نقد و بررسی بازی ۱۱-۱۱ Memories Retold
به دنبال ترور وارث امپراتوری اتریش-مجارستان (Austro-Hungarian) و همسرش به دست یک ملیگرای صرب به نام گاوْریلو پرینْتْسیپ (Gavrilo Princip) در ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۴ اختلافات میان رهبران اروپا وارد فاز جدیدی شد. به دنبال این واقعه، امپراتوری اتریش-مجارستان با پشتیبانی تمامعیار رهبر آلمان، کایْزِر ویلْهِلم دوم (Kaiser Wilhelm II)، در ۲۸ام جولای علیه صربستان اعلام جنگ میکند. طی یک هفته متحد صربستان، یعنی روسیه، در کنار بلژیک، فرانسه و امپراتوری بریتانیا علیه امپراتوری اتریش-مجارستان و آلمان صف آرایی کردند و جنگ در اروپا آغاز شد. طی سالهای بعد و باز شدن پای غربیترین و شرقیترین کشورها به میدان نبرد، این جنگ ابعادی جهانی به خود گرفت؛ امپراتوری آلمان، امپراتوری اتریش-مجارستان، بلغارستان و امپراتوری عثمانی (نیروهای مرکزی) در یک سو و امپراتوری بریتانیا، فرانسه، روسیه، ایتالیا، رومانی، ژاپن، ایالات متحده و دیگران (نیروهای متفقین) در سوی دیگر. جنگ جهانی اول بیش از چهار سال طول کشید و با مرگ بیش از شانزده میلیون تن از افراد نظامی و غیرنظامی به یکی از مرگبارترین جنگهای تاریخ بدل شد. «قرارداد آتش بس جنگ جهانی اول کمی بعد از ساعت ۵ بامداد ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ امضاء شد. هر دو طرف سر فرصتی ۶ ساعته برای اطلاعرسانی به سربازان توافق کردند. ساعت ۱۱ صبح روز ۱۱ نوامبر لحظهی پایان جنگ اعلام شد.» «۱۱-۱۱» روایتی است از دو سال پایانی جنگ جهانی اول از نگاه دو انسان معمولی از دو جغرافیای متفاوت تحت حکومت بازیگران اصلی این جنگ، یعنی امپراتوری آلمان و امپراتوری بریتانیا. در ادامه با آخرین مقالات بازی و نقد و بررسی بازی «۱۱-۱۱: بازگویی خاطرات» (۱۱-۱۱ Memories Retold) با دنیای بازی همراه باشید.
این نقد پس از ۸ ساعت تجربهی بازی روی پلتفرم PC نوشته شده است.
دو انسان
هَری (Harry) پسری نوجوان است که در کودکی با خانوادهاش از شهر باستن (Boston) به ترانتو (Toronto) مهاجرت کرده است اما پس از اتفاقی که بر سر پدر و مادرش آمد تِیلر (Taylor) در مغازهی عکاسیاش به او جا برای خوابیدن و کار داد، کاری که به آن نیاز چندانی نداشت. هری اکنون در عکاسخانهی تیلر در ترانتو کانادا کار میکند و پس از سالها دوستی با دختر صاحب کارش، جولیا (Julia)، به او دل بسته است. او اما خجالتیتر از آن است که این عشق را با جولیا در میان بگذارد. در یکی از روزهای ماه نوامبر سال ۱۹۱۶، تیمسار بَرِت (Major Barrett)، از فرماندهان مورد احترام ارتش امپراتوری بریتانیا (آن زمان کانادا رسماً جزئی از خاک امپراتوری بریتانیا به حساب میآمد)، وارد مغازهی آنها میشود و از تمایلش به استخدام یک عکاس برای همراهیاش در جنگ میگوید. هری، که عاشق پوشیدن آن یونیفرم نظامی و تحت تأثیر قرار دادن جولیا است، مشتاقانه پیشنهاد برت را قبول میکند.
همزمان، کورْت (Kurt)، مهندس میانسال آلمانی که در یک کارخانهی زپلینسازی در آلمان مشغول به کار است، خبردار میشود که به یگانی که پسرش ماکس (Max) در آن حضور داشته حمله شده است، برخی کشته و برخی مفقود شدهاند و از سرنوشت پسرش خبری در دست نیست. او تصمیمش را میگیرد و برای یافتن پسرش به جبههی جنگ اعزام میشود.
عکاسی جنگ
شاید مهمترین عنصری که مرا به سمت بازی ۱۱-۱۱ Memories Retold جذب کرد، تجربهی عکاسی جنگ، آن هم جنگ جهانی اول، بود. عکاسی یکی از مهمترین بخشهای زندگی من هست. در کتابهای عکاسی راجع به عکاسان جنگ خواندهام، از رابرت کاپا (Robert Capa) و جملهی معروفش که «اگر عکست به اندازهی کافی خوب نشده شاید به این خاطر است که به اندازهی کافی به آن نزدیک نشدهای»، کسی که در نهایت با مین جنگی از دنیا رفت. البته تقریباً همهی آن چیزی که از عکاسی جنگ میدانم مربوط است به جنگ جهانی دوم به بعد، در دورانی که حضور دوربینهای کوچکتر و سریعتر امکان حضور گستردهتر عکاسان در میدان جنگ را مهیا کرده بود. حضور عکاسان در جنگ جهانی اول به قدری کمرنگ بوده که انگار ژانر عکاسی جنگ بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمده است. هیچ اثری از آوازهی عکاسان جنگ جهانی اول نیست. اکثریت آنها به قدر عکاس بازی ما، یعنی هری، ناشناخته هستند، و به گمانم این میتواند جذابیت عکاسی در جنگ جهانی اول را دو چندان کند و شاید حتی بتوان دلیل این گمنانی را تا حدی فهمید (جایی هری متوجه میشود که رئیسش عکسهایش را با نام خودش در روزنامهها چاپ میکند!). از این دوران تصویر روشنی ندارم، نه از عکاسانش نه از خودش. تنها یک سری کلیشه در ذهنم هست. و حالا شاید بتوان بازی را عوض کرد.
۱۱-۱۱ Memories Retold نوعی بازی داستانمحور از نگاه سوم شخص است. در آغاز هر مرحله می توان بین هری و کرت یکی را انتخاب کرد. طی مرحله جابجاییهایی خودکار یا انتخابی (موقعی که شخصیتها در یک محل حضور دارند، قابلیتی که از فصل دوم به دست میآید) بین این دو شخصیت صورت میگیرد. هری همیشه یک دوربین با خود دارد و میتوان با آن عکاسی کرد در حالی که کورت کارهای دیگری انجام میدهد. من اکثر مراحل را با هری آغاز کردم چرا که عاشق عکاسی کردن هستم و میان این دو تنها هری بود که میتوانست عکس بگیرد. البته با پیش رفتن در بازی و قرار گرفتن در موقعیتهای احساسی کورت بیشتر تمایل پیدا کردم که با او همراه شوم.
قابلیت عکاسی کردن در بازیهای ویدئویی چیز جدیدی نیست و در سبکهای مختلف بازی چه به عنوان بخشی از گیمپلی، مثل بازی Bioshock، یا به شکل امکان اضافه، در بازیهایی مثل Grand Turismo، بارها مورد استفاده قرار گرفته است. اما هیچ عنوانی را به یاد ندارم که عکاسی کردن را اصلیترین رکن گیمپلیاش کرده باشد. عکاسی یکی از ارکان گیمپلی ۱۱-۱۱ Memories Retold است که اگر مثل من عاشق این کار باشید کاملاً خوشحالتان خواهد کرد.
هری این بار بر خلاف کار در آتلیه، با یک ویوکمرای «خوب» مجهز به دو لنز واید و تله عکاسی میکند، دوربینی که موقع اعزام به میدان نبرد از جولیا امانت گرفته است. در هر مرحله با این دوربین میتوان به تعداد محدودی عکس تهیه کرد، که البته آن قدر هست که احساس کمبود نکنید چرا که، به شکلی عجیب (!)، مثل دوربینهای دیجیتال بعد از گرفتن هر عکس میتوانید انتخاب کنید که آیا آن عکس را میخواهید یا نه، و اگر گزینه خیر را بزنید آن فیلم (که نورخورده و فوراً ظاهر شده!) برایتان باقی خواهد ماند. از این نظر، کمابیش محدودیتی در تعداد عکسهایی که میگیرید نخواهید داشت. البته ترجیح میدادم محدودیت عکاسی در دنیای بازی بیشتر شبیه دنیای واقعی باشد و امکانات بیشتری در عکاسی، مثل قابلیت فکوس لنز و تنظیم عمق میدان، در اختیار داشته باشم، اما به هر حال، با توجه به سبک گرافیکی بازی گلایهای هم نمیتوانم داشته باشم. ۱۱-۱۱ عکاسی در دههی ۱۹۱۰ را به سادگی عکاسی در دنیای امروز کرده است: فقط کافی است دگمه را فشار دهید!
در هر مرحلهی مربوط به هری چند مأموریت (یا سوژه) اصلی برای عکاسی وجود دارد که تنها کافیست سوژهی مورد نظر را، که غالباً خودِ برت است، درون کادر قرار دهید و دگمه را بفشارید. اما غیر از این، آزادید از هر جایی که در آن قرار دارید عکاسی کنید، از گیتار زدن و فوتبال بازی کردن سربازان، از اسرای جنگی، سربازان خسته و وامانده در سنگر، خرابیها و کشتهشدههای جنگ. یا شاید بخواهید ذائقه هنریتان را به شکلی دیگر رو کنید. در دنیای ۱۱-۱۱ Memories Retold موضوع برای عکاسی کردن زیاد است، پس خلاقیتتان را به کار بگیرید!
اندوه و امید
کورت اما دغدغههای متفاوتی دارد. او فقط میخواهد پسر گمشدهاش را پیدا کند. از دیگران عکاسی نمیکند، عکس پسرش را به آنها نشان میدهد تا بلکه نشانی از او بییابد. لحظههای احساسی خاصی را با کورت تجربه کردم. هنوز هق هق گریهی آن سرباز در گورستان در سرم میپیچد، چقدر واقعی بود. اگر چه با کورت جز راه رفتن، عکس نشان دادن به دیگران و نامه نوشتن کار دیگری نمیشد کرد، اگر چه شاید او سرگرمکنندهترین مکانیسمهای بازی را پیش رویتان قرار ندهد (و البته که قرار نیست به روال غالب بازیهای مربوط به جنگ جهانی اول عدهی زیادی را بکشید)، اما او را میتوان حس کرد. همراهی با او تجربهی انسانیت است. حضور او در No Man’s Land ارزشهایی را یادمان میآورد که طی جنگ فراموش میشوند. بودن با او به ما میآموزد که کشتن انسانها از آدم قهرمان نمیسازد، قهرمان واقعی پاسدار ارزشهای انسانی است. نامههای او یادآور چالشهای درونیاند: آیا برای دلخوشی دخترک بیمارم به او دروغ بگویم یا این که دروغ گفتن کار بدی است؟ بودن با کورت یعنی این که انسان میتواند تصمیم بگیرد، به دعا کردن راضی نباشد و به جای به انتظار نشستن کمر همت ببندد، برای یافتن گمشدهاش جبههها را زیر پا بگذارد حتی اگر نشانهای نباشد. و تا پیدایی محبوب دست از تلاش برندارد. بودن با کورت عشق را میآموزد.
زبانت را نمیفهمم اما تو را چرا
کورت یک آلمانی است و آلمانی حرف میزند، هری کانادایی است و انگلیسی. کورت در جریان بازی آلمانی صحبت میکند اما در باقی موارد، یعنی منولوگهای کورت به عنوان راوی، انگلیسی حرف میزند. این یعنی مجبور بودم به صحبتهای انگلیسی او به عنوان یک آلمانی گوش کنم و بعد تصور کنم که او یک آلمانی است، یک آلمانی که در جریان بازی انگلیسی حرف زدن بلد نیست! به ویژه موقع خواندن نامهها برای همسرش، کاترین، یعنی صمیمیترین حرفهایی که طبیعتاً هر فرد با زبان مادری آنها را به زبان میآورد نه با زبانی بیگانه، ترجیح میدادم کورت آلمانی صحبت کند، حتی اگر حرفهایش را نفهمم.
در بازی مکانیسم جالبی وجود دارد که طبق آن واژههای زیرنویس انگلیسی در جاهایی که طرف مقابل حرفهای متکلم را نمیفهمد با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. از این طریق میتوان فهمید که طرفین انگلیسی و آلمانی چه کلماتی از حرفهای یکدیگر را متوجه شدهاند. اگر چه شاید این مکانیسم ساده به نظر برسد یا حتی به چشم نیاید اما میتواند نقش مهمی در انتقال حس و حال تعامل شخصیتها ایفا کند. و یکی از درخشانترین ویژگیهای بازی ۱۱-۱۱ در همین جاست که خود را نشان میدهد: یک آلمانی زبان، یک انگلیسی زبان، یک گربه و یک کبوتر، در حالی مجبور میشوند برای مدتی در یک جا با هم سر کنند که عملاً هیچ یک زبان دیگری را نمیفهمد. هری کنار کورت مینشیند و سعی میکند چیزی به او بگوید اما کورت چیزی نمیفهمد. کورت با زبان آلمانی سعی میکند چیزی به هری بگوید، او نیز چیزی نمیفهمد (آیا گربه میخواهد کبوتر را بکشد یا فقط میخواهد با او بازی کند؟) و جالب این که، بعد از مدتی همهی آنها با هم دوست میشوند، یا بهتر است بگویم یکدیگر را میفهمند. ۱۱-۱۱ نشان میدهد که بودن آدمها کنار یکدیگر، حتی اگر زبان هم را نفهمند و دشمن یکدیگر تلقی شوند، میتواند آنها را به یکدیگر نزدیکتر کند.
تجربهی حیوان بودن
یکی از بخشهای جالب و متفاوت ۱۱-۱۱، تجربهی قرار گرفتن در نقش حیوانات در میدان جنگ است. این تجربه مثل بودن در دو جهان موازی است. گربه راه خودش را میرود، دنبال یک پرنده از این سکو به آن سکو میپرد و، همزمان، انسانها با یکدیگر میجنگند و اگر هم را ببینند میکشند. یکی از خاصترین احساسهایی که در بازی ۱۱-۱۱ داشتم این بود که حس میکردم اگر گربه یا کبوتر باشم آزادی و امنیت بیشتری دارم. اگر گربه باشم نه تنها کسی به من شلیک نمیکند بلکه حتی با من مهرباناند. اگر کبوتر باشم میتوانم بر فراز تپههای سرسبز آلپ، بر فراز No Man’s Land پرواز کنم. این حس به من یادآوری کرد که گاهی حیوان بودن بهتر است.
زیبایی و جنگ
جنگ زیبا نیست. تناقض در همین جاست، وقتی بدانی از خون مردگان جبههی جنگ گلهای سرخ میروید. وقتی در میان دهکدهای زیبا و رنگارنگ در کوهپایههای آلپ سر کنی و بدانی اهالی دهکده عزیزانی دارند که جانشان را کف دستشان گذاشتهاند و به جبهههای جنگ اعزام شدهاند—چرا کسی باید این مناظر زیبا را رها کند و راهی خاک و خونِ جبههی جنگ شود؟ وقتی خانهای زیبا میان طبیعت بکر داشته باشی، خانهای که شاید خیلیها مثل من آرزوی داشتنش را داشته باشند، و کلی زمین، اما در قحطی غذا گیر بیافتی و نان را برای دختر کوچولوات سهمیهبندی کنی. در ۱۱-۱۱ زیبایی و جنگ کنار هم اند. آن قدر به هم بافته و در هم تافته میشوند که آدم به مفهوم زیبایی شک میکند. اما گریزی نیست. دشت گل سرخ، دهکدهی آلپ، خانهی کورت، زیبا هستند. شاید باید نگاهم را تغییر دهم و بگویم زیبایی همیشه هست، حتی در خود جنگ.
نقاشی خاطرات
دنیای ۱۱-۱۱ دنیایی شبیه به نقاشی است، یعنی دنیایی سهبعدی که به شکلی پردازش شده است که شبیه نقاشی به نظر برسد. چند وقت پیش دربارهی کاربرد دو عنصر ظاهراً متضاد در بازی «بازگشت کشتی اُبرا دین» (Return of the Obra Dinn) نوشتم، یعنی کاربرد گرافیک کمجزئیات یکبیتی در محیط سهبعدی برای یک بازی معمایی که در آن لازم است به همه جزئیات محیط دقت شود، و گفتم که چنین تلفیق جسورانهای چه خوب از آب در آمده است. اینجا هم کمابیش با همین ترکیب متضاد روبرو هستیم: عکاسی (که همه آن را با تصویر اپتیکی دقیقش میشناسند) در دنیای نقاشی. در واقع، در ۱۱-۱۱ در جهان شفاف لحظهی حال عکاسی نخواهیم کرد بلکه دنیایی نیمهواضح را ثبت میکنیم با رنگهایی که جلوهای شبیه به ضربههای قلمو روی بوم را دارند و یادآور نقاشیهای امپرسیونیستی (جنبشی هنری که سالهای پیش از این در اروپا شکل گرفته بود) هستند. عکاسی در چنین دنیایی کاری است که تنها در بازی ۱۱-۱۱ میتوانید تجربه کنید.
معتقدم که این شکل از بازنمایی جنگ خوب کار کرده است، اما چرا. همان طور که از زیرعنوان بازی بر میآید، این بازی در واقع مروری بر خاطرات دو نفر از جنگ جهانی اول است، کسانی که نقش راوی داستان را هم بازی میکنند. دارم به این فکر میکنم که اگر قرار باشد خاطرات گذشتهام را به تصویر بکشم، این خاطرات چه شکلی خواهند بود؟ آیا میتوانم تصویر واضحی از آنها داشته باشم؟ تا چه حد جزئیاتش به یادم خواهد آمد؟ پاسخ من این است که تصور من از خاطرات گذشته به شفافیت تصاویری که در لحظهی حال تجربه میکنم نخواهند بود. شاید برخی جزئیات برایم مبهم باشند اما برخی جزئیات دیگر را، آنهایی که برایم مهم بودهاند، واضحتر میبینم. گرافیک ۱۱-۱۱ هم کمابیش همین شکلی است، صحنهها و فضاهایی که تجربه میشوند جایی میان واقعیتِ لحظهی حال و ابهامِ آشنای گذشته قرار دارند. چهرهی آدمهای فرعی، مثلاً پستچی، جزییات قابل تشخیصی ندارند اما چهرهی افراد مهمی مثل تیمسار برت کمابیش قابل شناسایی است. بنابراین، اگر چه وجود این ویژگی، یعنی فقدان جزئیات طراحی در شخصیتهای فرعی، در عنوانهای دیگر شاید نوعی نقطهی ضعف فنی به حساب بیآید، اما در اینجا و در این بستر، یعنی بازگویی خاطرات، نه تنها مشکلی ایجاد نکرده است بلکه تجربهی دیداری تازهای را رقم زده است.
خاطرات جنگ
بازی ۱۱-۱۱ Memories Retold این امکان کمیاب را به من داد تا میان دو دنیای متفاوت این روزهایم پیوند برقرار کنم: بازی و عکاسی. با این بازی توانستم برای چند ساعت عکاسی در دنیای خاطرات جنگ جهانی اول را تجربه کنم. از عکسهای سفارشی برای تیمسار برت تا ثبت سربازان تنهای پشت جبههها، از وقتگذرانی در کابارهی پاریس تا مواجهه با اجساد و خرابهها، از بودن در روستای رنگارنگ آلپ تا بررسی اجساد در دشت گل سرخ، از پرواز کبوتر تا هق هق سرباز، در ۱۱-۱۱ Memories Retold جنگ را تجربه کردم، آدمهای عادیاش را، قهرمانانی که برای اثبات قهرمانیشان نیازی به کشتن دیگران نداشتند. همراه شدن با قصهی دو آدم معمولی از دو جبههی مقابل، آدمهای دوست داشتنی، پر از احساس، پر از انسانیت، پر از درد، پر از زیبایی. نیاز چندانی به گلایه از گیمپلی و مشکلات ریز دیگر نیست (آنها را پایینتر لیست کردهام). اگر به دنبال تجربهای متفاوت از جنگ جهانی اول هستید، اگر قصه و قصهگویی برایتان مهم است، و اگر عاشق عکاسی هستید، حتماً این بازی را امتحان کنید.
Platform: PC _ Score: 9 out of 10
اگر علاقه دارید میتوانید برخی از عکسها و خاطراتم از ۱۱-۱۱ را در صفحهی بعد ببینید. شاید بخشهایی از داستان بازی لو برود.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام
خسته نباشید نقد عالی بود