبیر و تفسیر متفاوتی دارد. اگرچه بسیاری ممکن است عقیده داشته باشند که محافظهکاری به معنا و مفهومی اشاره دارد که طبق آن فرد تصمیمگیرنده یا عملکننده امنترین راه ممکن را انتخاب میکند، اما چون ممکن است در بسیاری از مواقع امنترین و بیخطرترین راه ممکن مساوی با تصمیم نگرفتن یا عمل نکردن (انفعال) باشد، من از ادعای این تعریف هم سخت حذر میکنم.
اما وقتی فیلم «لوگان» محصول ۲۰۱۷ را تماشا میکنم هیچ مفهومی به اندازهی محافظهکاری در ذهنم متبلور نمیشود. در واقع فیلمسازان با همهی تلاشی که کردهاند اصلا و ابدا در پی نوآوری و ساخت چیزی که با مردان ایکس قبلی تفاوت داشته باشد نبودهاند، بلکه در پی ایجاد تغییر و تحول کنترل شده در شخصیت و در داستان بودهاند تا ضمن اینکه در مسیری بیخطر و حسابشده گام بر میدارند توهم ساختن یک چیز جدید و خلق رخدادهای تازه در یک دنیای قدیمی را زیر دماغ مخاطب ایجاد کنند. البته این اتفاق به درستی رخ میدهد و نمیشود گفت که چنین توهمی ایجاد نشده و اگر ایجاد شده هم لذتبخش و سرگرمکننده نیست. باید دید چه اتفاقی در این روند افتاده است و واقعا با چه کیفیتی از توهم و تحول مواجه هستیم. اینکه فیلم لوگان فیلم خوبی است یا نه، کاملا به موضوع این یادداشت بیربط است.
به عنوان نویسنده یا فیلمساز (یا در مفهومی گستردهتر خالق اثر) شما دو راه اصلی برای انتخاب دارید. یا چیزی خلق کنید که اساسا متعلق به خودتان است (ایدهی اوریجینال) یا از چیزهایی که پیشتر خلق شده است و دیگران آن را امتحان کردهاند استفاده کنید (تقلید، اقتباس یا الهام گرفتن). اما گزینهی اول برای بسیاری از هنرمندان خطرناک است. پس اگر در مورد یک هنرمند یا مجموعه (تیم) هنرمندان صحبت میکنیم این گزینهی پرخطر کنار میرود. پس اگر در مورد خلق فیلم لوگان صحبت میکنیم این گزینه خود به خود حذف میشود. استفاده از تجربیات دیگران و راه رفتن روی خطی که قبلا امنیت آن تضمین شده است گزینهای است که هنرمند محافظهکار استفاده میکند.
لوگان هم به همین روز افتاده است. هنرمند محافظهکار یا استودیویی که موفقیت مالی و مقبولیت نزد طرفداران و منتقدین را میطلبد، قرار نیست دست به خلاقیت و نوآوری بزند و هرگز ریسک نخواهد کرد. این مورد را میشود اساسا به عنوان یک آفت در نظر گرفت، اما حقیقتا گزینهی جوابگویی است. جوابی که سالهای سال است هنرمندان از مخاطبین و منتقدین خود گرفتهاند و البته همواره اقلیتی در حاشیه ایستاده و از این بابت ابراز نگرانی کردهاند، که چه بسا هیچ خلاقیتی و هیچ ابداعی و هیچ نوآوری حقیقیای در مدیوم مورد بحث و نظر اتفاق نیفتد اگر همه بخواهند همین رویه را در پیش بگیرند. اقلیتی که در نهایت باعث میشوند هر چند مرتبه یک بار شاهد بروز یک ایدهی نو و یک فرم کاملا تازه شویم.
بنابراین طبیعی است که لوگان از یک شخصیت مقتدر به یک انسان زوال یافته تقلیل یافته باشد. طبیعی است که با یک شخصیت خرد شده مواجه شویم. اینها فرمولهایی هستند که همین چند سال اخیر در سینما امتحان شدند و جواب دادند. طبیعی است که لوگان در ابتدای فیلم کتک بخورد و به خاک بیفتد، چون ما از دیدن برخاستن شخصیت محبوبمان و احساس ترحمی که با قدرت پاسخ داده میشود لذت میبریم. و این هم فرمولی است که قبلا در سینما امتحان شده و جواب داده است. طبیعی است که لوگان پیر شده باشد، ریش داشته باشد، از لوگان قبلی فاصله گرفته باشد، به الکل معتاد شده باشد و تمام موارد دیگر افول که قبلا در سینما و ادبیات و مدیومهای دیگر (مثل بازی) امتحان شدهاند را شامل شود. چون ما از پیوند همهی این موارد با شخصیتی که از قبل میشناسیم و تلفیق قدرت و ضعف و بازیِ شاعرانهای که در تصویر میگنجد لذت میبریم. و اینها همه قبلا در سینما امتحان شدهاند و همواره موفق بودهاند. لوگان هم در عقاید خود سست شده است. لوگان هم دیگر آن قهرمانی که خودش روزی آرزو داشته نیست. لوگان هم از چشم اسوهاش (چارلز) یک ناامیدی تلقی میشود. لوگان هم قرار است خطاب به کسی که برایش دلسوزی میکند این دیالوگ را بگوید: «سرت رو از زندگی من بکش بیرون!» و لوگان هم قرار است مثل هر قهرمانِ تجدیدنظر شدهی دیگری، مثل بتمن، مثل مکسپین مثل هزار و یک شخصیت دیگر در هزار و یک داستانِ تکراری محافظهکارانهی دیگر مثل روزگار قبل باهوش و مقتدر نباشد. لوگان هم قرار است قبل از اینکه فکر کند حرف بزند و از خود ضعف نشان دهد. لوگان هم قرار است با عصبانیت تصمیم بگیرد، از سر خشم و غرور عمل کند و نه با اقتدار قبلی که با زحمت فراوان موفق شود. بله، لوگان هم مثل همهی شخصیتهای دیگری که وارد این فرمول شدهاند و خواهند شد «موفق» بیرون خواهد آمد، اما این موفقیت حاصل حسی متفاوت از قبل است.
دیدن فیلم اکشن به خودی خود لذتبخش است. دیدن فیلم اکشنی که در دنیای مردان ایکس اتفاق میافتد و ولورین در آن حضور دارد و نقش آن را «هیو جکمن» بازی میکند لذتبخشتر است. خودتان را از این لذت محروم نکنید، هر چند در انتها نظرتان این باشد که فیلم میتوانست بسیاری از ضعفها را نداشته باشد و بسیار بهتر باشد. اما بدانید که این لذت آن لذتِ ناب وعدهداده شده توسط سینما نیست. این لذت اگر چه در یک فیلم جدید رویت میشود، حسی تکراری است. تکرار شونده است. اصل نیست. جنس اصل به هر حال بهتر است، اگرچه گاهی کار آدم با تقلبی هم راه میافتد.
روز موعود فرا میرسد
علی فتحآبادی
لوگان شاید به جرات یکی از بهترین ابرقهرمانیهایی باشد که در این چندسال ساخت شده است. بدون کمترین تمایل برای دنبالهسازی و اثری تلخ که فقط و فقط برای یککار حاضر شده و آن را هم در بهترین شکل ممکن به انجام میرساند. تصویرکردن یک پایان ممکن برای شخصیت ولورین/لوگان «هیو جکمن» که از سال ۲۰۰۰ مسئولیت این نقش را عهدهدار شده است. فیلم لوگان، پایان نهایی شخصیت وولورین نیست، ولی یک پایان تلخ و ماتمزدهاست و صفحه آخریست بسیار درخور برای ولورینی که هیو جکمن تقدیممان کرد.
جکمن از زمان حضورش در مردان ایکس اول که در سال ۲۰۰۰ ساخته و توسط «برایان سینگر» کارگردانی شد، جمعا در نه فیلم از این سری در نقش لوگان ظاهر شده و به لطف شخصیت جذاب و محبوبش، سهفیلم تماما پیرامون شخصیت و داستانهای شخصی خود او میگشتند. تغییر یافتهای که زندگیاش شاید بیشتر از تمامی همراهان عجیبش دستخوش اتفاقات و زیر و بمها بوده و به لطف قابلیت ترمیم فوقالعادهاش که طول عمری بالا را برای وی به ارمغان آورده و سرنوشت عجیباش که همیشه وی را در جای بد و در زمان بد قرار داده و در طول عمر درازش آغشته به ماجراهای گوناگون بوده است. فیلم لوگان، روایتگر آخرین و تلخترین داستان اوست. داستانی که در آن بویی از ابرقهرمان بودن احساس نمیشود و صرفا بقا است که شخصیتها را به جلو حرکت میدهد.
مردی که زمانهاش گذشته و با رانندگی روزمرگی و گذران زندگی میکند تا مرگش فرا برسد. در روزهایی که هیچکدام از همراهان عزیزش کنارش نیستند و جامعه تغییریافتهها در مضمحلترین حالت خودش قرار داد و پروفسور ایکس که به دور از جلال و شکوه همیشگی، در وضعیتی شکنندهتر از لوگان نظارهگر تمامشدن دورهای ارزشمند است. دورهای که شاید همین الان نیز تمام شده و این استاد و شاگرد، به اجبار سعی میکنند به خودشان بقبولانند که هنوز دیر نشده و فرصتی باقیست. برای لوگان، شاید همین مراقبت از پروفسور درهم شکسته است که سرپا نگهش داشته است. ولی مسئولیت نسل جدید، مسئولیتی که برخلاف میل باطنیاش وی را درگیر خودش میکند و بدل میشود به آخرین ماموریت او و جایی که شاید بشود بالاخره رستگاری و کلید آرامش را در آن یافت. جایی که خنجرهای آدامانتیومی برای هدفی درست باری دیگر از دستان وی بیرون میآیند. مرد پیری که زمانی افسانهای زنده بوده و اکنون درحال سپریکردن در سایههای روزگار پیشین خودش است. فرتوت، شکسته و خاطراتی که سراسر بوی زخم و ناراحتی میدهند. در این بین، «لارا» حکم رستگاری وی را دارد. لوگان، چه خودآگاه و چه اتفاقی تا اخر داستانش همراه با لارا میماند و وظیفه خود را انجام میدهد و بالاخره به آن پایانی که خیلی وقت بود انتظار رسیدنش را میکشید دست یافت. با خیال راحت مرگ را احساس کرد و همهچیز را به نسل بعد سپرد.
فیلم از حیث ساختار هم در کیفیت بسیار خوبی قرار دارد. مقدمهچینیاش به درازا نمیکشد و در همان مدت مشخص به خوبی دنیای درخشان از دسترفتهی شخصیتهایش را به نمایش میگذارد و در زمانی درست، شخصیت لارا و شخصیتهای منفی داستان را وارد کار میکند. فیلم در بستری تقریبا جادهای، شخصیتهای داستان و بیننده را وارد تعامل باهم میکند تا ضمن شناخت این تغییریافته جوان، تعامل متقابل شخصیتها را نیز در این وضعیت شکننده رو به موت نظاره کنند. در مقام مقایسه این اثر با فیلم انحصاری قبلی، که ساخته همین کارگردان نیز بود، این فیلم از حیث روایت و ریتم و همینطور ایجاد یک پایانبندی درخور بهتر و قویتر ظاهر شده و با انسجام درونی بیشتر و پلات هدفمندتر، در خلق تجربهای بیادماندنی برای ۱۶ سال نقشآفرینی هیو جکمن در نقش این مرد خنجری ریشو «!»، بسیار خوب عمل میکند. صحنهآراییهای زیبا، موسیقی عالی که شدیدا به کلیت و اتمسفر اثر نشسته و همینطور ردهبندی R فیلم که دستوپای سازندهها را برای خلق صحنههای اکشن مورد نظر و خشونتی که در ذات شخصیتی مثل لوگان نهفته باز گذاشتهاست. این آزادی عمل با هدایت و جهتدهی درست کاملا در خدمت به عناصر اصلی داستان و اکشن کنترلشده فیلم است و هیچگاه از حد خودش و خدمترسانیش به قصه فیلم خارج نمیشود.
بعضی از دوستان نحوهی مرگ پروفسور و همینطور نبرد انتهایی لوگان که به مرگش ختم شد را در حد و اندازههای این دو شخصیت که ۱۶ سال در سینما نسخههای مختلف فیلمهایشان را شاهد بودیم ندانستند. تاحدودی نیز حق با آنهاست. ولی در نظر داشته باشید که اولا این فیلم پایانبندی نهایی برای این شخصیتها نیست و صرفا اقتباسی آزاد از کمیک Old Man Logan اثر «مارک میلار» است که در دنیایی موازی با دنیای اصلی در جریان است. در اینکه سران فاکس قصد دارند چهاستفادهای از رخدادهای داستانی این فیلم در داستان سری اصلی ببرند هنوز مشخص نیست. در خصوص مرگ چارلز اگزیویر، شاید فوت وی در عقب وانت «!» خیلی در حد و اندازهاش نباشد، ولی کدامین بخش دیگر زندگی او در طول مدت فیلم در شان ارزشهای بالای این تغییریافته بزرگ بود؟ زندگی در خرابهای در وسط کویری بیآب و علف با بیماری که عامل اصلی قدرتش، مغزش را مورد حمله قرار داده و دوستان و شاگردانی که هیچکدام بهغیر از لوگان خسته پیشاش نیستند. یا مردهاند و یا همانند او و لوگان، در جایی منتظر پایان داستان خودشان هستند. این امر در خصوص خود لوگان هم صادق است. درخصوص مبارزه پایانی با توجه به سابقه بد «جیمز منگولد» در فیلم ولورین و آن ۲۰ دقیقه نهایی مسخره، نگرانیهایی داشتم، ولی خوشبختانه تیم درسشان را به خوبی گرفتند و با وارد کردن کلون جوان و قدرتمند لوگان هم دوز اکشن و حدنهایی مبارزههای سراسر خشونت و سریع از نوع ولورینیاش را شکل دادند و پایان شخصیت همیشه در حال مبارزه لوگان را در در میدان مبارزه، جایی که بیشتر عمرش را در آن صرف کرده رقم زدند. دست در دست دختر بیولوژیکیاش و دقیقا مشابه همان صحنهای که «یوکیو» در فیلم ولورین از مرگ وی پیشگویی کرده بود.
