کشف اسرار | نقد و بررسی قسمت ششم از فصل دوم سریال Westworld
انتظارها به پایان رسید. در قسمت ششم از فصل دوم «وست ورلد»، اسرار بزرگی برای مخاطبان این سریال جنجالی HBO فاش شد که در نوع خود هیجانانگیز و جذاب بود. بسیاری از پیش بینیها به واقعیت پیوست و بسیاری دیگر از بین رفت. با دنیای بازی همراه شوید تا به بررسی عمیقتر این قسمت بپردازیم.
توجه: متن حاوی اطلاعاتی از داستان فصل دوم سریال وست ورلد است.
این نوارهای سیاه
اگر کمی با تکنیکهای تصویربردرای آشنا بوده یا صرفا چشمان تیزبینی داشته باشید، حتما به این نکته پیبردهاید که در اولین سکانس از فصل دوم Westworld، وقتی «برنارد» و «دلورس» در حال گفتگو با یکدیگر هستند، نوارهای سیاهی در بالا و پایین صفحه قرار دارد (تصویر دارای نسبتهای ۲:۳۵:۱ است) که در سایر سکانسهای این سریال دیده نمیشود. تا پیش تماشای قسمت اخیر، تفاوت یاد شده چندان حائز اهمیت به چشم نمیآمد، اما وقتی در این قسمت شاهد اتصال ذهنی برنارد با شبکه اصلی هوش مصنوعی پارک (CRADLE یا گهواره) بودیم، این حرکت سادهی «جاناتان نولان» به تکنیکی هوشمندانهی تبدیل شد. حالا میدانیم سکانسهایی که در ابعاد یاد شده پخش و این دو نوار سیاه را در طرفین تصویر دارند، نشاندهندهی وقایع درون «گهواره» و ذهن برنارد است که حالا به نوعی درهم آمیختهاند؛ اما شگفتی این سکانس وقتی به اوج میرسد که میبینیم برنارد توسط دلورس مورد آزمون «وفاداری» قرار گرفته است. آزمون وفاداری، همان آزمونیست که ویلیام در قسمت چهارم به کرات از جیمز دلوس میگیرد تا مطمئن شود ذهن او در بدن جدید به ریشههای خود یعنی شخصیت اصلی جیمز «وفادار» مانده است. اکنون که کوزهگر خود در کوره افتاده و توسط دلورس ارزیابی میشود، احتمالات بسیاری در خصوص دلیل فراموشی و گم کردن زمان توسط وی مطرح میشود. دلورس به نوعی وارد گهواره شده و سعی میکند ذهن برنارد را با ذهن «آرنولد» تعویض کند تا شاید بتواند خالق حقیقی خود را یک بار دیگر به دنیا فرستاده و با وی روبهرو شود. گیج بودن و عدم توانایی در تشخیص زمان هم برای کسی که پس از ۳۰ سال از دنیای مردگان بازگشته، امری طبیعی است. اینکه برنارد تا چه اندازه به آرنولد تبدیل شده و سرنوشت این شخصیت در وست ورلد چه خواهد بود، از سؤالهای تازهای است که برای یافتن پاسخ آن باید بیشتر صبر کرد.
سایونارا
نولان پیش از پخش فصل دوم، از علاقهی خود به فیلمهای سامورایی با خبرنگاران صحبت کرد. او قول داده بود که فصل جدید وست ورلد به طرفداران فیلمهای سامورایی، آنچه که توقع دارند را نشان داده و رضایت آنها را جلب خواهد کرد. حضور هیروکی سانادا در نقش «ساتوشی»، رونین سیاهپوش و مبارزهی نهایی این شخصیت برای نشان دادن شرافت خود، «هاراکیری» یک سامورایی شکست خورده، در کنار خداحافظی میو و دارودستهی او از سرزمین خیزران و کاتانا، تمام کلیشههای یک فیلم سامورایی را در دل خود جای داده بود. هیروکی سانادا که بازی در آثاری مثل «ساعت شلوغی ۳» و «ولورین» را هم در کارنامه دارد، هرچند نقشی کوتاه در این فصل از وست ورلد ایفا کرد، اما شخصیت «موساشی» توسط وی آنچنان بهیاد ماندنی بود که طرفداران شرقی وست ورلد برای دیدار مجدد او در این سریال لحظه شماری میکنند. البته، خداحافظی تلخ «میو» و «آکانه» تنها سکانس غمانگیز این قسمت نبود. جستجوهای مادرانهی میو بالاخره در این قسمت به پایان رسید و او یک بار دیگر در دشتی که همیشه تنها در رویاهای خود آن را بهیاد میآورد، با دختر عزیزش روبهرو شد، اما افسوس که این وصال از هزاران هجران هم تلختر بود. میو دختر خود را در آغوش مادری دیگر یافت و این امر کاخ آرزوهای این مادر را ویران کرد. حالا او باید با یک دوراهی اخلاقی بزرگ روبهرو شود: تلاش خودخواهانه برای بر طرف کردن حس مادرانهی خود یا گذشتن از این حس برای آرامش کسی که دختر خود مینامد. میو در تمام قسمتهای این فصل از حق انتخاب و عدم اطاعت از جبر برنامهنویسی شده در احساسات خود و سایر همنوعانش دفاع کرد، اما اکنون به چشم میبیند که عزیزترین فردی که میشناخته، تحت تاثیر همین برنامهنویسی اصلا او را بهیاد نمیآورد. البته، اندوه همیشه برای افراد بزرگمنش، مایهی پیشرفت است. مطمئنا این شکست از میو رهبری بزرگتر ساخته و باعث خواهد شد تا وی اهدافی بزرگتر برای خود و همراهاناش انتخاب کند.
بازگشت پدر
همانطور که پیشبینی کردیم، «رابرت فورد» به دنیای وست ورلد بازگشت. روبهرو شدن برنارد با وی درون «گهواره» بسیاری از تئوریهای این فصل را پاسخ میدهد. فورد ذهن خود را در سرورهای وست ورلد ذخیره کرده بود و حالا باید منتظر بازگشت او به دنیای واقعی باشیم. صرف نظر از اهمیت این اتفاق در داستان، پدیدار شدن فرصتی مجدد برای تماشای بازی ناب «آنتونی هاپکینز» خود به تنهایی مایهی خوشحالی خواهد بود. این بازیگر کهنهکار پیش از این در «سکوت برهها» به خوبی نشان داده که میتواند نقش یک بدمن جذاب را بازی کند، کسی که نمیتوان منش اشرافیاش را علیرغم تمام پلیدیهایی که در وجود خود دارد، دوست نداشت. مطمئنا شنیدن این خبر بیش از هرکسی، ویلیام را غافلگیر خواهد کرد. پذیرش اینکه فورد توانسته دست به عملی بزند که ویلیام و گروهش به مدت ۳۰ سال در آن شکست خوردهاند، بیش از هر چیز برای مرد سیاهپوش دشوار خواهد بود. ویلیام آنقدر در دنیای Westworld غرق شده که دنیای واقعی را از یاد برده است. در سکانسی که گفتوگوی ویلیام با دخترش در کنار آتش را به تصویر میکشید، تلاش شد تا این پیغام به بیننده داده شود. او به یاد نمیآورد چه کسی از «فیلهای هندوستان» میترسد. خاطرات او دیگر مثل قبل برایش روشن نیستند و او دارد خاطرات مربوط به تنها عضو خانوادهی واقعی خود یعنی دخترش را هم ذرهذره از دست میدهد. این امر زنگ خطریست برای همهی ما، افرادی که در قرن ۲۱ بخش عمدهای از زندگی خود را در فضای مجازی سپری میکنیم. تاثیر چنین فضایی بر ذهن انسان و تغییر تعریف او از مفاهیم مختلفی مثل خشم، عشق، همدردی و مهمتر از همه واقعیت، شاید در کوتاه مدت چندان چشمگیر نباشد، اما مطمئنا در نیم قرن آینده حائز اهمیت خواهد بود.
ویلیام تجلی کامل یک معتاد مدرن است، معتادی که برای رهایی از شکستهای عاطفی خود در دنیای واقعی، بهجای الکل و مواد مخدر، به دنیایی مجازی قدم میگذارد تا خشم حاصل از این شکست را با کشتار «دشمنان مجازی» فرونشاند؛ اما لذت فرار از واقعیت آنقدر وجود او را در بر گرفت که حتی در ماهیت دختر خود هم شک دارد. اگر به یاد داشته باشید، در نقد قسمت چهارم اشاره شد که ویلیام نمادی از یک تراژدی بزرگ است. چه چیز میتواند برای مردی به قصاوت ویلیام، مردی که همه چیزش را از دست داده، دردآور باشد؟ از دست دادن تنها فردی در دنیا که هنوز ویلیام را دوست دارد: امیلی! «زندگی تا زمانی ادامه دارد که یک نفر تو را به خاطر بیاورد»، این جمله از رهبر سرخپوستان مرموز وست ورلد، شاید کنایهای به حال ویلیام باشد. با از بین رفتن امیلی، دیگر هیچ انسانی ویلیام را به خاطر نخواهد داشت. این مرگ عاطفی میتواند سرنوشت نهایی مرد سیاهپوش باشد. مردی که شاید در از دست دادن همسر خود چندان مقصر نبود، اما اگر بیتوجهی وی به تلاش دخترش هم منجر به از دست دادن این آخرین عضو خانواده شود، قطعا سرنوشتی غیر از «سر به بیابان گذاشتن» در انتظار او نخواهد بود.
قوم اشباح
یکی از شخصیتهای بسیار مهم و کمتر دیده شده در سریال Westworld، سرخپوستهایی هستند که سایرین آنها را «قوم اشباح» مینامند. اعمال ظاهرا وحشیانهی این افراد احتمالا با اهدافی فراتر از احساسات قومی قبیلهای صورت میگیرد. این سرخپوستان پیش از شروع نافرمانی گسترده میزبانان در پارک، میتوانستند در برابر دستورهای مسئولین پارک مقاومت کنند، رهبر آنها میتواند به زبان انگلیسی صحبت کند و آنها به خوبی فرق میان انسانها و میزبانها را تشخصی میدهند. تمام این موارد گویای این است که «قوم اشباح» به نوعی اولین گروه از میزبانان بودند که به خودآگاهی رسیدند. به نظر میرسد گروه یاد شده نقش بازوان اجرایی «گهواره» را بازی میکنند و سعی دارند تا در مواقع لازم، اوضاع را به نحوی تغییر دهند که باب میل هوش مصنوعی عظیم وست ورلد باشد. با توجه به حضور رابرت فورد در گهواره، حتی میتوان این سرخپوستان را سربازان او در دنیای خارجی دانست. آنچه که مسلم است، اهمیت این گروه در داستان و اسرار Westworld است؛ زیرا همانطور که رهبر آنها به میو گفت، این گروه قدم در راهی مشخص دارند، راهی که از نظر رهبرشان، میو هم باید در آن قدم بگذارد.
با توجه به روشن شدن شگرد تازهی جاناتان نولان در نمایش سکانسها، حالا داستان وست ورلد در ۳ زمان روایت میشود، گذشته، حال و دنیای مجازی! اضافه شدن این خط داستانی جدید در کنار رونمایی از رابرت فورد، این پتانسیل را به قسمت هفتم وست ورلد میدهد تا جذابترین قسمت این فصل باشد! با هرچه بیشتر شدن هیجان این سریال، عرصه بر کارگردان آن هم تنگتر خواهد شد، زیرا کوچکترین اشتباه فنی و روایی میتواند واکنشی تند و تلخ از سوی هوارداران وست ورلد را به همراه داشته باشد.