خانه » سینما و تلویزیون جنگ قدرت شیرزنان | نگاهی بر قسمت سوم بازی تاج و تخت × توسط علی ارکانی در ۱۳۹۶/۰۵/۱۰ , 14:00:43 0 توجه: «متن حاوی اسپویل است! اگر هنوز این قسمت از سریال را تماشا نکردهاید به مطالعهی این متن نپردازید.» حتما همه تا حالا سومین قسمت «بازی تاج و تخت» را تماشا کردهاید. این قسمت هم مانند دو قسمت قبلی پر از اتفاقات جذاب بود و روند کیفی صعودی این فصل را حفظ کرد. آمدن «جان اسنو» به «جزیرهی اژدها»، درمان «جورا مورمونت» توسط «سمول»، عزیز شدن «یورون گریجوی» برای ملکه «سرسی» و… همه با هم قسمتی دوستداشتنی رقم زدند. با دنیای بازی همراه باشید تا به بررسی این قسمت و نکاتی بپردازیم که شاید دقت بر آنها بتواند لذت تماشای این سریال را بیشتر کند. عهد از پدران، اجرای عهد از فرزندان مهمترین بخش این قسمت، ملاقات جان اسنو و «دنریس تارگرین» بود. صحبتهایی که بین این دو نفر رد و بدل شد، جای تفکر زیادی دارد. مادر اژدهایان از جان توقع اطلاعت و فرمانبرداری داشت و این را حق خود میدانست. حتی وقتی با مخالفت جان رو به رو شد، این کار را «بیعتشکنی» نامید، نه عدم بیعت! یعنی از نظر دنریس، مردم شمال باید بر عهدی که اجدادشان با اجداد خاندان تارگرین بستهاند، هنوز هم وفادار باشند. این در حالیست که وقتی جان اسنو از پدر دنریس یعنی پادشاه دیوانه سخن به میان آورد، وی اذعان کرد که نباید فرزندان را بهخاطر پدران مؤاخذه کرد. این تفکر ریاکارانه به خوبی نشان میدهد که دنریس بیش از آنکه «از بین برندهی زنجیرها» و یک آزادیخواه باشد، یک حاکم است! او نشستن بر تخت آهنین را به دلیل اینکه زمانی به پدرش تعلق داشته حق خود دانسته، اما وقتی از اعمال پدرش صحبت به میان میآید، خود را مبرا از نام ننگین وی میداند. این تفکر یک بام و دو هوا که سعی شده در این قسمت از سریال بیشتر مورد بحث قرار بگیرد، از دردهای بزرگ حاکمان در جهان است؛ البته مردم عادی هم به کرات از این روش استفاده میکنند. همهی ما افرادی را میشناسیم که خود را به ارزشهایی مثل آزادی، مذهب، انسانیت، قانون و… پایبند نشان میدهند. این افراد با استفاده از همین ارزشها دیگران را طبقه بندی کرده و برچسب میزنند: خود را آزادی خواه و دیگران را دیکتاتور مینامند، خودشان را مذهبی و خداترس و دیگران را بیخدا میدانند؛ دردناکترین خصوصیت این افراد این است که تمامی ارزشهای یاد شده تنها تا زمانی برایشان اهمیت دارد که تامین کنندهی منافع آنها باشد. همانطور که «تیریون» گفت، اینها آنچه را که دوست دارند باور میکنند تا به آرامش برسند. روزی که منافع و اهدافشان را با ارزشهای ادعایی خود در تضاد ببینند، همه چیز را کنار میزنند تا کار و هدف مورد نظرشان را توجیه کنند. برای این افراد ارزش واقعی، خواست خود است و باقی ارزشها در واقع وسیلهای برای تحقق آن. متاسفانه این تفکر در دنریس هم وجود دارد. البته، جان به خوبی به این نکته اشاره کرد. شجاعت جان در برابر دنریس قابل ستایش است. به قول امام علی (ع): بزرگترین شجاعت این است که ظلم ظالم را در روی وی بگویی. جان اسنو بدون ترس از آنچه ممکن است پیش بیاید، با شجاعت تفکر نادرست دنریس را نقد کرد و همین هم باعث موفقیتاش در مذاکره شد. انعطاف دنریس نشاندهنده این است که او شاید ایرادهایی در تفکرش داشته باشد، اما هنوز حاکمی صالح است. جان نهایتا توانست به شیشهی اژدها دست پیدا کند و این امر در دراز مدت به نفع مادر اژدهایان خواهد بود؛ زیرا در عرصهی سیاست هیچ لطفی بدون جبران باقی نمیماند. قیاس دو ملکه شخصیت سرسی به عنوان ملکهی وستروس و دنریس به عنوان مادر اژدهایان قابل تامل است. ما در اینجا دو زن را داریم که هردو برای به قدرت رسیدن تلاش کردهاند. هر دو در طول زندگی بازیچهی دستان مردان بودند، شرایطی را تحمل کردهاند که آستانهی صبرشان را به چالش کشیده و مهمتر از همه، هر دو درد کشیدهاند. اما در ورای این دو فرد، ما دو تفکر را داریم؛ دو نوع نگاه به دنیا. حاکمان دو دسته هستند، آنهایی که با ترس حکومت میکنند و آنهایی که با عشق مردم را به پیروی از خود وا میدارند. شاید فکر کنید نمیشود با عشق حکومت هم کرد، اما تاریخ نشان داده که این کار شدنی است («ماهاتما گاندی» نمونهی بارز این تفکر است). سرسی با ترس حکومت میکند. تمام هدف وی اکنون به انتقام تبدیل شده است. او تمام فرزندانش را در راه قدرت از دست داده و اکنون خالی از هر گونه حس انسانی است. این امر را میتوان در نحوهی زجرکش کردن دشمنانش متوجه شد. از کاری که سرسی برای گرفتن انتقام از «الاریا» انجام داد (تماشای مرگ دخترش در سیاهچال) به خوبی پیداست که ساعتها یا شاید روزها تفکر و خیالپردازی برای رسیدن به چنین شکنجهی دردناکی صرف شده است. خود سرسی هم اعتراف کرد که دیگر شبها نمیخوابد. فکر انتقام آنقدر وجود او را فرا گرفته که خواسته یا ناخواسته دیگر چیزی غیر از آن در وجودش نیست؛ مانند سرطانی که تمام بدن را فرا میگیرد. نویسندهی این داستان به خوبی هرچه تمامتر توانسته زجری که در انتقام نهفته است را به تصویر بکشد. بله، زجر. کسی که انتقام میگیرد، بیشتر از کسی که خود قصاص میشود زجر میکشد. شاید این حرفها را شعار فرض کنید، اما باور کنید حقیقت جز این نیست. برای انتقام گرفتن آن هم به چنین روش دردناکی، همانطور که اشاره کردم، نیاز به تفکر و مرور رنجی دارید که به شما تحمیل شده تا بتوانید پاسخی درخور و شایسته برای طرف مقابل خود پیدا کنید. کسی که برای انتقام نقشه میکشد، شاید در فکر خود به دنبال آرام کردن دردهایش باشد، اما ناخواسته خود را زجر میدهد؛ زیرا با هر بار فکر کردن به انتقام در واقع یک بار دیگر ظلمی که به ما رفته را به یاد میآوریم و یک بار دیگر زجر میکشیم. این زجر هر روزه، وجود، آرامش و انسانیت را از هرکسی میگیرد و در نهایت به هیولایی تبدیل میشویم که نمونهی آن در بازی تاج و تخت به تصویر کشیده شده است. در طرف دیگر «کالیسی» قرار دارد. او هم زجر کشید، اما بهجای انتقام به فکر رشد کردن افتاد. دنریس به جان گفت که «ایمان به خود» نیرویی بود که وی را به اینجا رسانده است. ایمان به خود، اعتماد به نفس و باور حقیقی به هدف، قدرتمندترین سلاح جهان است. تاریخ نشان داده تمامی کسانی که به خود و هدف درونیشان باور داشتهاند، نهایتا پیروز میدان گردیده و الگو شدند. چه چیزی غیر از ایمان به خود و هدف میتواند «نسلون ماندلا» را ۲۷ سال در زندان سرپا نگاه دارد؟ دنریس میتوانست مانند سرسی در پی انتقام باشد، اما راهی که وی انتخاب کرد شخصیتاش را رشد داده و بر خلاف سرسی از وی حاکم مناسبی ساخته. هرچند که تفکر دنریس همانطور که اشاره کردم خالی از تعصب نیست، اما وی نگذاشته تا این تعصب وجودش را فرا بگیرد. این دو شخصیت در داستان در واقع نمادی از دو نوع تفکر و دو قشر از ما آدمهاست؛ آنهایی که در فکر جبران و انتقام هستند و آنهایی که در فکر پیشرفت؛ آنهایی که برای رسیدن به آرامش و گرفتن انتقام خود را در حد دشمنشان پایین میآورند و آنهایی که با رشد و تعالی خود از دشمنانشان انتقام میگیرند. «جورج مارتین» به خوبی رسالت یک نویسنده را بر دوش کشیده و درسهایی در خصوص زندگی روزمرهی ما را به شکلی حماسی بیان کرده است. سانسا، دختری که میتواند ملکهی شمال باشد قسمت سوم این فصل را میتوان نمایشی از قدرت زنان دانست. در طول این سریال سانسا معمولا شخصیتی در حاشیه بوده و هیچوقت خود در مرکز قدرت قرار نداشت. اما در این قسمت به خوبی به بینندگان نشان داده شد که وی از پس چنین مسئولیتی برمیآید. پیشبینی تامین آذوقه و حتی تیزبینی وی در خصوص چرم زدن روی زرهها برای مقابله با سرما نشان داد که وی از دقت کافی برای ادارهی امور برخوردار است. با توجه به این موارد، میتوانیم انتظار داشته باشیم که دیر یا زود او را در پستهای قدرتمندتری ببینیم. یک تیر و چند نشان در پایان این قسمت هم بار دیگر بینندگان با عنصر غافلگیری رو به رو شدند. در انتهای قسمت دوم، بخش عظیمی از ناوگان دنریس توسط «یورون گریجوی» نابود شد و در انتهای این قسمت هم یکی از متحدان بزرگ وی یعنی خاندان تایرل به کلی از بین رفتند. حملهی «ارتش پاکان» به «صخره قلعه» هم ناکام ماند. شاید تسخیر پایتخت «لنسترها» در ظاهر حرکت بزرگی باشد، اما فتح کردن یک منطقه اگر با توانایی حفظ آن در درازمدت همراه نباشد، نمیتواند یک پیروزی راهبردی تلقی شود. ذکاوت «جیمی لنستر» در اجرای این نقشه و انتقال نیروهایش برای سرنگونی خاندان تایرل، تیری بود که ۳ هدف را محقق کرد: اول تامین منابع مالی و طلا برای نبرد بزرگتری که پیش روی سرسی است، دوم از بین بردن یکی از مخالفان بزرگ و با نفوذ خاندان لنستر و سوم تضعیف سپاه مادر اژدهایان هم از نظر مادی (با از دست دادن منابع مالی و انسانی خاندان تایرل) و هم از نظر سیاسی (حمایت خاندان بزرگ تایرل از دنریس میتوانست پیروان بیشتری برای وی فراهم کند). تا به اینجای کار، همهی شواهد از شکست بالقوهی دنریس حکایت دارد: تیرکمان اژدهاکش، از بین رفتن نیروی دریایی، از دست دادن حامی دورنی یعنی الاریا و دخترانش و حالا هم سقوط خاندان تایرل. البته، نباید از یاد برد که هیچ چیز در این سریال آنقدر ساده که به نظر میرسد باقی نمیماند. باید صبر کرد و دید که بخت و اقبال چهطور به کالیسی رو خواهد کرد. اتفاقهایی با تاثیر دراز مدت درمان «جورا مورمونت» توسط سمول یکی از حوادثی است که میتواند بار دیگر در سپاه دنریس توازن قدرت ایجاد کند. هرچند که او با تیریون میانهی خوبی ندارد، اما این دو مغز متفکر در حال حاضر پس از اژدهایان، بزرگترین سلاح بانوی طوفان زادهی ما هستند. دین جان اسنو هم یکی دیگر از نقاط قوت درازمدت سپاه دنریس است. با توجه به بازگشت «برن استارک» به «وینترفل» و قرار گیری او در سپاه جان، دنریس میتواند روی قدرت «وارگی» و تسخیر کنندهی او حساب کند. فکر کنید که برن بتواند اژدهایان دنریس را کنترل کند؛ آتش کنترل شده توسط ذهن انسان آن هم در آسمان علاوه بر اینکه سلاحی بسیار مخوف خواهد بود، ایدهای بسیار هیجان انگیز است. رونمایی از گرگهای خاندان استارک در قسمت دوم هم خبر از حضور احتمالی سپاه گرگها در نبرد نهایی میان انسانها و مردگان میدهد. تمام این حدسیات از پتانسیلهای بالقوهای است که در فصل هفتم این سریال با آن رو به رو شدیم. در کنار تمامی نکات فوق، نباید ارزش فنی این سریال را از یاد ببریم؛ یعنی نمیتوان چنین شاهکار فنی را از قلم انداخته و به آن توجه نکرد. استفاده از «هلی شات» (دوربین هوایی) آن هم در یک سریال، حرکتی قابل ستایش است. سازندگان این سریال نشان دادند آنقدر برای بینندگان ارزش قائل هستند که اثری با کیفیت فنی درخور طرفداران این مجموعه ارائه کنند. نماهایی که از طبیعت و محیط زیبای جزیرهی مادر اژدهایان و حضور مردم در پایتخت برای خوش آمدگویی به یورون استفاده شد، شاید برای ما کوتاه و گذرا باشند، اما اجرای دکور و چیدمان صحنه برای چنین برداشتهایی واقعا هزینهبردار و زمانبر است و اجرای آنها بازی تاج و تخت را به اثری در خور و شایسته تبدیل کرده است. تا به اینجای کار، فصل هفتم سریال به خوبی پیش رفته و قسمت سوم بیش از پیش بینندگان را برای پیگیری و تماشای ادامهی داستان ترغیب میکند. به جرات میتوان گفت که این فصل با روند صعودی که پیش گرفته، پتانسیل این را دارد که به بهترین فصل این مجموعه تبدیل شود. تمام استراتژیهای احتمالی و پیچ و خمهایی که در روند نقل داستان این فصل صورت گرفته، پیشبینی آینده «وستروس» را بیش از پیش دشوار و غیر ممکن میکند؛ امری که در کنار جذابیتهای فنی این اثر، آن را به محبوبترین سریال جهان تبدیل میکند. نویسنده علی ارکانی از کودکی دنیای بازی های رایانه ای برایم همیشه پر از جادو بود؛ جادویی که بر خلاف هنرهای دیگر، خود من خالق آن بودم. اکنون بیش از بیست سال از اولین روزی که پا به این دنیای جادویی گذاشتم می گذرد و هنوز هم تشنه کاوش بیشتر آن هستم. Game of ThronesHBO سینما و تلویزیون دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.