سرنوشت قهرمانان | نقد و بررسی فیلم Dunkirk
«دانکرک» (Dunkirk) یک شاهکار است، نقطه سر خط. احتمالا به نمرهای که در انتهای نقد به فیلم دادهام با تعجب نگاه میکنید اما به آن هم خواهیم رسید، پس اجازه دهید یک بار دیگر تکرار کنم که دانکرک یک شاهکار است. یک اثر تمام عیار هنری در جعبه جادویی سینما که توسط دستان هنرمندی به نام «کریستوفر نولان» نوشته و کارگردانی شده است. نولان هنر را به سینما بازگردانده است، آن هم با بهرهگیری از فیلمی که تمی خشن و مستند دارد؛ فضایی که قبلتر از آن شاهکاری همچون «نجات سرباز رایان» را به سینما معرفی کرده است و همانطور که خود نولان نیز اشاره کرده بود به جرات دانکرک بهترین اثر او در کانامه وی خواهد بود. در ادامه با نقد و بررسی فیلم Dunkirk همراه دنیای بازی باشید.
زمانی که خبر ساخت یک فیلم با تم جنگ جهانی دوم به کارگردانی نولان را شنیدم، مطمئن بودم که با یک اثر ناب و هیجانی به مانند آثار قدرتمندی همچون نجات سرباز رایان روبرو خواهیم بود؛ اما مطمئنا فکر اثری اینچنین که نولان خلق کرده است را نمیکردم. انتظار هیجان و استرس به مانند آخرین فیلم «مل گیبسون» را با جوهره نولانی داشتم اما هرگز منتظر یک دانکرک با این طعم و با این هنرمندی خالص نبودم و از ابتدا تا انتهای فیلم از دستآوردی که نولان برایمان خلق کرده است متحیر مانده بودم. دانکرک تماما متعلق به نولان است، گویی که خود در آن نقش بازی کرده است و انگار که تمام آن ۳۰۰ هزار سربازی که در ساحل دانکرک حضور دارند، خود نولان هستند. داستان دانکرک روایتگر رویدادی واقعی از اوایل جنگ جهانی دوم است، دولت بریتانیا به دلیل برنامهریزی غلط و استراتژی نادرست نظامی گرفتار سیستم درست و منظم نازیها شده است و جان بیش از ۳۰۰ هزار سرباز در خطر است. داستان در سه بازه زمانی مختلف به شیوهای منحصر به فرد روایت میشود و ما در صحنه ابتدایی شاهد فرار چند تن از سربازان انگلیسی از دست نازیها هستیم که تنها یک تن از آنان میتواند خود را زنده به ساحل دانکرک برساند. شخصیت «تامی» (فین وایت هد) کسی است که توانسته است به ساحل برسد اما متوجه میشود که اوضاع در ساحل هم آشفته است و وی به همراه بیش از چندین هزار سرباز در انتظار کمک خواهد نشست. انتظاری سرشار از ناامیدی که از چهره تکتک سربازها و سکانسهای فیلم به مخاطب منتقل میشود. روایت بعدی، سه هواپیمای جنگی «اسپید فایر» را نشان میدهد که برای حمایت از سربازان حاضر در ساحل و جلوگیری از حملات هوایی نازیها به سمت ساحل دانکرک در حال حرکت هستند. «فاریر» با بازی (تام هاردی) یکی از این خلبانان سلطنتی بریتانیا است که اینبار هم ماسک روی صورت دارد، کاری که در آن مهارت یافته است؛ و اما روایت سوم، یک ملوان غیرنظامی با بازی «داوس» (مارک رایلین) را به تصویر میکشد که به همراه فرزندش «پیتر» (تام گلین کارتی) برای کمکرسانی به سربازان گرفتار در ساحل دانکرک حرکت میکنند و دوست پیتر، «جورج» (بری گلن)، که یک نوجوان ۱۷ ساله است نیز با آنها همراه میشود تا تاریخ را بسازند. اتفاقات ساحل دانکرک در یک دوره ۱۰ روزه رخ میدهد و نولان این سه روایت را بسیار زیبا و منسجم به هم گره میزند که در انتهای فیلم تمامی سناریوها به هم وصل شده و مخاطب را شگفتزده میکند. احتملا در ابتدای فیلم مخاطب با کمی ناهماهنگی به دلیل ساعاتی که وقایع رخ میدهد روبهرو شود و شاید نمونه بسیار زیادی از چنین فیلمهایی که در چند بازه زمانی روایت می شوند را دیده باشیم، اما اینبار نولان تلاش قهرمانانه تمامی اقشار یک سرزمین را به شکلی روایت میکند که انگار هر سناریو خود به تنهایی یک داستان کامل است. فیلم به خوبی و در زمانهایی مناسب هر سه سناریو را نشان میدهد و به خوبی داستان را جمع میکند. دانکرک تمرکز کمی روی یک شخصیت و یک بازیگر دارد و ما شاهد نگاه جدیدی هستیم، در این باره که فیلم بیشتر از این که بازیگرمحور باشد یک فیلم براساس تاثیرگذاری از تمامی جهات است. نولان به خوبی توانسته است دلهره و هیجان را در تکتک صحنههای فیلم حتی زمانی که سکوت پابرجاست قرار بدهد و به مخاطب منتقل کند؛ زمانی که سربازان با خوشحالی تمام در حال میل کردن نان و مربا هستند، و یا زمانی که درجه سنجش سوخت هواپیمای جنگی فاریر خراب میشود و بیننده تا انتهای فیلم در فکر مقدار سوخت باقی مانده هواپیما خواهد بود. تکتک مسائل ریز و جزییات حساب شده قرار گرفتهاند که در هر لحظه احساسات متفاوتی را از جمله ناامیدی، خشم و حس ترس از مرگ را به زیبایی به مخاطب منتقل میکند.
جزییات در فیلم بسیار زیاد است. از دقت نولان در نشان ندادن حتی یک سرباز آلمانی گرفته که باعث شده تا مخاطب فقط و فقط به فضایی که در آن چند روز بر وضعیت روحی و جسمی سربازان منتظر در دانکرک بودند، بپردازد تا عدم حضور حتی یک شخصیت زن. فیلم کمترین دیالوگ در مقایسه با فیلمهای بلاک باستری را دارد که در نوع خود منحصربهفرد است. نولان تصمیم گرفته است تا مخاطب بیشتر با فضا و جو حاضر ارتباط برقرار کند؛ با نماهایی زیبا از دریا، از نبرد سخت و درگیریهای طاقت فرسای هوایی که به جرات برای اولین بار کاملا احساس کردم که یک نبرد هوایی چهقدر ممکن است سخت باشد. قرار نیست هر گلولهای مستقیم به هدف بخورد و قرار نیست مثل بقیه فیلمهای سینما یک قهرمان به تنهایی همه را نجات دهد. قهرمانان فیلم هیچکدام از این افراد کارآزموده جنگی و حتی کاپیتان و درجهدارانی که در ساحل گرفتار ماندهاند، نیستند و بلکه قهرمانان آن مردمانی هستند که سوار بر قایقهای خود شدهاند تا تاریخ را رقم بزنند. قهرمان فیلم، آن کودک ۱۷ سالهای است که وقتی در متن ماجرا قرار میگیرد، ناامید نمیشود و در واپسین لحظات عمر خود قهرمانانه برای نجات تلاش میکند. نماهای فیلمبرداری شده زیرکانه توسط دستان هنرمند «هویته ون هویتما» که پیشتر سابقه همکاری با نولان را دارد انجام شدهاند. حضور هنرمندانه «هانس زیمر» از دیگر نکات مثبت فیلم است که توانسته است با آهنگسازی خود و ترکیب آن با نماهای خلق شده اثری متفاوت را ارائه دهد. موسیقی جای خالی دیالوگهای فیلم را پر میکند و با زبان هنر با مخاطب سخن میگویند؛ زبانی که در مجموع و در راس آنها نولان قرار دارد.
فیلم با آثار قبلی نولان بسیار متفاوت است و این اتفاق نشان از تلاش نولان در جهت حضور در همه سبکها را نشان میدهد. به مانند کارگردانانی همچون «کوبریک» و این اتفاق باعث شده تا نولان نتواند خلاقیت خاص و ویژه خود را که در نویسندگی است به فیلم تزریق کند، بنابراین تلاش کرده است تا با روایتی منحصربهفرد داستانی از یک رویداد واقعی نه تنها چهرهای متفاوت از جنگ را به نمایش بگذارد، بلکه خود و هنر خود را نیز به محک بگذارد که موفق نیز شده است. مهمترین موفقیت نولان، در همین روایت زیبا از رویدادی واقعی است که با چند بخشی کردن داستان و تقسیم کردن نقش بازیگران در صحنههای مختلف، در هر سکانسی و در هر زاویهای بیننده را با همان رویداد هماهنگ و درگیر کرده است. این حرکت باعث میشود که موضوع بازیگران اصلی و نقش اصلی فیلم به کنار برود؛ یعنی تمرکزی روی یک شخصیت اصلی وجود نخواهد داشت و مخاطب با تمامی شخصیتهای فیلم ارتباط برقرار خواهد کرد. بنابراین، سرنوشت تکتک شخصیتها برای تکتک مخاطبین ممکن است متفاوت و بسیار پراهمیت باشد. رویداد آنچنان اکشن و پرهیجانی به خاطر فضای جنگی که در فیلم وجود دارد بر فیلم غالب نیست و این ترس از مرگ و خطر نابود شدن، هر لحظه و از ابتدا تا انتهای فیلم کاملا مخاطب را درگیر خواهد کرد. به نظر من، این اتفاق اصلیترین هدف نولان در این فیلم بود که توانسته است به شکلی عالی به آن برسد.
دانکرک چهره وحشتناک جنگ را به زیباترین شکل ممکن به تصویر میکشد، گویی که با یک مستند از جنگ جهانی روبهرو هستیم. خشونت، ضعف، ناامیدی و پیروزی را در خود جمع کرده است و در زمانی کمتر از دو ساعت، سینمایی متفاوت را به رخ میکشد که بهراحتی میتوان آن را متعلق به نولان دانست.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
فیلم جالبی نبود یک مقدار خشک و حوصله سر بر بود
از لحاظ ساختار سرد بودن جنگ رو نشون میداد اما چیزه جدیدی برای ارایه نداشت
قبل از هر چیز، از حامد عزیز بابت نقد عالیش تشکر میکنم :۱۵: :۱۵: :۱۵: (یخرده زیاد نمره دادی به جان خودم :۲۴: :۲۴: :۲۴: )
اصولا سعی میکنم هیچ اطلاعاتی از فیلمی که خیلی منتظرشم نداشته باشم که دانکرکم از همین دسته فیلمها بود و تنها چیزی که میدیدم اینکه خیلیها با دیدنش ناامید شدن، نه اینکه فیلم خوبی نیست، بلکه اون چیزی نبود که از نولان انتظار داشتن.
این اتفاق برای منم دقیقا رخ داد. انتظار داشتم نولانی که فیلمنامه و داستان همیشه یکی از ارکان مهم فیلماش بودن، یه فیلم جنگی داستان محور بسازه که احساسات مخاطب خودش را تحت تاثیر قرار بده. البته تونست اینکارو انجام بده، نه با داستان، بلکه با کارگردانی، فیلم برداری و موسیقی.
همانطور که حامد عزیز هم اشاره کردن، این فیلم تفاوت اساسی داره با اثار قبلی نولان داره، تحت هیچ شرایطی داستان و شخصیت محور نیست، بلکه فیلم تمام تمرکز خودش رو روی بقیه المانها گذاشته و سعی کرده مخاطب بیشتر با محیط و وضعیت کنونی شخصیتها ارتباط برقرار کنه. این اتفاق هم به خاطر کارگردانی و فیلم برداری بی نقص اتفاق افتاده و مخاطب به خوبی میتونه امید، پیروزی، استرس و اضطراب رو در لحظه لحظه فیلم حس کنه.
استفاده از سه خط روایت هم اوایل ممکنه یخرده باعث سردرگمی مخاطب بشه، ولی این نوع روایت، به علاوه مدت زمان مناسب، از عواملی بودن که باعث شدن تا فیلم حداقل از دید من یه اثر خوب تلقی بشه.
اگه هنوز فیلم رو ندیدید، توصیه میکنم انتظار یه اثر نوالانی رو نداشته باشید تا ناامیدتون نکنه…