خانه » سینما و تلویزیون
لیون (حرفهای- Leon the Professional)، رانندگی(Drive)، لوگان(Logan) و… همگی در واقع به نحوی بازخوانی «دیو و دلبر»(the Beauty and the Beast) هستند. در پلات داستانی کلیای که برای همهی فیلمهای نام برده شده صدق میکند، قهرمان موجود در داستان این فیلمها، حداقل در نیمهی اول داستان، نقش منفی است. برای مثال در لیون قهرمان ما آدمکشی حرفهای، در رانندگی یک رانندهی کاربلد که با مجرمین کار میکند و در لوگان یک ابرقهرمان پیر و خشن است. حرفهای، کاربلد و منزوی صفاتی هستند که در تمام این شخصیتها دیده میشوند. در ادامه با قسمت دهم سکانس برتر که به فیلم Leon the Professional اختصاص دارد دنیای بازی را همراهی کنید.
این قهرمان منفی در یک سوم ابتدایی داستان، بر اساس یک دیدار ناخواسته کم کم درگیر رابطهای عاشقانه میشود. در ابتدا تلاش میکند عشق را از خود برهاند ولی بالاخره متوجه میشود که عاشق شده است و این مسئله را میپذیرد. تحت تاثیر این عشق، قهرمان منفی دچار یک سری تحول میشود و در انتها، در نقطهی عطف داستان، قهرمان را شاهد هستیم که حاضر است برای معشوق خود یا آرمانهای وی از حرفه یا حتی بالاتر از آن از جان خود نیز دست بکشد.
در باب فیلمهای نام برده، به خصوص در توصیف «لیون حرفهای» زیاد نوشته شده است؛ اما امروز من قصد دارم به این سوال بپردازم که: چرا «قهرمانهای منفی» معمولا جذابیت زیادی برای ما دارند؟ با کمک روانکاوی و به خصوص نظریات کارل یونگ میتوانیم سرنخهایی از این جذابیت عجیب و ترسناک را در ناخودآگاه بیابیم.
همهی ما در پس نقابی که برای قرار گرفتن در مناسبات و چارچوبهای اجتماعی به چهره (شخصیت) خود میزنیم؛ سایهای داریم که همواره به دنبال شکستن این مناسبات و چارچوبها، یا به زبانی دیگر «بد شدن» است. در مورد علت این تمایلات ناخودآگاه گمانهزنیهای زیادی صورت گرفته است، اما مهمترین دلیل آن را میتوان به حاشیه رانده شدن فردیت در اجتماع دانست.
سبکهایی از موسیقی که هر یک از ما به آنها علاقه داریم ولی از آن جایی که از قضاوت اطرافیانمان نسبت به آن مردد هستیم تنها در تنهایی به آنها گوش میدهیم و هرگز آنها را به اشتراک نمیگذرایم؛ یا کتابها، متنها یا مجلاتی که فقط در تنهایی میخوانیم، یا فیلمها و انیمیشنهایی که تنها در خلوت به سراغشان میرویم؛ همگی نشانههایی از سایهی موجود در ناخودآگاه هر یک از ماست.
در تمدن منطق محور جامعهی بشری (به خصوص در جوامع غربی) اما جایی برای خارج از چارچوب بودن در نظر گرفته نشده است. کسی که بخواهد خارج از چارچوب اجتماعی باشد، بلافاصله توسط جامعه و حتی افرادی که نزدیکترین دوستان یا حتی خانوادهی خود میپندارد، طرد میشود.
در نتیجه این تمایلات که با این که در جزئیات متفاوت هستند اما در بین تمام ما مشترکاند، به یک عقدهی عمیق در ناخودآگاه تک تک ما تبدیل میشوند. به عبارتی دیگر، در جوامع بشری امروزی، خارج از چارچوب اجتماع بودن یک عقدهی قائم به ذات تمدن است در ناخودآگاه جمعی.
اما ادبیات، سینما و دیگر مدیاهای روایتگر با دستاندازی و روایت این کهن الگوی «قهرمان منفی در بند عشق» میتوانند به نوبهی خود این حسرت قدیمی بد بودن ما را پاسخ دهند. همذادپنداری با قهرمانی که بد و در این بد بودن بسیار حرفهای است، سایهی خفتهی هر یک از ما را برانگیخته میکند و تا حدی به ارضای تمایلات سرکوب شدهی ما میپردازد. میتوان گفت به همین دلیل است که این کهنالگو و روایتهای برآمده از آن نظیر لیون، لوگان و در مثالی کلاسیک دیو و دلبر، همواره مورد علاقهی بسیاری از مردم متمدن است.
اما چیزی که تا حد زیادی لیون حرفهای را از دیگر فیلمهایی که از این الگوی داستانی استفاده میکنند متمایز میسازد، معشوق منحصر به فرد موجود در داستان است. ماتیلدا، با بازی ناتالی پورتمن برای اولین بار در سینما، شخصیتی است که از صفتی بهره میبرد که برای محافظهکاری فیلمسازان و داستاننویسان هم که شده، به ندرت شاهد تجلی این صفت در نقش معشوق هستیم، و آن معصومیت کودکی (نوجوانی) است. پدوفیلی نوعی اختلال روانی-جنسی است که فرد مبتلا، تمایل به برقراری رابطهی جنسی با افراد نابالغ را از خود بروز میدهد.
