بزرگترین راز | نقد و بررسی قسمت دوم از فصل دوم سریال Westworld
فصل دوم سریال Westworld که پخش آن هفته گذشته توسط شبکهی HBO آغاز شد، توانست بیش از ۳ میلیون بیننده را در تمامی پلتفرمهای این شبکه پای ماجراهای «دلورس» و انقلاب رباتیکاش بنشاند. هرچند که این مقدار با توجه به متوسط بینندگان فصل اول سریال یاد شده (۱۳.۱ میلیون نفر) چندان قابل توجه نیست، اما با پخش شدن دومین قسمت این فصل میتوان به آیندهی Westworld بیشتر امیدوار و برای ماجراهایی جذاب آماده شد. اگر شما هم از طرفداران این ساخته جاناتان نولان هستید، پس در ادامه با دنیای بازی همراه شوید.
توجه: آنچه که در بخش پایانی این مطلب با تیتر بزرگترین راز وست ورلد (به رنگ قرمز) میخوانید، برداشت شخصی نویسنده بوده و توسط هیچ منبع رسمی و هیچ کدام از قسمتهای این سریال تایید نشده است، با این حال این بخش ممکن است تمام داستان این مجموعه و پایان آن را آشکار کند! سایر بخشهای متن هم ممکن است بخشهایی از داستان قسمت دوم این فصل را آشکار کند.
نبردهای بیهدف
قسمت دوم این فصل از Westworld پرسشها و پاسخهای زیادی در دل خود داشت. بخشی از تاریخچهی این پارک و سرگذشت خالقان آن در این قسمت مورد بررسی قرار گرفت و بینندگان برای اولین بار متوجه شدند که رباتها تنها در فضای بستهی Westworld زندگی نمیکردند، بلکه بسیاری از آنها دنیای خارج از Westworld را هم تجربه کردهاند. هنگامی که دلورس در خصوص این تجربه با آرنولد صحبت میکند، به خوبی پیداست که آیندهی این پارک تفریحی و شخصیتهای آن بسیار غیر قابل پیشبینیتر از آن چیزیست که خالقانش فکر میکنند: «نور هم میتواند به اندازهی تاریکی ترسناک باشد». برای کسی که تمام عمر در تاریکی جهل زندگی کرده است، چه چیزی میتواند ترسناکتر از روشنایی آگاهی باشد؟ انسان ذاتا با تغییر نگرش و از بین بردن عادات خود مشکل دارد. کافیست سعی کنید از این به بعد با دست دیگر خود لیوان چای را بردارید یا مسواک بزنید، آنوقت درک خواهید کرد عادتی که در ناخودآگاه شما به سادگی تمام انجام میشده چهطور میتواند به یک عمل دشوار تبدیل شود. دشواری تغییر وقتی در باورها و نگاه انسان باشد، حقیقتا هزاران بار تحمل ناپذیرتر خواهد بود. ریشه پیدایش تعصب در همین دشواریست. برای انسانی که خود را اشرف مخلوقات میداند، دشوار است که بپذیرد ساختهی دست وی میتواند از او فراتر برود، مخلوق جای خالق را بگیرد و انسان از راس هرم قدرت به زیر کشیده شود. دلورس به خوبی از این مسئله آگاه است و وقتی احساس خطر نسبت به این مسئله را در کلام آرنولد حس میکند، با تکرار کودکانه جملات پیش پا افتاده سعی میکند تا خود را تنها یک اسباببازی گران قیمت جلوه دهد. جزئیاتی این چنینی در Westworld باعث میشود تا این سریال از نظر روایت داستانی و جزئیات بازیگری به معیاری برای محک زدن کیفیت آثار هنری امروز بدل شود. «ایوان راشلوود» آنقدر دقیق و زیبا روبهرو شدن دلورس با دنیای واقعی را به تصویر میکشد که گویی یک کودک برای اولین بار به شهری بزرگ رفته است؛ اما حیرت معصومانه دلورس تنها در ظاهر اوست و هنگامی که وی دهن باز میکند، افکار قدرت طلبانهی او بیاختیار بر زبانش جاری میشوند. تغییر از یک کودک معصوم به یک فاتح و سپس تلاش برای مخفی کردن این احساس آنقدر زیبا در اولین سکانس قسمت دوم به تصویر کشیده شده که در کمتر نمونهی هالیوودی شاهد آن هستیم. یکی دیگر از صحنههای قابل تامل در این قسمت، روبهرو شدن مرد سیاهپوش (ویلیام) با رهبر شورشیان مکزیکی در Westworld است. این شخصیت اکنون دشمنان خود را نابود کرده و توانسته انقلاب آزادیخواهانهی مکزیک را پیروز کند: «من تمام عمر آرزوی چنین روزی را داشتم… پیروزی! اما اکنون که به اینجا رسیدهام، انگار هیچ چیزی به دست نیاوردهام!». زندگی همهی ما پر است از این چنین نبردهای بیهودهای که تنها پس از سالها تلاش برای پیروزی در آنهاست که میفهمیم تلاشمان چقدر بیارزش و بیمعنی بوده است. رهبر شورشیان قصهی «فیل و افسار» را برای ویلیام تعریف میکند؛ مثالی که نماد اسارت افراد در گذشتهی آنهاست. ترس از روبهرو شدن با واقعیت، تعصب یا فرار رو به جلو؛ مهم نیست نام این «افسار» را چه بگذاریم بلکه آنچه اهمیت دارد، پذیرفتن این اسارت و تلاش برای رهایی از آن است. شاید در ظاهر امر دلورس در پی آزادی باشد، اما واقعیت این است که او اکنون در ابتدای راهی قرار دارد که رهبر شورشیان آن را به انتها رسانده است. مهم نیست سرنوشت انقلاب دلورس چه خواهد بود، اما اگر نگاه او به مسیر و هدف خود تغییر نکند، تنها پیروزی که انتظار وی را میکشد، دست یافتن به یک زندان بزرگتر به نام «سیارهی زمین» است! «لیزا جوی» و «جاناتان نولان» در این شاهکار سینمایی نه تنها ماهیت ما انسانها، بلکه هدف قهرمان داستان خود را هم به چالش میکشند تا به بینندگان نشان دهند این تنها «بازی تاج و تخت» نیست که میتواند تمام معادلات روایت داستان و شخصیت پردازی را بر هم بزند.
«آزمون تورینگ» بشریت
تلاش پی در پی وست ورلد برای به چالش کشیدن مفهوم واقعیت بر کسی پوشیده نبوده و نیازی نیست بیش از این به آن بپردازیم؛ اما وقتی در این قسمت شاهد اولین ملاقات «لوگان دلوس» (برادر خانم ویلیام) با رباتهای وست ورلدی هستیم، ناخودآگاه به یاد یک آزمون تورینگ در ابعادی وسیعتر میافتیم که ماشینها از آن سربلند بیرون میآیند. این امر در ابتدا لوگان را به وجد میآورد، اما وی در ادامه متوجه میشود که این «بازی پرهزینهی بزرگسالان» به قیمت نابودی بشریت تمام خواهد شد: «این ناقوس مرگ یک گونه است». به راستی میراث بشریت چیزی فراتر از «نابودی» خواهد بود؟ فیلسوفان و دانشمندان بسیاری در طول تاریخ ذات بشر را نابودگر و طبیعت وی را وحشی خواندهاند. کافیست به تاریخ نگاه کنید تا متوجه شوید زندگی چند هزار سالهی ما پر است از «چنگیزها» و امثال «مادر ترزا» چقدر اندکاند. سایر موجودات به ندرت برای مهمترین مسائل حیاتی خود مثل تعیین قلمرو و تولید مثل دست به کشتن همنوعان خود میزنند، اما انسانها صرفا برای تفریح خود جان «گلادیاتورها» را به بازی گرفته و برای رفع بلایای طبیعی کودکانشان را قربانی میکردند. به جرات میتوان گفت این حجم از قصاوت نسبت به همنوع در کمتر موجودی دیده میشود. شاید بگویید امروز دیگر خشونت ورزیدن به همنوع چندان مورد پذیرش جامعهی جهانی نیست، اما باید قبول کرد که این یک دروغ بزرگ است! صرف نظر از جنگها و گروههای تروریستی، کافیست سری به فهرست پر فروشترین آثار سینما یا بازیهای رایانهای بزنید تا متوجه شوید میل به نابودی در ما اصلا از بین نرفته، بلکه تنها مانند قانون پایستگی انرژی از نوعی به نوع دیگر تبدیل شده است. «استفان هاوکینگ» فقید جمله جالبی در این خصوص دارد: «ویروسهای کامپیوتری تنها مخلوق بشریت هستند و تنها کار آنها نابود کردن است. گویی انسان آنها را درست مانند خودش ساخته است». آیا باید میل دلورس را برای نابودی انسانها را مذمت کرد، آن هم در حالی که انسانها، خالقان وی، بیش از هر موجودی در تاریخ کمر به نابودی خود و سیارهی زمین بستهاند؟ انگار ما با تمام «خودآگاهی» که داریم، هنوز نتوانستهایم این حقیقت را درک کنیم و از این آزمون تورینگ سربلند بیرون بیاییم.
سؤالهای کوتاه، جوابهای کوتاه
قسمت دوم وست ورلد پاسخ یکی از مهمترین سؤالات قسمت اول را تنها پس از یک هفته در اختیار بینندگان قرار داد: هدف از ساخت پارک، جمع آوری DNA میهمانان و مهمتر از همه، دلیل اهمیت «پیتر ابرناتی» (پدر دلورس) برای گروه نجاتی که در قسمت اول واردپارک شدهاند! با توجه به وقایع اخیر در فضای مجازی، واقعا باید به نویسندگان و تهیه کنندگان این سریال دست مریزاد گفت. در همین لحظه که در حال مطالعهی این مطلب هستید، DNA شما هم مانند میهمانان وست ورلد در جایی ذخیره و برای اهداف گسترده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد. امروز DNA مجازی همهی ما در سرورهای Facebook، Google، Instagram و سایر غولهای اینترنتی ذخیره شده و به سادگی تبدیل به وسیلهای برای کنترل ما میشود. هنوز یک ماه از رسوایی فیسبوک در خصوص فروش اطلاعات کاربران به کمبریج آنالیتیکا نگذشته که ماجرای مشابهی در خصوص توییتر نقل محافل میشود. آنچه که ما آزادی در فضای مجازی مینامیم در نهایت امر برای مهندسی انتخابات ریاست جمهوری، فروش بیشتر کالاهای صنعتی و… دقیقا علیه ما استفاده میشود و با سواستفاده از امیال ناخوداگاه انسان او را به سمت اهداف سرمایهداران سوق میدهد. دوست ندارم در اینجا از توهمات توطئه حرف بزنم، اما به راستی این نوعی اسارت ناخودآگاه نیست؟
قسمت دوم این فصل در کنار این پاسخ، خبر از وجود سلاحی مخفی در دل پارک میدهد که همه به دنبال یافتن آن هستند. اینکه این سلاح ماهیتی واقعی یا صرفا استعاری دارد خود زمینهی ایجاد پرسشهایی جدید است. پاسخ به مسائل یاد شده و افزودن سؤالهای جدید در قسمت دوم پیام مشخصی برای بینندگان وست ورلد دارد: اسرار این داستان به دو نوع کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم میشوند. این روش هوشمندانه برای روایت داستان نه تنها اهمیت تماشای تکتک قسمتهای این سریال را بیشتر میکند، بلکه با ایجاد حس لذت ناشی از رسیدن به پاسخ یک معما، بیننده را مانند کودکی خوشحال پای تلوزیون نشانده و برای تماشای ادامهی این مجموعه مشتاق میکند. گویی سازندگان وست ورلد هم به خوبی میدانند چگونه با استفاده از غرایز ناخودآگاه ما انسانها، بینندگان خود را افزایش دهند!
بزرگترین راز وست ورلد
رابرت فورد زنده است! اگر کمی دقت کنید، متوجه میشوید رابرت از طریق میزبانان مختلف با ویلیام گفت و گو کرده و او را به چالش میکشد. این امر در کنار تسلیم شدن بی چون و چرای وی در برابر لولهی تفنگ دلورس میتواند بیانگر نقشهی بزرگتر او برای پارک و حتی جهان باشد! رابرت با مشاهدهی آغاز انقلاب دلورس و توان میزبانان برای رسیدن به خودآگاهی از ظرفیت ذهنی آنها مطمئن شده و ذهن خود را به یکی از میزبانان (یا سرورهای اصلی پارک) انتقال میدهد. سپس با مرگ فیزیکی خود، وست ورلد و شرکت دلوس را به آشوب کشیده و سعی میکند با این کار از زیر یوق و اسارت این شرکت رها شود تا در زمان مناسب، پس از نابودی شرکت یا حتی بشریت به دست دلورس عزیز، ناگهان از مخفیگاه خود بیرون آمده و با تصرف بزرگترین ارتش جهان (میزبانان وست ورلد) به سادگی دنیا را تصاحب کند! در واقع «پیتر ابرناتی» میتواند حامل همین خودآگاهی رابرت باشد که هم دلورس تمایلی به نابودی وی ندارد (دخترها بابایی هستند دیگر) و هم شرکت دلوس بدون اطلاع از این مسئله و تنها با خیال نجات اطلاعات کاربران وست ورلد، سعی در خروج صحیح و سالم او از پارک دارد. این فرضیات، ناخودآگاه ما را به یاد ترکیبی از «شبح درون پوسته»، «ماتریکس» و «بلید رانر» میاندازد: عصارهی بهترین آثار علمی-تخیلی جهان آن هم در یک اثر! اگر چنین باشد، این سریال میتواند به ماندگارترین اثر این ژانر تا سالهایی بسیار طولانی تبدیل شده و بر «تخت آهنین» این ژانر تکیه بزند!
برای آگاهی از سرنوشت وست ورلد و تمام این فرضیات باید تنها صبر کرد و دید زوج نولان و جوی چطور این حماسهی ماشینی را به انتهای خود خواهند رساند!