بازگشت به غرب وحشی | نقد و بررسی اولین قسمت از فصل دوم سریال Westworld
اگر بپذیریم شاهکارهای بزرگ ژانر علمی-تخیلی معمولا به اسامی و افراد خاصی گره خوردهاند، «مایکل کرایتون» یکی از همین نامها خواهد بود. خالق کتابهای پرفروشی مثل «کنگو»، «مرده خواران»، «گوی» و «پارک ژوراسیک» برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ داستان «دنیای غرب» یا همان Westworld را به رشتهی تحریر درآورده و بهصورت یک اثر سینمایی کارگردانی کرد. این اثر مورد توجه طرفداران سبک علمی تخیلی و منتقدان قرار گرفت و همین امر شرکت بزرگ HBO را بر آن داشت تا با استفاده از ایدهی خلاقانهی این داستان، سریالی با همین نام در سال ۲۰۱۷ تهیه و پخش کند، سریالی که عملکرد اولین فصل آن حتی بیش تر از تکخال HBO یعنی «بازی تاج و تخت» نظر بینندگان این شبکه را به خود جلب کرد. حالا انتظارها به پایان رسیده و با پخش اولین قسمت از فصل دوم این سریال، بینندگان یک بار دیگر با ماجراهای «دلورس» و جنبش آزادیبخش هوش مصنوعی سرگرم خواهند شد. با دنیای بازی همراه شوید تا نگاهی عمیقتر به اولین قسمت از این فصل داشته باشیم.
فراتر از سرگرمی
فصل دوم Westworld داستان را ۲ هفته پس از وقایع پایانی فصل اول ادامه میدهد. از نظر داستانی، قمست اول این فصل به طور کلی بیننده را از وقایع این دوهفته آگاه میکند که در یک کلام، وقوع شورش، به قدرت رسیدن «میزبانان» و سرنگونی انسانها و سیستم نظارتی آنها بر پارک است. البته، از آنجایی که دنیای واقعی چندان هم بی در و پیکر نیست، یک گروه ضربت برای مقابله با این وضعیت از طرف شرکت مادر این مجموعه یعنی «دلوس» عازم Westworld شده است. علیرغم داستان قابل پیشبینی و بیش از حد سر راست این قسمت، مثل همیشه شاهد دیالوگها و سکانسهایی هستیم که ریشهی محبوبیت این سریال است: مجادلات فلسفی میان شخصیتها! به شخصه اعتقاد دارم مهمترین دلیل موفقیت این سریال، تضادها و مباحث فلسفی بیان شده در جایجای آن و گفت و گوهای شخصیتهاست. میتوان به سادگی Westworld را دنیای ما انسانها و رابطهی میان «میزبانان» و انسانها را به رابطهی میان ما و خداوند تشبیه کرد. بحران هویتی که دلورس و سایر میزبانان به آن دچار شدهاند، بحرانی چند هزار ساله در تفکر بشریت است که از افلاطون تا نیچه ادامه داشته و هنوز هم به قوت خود باقیست: «من» چیستم و ماهیت وجود «من» چیست؟ آیا چون «فکر میکنم، پس هستم»؟ اگر اینطور باشد پس تفاوتی میان انسانها و «میزبانان» وجود نخواهد داشت، زیرا هردو فکر میکنند یا شاید خیال میکنند که دارند فکر میکنند (چون همه اینها برنامهنویسی شده است)؟ اگر برتری انسانها به دلیل «خالق» بودن و کهتری میزبانان ناشی از مخلوق بودن است، پس چرا انسانها در برابر «خالق» خود عصیان کرده و به کلی با پذیرش وجود وی دچار مشکل هستند؟ تمامی این موارد بینندهی آگاه را شدیدا به اعماق دریای تفکر فرو برده و ناخودآگاه برای آگاه شدن از سرانجام این مجادلات، با سریال همراه میکند. اولین قسمت این فصل هم خالی از چنین مواردی نبود. وقتی به «مِیو» گفته میشود که تمام احساسات وی به دخترش و حس مادرانهی وی تنها حاصل «چند خط کد کامپیوتری» یک برنامهنویس است و «واقعی نیست»، او با تهدید و تاکید بر واقعی بودن امکان مرگ گوینده به دست این بانوی قدرتمند، گفتگو را به نفع خود تمام میکند؛ اما مگر تمام احساسات ما انسانها، چیزی فراتر از تاثیر «چند قطره هورمون شیمیایی» بر مغز است؟ علم زیستشناسی ثابت کرده که با به دنیا آمدن فرزند، هورمونهایی در بدن والدین، حتی پدر، ترشح میشود که نقش عمدهای در آنچه که ما احساس مسئولیت پدر و مهر مادری مینامیم، بازی میکند. خوشحالی، اندوه، عشق، نفرت، ترس و بسیاری دیگر از عواطف ما انسانها که در بسیاری موارد مرجع تصمیماتی بزرگ در زندگی ما هستند، تنها تاثیر هورمونهایی مثل اندورفین، دوپامین، سراتونین، اکسیتوزین و… بر مغز ماست! اگر تفکرات «میو» تنها زائیدهی کدهای کامپیوتری است، پس ما هم اسیر فورمولهای شیمایی هستیم. تقابلهای این چنینی در Westworld واقعا ارزش تفکر بر این ساختهی جاناتان نولان را بیشتر میکند.
دروغی به نام «واقعیت»
همانطور که فصل اول این سریال «هزارتو» نام داشت، فصل دوم هم به نامی دیگر مزین شده است: «در». البته، اینکه منظور از این «در» دقیقا چیست، هنوز بر ما و شما پوشیده است. کدام «در»؟ دری به سوی جهان خارج، دروازهی ورود به آگاهی، دری به سوی حقیقت؟ باید امیدوار بود که نویسندگان بتوانند یک بار دیگر همبستگی معنایی و روایی درخوری برای این قبیل نمادها و اسرار در این سریال پیدا کنند.
یکی از کلیدیترین شخصیتهای سریال که با این مسئله ارتباطی مستقیم دارد، «دلورس» است. دلورس ریشه در کلمهی اسپانیایی Dolores به معنی «اندوه» داشته و به سختیهایی دلالت دارد که این شخصیت طی چند دهه زندگی در Westworld شاهد آنها بوده است. البته، این نام یکی از القاب حضرت مریم (ع) در مسیحیت (Nuestra Señora de los Dolores یا «بانوی اندوه ما») است که این امر میتواند به گونهای امکان «پروش یک ناجی» توسط این شخصیت در دنیای Westworld را مطرح کند (همانطور که حضرت مریم (ع)، عیسی مسیح (ع) را پرورش داد). دلورس اکنون به آگاهی رسیده و میخواهد معنی زندگی را بفهمد: «تا به حال به ماهیت واقعیت خود شک کردهای؟». شاید گفتن این جمله ۲۰ سال پس از اکران «ماتریکس» کمی کلیشهای و تکراری به نظر برسد، اما هنوز هم دانشمندان نتوانستهاند پاسخ درخوری به آن بدهند! در واقع باید پرسید کدام واقعیت!؟ اگر از پارادوکس EPR و آزمایش دو شکاف و نور یانگ آگاهی داشته باشید، خواهید فهمید که چیزی به معنی یک واقعیت مرجع در دنیای فیزیک معنی ندارد و کاملا بسته به تجربه و آزمایش ماست! به شکلی خلاصه این دو آزمایش میگویند که ذرات کوآنتومی پیش از آنکه مورد مشاهده و سنجش قرار بگیرند، در حالتی قرار دارند که «تابع موج» نامیده شده و شامل تمامی حالات ممکن برای ذره (مثلا مثبت، منفی، خنثی) به صورت همزمان هستند و هنگامی که عمل مشاهده وسنجش صورت بگیرد، تمامی این حالات به یک حالت تقلیل یافته و ما آن را میسنجیم. در واقع مثل این است که بگوییم یک لامپ در یک اتاق و در یک لحظه (مثلا یک ثانیه) هم روشن و هم خاموش است و تنها وقتی که ما در اتاق را باز میکنیم تا وضعیت چراغ را بررسی کنیم، این دو حالت به یک حالت تبدیل شده و ما آن حالت را (خاموش یا روشن) ثبت میکنیم. با اثبات وجود چنین چیزی و استفاده عملی از آن برای انتقال اطلاعات میان فضا پیماها و زمین (که چندی پیش دانشمندان انجام دادند)، تمام تعریف ما از واقعیت دگرگون میشود. آیا واقعیت آن حالتی است که ما مشاهده میکنیم یا تمام آن حالات احتمالی و همزمان که تا پیش از سنجش ما وجود داشتهاند؟ تعریف ما از جهان تا چه حد تحت تاثیر حواس ۲۲گانه (بله، درست خواندید، ما فقط ۵ حس نداریم!) ما انسانهاست؟ چهطور باید حقیقت را در میان اینهمه سؤال پیدا کرد؟ دلورس برای فرار از این سؤالها تلاش دارد تا فقط «خودش باشد». او میخواهد فراتر از برنامهنویسی از پیش تعیین شدهاش زندگی کند و آزاد باشد، او میخواهد تا به «دنیایی بزرگتر و بیرون پارک Westworld آمده و آن را هم تسخیر کند». دلورس تلاش میکند تا از بند خالقان خود یعنی «انسانها» آزاد شود، اما با هر قدمی که بر میدارد بیشتر و بیشتر به یک «انسان» تبدیل میشود و چه اسارتی بزرگتر از اینکه به «هیولایی تبدیل شوی که خودت شکارچی آن بودی»! انسانها هم ابتدا شهرها، سپس کشورها و در نهایت قارههای دیگر را تسخیر کردند و امروز عازم سیارهی سرخ هستند تا با تسخیر آن مرز «داشتههای» خود را به اعماق فضا گسترش دهند، در حالی که هنوز هم نمیتوانند به بنیادیترین سؤال خود پاسخ دهند: «من کیستم؟».
کوچک اما بسیار سرنوشتساز (خطر لو رفتن داستان)
فصل جدید فارق از مباحث فلسفی خود، نکاتی ظریف در باب داستان این مجموعه هم در اختیار بینندگان تیزبین قرار میدهد که میتواند سرنوشت این سریال را دگرگون کند. اولین نکته در پیدا شدن جسد یک ببر بنگال در دل بیابانهای غربی وحشی است! وقتی برنارد از گروه ضربت یاد شده در خصوص این مسئله سؤال میکند، پاسخ این است که «تاکنون هیچ موجودی نتوانسته از دنیای تعیین شدهی خود خارج و به یکی دیگر از ۶ پارک تفریحی شرکت «دلوس» وارد شود»؛ این امر یعنی Westworld تنها یکی از ۶ پارک شرکت دلوس بوده و ما میتوانیم شاهد ۵ دنیای دیگر در این مجموعه باشیم. هرچند که در انتهای فصل اول هم به گونهای به این موضوع (با نشان دادن دنیای ساموراییها و خاور دور) اشاره شده بود، اما تعداد ۵ جهان دیگر بیننده را به خیالپردازی وا میدارد: دنیای ساموراییها، غرب وحشی، وایکینگها، یونان باستان، قرون وسطی یا حتی دنیای آینده؟ مطمئنا اتحاد میان این ۶ جهان علیه انسانها و جنگ نهایی این «میزبانان» مهمانکش با آنها، میتواند به اندازهی نبرد نهایی سریال «بازی تاج و تخت» جذاب و پرهیجان باشد!
نکتهی بعدی آرشیو شرکت دلوس از DNA مهمانان Westworld است که میتواند به عنوان ابزاری برای اخاذی از شخصیتهای معروف در دنیای واقعی، شبیهسازی و کلنینگ (Cloning) انسانها و حتی ساخت گونههای ترکیبی انسان-ربات مورد استفاده قرار بگیرد. هریک از این سه سناریوی (یا هرگونه حالت دیگر) احتمالی به تنهایی میتواند موضوعی برای ساخت یک سریال علمی-تخیلی باشد، حال با قرار دادن آن در تار پود این اثر میتواند انتظار این را داشت که Westworld به عنوانی جذابتر و غیرقابل پیش بینیتر تبدیل شده و رکوردهای تازهای برای HBO به ارمغان بیاورد.
فصل دوم Westworld تازه آغاز شده و «سفر ما به دل شب» تازه در اولین قدمهای خود است. شما همراهان عزیز دنیای بازی و طرفداران این سریال محبوب میتوانید هر هفته با ما همراه شده و به بررسی عمیقتر این سریال پرداخته و نظرات خود را با ما در میان بگذارید.