لوگان فیلم تماما بیایرادی نیست، ولی هدفگذاری مشخصی دارد و سازندههایش نیز به دور از روال کلی بلاکباسترها و ابرقهرمانیهای متعدد این روزها که همه بخشی از یک پروژه بزرگتر و فازهای بیانتهای بعدی هستند، کار خودش را میکند و داستان زیبا و تلخاش را بهنمایش میگذارد. قصهی قهرمانی که به پایانش نزدیکشده و ناخودآگاه رستگاری را با یاری رساندن به نسل بعدی که از قضا دخترش نیز هست مییابد. قصهای از روزگاری که دیگر نیست و مایی که تنها بازمانده آن روزها هستیم و با زجر و محنت، غوطهور در دریای خاطرات خوب و بد منتظر مرگمان هستیم.
زمان، زمان خداحافظی است!
حامد محمدپور
زمان بیرحمترین اتفاق زندگی است؛ هم درد است و هم درمان و دراین بین این خاطرهها هستند که در گذر زمان باقی میمانند. در دورهای قرار داریم که میتوان گفت تقریبا اکثر دلبستگیهایی که با آنها در طول دوران زندگی خود آشنا و بزرگ شدهایم به انتهای ماجراجوییهای خود رسیدهاند. یکی چهارگوشه مستطیل سبز را میبوسد و کفشهایش را آویزان میکند. دیگری رو به کهنسالی برده و عجل مانع نفسهایش میشود. ابرقهرمانانی که سالها خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خویش را با آنها ساخته و رویاپردازی کردهایم خستهتر از گذشته به ماجراجوییهای خود پایان میدهند و به خاطرهها میپیوندند.
همه چیز در دنیا یک نقطه شروع و پایان دارند و این پایان حتی اگر شامل داستانهای مصور و کمیکهای پرزرق و برق نیز باشد، باز هم روزی به پایان خواهند رسید و اینبار نوبت به پایان داستان یکی از محبوبترین شخصیتهای دنیای «مارول» یعنی «لوگان» است که در طول سالیان دراز یکی از مهرههای اصلی سری «مردان ایکس» به حساب میآمده و تبدیل به یکی از محبوبترین شخصیتهای این مجموعه نیز شده است. حضور «هیو جکمن» در نقش لوگان باعث شده تا ترکیبی زیبا و به یادماندنی در طول نزدیک به دو دهه از شخصیت لوگان به نمایش بیاید و اینبار آقای «جیمز منگولد» در نقش کارگردان این فیلم آمده است تا پایانی برای لوگان و همچنین هیو جکمن رقم بزند.