همین رابطهی عاطفی عجیب بین لیون و ماتیلدا است که فیلم را منحصر به فرد ساخته و به بهترین فیلم ساخته شده توسط لوک بسون تبدیل میکند. البته دقیقا همین رابطهی عاطفی حرف و حدیثهای زیادی که مهمترین آنها پدوفیلی۱ بودن فیلم بود را در حاشیه لیون حرفهای به وجود آورد.
***
خطر اسپویل: سکانس انتخاب شده و متن پیش رو که به بررسی آن میپردازد، بخشهای مهمی از داستان فیلم لیون حرفهای را لو میدهد، در نتیجه اگر تا به حال این فیلم را ندیدهاید و قصد تماشای آن را دارید، یا به هر نحوی نمیخواهید داستان فیلم برایتان افشا شود، از تماشای سکانس پیشرو و مطالعهی ادامهی متن بپرهیزید.
سکانس منتخب من از فیلم لیون حرفهای، از اواخر فیلم است، جایی که به دنبال اشتباهات ماتیلدا پلیس خانهی لیون را پیدا کرده است. برای فردی به مهارت لیون، درگیر رابطهی عاطفی شدن (به خصوص با یک نوجوان) باعث نقص در حرفهاش میشود و همین نقص است که در انتها او را به باد میدهد.
با این حال اما لیون از این که ماتیلدا را به خانهی خود راه داد پشیمان نیست. او که زمانی تمام عواطف و انسانیتش را در پرورش یک گیاه خلاصه میکرد و بیرون از خانه فقط حرفهای آدم میکشت، حال به گفتهی خودش: «زندگی را با ماتیلدا تجربه کرده است.»
در این سکانس، در بحبوحهی حملهی پلیس به منزلش، لیون (با بازی خیلی خوب و به یاد ماندنی ژان رنو) دچار استیصال است زیرا به خوبی شرایط را درک کرده؛ با این حال، همچنان بر اوضاع کنترل دارد. او از طریق کانال تهویهی هوا مسیری کوچک به پایین ساختمان باز میکند و در ابتدا گیاهش را در پارچهای میپیچد و پایین میاندازد و سپس به سراغ ماتیلدا میرود.
نقطهی عطف بازی ناتالی پورتمن جوان را در صحنهی جدایی ماتیلدا از لیون شاهد هستیم. وقتی ماتیلدا متوجه میشود که لیون قرار نیست همراه او از دریچهی تهویه فرار کند، از رفتن سر باز میزند؛ ولی لیون با متانتی که از حرفهای بودنش بر میآید او را وادار به رفتن میکند و در مغازهی تونی، یک ساعت بعد با او قرار میگذارد.
نقشهی لیون دقیق است و تا حد زیادی هم موفق میشود آن را عملی کند، اما بار دراماتیک سکانس جدایی به قدری سنگین است که به خوبی متوجه میشویم دیدار یک ساعت بعد در مغازهی تونی هرگز قرار نیست اتفاق بیفتد. در انتها لیون غرور خود را که میتوان گفت برای مردی همانند او همه چیز است، کنار میگذارد و به علاقهاش نسبت به ماتیلدا اعتراف و او را به رفتن مجاب میکند.
پس از رفتن ماتیلدا صحنهی جدایی منتهی میشود به کلوزآپی عجیب و غریب از چهرهی لیون در حال فریاد زدن و بعد هم بلافاصله انفجار اتاق.
سکانسهای دیگری هم از فیلم بودند که میتوان آنها را سکانسهای خیلی خوبی دانست؛ برای مثال سکانس ورود ماتیلدا به خانهی لیون یا سکانسی که در آن لیون انتقام خانوادهی ماتیلدا را از ضدقهرمان داستان (نورمن با بازی گری اولدمن) میگیرد. با این حال همان طور که ذکر شد، صحنهی جدایی ماتیلدا و لیون نقطهی عطف بازی ناتالی پورتمن و ژان رنو است.
ژان رنو که در سال ۱۹۹۴ در میانسالی بود، امروزه پا به سن گذاشته و حضورش روی پردهی نقرهای کمتر و کمتر شده و خواهد شد. اما ناتالی پورتمن نوجوان بعد از اولین حضورش در لیون حرفهای لوک بسون، به سرعت به یک ستارهی سینما تبدیل شد و در فیلمهای زیادی به ایفای نقش پرداخت. پورتمن با گذشت قریب به بیست و شش سال، هنوز هم از ستارگان هالیوود است و بعد از بازی در فیلمهای گوناگون کارگردانان مختلف، امروز بسیار پختهتر از آن دختر بچهی حاضر در لیون بازی میکند.
منتقد سینمایی، کارشناس بازی؛ ادبجوی ادبیات، پناهجوی موسیقی
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.