ویترین تمدنی | یادداشتی متفاوت بهبهانهی فیلم Wonder Woman
از نوشتهها، خواهان آنم که با خون خود نوشته باشد! جملهای ظاهرا آشنا و باطنا مهجور برای اهل هنر؛ مگر نه اینکه هنر برای هنر زیباست و نویسندگی از پیچیدهترین و والاترین هنرها؟ به راستی برای چه مینویسیم؟ در ابتدا انگیزهای جدی برای نوشتن در موضوع فیلم در نگارنده وجود نداشت اما با مشاهدهی نقدهای فیلم در باب ضعف داستان و محتوا، برآن شدم تا یادداشتی متفاوت از نوشتههای دیگر، با تکیهی بیشتر بر محتوای داستانی فیلم بنویسم.
به نظر میرسد بسیاری سینمای غرب را خلاصه در فرم ارزیابی میکنند و به کلی، محتوا که حرف اصلی سازنده و سینماست را از یاد بردهاند. طبیعیست که در مواجهه با فیلمهایی که صرفا برای سرگرمی ساخته نشده و حرفهایی به عمق تاریخ تمدن بشری دارد، این دیدگاهِ صرفا سینمایی و هنری راهگشا نیست. برای نقد این آثار باید به تاریخ مسلط بود، با اسطورههای آن فرهنگ آشنا شد و پژوهشگرانه، با اثر برخوردی همه جانبه و به دور از تعصب داشت. بهطور ویژه دربارهی فیلم «واندروومن»، خیلی هم دور از انتظار نمینماید؛ برای کسی که به موارد بالا بیاهمیت باشد یا حتی از آن اطلاعی نداشته باشد، فضای تاریخی اسطورهای داستان، فهمیده و درک نشود و بالاتر از آن، این عدم درک را بهراحتی به سازنده و عوامل فیلم تسری میدهد.
سینمای غرب علاوه بر منافع اقتصادی و سرگرمی، در اندکی از فیلمهای خود اهداف والاتری را دنبال میکند. شاید در این مجموعهی اندک از فیلمها، سینما خود تماما تبدیل به فرم میشود و محملی مینماید برای انتقال مفاهیم فلسفی، انسانشناختی و تمدنی. این است که میگویند سینما، ویترین تمدنیست که در آن، تمدن، بخشی دلخواه از خود را بهنمایش میگذارد. برای درک این نمایش لازم است با مفاهیم تمدنی سینما و هر فیلم بهطور خاص آشنایی پیدا کرد. در ادامه به بررسی فیلم Wonder Woman با تکیهی بیشتر بر مباحث تاریخی و تمدنی مطرح شده در آن میپردازیم؛ با دنیای بازی همراه باشید.
هشدار! این نوشته حاوی اسپویل است! در صورت عدم مشاهدهی فیلم، خواندن این یادداشت را به بعد از دیدن آن موکول کنید.
شیوهی نگارنده در این نوشته، این چنین است که از ابتدای فیلم به بررسی نمادها و مفاهیم تمدنی موجود در آن خواهد پرداخت و قدم به قدم در فهم این محتوای پنهان و البته تاثیرگذار، به همراه خوانندگان پیش خواهد رفت و در خلال نوشته به سوالهای احتمالی دوستان پاسخ داده خواهد شد. سوالات مهمی پس از دیدن فیلم و خواندن مقدمهی اخیر در ذهن مخاطب نقش میبندد. برای مثال شخصیتهای فیلم، نماد چه افرادی و حتی فراتر، نماد چه مفاهیمی هستند؟ آیا همهی شخصیتهای فیلم الزاما نمادیناند؟ اصلا چرا از نمادگرایی استفاده میکنند؟ به عبارت دیگر چرا نمادگرایی سودمند است؟ در طول نوشته به سوال اول پاسخ داده خواهد شد. سوال دوم ، سوال مهمیست از این جهت که ممکن است ندانسته به توهم توطئه و یا توهم خوش خیالی مبتلا شویم، تنها راه برون رفت ازین دو آفت بزرگ، نادیده گرفتن پیش انگارهها و تعصبات محیطی و استفاده از استدلالهای منطقی در بستر تاریخ است. برای پاسخ به سوال سوم کافیست به کتابهای نویسندگان برجستهی سینما دربارهی نمادگرایی و حتی نمادگرایی تاریخی در سینما مراجعه کنیم. برای مثال میتوان به کتاب Cinema Symbolism اثر Robert W. Sullivan مراجعه کرد.
فیلم از موزهی «لوور» پاریس آغاز میشود. جایی که «دایانا» (واندروومن) در آنجا مشغول به کار است. موزه و حال و هوای اولیهی فیلم، ذهن مخاطب را به سمت تاریخ و موضوعات باستانی رهنمون میسازد. اینجاست که دایانا به بهانهی عکسی تازه پیدا شده از جنگ جهانی که با محافظان امنیتی برای موزه فرستاده شده است، داستان زندگی خود را از کودکی بیان میکند. همه چیز به یونان باستان و قبیلهای به نام «آمازونها» برمیگردد، دایانا فرزند «هیپولیتا» ملکهی آمازونهاست. آمازونها قبیلهای در یونان باستاناند که اعضای آن را فقط بانوان تشکیل میدادند؛ بانوانی قد بلند و جنگاور که خود بهتنهایی از عهدهی تمام امور مورد نیاز خود برمیآمدند. شاید علت استفاده از این ابرقهرمان زن در میان این چنین قبیلهای به نوعی یک فخرفروشی تمدنی و تکاپویی برای نمایش توانمندی زنان باشد. در همین راستا انتخاب یونان باستان از این جهت حائز اهمیت است که روشنفکری غرب مدرن، در یونان باستان ریشه دارد و بهنوعی ادعای باستانی و تاریخی بودن تمدن خود را از این طریق به نمایش میگذارند.
به اعتقاد نگارنده، دایانا تجسم انسانی تفکر و اندیشهای است که تمدن غرب را میسازد. این اندیشه در یونان باستان متولد میشود و دوران ناپختگی جوانی را در جنگ جهانی پشت سر میگذارد و با کسب تجارب ارزشمند سالیان طولانی در نهایت زیبایی، کمال و شکوه جوانی، در موزهی لوور مشغول به کار میشود. در نتیجه شرح زندگی دایانا نمادیست برای شرح زندگی تفکر تمدنی غرب. البته، در ادامه شواهد و دلایل دیگری در خلل داستان وجود دارد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
در ادامه شاهد صحنهای هستیم که هیپولیتا به عنوان نمادی از یونان باستان مانع سقوط دایانا میشود. این صحنه میتواند به نجات اندیشهی غربی از سقوط (در دوران ظلم کلیسا در قرون وسطی) و نجات آن توسط اندیشههای فلسفی یونان اشاره داشته باشد. این اتفاق بزرگ در تاریخ غرب با نام رنسانس شناخته میشود که اندیشمندان و فلاسفهی غرب با بازگشت به روش تفکر یونان، جهان غرب را از انحطاط قرون وسطایی کلیسا نجات دادند.
در صحنههای بعدی شاهد رشد دایانا از لحاظ جسمی و فنون رزمی هستیم و میبینیم که دایانا، در تمرین «آنتایوپی» را شکست میدهد و این نشانگر این است که دایانا آماده است تا فراتر از قبیلهی آمازونها پیش رود. حالا تفکری که در یونان باستان متولد شده و در دامان آن رشد کرده، آماده است یک گام فراتر رود. این سرآغاز پیمودن راهی بدون راهنما توسط تمدن نوپای غرب است.
توجه به این نکته خالی از لطف نیست که همهی شخصیتها در فیلم میتوانند نمادین نباشند و به همین ترتیب همهی حوادث میتوانند سابقهی تاریخی نداشته باشند. به هر رو، سازندگان فیلم مجبورند جذابیتهای سینمایی و داستانی اثر را مورد توجه قرار دهند و این ممکن است خواسته یا ناخواسته، سبب تغییراتی اکثرا جزئی، در تاریخ مستند شود.
فراتر رفتن دایانا از قبیلهی آمازونها را به بهانهی داستانی سینمایی مشاهده میکنیم که ما را به زمان جنگ جهانی میبرد. «استیو ترور» یک جاسوس در کمپ آلمانها، موفق به فرار با دفترچهای مهم از اطلاعات بمبهای شیمیایی میشود که در حین فرار به سرزمین آمازونها میرسد و پس از شرح اتفاقات، دایانا تصمیم میگیرد با استیو به محل جنگ برود و «آریس» (خدای جنگ و خونریزی) را یافته و بکشد تا صلح در سراسر زمین حاکم شود. استیو ترور هم با جملهای جذاب دایانا را همراهی میکند که پدرش به او گفته است:
وقتی دیدی اوضاع بد پیش رفت، دو راه داری؛ اینکه یک کاری بکنی یا هیچ کاری نکنی!
استیو با بیان اینکه قبلا راه دوم را امتحان کرده، میخواهد در این نبرد با دایانا همراه شود. جملات بیان شده توسط استیو نشانگر پاسخ مثبت و علت این پاسخ هنگام دعوت تمدن غرب از انسانها است. استیو در حقیقت نماد یک انسان تراز و مورد انتظار تمدن است که در آینده، شجاعت و ایثار و عشق را به نمایش میگذارد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت. دایانا شمشیری (God Killer) را که از گذشته برای کشتن آریس در قبیله نگهداری میشده است، برمیدارد و شبانه پس از خداحافظی از هیپولیتا، همراه استیو پا به دنیای جنگی قرن بیستم میگذارد.
جنگ جهانی یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی غرب در قرن بیستم محسوب میشود و دایانا همان ابتدای فیلم علت وجود جنگها را در خلال سخناناش بیان میکند و ضمن اعتراف به بیتجربگی و ندانستن بسیاری از موارد، اذعان میکند که با وجود تاریکیهای بسیار که در زمین موج میزند بحث بشریت فرق دارد، و انسان در مواجهه با حقیقت، عجیب و غریب رفتار میکند.
در فیلم، دشمنانِ تمدنِ غرب را به دو صورت مشاهده مینماییم. اول، انسانها برای مثال «لوندورف» (سر دستهی آلمانها) و دیگری اندیشهها برای مثال آریس. نکتهی قابل توجه این است که دشمن، یک کتاب به زبان دیگری دارد که باید رمزگشایی و تفسیر شود تا اعمال و رفتارش مشخص شود. نکتهی دیگر دربارهی دشمنان این تمدن را دایانا در گفت و گو با استیو بعد از بیرون آمدن از جلسهی شورا که رای آن صلح و مذاکره بود، مطرح میکند :
این آریس اجازهی صلح و مذاکره را نمیدهد.
این جمله حاوی این نکتهی اساسیست که دشمنان ما قابل مذاکره و مصالحه نیستند.
سرانجام، جنگ دایانا با لوندورف آغاز میشود. دایانا لوندورف را به وسیلهی شمشیر مذکور از میان برمیدارد ولی مشکل اینجاست که هیچ چیز تغییر نمیکند. دایانا گمان میکرده که آریس همان لوندورف است که پس از کشته شدن او، انسانها دیگر با هم نمیجنگند ولی این انتظار او محقق نمیشود. شاهکار فیلم درسی است که استیو به دایانا میدهد. درسی در باب انسانشناسی، اینکه شاید این انتخاب در ذات آدمهاست که خود تصمیم میگیرند چگونه باشند، خوب یا بد. پس از شک دایانا برای کمک به انسانها، شاهد جملهای بینظیر از استیو هستیم:
بحث لیاقت انسانها برای کمک کردن به آنها نیست. اصل کار، چیزیست که ما به آن باور داریم.
این مسئله نشان دهندهی این است که مشکل اساسی تمدنها با اشخاص نیست؛ بلکه با اندیشهی تمدنی دیگر است. اینجاست که استیو به عنوان یک انسان الگو، در تمدن خویش تاثیر میگذارد.
در ادامه آریس خود را نشان میدهد و دایانا سعی میکند با شمشیر مذکور او را از میان بردارد؛ ولی شمشیر کارایی لازم را ندارد. در حقیقت آریس هم مانند دایانا نماد اندیشه و تفکر تمدنی دیگر است و امکان از میان برداشتن اندیشه، با شمشیر وجود ندارد. آریس به دایانا اعلام میکند:
تنها سلاح از میان برندهی من، خود تو هستی.
این جمله بیانگر جنگ میان دو تفکر است و تنها با تفکر، میتوان به جنگ تفکر تمدنی دیگر رفت و هیچ سلاح دیگری کارایی لازم را ندارد. در انتهای داستان، وقتی دایانا و آریس در حال جنگ هستند، یکی از همراهان استیو میپرسد:
حالا چه کار کنیم؟
استیو قریب به مضمون جواب میدهد:
کاری در مورد جنگ بین دایانا و آریس از ما بر نمیآید، ولی میتوانیم هواپیمایی که بمب میاندازد را متوقف کنیم (مامور به انجام وظیفه).
استیو پس از صحبتهای پایانی با دایانا به سمت هواپیما میدود، صحبتهای پایانی که چند دقیقه بعد مشخص میشود چه بوده است؛ شاهکار دیگری از استیو را رقم میزند:
من میتوانم امروز را نجات بدهم، تو میتوانی دنیا را نجات بدهی.
این جملهی استیو بیانگر انسان در خدمت تمدن است. انسانی که امروز و تمدنی که آینده را نجات خواهد داد.
در نهایت استیو خود را فدای آزادی و امنیت انسانها میکند و خندههای از سر رضایت او با اینکه میداند لحظاتی بعد از میان خواهد رفت، بینظیر جلوه میکند و نشاندهندهی اقناع حس به غایت انسانی، در روح آدمی است.
پس از کشته شدن قهرمانانهی استیو، فریادهای بلند دایانا بهعلاوهی عصبانیت شدید او هنگامی که آریس از استیو بدگویی میکند؛ ذهن مخاطب را به آن سو میکشاند که این تمدن عظیم با وجود همهی بزرگی، برای تکتک قهرمانان هرچند کوچک خود ارزشی فراوان قائل است و از دست دادن هر یک برای این تمدن بسیار دردناک جلوه میکند.
در نبرد نهایی زمانی که آریس میگوید انسانها لیاقت فداکاری تو را ندارند، دایانا جملهی استیو را برای آریس تکرار میکند:
بحث لیاقت انسانها برای کمک کردن به آنها نیست. اصل کار، چیزیست که ما به آن باور داریم.
سرانجام با جملهی خداحافظ برادر، آریس را از بین میبرد. به نظر میرسد دو تمدن از این جهت برادرند که هر دو زاییدهی تفکرند!
در سکانس پایانی، دایانا جملهی ابتدایی خود در فیلم را کامل میکند و نگرش انسان شناختی تمدن غرب را به انسان آشکار میسازد. نگرش دایانا این است که در هر انسان هم خوبی و هم بدی، برای همیشه وجود خواهد داشت و این انسان است که باید دست به انتخاب بزند. با شنیدن این جمله ناخودآگاه یاد جملهی معروف «سارتر»، فیلسوف نامی غرب زنده میشود که بیان میکند:
انسان، محکوم به آزادیست .
جملهی بالا به این معناست که انسان اساسا کنشگری آزاد و انتخابی است و حتی وقتی کاری نمیکند، انتخاب کرده است که کاری نکند.
جملهی پایانی فیلم توسط دایانا بیان میشود:
تنها عشق است که میتواند دنیا را نجات دهد.
جملهی نهایی دایانا تبلیغی متناسب و جذاب با روحیهی اکثریت انسانهاست و دعوتی شعارگونه به سوی تمدن غرب بهحساب میآید. در همین راستا در صحنهی پایانی فیلم، پراکندن عشق را ماموریت همیشگی این تمدن بیان میدارد و به آیندهای سرشار از صلح و دوستی نوید میدهد.
با تشکر از همراهی و صبر شما عزیزان، لازم میدانم این نوشته را با اشاره به موضوع مهمی به پایان برم. مباحث فلسفی و علوم انسانی، تحلیل و پاسخ منحصر به فرد و مشخصی ندارند، بحث اندیشه و نگرشهاست که انسانها، جوامع و تمدنها را میسازد و البته که قرنها و حتی هزارهها طول خواهد کشید که مشخص شود نتیجهی نهایی یک اندیشهی تمدنی به کجا خواهد انجامید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
من هم با بیشتر دوستان موافق هستم و به نظرم شما که این همه زحمت کشیدین و تفکر کردین، حداقل بهتر بود این کارو برای یک اثر ارزشمند مثل «سیاره میمون ها» انجام بدین که ارزش زحمت شمارو داشته باشه. تحلیل فلسفی این فیلم مثل تحلیل ادبی اشعار تتلو میمونه، تف سر بالاست!
:۲۵:
ممنون که نظر دادی. از حرفات برمیاد که فکر میکنی فلسفه لزوما یک چیز سنگین و دیرفهم عجیب و غریب هست ، به نظرم رجوع کن به کتابهای ابتدایی فلسفه تا با مبانی و موضوع و تعریف این مفهوم آشنا بشی ، احتمالا اونوقت نظرت عوض میشه :)) موفق باشی :)
من خودم خیلی فلسفه رو دوست دارم. پیش از شروع دانشگاهم برای اولین بار کتاب معروف «دنیای سوفی» رو خوندم و وارد فلسفه شدم و بعدها هم «تاریخ فلسفه» از ویل دورانت رو مطالعه کردم و بیشتر عاشق این دنیای پر از سؤال و بحث شدم. اتفاقا من با انیشتین موافقم که میگه: عالم باید بتونه علمش رو آنقدر ساده بیان کنه که باغبان حیاتش هم درکش کنه. فلسفه اصلا از نظر من غامض و پیچیده نیست، منظور عرض بنده این بود که فلسفه رو باید در جایی جستجو کرد که وجود داشته باشه؛ همانطور که کسی در یک کوزه شکسته به دنبال آب نمیگرده، در یک اثر سینمایی که حتی به چهارچوب منطقی و فکری که خودش بیان میکنه هم وفادار نیست نباید دنبال فلسفه بود. البته این چیزی از زحمت و تلاش شما کم نمیکنه ها، فقط این انتقاد رو مطرح کردم تا در نوشته های آتی شما شاهد بررسی اثار غنی تری باشیم و بتونیم بیشتر و بهتر از معلومات شما استفاده کنیم.
چقد خوب ، واقعا هر دو کتاب از کتاب های ارزشمند فلسفه برای شروع هستند. من کاملا متوجه منظور شما هستم ولی فکر نمیکنم فلسفه مثل آب باشه ، راستش من خیلی کاربرد این سبک تشبیهات رو متوجه نمیشم و حتی گاهی منطقی نمیدونم. البته شایع هم هست مثلا دوستمون فیلم رو به ماشین تشبیه میکنه بعد میاد درباره ی لاستیکاش بحث میکنه. البته من هم به سینمای فیلم نقد دارم ولی در مقدمه ی متن هم مفصل نوشتم که چی میخوام بگم.
امیدوارم فیلم های بعدی جدیتر و فلسفی تر باشه تا شما هم راضی بشی:) ممنون که نظرتو گفتی . امیدوارم بیشتر بحث بشه در مسایل مختلف و بتونیم از تفکرات متفاوت استفاده کنیم.
یکی از سادهترین ویژگیهای هنر اینه که شما برداشتهای مختلفی در خصوص یک مساله خواهید داشت؛ کار هنرمند همینه. مثلا هنر نقاشی و ترسیم. یک عکس سیاه رو اگر در مقابل ۱۰ طراح قرار بدی، هرکدوم نظر خودشونو در خصوص این تصویر کاملا سیاه میگن و شاید عجیب باشه، اما هر ده نفر هم یک نظر متفاوت دارن. شما میگی این خارج بُعد سینماست، من میگم سینما یعنی همین… فرضا من با دیدن فیلم LaLaLand به برداشتهای عجیبی رسیدم که مخاطب عام حتی شاید ذهنشم به طرف این آبادی نرفته باشه. سکانسی که رایان گاسلینگ توی یک مهمانی شبانه درحال نواختن یک سری قطعههای موسیقی بیاحساس هست رو در نظر بگیرید. برداشت خودم: رایان تو این سکانس داره یک قطعه موسیقی بیهدف رو برای گروهی از آدمها که اصلا توجهی به نوازندگی اون نمیکنن مینوازه. لحظهای درنگ و بعد به این نتیجه میرسه که هرچه بادا باد! قطعهای رو با تمام وجودش مینوازه که درواقع یک موسیقی ابرشاهکاره! رایان برای نواختن این موسیقی از تمام تلاش و وجودش مایه میذاره و وقتی کارش تموم شد از جاش بلند میشه و انتظار داره که آدمای اطرافش به افتخار اون دست بزنن؛ غافل از اینکه اون آدمها اصلا به موسیقی رایان اهمیت نمیدادن. چه بسا که اون از کارش اخراج هم میشه!! تنها کسی که موقع نواخته شدن موسیقی به عشق و تلاش رایان توجه میکنه اما اتسونه. و چه جالبتر که رایان هم اِما رو نادیده میگیره! چه تعریف زیباییه از دیده نشدن؛ از تلاش کردن و پوچ بودن تلاشت در مقابل بقیه. و در این بین یک تعریف سادهای از عشق و علاقه هم صورت میگیره؛ تنها کسی که رایان رو واقعا میبینه اِما اتسونه! یک مخاطب عام در بهترین شرایط شاید حتی متوجه این حجم از مضمون در یک سکانس چند دقیقهای نشده باشه. جنس مخاطب فرق میکنه و به مراتب، جنس اثر هم برای هر مخاطبی فرق داره…. بعد از مدتها دی بازی یک مقاله خوب نوشت. مرسی علی محمودی عزیز
ممنون بابت توجهت سجاد عزیز . من هم با شما موافقم که هنر تا حد زیادی سلیقه ایست و اساسا علت شکل گیری نقد هنری هم همین تفاوت نظر هاست وگرنه چه نیازی به نقد و بررسی هست! البته نقدی که برای اظهاراتش دلیل بیاره ! امیدوارم بیشتر فعالیت کنیم و نظر بدیم تا با نظرات متفاوت مواجه بشیم و بتونیم ازونها بهره ببریم . موفق باشی :)
شما ۴ عدد لاستیک دارید، یک نفر آنها را با قطعات و بدنه بنز تفسیر میکند و دیگری با قطعات و بدنه پراید؛ کدام تفسیرشان درست است؟
هیچکدام. وقتی تنها ۴ عدد لاستیک داشته باشیم، اصلا ماشینی شکل نگرفته که بخواهیم تفسیر یا تعریفی از خوب یا بد بودن داشته باشیم.
واندروومن اصلا شکل نگرفته و ساخته نشده است که بخواهد چیزی را – چی را؟؟! – از آن برداشت کنیم.
پشت گزاره باطلِ احترام به عقاید و نظرات سنگر نگیریم؛ نابلد باشیم زود لو میرویم.
ممنونم از اینکه نظر خودتونو بیان کردید .
اگه هدفتون این بود که با این مثال روی اهمیت فرم تاکید کنید به نظرم راه های منطقی تر و تخصصی تری هستن که میتونید دنبالشون بگردید و ازونها بهره ببرید. درباره ی اینکه واندروومن اصلا شکل نگرفته هم فکر نمیکنم هم عقیده باشیم والبته که من هم نقد دارم به سینمای فیلم .
از جملاتتون برداشت میکنم که فضای هنری رو با میدون جنگ اشتباه گرفتید که حرف از سنگر میزنید به هر حال بالاتر هم توضیح دادم ، من اعتقاد دارم با به وجود آوردن یک فضای تخصصی و صد البته همراه احترام میشه به آرای مخالف اندیشید و ازونها استفاده کرد و احترام رو هم تایید نظر مخالف نمیدونم بلکه قبولِ حقِ انتخابِ داشتنِ نظری متفاوت میدونم . به نظرم با دید خطی و تک بعدی به مسائل علوم انسانی و هنر به جایی نمیرسیم. درباره ی جمله ی آخر هم ، اگه خواستیم لو نریم میتونیم از همین جمله آخر که نوشتید ، انتهای متن هامون استفاده کنیم :) موفق باشی
«نابلد باشیم زود لو میرویم»! جالب است که این جمله از زبان فردی بیرون میآید که اولا خود همواره از «نظر شخصی بنده بود و نقدم بازتاب دیدگاه خودم است» و جملاتی نظیر این استفاده میکند و دوما، اتفاقا خیلی هم نابلد است. اگر واندر وومن دریایی از مشکلات باشد، مثال شما اقیانوسی از ایرادات مضحکی است که به واقع کل تشکیلات واندر وومن را در خودش غورت میدهد. اولا شخص بهتر است که با قالب آثار کمیکبوکی آشنایی داشته باشد. این دسته از فیلمها چند ویژگی بسیار ساده دارند که هویت آنها را تعریف میکند. مثلا چه؟ مثلا آن که آثاری نظیر واندر وومن حاصل برداشت، اقتباس و شکل دهی یک کتاب مصور هستند. شما وقتی اقتباسی از کتاب استیفن کینگ را میبینی، انتظار نداری که با یک فیلم مشابه کتابهای جرج آر آر مارتین رو به رو باشی. کتاب استیفن کینگ، فیلم استیفن کینیگ میطلبد، درست مانند کمیکبوک که فیلم کمیک بوکی میطلبد. ثانیا؛ کدام (دور از جون مخاطب) چپ اندر قیچی مفلوکی با دیدن چند عدد لاستیک مدل ماشین را تشخیص میدهد؟ مثال شما بیشتر از آن که تمثیلی از واقعیت باشد، جُک بود. ثالثا؛ کسی که تصمیم گرفته با دیدن لاستیک، مدل ماشین را قضاوت کند همان بهتر که عرصه اتومبیل و تشکیلاتش را ضمن فرستادن ۱۰ صلوات، دو عدد ماچ نثارش کرده و بگذارد کنار.
لازم دانستم که یک چیزی را هم یادآوری کنم. جناب یاشار گروسیان، شما هنوز تفاوتی در فیلمی که راوی یک «قصه» است را با فیلمهایی که بر درونمایه تمرکز دارند متوجه نشدهاید. فرق قصه و درون مایه نیازی به تعریف ندارد، اما بد نیست بدانید که آثار کمیکبوکی راوی یک قصه هستند. درست مانند فیلمهای هری پاتر و ارباب حلقهها! این دو فیلم علاوه بر اینکه اقتباسی از یک منبع ادبیاتیاند، فقط و فقط راوی یک قصه هستند. لذا شمایی که انتظار داری «چیزی را؟؟؟!» از فیلمی که هدفش انتقال چیزی نیست کاسب شوی، مشکل شمای مخاطبی نه فیلم…
یک چیزی را هم در پایان اضافه کنم تا عدهای با این تصور باطل وارد فضای مجازی نشوند. گفتن چند جمله کاری ندارد. کامنت دادن کار یک بچهی ۱۰ ساله است. اینکه راست راست راه برویم و بگوییم که «فلان فیلم در نیامده است»، «فلان است بدرد نمیخورد»، «فلان چیز مشکل دارد» و غیره؛ تا زمانی که «چرا»ی آن را نگوییم فرقی با نظر آن کودک ۱۰ ساله ندارد. چه بسا که بدتر و بیمعنیتر است. هر زمان که شما در کامنتها یا به اصطلاح نقدهایی که ارائه میدهید تصمیم گرفتید که به جای گفتن «…بد است»، «…مشکل دارد» و… بگویید «…چرا بد است»، «…چرا مشکل دارد» آن زمان میتوانید ادعا کنید که شما «بلد» و مخاطب شما «نابلد» است. روز شما خوش…
«نابلد باشیم زود لو میرویم»! جالب است که این جمله از زبان فردی بیرون میآید که اولا خود همواره از «نظر شخصی بنده بود و نقدم بازتاب دیدگاه خودم است» و جملاتی نظیر این استفاده میکند و دوما، اتفاقا خیلی هم نابلد است. اگر واندر وومن دریایی از مشکلات باشد، مثال شما اقیانوسی از ایرادات مضحکی است که به واقع کل تشکیلات واندر وومن را در خودش غورت میدهد. اولا شخص بهتر است که با قالب آثار کمیکبوکی آشنایی داشته باشد. این دسته از فیلمها چند ویژگی بسیار ساده دارند که هویت آنها را تعریف میکند. مثلا چه؟ مثلا آن که آثاری نظیر واندر وومن حاصل برداشت، اقتباس و شکل دهی یک کتاب مصور هستند. شما وقتی اقتباسی از کتاب استیفن کینگ را میبینی، انتظار نداری که با یک فیلم مشابه کتابهای جرج آر آر مارتین رو به رو باشی. کتاب استیفن کینگ، فیلم استیفن کینیگ میطلبد، درست مانند کمیکبوک که فیلم کمیک بوکی میطلبد. ثانیا؛ کدام (دور از جون مخاطب) چپ اندر قیچی مفلوکی با دیدن چند عدد لاستیک مدل ماشین را تشخیص میدهد؟ مثال شما بیشتر از آن که تمثیلی از واقعیت باشد، جُک بود. ثالثا؛ کسی که تصمیم گرفته با دیدن لاستیک، مدل ماشین را قضاوت کند همان بهتر که عرصه اتومبیل و تشکیلاتش را ضمن فرستادن ۱۰ صلوات، دو عدد ماچ نثارش کرده و بگذارد کنار.
لازم دانستم که یک چیزی را هم یادآوری کنم. جناب یاشار گروسیان، شما هنوز تفاوتی در فیلمی که راوی یک «قصه» است را با فیلمهایی که بر درونمایه تمرکز دارند متوجه نشدهاید. فرق قصه و درون مایه نیازی به تعریف ندارد، اما بد نیست بدانید که آثار کمیکبوکی راوی یک قصه هستند. درست مانند فیلمهای هری پاتر و ارباب حلقهها! این دو فیلم علاوه بر اینکه اقتباسی از یک منبع ادبیاتیاند، فقط و فقط راوی یک قصه هستند. لذا شمایی که انتظار داری «چیزی را؟؟؟!» از فیلمی که هدفش انتقال چیزی نیست کاسب شوی، مشکل شمای مخاطبی نه فیلم…
یک چیزی را هم در پایان اضافه کنم تا عدهای با این تصور باطل وارد فضای مجازی نشوند. گفتن چند جمله کاری ندارد. کامنت دادن کار یک بچهی ۱۰ ساله است. اینکه راست راست راه برویم و بگوییم که «فلان فیلم در نیامده است»، «فلان اثر بدرد نمیخورد»، «فلان چیز مشکل دارد» و غیره؛ تا زمانی که «چرا»ی آن را نگوییم فرقی با نظر آن کودک ۱۰ ساله ندارد. چه بسا که بدتر و بیمعنیتر است. هر زمان که شما در کامنتها یا به اصطلاح نقدهایی که ارائه میدهید تصمیم گرفتید که به جای گفتن «…بد است»، «…مشکل دارد» و… بگویید «…چرا بد است»، «…چرا مشکل دارد» آن زمان میتوانید ادعا کنید که شما «بلد» و مخاطب شما «نابلد» است. تا آن روز، سکوت شما بهترین اتفاقی است که میتواند برای سینما بیفتد. روز شما خوش…
با احترام همیشگی نسبت به برند دنیای بازی، واقعا نمیدونم مقالات سایت داره به کجا میره؟ اصلا مقالات پیش از بارگذاری بررسی میشن یا نه؟
در اینکه فیلم زبالهای بیش نبود حرفی نیست اما نگارنده عزیز بهتره قبل از استفاده مکرر و اشتباه کلمه نماد، اول تفاوت نماد و استعاره رو به طور کامل مطالعه کنه. ضمنا اگر نگارنده مطالعه اساطیری کافی میداشت میدونست که ساختار روایت فیلم «سفر قهرمانه» که به زشتترین حالت ممکن در فیلم پیادهسازی شده و از اون بدتر عدم استفاده مناسب از همون «کهن الگوهای» اساطیری برای انتقال مضمونه!
گذشته از اینها به قول مبین نگارنده برداشتهایی از فیلم کرده که خود کارگردان فکرش هم به اونها قد نمیده و خیلی سطحیتر از اینهاست. تازه گیریم قد هم داد. خب که چی؟ چهارتا جمله فلسفینمای گل درشت که قابل این حرفا رو نداره، مرد اونه که با طعم گیلاس آموزش فلسفه زندگی بده.
قصد کامنت گذاشتن برای مقالهای اینچنینی رو نداشتم، فقط حس کردم که نگارنده نیاز به آگاهسازی داره. تکرار میکنم نماد و استعاره متفاوتند.
با تشکر از توجه شما دوست عزیز . بحث نماد و استعاره که مطرح کردید موضوعیه که خیلی دربارش در ادبیات و روانشناسی بحث شده و نظرات متفاوتی مطرح شده. البته من متوجه ام از چه منظری نگاه میکنید ولی فکر میکنم بهتره احترام برای نظرات گوناگون قایل باشیم ، مخصوصا در این موارد اختلافی بین متخصصین. درباره ی کارگردان هم نمیتونم چنین قضاوتی کنم ، شاید اثر رو بشه قضاوت کرد ولی قضاوت تفکر کارگردان یک مقدار منطقی نیست به نظرم. با اون جمله که با چهار تا حرف فلسفی نمیشه فیلم فلسفی ساخت به شدت موافقم ، ولی به نظرم به بحث نوشته ی من ارتباط چندانی نداشت، یعنی من اصلا هنجاری در این موضوع صادر نکردم در نوشته تا جایی که یادمه. و در آخر هم ممنون از شما دوست عزیزم که کامنت گذاشتید و بی تفاوت نبودید ، امیدوارم بتونیم بر یک مبنای مشترک و احترام متقابل بحث کنیم و با نظرات مختلف آشنا بشیم . و در نهایت بتونیم آرا و نظراتمون رو پخته تر و منطقی تر بسازیم. سپاس
همین اول بگم که برای نگاه کردن فلسفی به سینما و داستان انها باید سراغ فیلم های سطح بالا سینما ( مثل کار های ارنوفسکی و لینچ و کوبریک و… ) رفت نه یه اثر سطحی و کلیشه ای مثل این فیلم که از روی یک کمیک بوک ساخته شده و حتی در باورپذیر نشون دادن کارکتر هاش هم مشکل داره و دیگه مشکلات روایت داستان و کارگردانی و جلوه های ویژه و … بماند . .
خیلی از مواردی که شما نام بردید ، برداشت هایی هستند که شما به زور داخل دیالوگ های دم دستی فیلم جا داده اید وگرنه دیالوگ هایی مثل ( تنها سلاح از میان برندهی من، خود تو هستی. ) یا ( بحث لیاقت انسانها برای کمک کردن به آنها نیست. اصل کار، چیزیست که ما به آن باور داریم. ) دیالوگ هایی ساده و تکراری هستند که قبلا بار ها شنیده ایم و دیالوگ هایی مثل ( تنها عشق است که میتواند دنیا را نجات دهد. ) هم که دیگه انقدر تکراریه که چیزی نگم بهتره .
بعضی از برداشت های شما از این فیلم و نسبت های فلسفی شما اینقدر دور و عجیبه که با این روش حتی فیلم اشغالی مثل transformes رو هم میشه دارای فلسفه عمیق نشون داد
در مجموع این فیلم فقط به دلیل جریان این سال های هالیوود ( توجه به سیاهپوستان و زنان ) مورد توجه قرار گرفت و کارگردان خانم ان هم این توجهات رو افزایش داد ( کاری به این موضوع ندارم که این توجهات خوبه یا نه و هدف من صرفا حرف زدن درباره فیلمه ) وگرنه فیلم هیچ نکته جدیدی نداره . در ضمن این داستان فقط با دستکاری افسانه های یونان باستان ساخته شده ( مثل خیلی از سوپر هیرو های دیگه ) و اگر قصد شما بررسی داستان های یونان قدیمه ، بهتره به داستان اصلی رجوع کنید نه به فیلمی با هدف صرفا سرگرمی .
خسته نباشید :*: .
ممنون بابت توجه شما مبین عزیز . ببینید ، من خیلی با سینمای اثر کار نداشتم (بحثاش متعدد در وب موجوده) و البته که منم تا حدی با شما موافقم در مورد سینمای کار . ولی بحث من محتوا و به اعتباری ریشه های تاریخی اسطوره ایه داستان بوده که اگر فهم نشن ، دیدمون به فیلم ناکارآمد میشه . و فکر هم نمیکنم لزومی داشته باشه که کمیک بوک ها اساسا عاری از معانی عمیق باشن. درباره ی دیالوگ ها هم من جمله ی آخری که ذکر کردید رو دربارش بحث میکنم . اگه فلسفه ی قرن ۱۸ اروپا( اگر قرن رو اشتباه نگفته باشم ) رو بخونید میبینید یک نگاه فلسفی شکل گرفته که به نظر میرسه متاثر از اپیکوریان یونان باشه و اینهارو مفصل بحث میکنن. میخوام بگم صرفا تکراری بودن یک جمله نمیتونه آسیبی به محتوای عمیق اون بزنه . و در نهایت هم گفتم مباحث علوم انسانی مثل ریاضیات نیست که فقط یک جواب درست و منطقی برای مسایل داشته باشیم . زوایای دید هست که بیشتر تعیین میکنه جواب هارو . به هر حال امیدوارم از طریق همین کامنت ها بتونیم دیالوگ برقرار کنیم و بحث های جدی در عین احترام به آرای مخالف شکل بگیره . سپاس
به این میگن نقد و بررسی
با سپاس از توجه شما دوست عزیز