جیمز منگولد در اولین قدم خود خواسته است تا تنهایی و انزوای لوگان را به تصویر بکشد. انزوایی که لوگان را بیش از پیش آزار میدهد و هیوجکمن توانسته است به زیباترین شکل ممکن تنهایی و خستگی لوگان پیر را به نمایش بگذارد. لوگان خسته از چندین سال زندگی بدون مرگ، تحمل ماجراهای ریز و درشت که او را رنج میداد و دیگر تحمل این همه فشار و درد روحی و روانی را نداشت. دیگر بدن و عضلاتش مثل گذشته بازیابی نمیشوند و چشمانش سوی دیدن ندارند. منگولد با ایجاد فضایی تاریک و اتمسفری سیاه توانسته است تنهایی لوگان را به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشن و گویی مخاطب و طرفدار نیز خواهان تمام شدن دردها و رنجهای او میشود ولو این که برابر با پایان زندگی او باشد. لوگان در انتهای داستان خود تنها نیست و دو جهش یافته دیگر نیز از سالیان دراز با او در این قسمت حضور دارند و در کنار لوگان از این زندگی تنها و رنجآورشان عذاب کشیده و بیدلیل نفس میکشند. حضور «پاتریک استوارت» در نقش «چارلز اگزاویه» در کنار «کالیبان» با بازی «توماس لیمارکیوس» که از آخرین بازماندگان جهشیافتگان زمین است به فضای تاریک و تنهای فیلم بیشتر کمک میکند. چارلز اگزاویه در سن ۹۰ سالگی و در اوج دوران کهولت خود به سر میبرد و دیگر مثل گذشته توانایی کنترل ذهن را به طور کامل ندارد و برخی اوقات با تشنجهای گاه و بیگاه وضعیت را برای اطرفیانش بحرانی میکند. با این حال حضورش و دیالوگهایش به یکی از مهمترین نکات فیلم تبدیل شده و میتوان گفت تنها آرزویشان خریدن یک کشتی کوچک و فرار به دل دریا برای زنده گذران عمر است. کالیبال نیز آمده است تا به لوگان در نگهداری چارلز کمک کرده و خود نیز به پناهگایی در دل دریا فکر میکند. از کار افتاده شده است و به مانند چارلز چشم و امیدشان به لوگان دوخته شده است.
یکی از مهمترین نکاتی که منگولد در لوگان رعایت کرده است پایبند بودن به شخصیت و ذات واقعی لوگان است که ما در طول مدتها زیاد با این مورد روبرو نبودهایم و بیشتر لوگان را یک شخصیت با درجه خشونت پایینتری مشاهده میکردیم. اما منگولد به لوگان اختیار کامل داده و با وفای به عهد نسبت به کتابهای کمیک لوگان از ابتدای فیلم مشغول ارضای خشونت خود است و تا دلتان بخواهد از قدرت تیغهای دستان خود استفاده کرده و دشمنانش را یکی پس از دیگری سر میبرد. خون و خونریزی همان چیزی است که از لوگان انتظار میرود. و هیو جکمن در آخرین سکانسهای حضورش در نقش لوگان از این بابت کم نمیگذارد. فیلم در بین مجموعه از مردان ایکس و یا به عنوان یک اثر مستقل به خوبی توانسته است یک اثر ابرقهرمانانی تمیز و بدون اضافه کاری را ارائه دهد و از این نظر منگولد توانسته است به مانند نولان کبیر(!) از دل مردان ایکس هم یک اثر تمام عیار و قابل توجه را ساخته و پرداخت کند. هیچ اضافهکاری در فیلم وجود ندارد و ماجرا یکراست به تحول و تنهایی شخصیتهایش میپردازد و در جای جای فیلم بدون حتی یک دیالوگ اضافی از درد و رنجی که شخصیتها در گذشته کشیدهاند را بازگو میکند. داستان فیلم در سال ۲۰۲۹ شروع میشود و لوگان به عنوان یک راننده در یک لیموزین مشغول به کار است و خرج زندگی خود و دو دوست جهش یافتهاش را که در یک منطقه دورافتاده زندگی میکنند درمیآورد و در رویای خریدن یک کشتی کوچکی هستند تا به دل دریا زده و باقیمانده عمر خود را در آنجا بگذرانند؛ اما پای یک دختر کوچک به فیلم باز میشود که گویا از بازماندگان جهشیافتگانی است که اینبار به صورت آزمایشی تحت نظر یک سازمانی دولتی تولید شدهاند و از قضا به واسطه یک رویدادی اکثر این کودکان از محل زندگی و آزمایشگاه خود فرار کردهاند. حال، گروهی نظامی از این سازمان به دنبال این کودکان میگردد که یکی از این کودکان با نام «لورا» با بازی «دافنه کین» پیش لوگان آمده و ماجرایی تازه برای او و دوستانش رقم میزنند. منگولد تلاش کرده است تا حتی لورای کودک نیز تحت تاثیر فضای تاریک فیلم قرار گرفته و درد و رنج عذابی که در طول دوران حضور در آزمایشگاه را داشته است در حرکات خود نمایان کرده و البته که این کار با بازی زیبای دافنه کین بسیار تاثیر گذار و تحسین شده انجام شده است.
فضاسازی و محیطی که منگولد از آنها در فیلم خود به کار برده است بیشباهت به دنیای آخرالزمانی «مد مکس» نیست و البته که با اشاراتی مهم و جزئی به وضعیت موجود در فیلم این الهامگیری را میتوان درست و به جا دانست. منگولد تلاش کرده است تا در فیلم خود جهشیافتگان را به جان هم نیاندازد و با تکیه بر کمیکها اینبار لوگان و دوستانش دشمنانی عادی و انسانهایی عادی پیش رو دارند که به تیرهتر شدن فضای فیلم بیشتر کمک میکند. فیلم حتی به انسانهای مهربان هم رحم نمیکند و با اینکار در تلاش است تا مخاطب را هر چه بیشتر به عذابی که لوگان و همراهانش با آن دست و پنجه نرم میکنند نزدیک کنند. عذابی که حالا لوگان مجبور است کودکی را پیش چشمان خود ببیند و آیندهای را برای او متصور میشود که او در دوران جوانی خود تجربه کرده است و حال نمی خواهد لورا نیز به این سرنوشت دچار شود. و برای این که بتواند این آینده درناک را برای لورا شفاف کند مجبور است برای آخرین بار تیغهای خود را بیرون بیاورد. به عنوان کسی که نزدیک به دو دهه است با شخصیتهای مختلف و دنیای مارول بزرگ شده است، این اثر را یک وداع تحسین شده و ارزشمند برای شخصیت لوگان و البته هیوجکمن میدانم و تنها چیزی که در انتها به آن فکر میکنم، رسیدن روز موعود و زمان خداحافظی است.
گرگین خداحافظی کرد، اما دنیای مجهولش هنوز با ماست
تارخ ترهنده
هر آغازی، پایانی دارد. چه بهتر که آغاز نو، تازه و ناب باشد و پایان باشکوه و بهیاد ماندنی. شاید پایان داستان لوگان/ ولورین/ گرگین سینمای هالیوود خیلی باشکوه نبود، ولی «منگلد» فیلم باشکوهی ساخت و به امید دیداری بهیاد ماندنی برای این شخصیت دوستداشتنی و بازیگر دوستداشتنیاش ترتیب داد. بار نقد فیلم و بار احساسی آن را در متنهای دیگر دوستان و همکارانام در این پرونده میتوانید مطالعه کنید (پیشنهاد میکنم حتما مطالعه کنید) و درست است، لوگان یکی از معدود فیلمهای ناب چند سال اخیر است و مطمئنا شخصیتی کمیکی با این همه دوستدار و هوادار، وقتی بازیگر شخصیت اقتباسی سینماییاش بعد از تقریبا دو دهه میخواهد خداحافظی کند، و آنقدر خوب در این نقش فرو رفته و همه دوستاش دارند که کسی نتواند جایگزیناش شود، معلوم است اشک بسیاری از مخاطبان را درمیآورد، چه برسد به عاشقان مردان مجهول یا X-Men منجمله نگارندهی این متن که میتوانند با این فیلم سیل اشک بهپا کنند! لوگان از فیلمهایی است که من بهشخصه حتما سالی یک یا دو بار باید آنها را تماشا کنم تا احساسات ناب، عشق و هر چیز انسانی دیگری که هر روز و هر روز دارند در دنیای ما کمرنگتر میشوند را برای خودم یادآور شوم. اما میخواستیم خیلی احساسی نشویم، پس بگذارید کمی بحث را جدیتر کنیم و به باب مقالههای هر دو روی سکه، کمی فرضیهپردازی کنیم و فرضیهبراندازی! البته نمیگذارم کلا X-Men از دست هر دوی روی سکه فرار کند و فردا روزی منتظر انتشار هر دو روی سکهی مردان، یا بهتر است بگوییم انسانهای مجهول باشید.
توجه: متن حاوی اسپویل است. اگر لوگان را تماشا نکردهاید یا هنوز X-Men: Days of Future Past را تماشا نکردهاید، اول آنها را تماشا کنید و سپس به خواندن این متن بپردازید!
خیلی خوب، میخواستم کمی جدیتر پیش برویم. پس بدون معطلی اولین تصویری که بعد از این دو سه خط خواهید دید، شروع اولین فرضیه خواهد بود و چون این فرضیه من درآوردی است، خیلی منسجم و شاید درست و حسابی بهنظر نرسد، پس این موارد را در نظر بگیرید و سپس ایدههای پراکندهام را بخوانید؛ در ضمن، خیلی خوشحال میشوم نظراتتان دربارهی فرضیهها و فرضیههای خودتان را بدانم. پس در تایپ کردن و فشردن ارسال تنبلی نکنید که قصد داریم جالبترین و بهترین توضیحات و فرضیهها را در کانال دنیای بازی نشر دهیم.
این شات را یادتان است؟ آخرین صحنهی فیلم فوقالعاده دوستداشتنی X-Men: Days of Future Past بود که فکر کنم همهیمان را غافلگیر کرد. ایشان «میستیک» هستند در جلد «استرایکر» منفور؛ استرایکری که «تیم X» را تشکیل داد و برنامهی Weapon X نیز فکر خودش بوده است. میستیکی که اکنون در نقش استرایکر قرار گرفته، چرا باید بگوید او، یعنی لوگان، را بسپارید به من و سپس به افق خیره شود و لبخندی مرموز و خبیثانه بزند؟ اصلا در این برههی زمانی که میان پایان «سنتینلها» و تغییر آینده تا دومین یا سومین X-Men، یعنی X-Men: Last Stand، چه اتفاقاتی افتاده؟ آیا استرایکری که در اصل میستیک است دوباره برنامهی Weapon X راه انداخته؟ فلز آدامانتیوم با اسکلت لوگان پیوند زده یا کارهای دیگری کرده که لوگان سینمایی ما در آخرین هنرنماییاش به چنین حال و روزی افتاده؟ بعد این موضوع به اینجا ختم نمیشود و موضوع اینکه استرایکر اصلی چه شده و کجاست و اینکه در لوگان پسر وی دقیقا چه هویتی دارد نیز جای خودش؛ اگر این فرضیه را قبول کنیم. من که بهشخصه نمیتوانم قبول کنم این صحنه فقط جهت هایپ آخر فیلم گذاشته شده بود. میدانم که لوگان اقتباسی وفادارانه از کمیکهای Old-Man Logan است، ولی لوگان سینمایی خیلی گذشتهی وفاداری به کمیکها نداشته و اتفاقات متفاوتی برایش افتاده است. این عدم وفاداری در لوگان نیز تا حدی خود را نشان داده است و کارهایی که لوگان با همگونههایش کرده را بر گردن «چارلز/ پروفسور اکس» علیل انداختهاند.
خیلی خوب، گفتیم که لوگان خیلی هم به کمیکهایش وفادار نبوده است. در کمیکها، حادثهی «وسچستر» توسط خود لوگان رخ میدهد و او است که همهی همنوعها، دوستان و در اصل خانوادهی خودش را میکشد. فیلم لوگان غیرمستقیم ولی کاملا واضح به این موضوع اشاره میکند که چارلز قاتل اصلی همهی دانشآموزان، خانواده و بچههایش بوده است. این موضوع مخصوصا زمانی تایید میشود که برای اولین کلون لوگان بالای سر چارلز آمده و او دارد میگوید: «این شب یکی از بهترین شبهایی بود که در چند وقت اخیر تجربه کردم». خود کارگردان فیلم یعنی منگلد نیز گفته که برای این بخش داستان فلشبکهایی ضبط کرده بودند ولی در نهایت تصمیم گرفتند آنها را از نسخهی نهایی حذف کنند تا فیلمشان شخصیتمحور باشد، نه اطلاعات یا تاریخچهمحور. اما با اینحال، باز هم نمیتوان ۱۰۰٪ با اطمینان گفت که در فیلم چارلز قاتل بوده و لوگان نبوده. در کمیکها، Mysterio که ابرخبیث معروف دنیای مارول است به مدرسهی چارلز حمله میکند و با ذهن لوگان بازی میکند. لوگان که واقعیت را نمیبیند، فکر میکند دارد دشمنان را میکشد ولی در اصل دارد خانوادهی خود و دوستاناش را میکشد. شاید فلشبکهای فیلم داستان کاملا متفاوتی از کمیکها و آن چیزی که ما فکر می کنیم داشتهاند و شاید هم چارلز و هم لوگان مقصر بودهاند؟ اگر این فرضیه که هر دو مقصر بودهاند را باور داشته باشیم، میتوان باز هم دلیل شکسته شدن لوگان را منطقیتر و با دلیل و مدرک پذیرفت.
شاید این بخش از یادداشت من خیلی فرضیهمحور نباشد، ولی در انتهای فرضیهای کوتاه میگذارم تا روند نگارش متنام را حفظ کرده باشم! این بخش را بیشتر انتقادی در نظر بگیرید: هیچ چیز جالبتر و قابل تاملتر از این نیست که یک شخصیت ابرقهرمانی و کمیکی در دنیای داستان خودش، کمیکهایش را بخواند. اگر در تمامی فیلمهای اقتباسی کمیکی چیزی جذابتر و قابل تاملتر از این مهم پیدا کردید، لطفا حتما با من بهاشتراک بگذارید. داستان فیلم لوگان که در سال ۲۰۲۹ رخ میدهد، دنیایی را بهنمایش میگذارد که خیلی دور از دنیای حال حاضر ما نیست و واقعا میتوانیم آن را با تمام وجود درک کنیم. دنیایی بیروح تر از دنیای امروز ما، ماشینیتر ولی نه خیلی آیندهمانند و سایپرپانکبار، چنین دنیایی کاملا دنیای حال حاضر ماست که کمی تکنولوژی در آن پیشرفتهتر شده و این مهم تا سال ۲۰۲۹ کاملا منطقی است. در چنین دنیایی که مردم از بعد معنوی فراری هستند، اسکناسدوست و ماشینپرست هستند، برای فرار از دنیای بیرحم و بیرنگ بیرون به داستانهای مصور رنگارنگ روی میآورند ولی حتی نمیخواهند تصورش را هم بکنند که جهشیافتهای کنارشان زندگی کند. اگر جهشیافتهای هم وجود داشت، مگر وی مانند تو انسان نیست؟ «در دنیای واقعی مردم میمیرند و یک قهرمان در لباس مسخرهاش کاری نمیتواند از پیش ببرد…!»؛ این توصیف دنیای ماست. البته، نویسندگان فیلم در آخر مشت محکمی بر دهان لوگان که امیدش را از دست داده بود زدند که تصویرش را خودتان در زیر میبینید.
خیلی خوب، بخش انتقادی متن بهپایان رسید و باید به قولم عمل کنم. در فضای مجازی و کامنتهای مختلف فرضیهای دیدم که کمی بلندپروازانه بود ولی خیلی دور از انتظار نبود. میدانیم که Cable قرار است در «ددپول ۲» حضور داشته باشد و این حضور وی نیز قطعی شده است. از آنجا که وی میتواند در زمان سفر کند، «فاکس» میتواند او را در زمان سفر بدهد و به دههی هشتاد میلادی در فیلم X-Men Apocalypse ببرد تا وی تیم جوان مجهول را به زمان حال بیاورد، و تیم جدیدی شکل دهد که همان X-Force است و در کمیکها نیز خود Cable رهبر این تیم است. X-Force داستانهای بسیار خشنتری دارد و از آنجا که لوگان با خشونت بهجایش حسابی نتیجه گرفت و من نیز بهشخصه از این نوع خشونت مخصوصا با مجهولان محبوب استقبال میکنم، واقعا دوست دارم چنین اتفاقی بیفتد؛ البته در نقش یک اسپینآف و نام X-Men کلا کنار گذاشته نشود. اگر نمیدانستید، بدانید که فیلم Dark Phoenix در مرحلهی پیشتولید قرار دارد و قرار است دوم نوامبر سال ۲۰۱۸ اکران شود. موضوعی که میخواستم دربارهی Dark Phoenix با شما بهاشتراک بگذارم، درجهی سنی Mature و خشونت بالایاش بود که حسابی توجه مرا جلب کرد و بعد از لوگان، چه بهتر از این!؟
امیدوارم از این یادداشت تقریبا بلند دربارهی فیلم لوگان لذت برده باشید و توانسته باشم اطلاعات مفیدی را با شما بهاشتراک بگذارم؛ به هر حال فیلم لوگان است و نمیتوان یادداشتی کوتاه برای آن نوشت. به لبخند بالا نگاه کنید و بروید همهی فیلمهای مجموعه را از اول در یک ماراتن ببینید تا دوباره به این لبخند برسید، دوباره با موسیقی «بلترامی» مو به تنتان سیخ شود و دوباره با بازی فوقالعاده «دفن کین»، همان لارای خودمان، به عشق پی ببرید!
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
اینی که میخوام بگم ربطی به این نقد نداره ولی اگه نگم میمیرم . . بازیگر مورد علاقم بود . بازیش تو In the Name of the Father و My Left Foot و Gangs of New York و مخصوصا There Will Be Blood رو چندین بار دیدم و عاشق بازیشم . بهترین بازیگر حال حاضر از نظر من . اخرین فیلمش هم امسال اکران میشه یعنی Phantom Thread که کارگردانش هم پل توماس اندرسنه .
همین امروز شنیدم :۱۵: دنیل دی لوییس :۱۵: بازنشسته شد !!!!!
باورم نمیشه
امیدوارم امسال اسکار چهارم رو هم ببره و تاریخ ساز بشه .
این چه تیتریه :۲۶: یاد استاد نقد ادبیم افتادم :۱۵: