تولد اژدهای سفید | نقد و بررسی ششمین قسمت فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت

در ۱۳۹۶/۰۵/۳۱ , 16:20:45
نقد ششمین قسمت فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت

توجه: «متن حاوی اسپویل است! اگر هنوز این قسمت از سریال را تماشا نکرده‌اید به مطالعه‌ی این متن نپردازید.»

یکی از دشواری‌های ارائه‌ی محصولی با کیفیت و پرطرفدار، مراقبت و حفظ آن در برابر افراد سودجوست؛ اتفاقی که شبکه‌ی HBO در انجام آن چندان موفق ظاهر نشده است. متاسفانه امسال علاوه بر هک شدن این شبکه توسط دزدان اینترنتی، شعبه‌ی اسپانیای آن هم به صورت اشتباهی اقدام به پخش ششمین قسمت این سریال، آن هم یک هفته زودتر کرد (واقعا دست مسئولین صدا و سیما در این زمینه درد نکند،؛ گاهی آن‌قدر در صیانت از سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون سخت‌گیرانه ظاهر می‌شدند که خودشان هم فراموش می‌کردند قسمت‌های پایانی آن را پخش کنند). عاشقان این سریال هم فرصت را غنیمت شمرده و مانند بختک روی فایل لو رفته افتادند. با این حال ما در دنیای بازی تا آمدن نسخه‌ی اصلی و باکیفیت سریال صبر کردیم؛ زیرا باور داریم مخاطبان ما لایق بهترین‌ها هستند، نه راحت‌ترین‌ها. با ما همراه باشید تا به بررسی نکات و برخی حواشی قسمت ششم این سریال بپردازیم.

Game of Thrones, HBO

جنگ با که و برای چه؟

با شروع این قسمت و تماشای طبیعت سرد و یخ زده‌ی آن سوی دیوار، ناخودآگاه به تلاش و زحمت تیم فیلم‌برداری فکر می‌کنید که چه‌طور با استفاده از طبیعت پارک ملی «واتنایوکوت ایسلند»، توانسته‌اند سرما و وحشت سرزمین مردگان را به تصویر بکشند. آنچه در طول این سفر حائز اهمیت بود، رابطه‌ی «جان اسنو» با «جورا مورمونت» است. جورا به دلیل برده‌فروشی (که در وستروس جرمی نابخشودنی است) توسط «ادارد استارک» به مرگ محکوم شد، اما از وستروس فرار کرده و به سرزمینی پا گذاشت که نهایتا دست سرنوشت وی را به یار با وفای «کالیسی» تبدیل کرد. او به دلیل شرم‌ساری و ننگی که برای نام خاندان مورمونت به بار آورده بود، خود را لایق به دست گرفتن میراث این خاندان یعنی شمشیر «چنگال بلند» نمی‌دانست. جان اسنو که این شمشیر را از فرمانده‌ی پیشین نگهبانان شب یعنی پدر جورا گرفته بود، با نشان دادن احترام و هم‌دردی، سعی کرد تا این میراث باستانی را به وی باز گرداند که با مخالفت او رو به رو شد. با توجه به شکل گرفتن این ارتباط نزدیک میان دو جنگ‌جو و رابطه‌ی عاطفی موجود میان جان و کالیسی، همه چیز خبر از اتحاد شمال و ارتش اژدهایان داشت، خبری که در انتهای این قسمت طی بیعت جان با دنریس، تمام حرف و حدیث‌ها را به پایان رساند. یکی از معدود بخش‌های جذاب طی گفتگوهای مسافران آن‌سوی دیوار، تلاش «بریک» برای دعوت جان به کیش خدای نور بود. تعریف وی از نبرد، دشمن و هدف، نکته‌ای قابل تامل در یکی از قسمت‌های نه چندان جالب توجه این سریال بود. اغلب شخصیت‌هایی که در این مجموعه در پی تصاحب تخت آهنین و به قدرت رسیدن هستند، تنها پادشاهی را می‌خواهند. همه سعی دارند تا با حکومت بر وستروس، آن مدینه‌ی فاضله‌ای را ایجاد کنند که تحقق‌بخش آرمان‌های خود و خاندان‌شان است. به‌شکلی می‌توان اهداف همه‌ی این افراد را هدفی سیاسی-اجتماعی تعریف کرد. اما هدف بریک از این همه مبارزه، چیزی فراتر از این‌هاست. او برای «زندگی» می‌جنگد، او به خدایی خدمت می‌کند که به قول جان حتی نمی‌داند از وی چه خواسته‌ای دارد! اما آیا برای ایمان داشتن به یک هدف، حتما باید آن را دید یا شناخت؟ آیا وقتی در یک نگاه دل به معشوقی می‌‌دهیم، از اسرار وجود او باخبر هستیم؟ آیا زمانی که برای بزرگ‌ کردن فرزندمان از لذت‌ها و آرامش خود می‌گذریم، از آینده‌ی وی آگاهیم؟ بزرگ‌ترین نبردهای تاریخ ابتدا در قلب انسان‌ها صورت گرفته است. احساسات و باورهای قلبی سرنوشت بشر را شکل داده، نه فلسفه و علم. درست همان زمانی که «نیو» برای نجات تمام مردم دنیا، خود را تسلیم ارتش مامور «اسمیت» کرد، یک بار و برای همیشه ماتریکس را از بین برد. هرچند که «دشمن همیشه پیروز می‌شود»، اما ایمان به هدف و آن‌چه که برایش می‌جنگی، در ابتدای نبرد برنده‌ی حقیقی را تعیین کرده است؛ مابقی تنها تلاشی بیهوده برای تغییر سرنوشت است؛ به قول «رئیس» در قسمت سوم «ابزار فلزی» (متال گیر سالید): «سیاست، اقتصاد، مسابقه‌ی تسلیحاتی، همگی تنها میدان برای یک رقابت بیهوده هستند. جهان در نفس خود هیچ مرزی، هیچ شرق و غربی و هیچ جنگ سردی ندارد».

Game of Thrones, HBO

زمستان در قلب‌ها

همان‌قدر که روابط میان جنگ‌جویان آن‌سوی دیوار، طی این سفر دشوار صمیمانه‌ شد، روابط در «وینترفل» و جزیره‌ی اژدها رو به سردی و بی‌اعتمادی گذاشت. شکاف میان کالیسی و «تیریون» روز به روز بیشتر شده و کم‌کم اعتماد این دو مهره‌ی تاثیرگذار در سرنوشت وستروس نسبت به هم در حال فروپاشی است. تیریون، دنریس را به بی‌فکری و تصمیم‌گیری از سر احساس متهم کرده و بر گذشتن از خون اسراء و تلاش برای مصالحه با «سرسی» پافشاری می‌کند. از طرف دیگر دنریس دقیقا به دلیل همین اصرارها، وی را خیانت‌کار و طرفدار خانواده‌‌ی ظالم‌اش می‌داند. در آن سوی وستروس، «آریا» و «سانسا» هم در وضعیت مشابهی هستند. تفاوت در دیدگاه این دو خواهر، باعث شده تا هرکدام دیگری را یک تحدید بالقوه تلقی کند. آریا ذاتا جنگ‌جو است، او اهل مماشات نیست و دشمن را نابود می‌کند، یا از راه مبارزه‌ی رو در رو یا مثل سایه‌ای در شب، با غافل‌گیری؛ اما سانسا یک سیاست‌مدار است. او نقشه می‌کشد و زمانی به دشمن ضربه می‌زند که از نتیجه‌ی کشنده‌ی آن مطمئن باشد. سانسا نمی‌تواند مانند آریا دل به جاده سپرده و خطر کند، همان‌طور که آریا هم نمی‌تواند مانند وی تن به تسلیم شدن بدهد. آریا یک گرگ است و سانسا یک روباه. بازگشت جان به وینترفل می‌تواند مشکل میان دو خواهر را کمی حل و فصل کند، اما برای رفع موانع میان دنریس و تیریون، بهای سنگین‌تری باید پرداخت شود.

Game of Thrones, HBO

ولی افتاد مشکل‌ها…

سازندگان این سریال در قسمت ششم از نظر روایت داستان، واقعا ناشیانه عمل کردند. ۳۰ دقیقه‌ی ابتدایی این قسمت، در واقع ۱۰ دقیقه بود که مانند پنیر پیتزا سه برابر کش آمده! رفت وآمد‌های بی‌دلیل از سرزمین‌های یخ‌زده به وینترفل و نشان دادن بحث‌های تکراری و مکرر دو خواهر واقعا خسته‌کننده بود. به تصویر کشیدن اعتماد سانسا به «انگشت کوچک»، مبارزه با خرس برفی، گفتگو‌ها و شوخی‌های جان و گروه‌اش، همگی چیزی جز اتلاف وقت بیننده در بر نداشت. شاید چنین اتلاف وقت در سریال‌های دیگر امری عادی باشد، اما برای شاهکاری مثل «بازی تاج و تخت»، اتفاقی ناپسند است. مورد دیگر، تعداد نفرات همراه با گروه جان اسنو بود. در پایان فصل قبل دیدیم که مجموعا هفت نفر از دیوار یخی گذشته و وارد سرزمین وحشی شدند، اما ابتدای قسمت ششم ناگهان با ۱۰ نفر در این گروه رو به رو شدیم! اینکه این سه عضو سیاهی‌لشکر کی و کجا وارد گروه شدند تا به‌موقع برای هیجان بخشیدن به داستان توسط کارگردان قربانی شوند، خود پرسشی بی‌پاسخ است؛ اما بزرگ‌ترین مشکل داستان در این قسمت، موضوعی است که از ابتدای فصل هفتم، در گوشه و کنار جهان طرفداران این سریال و کتب مربوطه را ناراحت کرده؛ موضوع «مسافت». در قسمت‌های پیشین این فصل، مسافرت شخصیت‌های مختلف در وستروس و سایر نقاط جهان «بازی تاج و تخت»، حاشیه‌ساز شده بود، مثل حمله‌ی «ارتش پاکان» به خانه‌ی لنیستر‌ها و رسیدن ناوگان آهنین برای دفاع از آن یا سفر جان اسنو از شمال به جزیره‌ی اژدها طی چند روز با کشتی و… . از آنجایی که این مسافرت‌ها در انتهای هر قسمت آغاز و در اواسط قسمت بعدی به پایان می‌رسید، می‌توانستیم به‌نوعی با کمی چشم‌پوشی، بحث مدت زمان سفر را حل و فصل کنیم. اما در این قسمت شاهد سفری آن‌چنان عجیب بودیم که حتی یک فرد نابینا هم نمی‌تواند از آن چشم پوشی کند. بگذارید پله‌پله توضیح دهیم.

فاصله‌ی دیوار یخی در شمال تا جزیره‌ی اژدها، نزدیک به سه هزار کیلومتر است، البته با توجه به آمار ارقام نقشه‌ی بازی تاج و تخت. بیایید از اینکه «گندری» با سرعت قهرمان دو المپیک، «یوسین بولت» توانست به سمت دیوار دویده و از نگهبانان تقاضای کمک کند،  صرف نظر کنیم. کلاغ خبررسان، شب هنگام به سمت جزیره‌ی اژدها فرستاده شد تا مادر اژدهایان را برای کمک فرا بخواند. زمانی که کالیسی برای کمک عازم می‌شود هوا روشن است، صدای مرغان دریایی شنیده می‌شود و دندان‌های اژدهایان کالیسی خونین بوده و در حال استراحت هستند، این یعنی غذا را میل کرده و مشغول چرت هستند. با توجه به این شرایط می‌توانیم فرض کنیم وقت حرکت، نزدیکی ظهر است. یعنی کلاغ حدودا ۱۵ ساعت در راه بوده (یک شب تا صبح).  با احتساب مسافت ۳۰۰۰ کیلومتری میان این دو نقطه، و زمان طی شدن مسافت، سرعت کلاغی که خبر را برای کالیسی برده، نزدیک به ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت است! این در حالی است که سرعت سریع‌ترین جاندار جهان یعنی گونه‌ای خاص از شاهین، آن هم تنها در حالت سقوط آزاد برای شکار، به ۳۰۰ کیلومتر بر ساعت می‌رسد! یعنی کلاغ‌های وستروس نه تنها می‌توانند ۳۰۰۰ کیلومتر را یک نفس پرواز کنند، بلکه سرعتی بیش از هرجاندار زنده‌ی دیگری دارند!

Game of Thrones, HBO
نقشه وستروس: ستاره قرمز رنگ محل تقریبی جزیره اژدها را نشان داده و خط قرمز، محل دیوار بزرگ است. با توجه به مقیاسی که در بالای نقشه به مایل نوشته شده، فاصله این دو نقطه حتی در کمترین حالت، بیش از ۳ هزار کیلومتر است.

از این عجیب‌تر این است که کالیسی با اژدهایش تقریبا همین مسافت را پیش از غروب آفتاب پیموده؛ یعنی حدودا ۸ ساعت که این امر سرعت اژدهایش را به ۳۷۵ کیلومتر بر ساعت می‌رساند. یعنی سرعتی برابر با هواپیما‌های مسافربری امروزی! دست مریزاد به این فناوری! فتبارک الله احسن خالقین! واقعا در تعجبم که چه‌طور کالیسی بدون کمربند ایمنی توانست بر پشت اژدها چنین سرعتی را به مدت ۸ ساعت دوام بیاورد! متاسفانه این چنین بی‌دقتی‌هایی در سریالی  با بیننده‌های میلیونی، جای بسی تاسف دارد.

صرف نظر از موارد فوق، ۲۰ دقیقه‌ی پایانی سریال ناجی این قسمت بوده و مبارزات پرهیجان با ارتش مردگان و محاصره‌ روی دریاچه‌ی یخ زده توانست روحی به کالبد این قسمت بدمد. مرگ یک اژدها و «توروس»، یار با وفای «بریک» (که البته قابل پیش‌بینی بود، زیرا اهمیت چندانی در مسیر داستان نداشت) نقطه‌ی اوج این قسمت بود. با این وجود پایان این قسمت می‌توانست بسیار بهتر باشد. لحظه‌ی غرق شدن جان اسنو، واقعا معادلات داستان را به هم ریخت. با نبود او احتمال شورش در شمال بالا می‌گرفت؛ سانسا برای سرکوب شورش باید به لرد بیلیش اتکا کرده و او هم در ازای رفع این مسئله، از سانسا درخواست ازدواج می‌کرد. در صورت موافقت سانسا، آریا مجبور بود اسم خواهرش را به «فهرست مرگ» اضافه کرده و بی‌اعتمادی میان دو خواهر به دشمنی بدل شده و در صورت مخالفت، وینترفل یک بار دیگر از چنگ خاندان استارک خارج می‌شد. آشوب در شمال بزرگ‌ترین و تنها هم‌پیمان دنریس را از او گرفته و وی را وادار به اتخاذ تصمیمی خونین می‌کرد: حمله‌ای انتحاری و با تمام قوا به پایتخت، راه انداختن حمام خون و رو به رو شدن با سرسی لنیستر که از هر زمان دیگری قدرتمند‌تر بود. اما همه‌ی این حوادث و هیجانات، همه‌ی این رویاها با بیرون آمدن جان از درون آب‌های یخ زده، مانند تکه سنگی در اقیانوس خیال گم شد. نمی‌دانم، شاید توقع من به عنوان یک بیننده‌ی ایده‌آل گرا از این سریال بالا رفته، اما صادقانه بگویم، این قسمت واقعا ناشیانه کار شده بود.

البته «بازی تاج و تخت» حتی در بدترین قسمت‌ها هم می‌تواند بیننده را غافل‌گیر کند. کسر شدن یک اژدها از ارتش دنریس، نه تنها به وی نشان داد وارد کردن فرزندانش به بازی مرگ‌باری که در پیش دارد چه‌قدر دشوار و دردناک است، بلکه مهره‌ای بسیار قدرتمند به ارتشی اضافه کرد که به خودی خود مرگ‌بارترین نیروی جهان «بازی تاج و تخت» است؛ یک اژدها در ارتش مردگان «اژدهای سفید»!

همانطور که می‌دانید، قسمت بعدی این سریال که در هفته‌ی آینده روی آنتن می‌رود، آخرین قسمت از هفتمین فصل آن است. این فصل به‌جای ۱۰ قسمت تنها ۷ قسمت دارد، اما قسمتی که در هفته‌ی آینده منتظر آن هستیم، بلندترین قسمت تاریخ هفت ساله‌ی این سریال است. مدت زمان پخش قسمت پایانی فصل هفتم بیش از یک ساعت و بیست دقیقه بوده و این امر دل طرفداران را مملو از بیم و امید می‌کند. آیا طی این ۸۱ دقیقه، سیل وقایع باز هم مثل فصل‌های پیشین ما را در طوفان بهت رها می‌کند یا قرار است مثل قسمت ششم با یک پیتزای دیگر طرف باشیم، البته با پنیر اضافی!

قطعا سازندگان این سریال طی سال‌ها مهارت و تبحر خود را به رخ کشیده‌اند و نباید تمام شکوه این مجموعه را به خاطر یک قسمت به فراموشی سپرد، اما برای روشن شدن سرنوشت وستروس باید تا هفته‌ی آینده منتظر بمانیم.


9 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. جناب آقای ارکانی ، به عنوان یک دانش پژوه حوزه سینما و شاغل در نظام آکادمیک هنر در سوئیس ، بسیار از نقد های شما در طول پخش این سریال لذت بردم و بع معنای واقعی کلمه شما نقدهای بسیار زیبا و فنی رو انجام دادین و امیدوارم در زمینه های دیگر هم شاهد نقد های زیبا و جذاب شما باشم و اگر احیانا قصد تحصیل در زمینه های هنری رو دارین خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم ، چون این استعداد رو تو قلم شما میبینم.
    یه سوال خنده دار برایم پیش آمده میخواستم اگه میشه جوابم را بدین ، و آن این است که نیروهای سپاه مردگان که در برابر آب وحشت بسیار زیادی داشتند ، چه کسی و چطور آن زنجیرهای عظیم آهنی رو به اژدهای غرق شده در آب وصل کرد تا آن موجود مخوف از آب در بیاروند؟؟ اصلا زنجیری به آن عظمت را از کجا آوردند؟؟؟ چرا سپاه مردگان باید با خودش چنین زنجیری حمل میکرد؟؟ کجا بود این زنجیر ؟؟ خوشحال میشم نظر شما رو بدونم دوست عزیز

    ۰۰
    1. خیلی ممنون از لطف شما. واقعا به نکته جالبی اشاره کردید، من خودم هم بهش توجه نکرده بودم. متاسفانه همونطور که گفتم بی دقتی در این قسمت زیاد بوده دیگه.

      ۰۰
  2. من اصلاً درک نمیکنم که چطور اول متن مینویسین «متن حاوی اسپویل است! اگر هنوز این قسمت از سریال را تماشا نکرده‌اید به مطالعه‌ی این متن نپردازید.» ولی تیتر مطلب مهمترین اتفاق این قسمت رو اسپویل میکنه؟
    شما باید درک کنین که ممکنه کسی توی این وبسایت بیاد و هنوز فرصت دیدن این قسمت رو پیدا نکرده و اتفاقی ممکنه چشمش به تیتر بخوره اسپویل توی تیتر مطلب حرکت بسیار بسیار غیرحرفه ای هست فرقی هم نمیکنه کی انجامش بده هیچ بهونه ای برای این کار نیست! بیشتر آدم رو یاد بچه ای می اندازه که از یه مطلبی خبر داره و نمیتونه جلوی خودشو بگیره تا به همه بگه بهترین سورپرایز این اپیزود برای من اسپویل شد به لطف شما!!!

    ۱۰
  3. بررسی دقیق و درستی کردید. به خصوص از تحلیل دیالوگ جان و بریک لذت بردم که بخش مهمی از فلسفه کلی این داستان هست. ولی راجع به کشدار بودن یا جابجایی بین گروه جنگجو و وینترفل موافق نیستم، چنانکه متوسط رنک رضایت بیننده های این اپیزود هم طی این چند ساعت بالا بوده.
    یکی از مسائلی که آثار حماسی فانتزی ادبی که به صورت سینمایی تبدیل میشن با اون مواجهن، مشکل انتقال حجم عظیمی از جزییات به اپیزودهای با مدت ناکافی هست. همونطور که قبلا برای مجموعه ارباب حلقه ها و هابیت و حتی هری پاتر هم مخاطبهایی که کتابها رو نخونده بودند و پسزمینه روانی، حماسی یا تاریخی حوادث رو نمیدونستن، مجبور بودن کلیت داستان رو تماما از فیلم برداشت و تحلیل کنن. خود نویسنده “نغمه یخ و آتش” جورج مارتین هم بارها به این مشکل اشاره کرده.
    محور داستان همونطور که شما تاکید کردید مفهوم سلحشوری، ایمان، وفاداری و مقاومت در برابر ستم در بعد اجتماعی و نیروهای سری طبیعت، شوالیه گری و افسانه های قومی مرکز و شمال اروپا در بعد ژانر “خیالی برین” یا High Fantasy است.
    در کل داستان کتاب، رنجی که یک خانواده اشرافی جنگجو ولی سنتی از شمال که پیوندهای روحی و جسمی مستقیم با طبیعت و رابطه عاطفی عمیق با سردارها و سربازها و مردم منطقه تحت حکومتشون دارند از سیستمهای پر از امکانات مالی و جنگی و با استراتژی های پیچیده و معمولا غیرصادقانه مورد تاکید نویسنده است.
    مطلب برای گفتن زیاده و بیش از این قصد ندارم وقت شما رو بگیرم ولی بعضی از سکانسهای طولانی یا تکراری به ویژه در دیالوگها و اکتشافات و جنگهای شمال ریشه در کتابها دارن، چرا که بخش از بزرگی از طرفدارهای سنتی و قدیمی سریال قبلا یا همزمان کتابها رو هم مطالعه کردن.

    ۰۰
    1. ممنون از توضیحات دقیقتون. اما آنچه که ما در سکانس های پی در پی بحث و جدال سانسا و آریا دیدیم، چیزی جز اختلافات خواهرانه نبود. با توجه به نحوه روایت این داستان توسط کارگردان، میشه خیلی راحت متوجه شد چه وقت صحبت ها صرفا اتلاف وقته و چه وقت سعی در گفتن نکات تاریخی داره. مثلا گفتگوی سمول با همسرش در قسمت پیشین، تنها چند دقیقه بود، اما راز بزرگی از گذشته خاندان تارگرین و سرنوشت جان رو مشخص کرد. چنین مواردی همونطور که شما فرمودین، روایت ریزکاری های داستانه. اما صحبت «تازی» با فرمادنه وحشی ها در خصوص ازدواج و بچه آوردن و موارد این چنین، از نظر من هیچ کمکی به پیشرفت داستان نداره و تنها تکرار مکرراته.

      ۰۰
  4. ممنون بابت متن… :*:
    با شما هم موافقم اوایل سریال خیلی کند پیش رفت. آخرشم که انقدر خوب بود وقتی سریال تموم شد من خودم خیلی عصبانی شدم. حداقل زمانشو طولانی‌تر میکردن… سر وست‌ورلد انقد زمان سریال طولانی بود که سیر شدیم از سریال. نه به وقتایی که عجله دارن نه به این جاهایی که انقد کشش میدن.
    خلاصه هرچی بود فوق‌العاده بود…
    همین روزاست سه تا تخم‌مرغ بزارم رو آتیش :۲۴:

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر