حقیقت آن چیزی نیست که تو میخواهی باشد، حقیقت آن چیزی است که وجود دارد؛ پس یا باید در مقابل قدرت حقیقت تسلیم بشی، یا در دروغی که توی ذهن خودت ساختی زندگی کنی.
تا انتهای مقاله داستان بازی سایلنت هیل ۲ در بخش مقالات تاریخچه و داستان بازی ها همراه ما باشید زیرا که در آن قصد داریم به بررسی و توضیح کامل داستان بازی بپردازیم.
بازی سایلنت هیل ۲(silent hill 2) که در سبک ترس-بقا(survival-horror) ساخته شده، در سال ۲۰۰۱ میلادی توسط تیم سایلنت(Team Silent) که بخشی از یک شرکت ژاپنی کونامی(konami) است برای کنسول پلیاستیشن ۲(PS2) منتشر شد. این بازی از همان زمان عرضه به عنوان یکی از بهترین بازیهای ویدئویی ترسناک که تاکنون ساخته شده در دل بسیاری جای گرفت و شهرت بسیاری به دست آورد.
حالا بعد از گذشت ۲۳ سال استودیو شناخته شده لهستانی بلوبر تیم(bloober team) ساخت ریمیک این بازی را در دست گرفت و باعث شد بار دیگر اسم بازی سایلنت هیل به سر زبانها بیافتد و همه از او تعریف کنند.
استودیو بلوبر تیم(bloober team) که قبلتر با بازیهایی همچون (Layers of Fear) و (The Medium) نسبتا شناخته شده بود، اما اینبار توانست میخ خود را محکمتر به زمین بکوبد و خود را در زمینه ساخت بازیهای ترسناک قوی جلوه بدهد.
هشدار لو رفتن داستان بازی سایلنت هیل ۲: مقاله داستان بازی سایلنت هیل ۲ باعث لو رفتن(اسپویل) کامل داستان میشود، پیشنهاد میشود قبل از خواندن این مطلب، بازی سایلنت هیل ۲ را به طور کامل تجربه کنید و بعد برای درک هرچه بیشتر بازی به مطالعه داستان کامل بازی silent hill 2 بپردازید.
توجه: مطلب داستان بازی سایلنت هیل ۲ دارای دو بخش میباشد، بخش اول شامل توضیح کامل داستان بازی و بخش دوم که شما بررسی کامل مفهوم، نقاط پنهان و تئوریهای بازی است.
فهرست محتوا
بخش اول: توضیح داستان بازی سایلنت هیل ۲
مقدمهای بر داستان بازی سایلنت هیل ۲ : همه چیز از کجا شروع شد؟
همه چیز از یک نامه شروع میشود، نامهای از یک زن به نام مری(mary) به همسر و شخصیت اصلی داستان جیمز ساندرلند(James Sunderland)؛ این نامه به منظور ملاقات دوباره برای این مرد فرستاده شده، مرد متن نامه را مدام با صدای همسرش در ذهن خود مرور میکند:
“در خوابهای آشفتهام من اون شهر رو میبینم… سایلنت هیل.. به من قول دادی که من رو یک روزی به اونجا خواهی برد. ولی هیچوقت این کار را نکردی… خب، من الان اونجا تنهام… در مکان مخصوص مان…منتظر توام…”
جیمز که در هالهای از ابهام قرار دارد مدام با خود میگوید:
آیا این واقعی است؟؟ واقعا ممکنه مری اینجا باشد؟؟ نه این مسخره است این چیزی است که مدام دارم از خودم میپرسم و نمیتواند واقعیت داشته باشد؛ مری سه سال پیش بخاطره اون مریضی لعنتی مرد، اصلا امکان ندارد یک آدم مرده بتواند دوباره زنده بشود و نامه بنویسد، پس من چرا اینجا هستم؟ در سایلنت هیل؟؟
همین یک نامه و عکس کافی بود تا جیمز را که سه سال در غم از دست دادن زنش بود به سایلنت هیل بکشاند و به دنبال رسیدن به جوابش در این شهر ترسناک راه بیافتد.
داستان کامل بازی تپههای خاموش ۲: اولین رویارویی (آنجلا)
جیمز تصمیم میگیرد که برای پیدا کردن ماری به پارک توی شهر سایلنت هیل برود؛ پس از کمی پیاده روی جیمز به یک قبرستان میرسد، در آنجا با یک خانمی مضطرب به نام آنجلا رو در رو میشود. جیمز خودش را به آنجالا معرفی میکند و پس از آن که به آنجلا میگوید به دنبال همسرش میگردد متوجه میشود که آنجلا هم به دنبال کسی در این شهر آمده است، مادرش.
پس از کمی صحبت، از آنجلا راه رسیدن به شهر سایلنت هیل را میپرسد، آنجلا با حالتی پریشان راه را به او نشان میدهد اما بعد از ان با حالت کمی ترسیده و مضطرب سعی میکند تا به جیمز بگوید: «به نظرم کار درستی نیست به این شهر برویم، زیرا سایلنت هیل جای خطرناکی است و موجودات عجیبی در آن وجود دارد»؛ جیمز به حرفهای آنجلا توجهی نمیکند و با خونسردی کامل به راه خود ادامه میدهد.
جلوتر درون یک تونل با صدای خش خشی از یک رادیو مواجه میشود, به سمتش میرود و رادیو را در دست میگیرد، پس از آن با یک موجودی عجیب مواجه میشود، آن موجود انگار تمام بدنش درون یک پوستهای که به دورش پیچیده شده گرفتار شده است، جیمز با یک تکه چوبی که از زمین برداشته به ان موجود حمله میکند.
پس از رسیدن به شهر، جیمز با کمی گشتن درون شهر سایلت هیل متوجه میشود که تنها راه رسیدن به پارک گذشتن از آپارتمانی متروکه است.
زمانی که جیمز در بین طبقات مشغول حل معماها و پازلها است ناگهان صدای فریاد بسیار وحشتناکی را در طبقه دوم میشنود, جیمز به دنبال پیدا کردن منبع این صدا به راه میافتد تا اینکه…
داستان بازی تپههای خاموش ۲: اولین دیدار با کله هرمی
جیمز با فردی عضلانی و قوی هیکل با شمشیری بسیار بلند که بر روی سرش کلاهی مثلثی شکل که جنسی از فلز دارد رو به رو میشود، میلههای باریکی در وسط راهرو بین این دو نفر مانعی ایجاد کرده است، این دو چند لحظهای به هم خیره میشوند و در نهایت جیمز دوباره به راه خود ادامه میدهد و وارد یک اتاق میشود، در وسط اتاق یک سبد خرید وجود دارد، زمانی که به سبد نگاه میکند یک اسلحه کمری در آن پیدا میکند و آن را برمیدارد.
جیمز در پشت میلهها کلیدی را پیدا میکند، زمانی که دستش را برای برداشتن کلید از میلهها رد میکند؛ دختر بچهای از راه میرسد؛ کلید را با پایش به گوشهای پرتاب و دست جیمز را لگد میکند و پس از ان خنده کنان از آنجا دور میشود. سپس جیمز با حل چندین معمای دیگر در آن اپارتمان مخوف به اتاق جدیدی میرسد.
در آن اتاق کله هرمی به صورت عجیبی مشغول آزار رساندن و کشتن هیولاها است، جیمز با دیدن این صحنه سریعا اقدام به مخفی شدن درون یک کمد میکند تا کله هرمی آنجا را ترک کند و جیمز را نبیند.
کله هرمی انگار متوجه حضور جیمز در کمد شده است و به آرامی به سمت کمد قدم برمیدارد، جیمز سعی میکند تا بر ترس خود غلبه کند و صدایی از او بیرون نرود اما طولی نمیکشد تا ترس بر او چیره میشود و شروع به تیراندازی به سمت کله هرمی میکند، پس از چند شلیک از سمت جیمز، کله هرمی بدون آنکه آسیبی ببیند، با بیاعتنائی کامل اتاق را ترک میکند.
داستان کامل بازی silent hill 2: ورود فرد جدیدی در شهر سایلنت هیل (اِدی)
کمی جلوتر جیمز درون یکی از خانهها صدایی عجیب میشنود، پس از وارد شدن به آن خانه جیمز جسد فردی کشته شده را درون یخچال خانه میبیند، جیمز زمانی که درب سرویس بهداشتی را باز میکند، پسر چاقی را میبیند که درحال حالت تهوع است.
پس از آنکه با او شروع به حرف زدن میکند، آن پسر چندین بار تاکید میکند که جسد درون یخچال به او ربطی ندارد و قبل از آن که به این جا بیاید آن جسد در یخچال بوده. جیمز خود را به او معرفی میکند و او هم اسمش را اِدی اعلام میکند؛ جیمز از اِدی راجب فردی با کلاه خودی هرمی از جنس فلز سوال میکند، اما اِدی ادعا میکند که اصلا همچین موجودی را تا به حال ندیده است.
جیمز به راه خود ادامه میدهد تا به یک اپارتمان دیگر میرسد، در یکی از اتاقهای این آپارتمان برای بار دوم آنجلا را ملاقات میکند که بر روی زمین جلوی یک آیینه دراز کشیده است و در دستش چاقویی خون آلود دارد، انگار فکر خودکشی به سر دارد؛ جیمز با کمی صحبت کردن، آنجلا را از خودکشی منصرف میکند و چاقویش را ازش میگیرد تا دیگر این فکر به سراغش نیاید.
با گشتو گذار بیشتر در آپارتمان دوم، جیمز برای چندمین بار با کله هرمی درگیر میشود؛ اما کله هرمی پس از پخش شدن صدای آژیر به جیمز صدمهای نمیزند و راه خروج را برای او باز میکند و میرود. جیمز موفق به خروج از آپارتمان میشود و به سمت پارک قدم برمیدارد.
در بین راه، دخترکی را میبیند که روی دیواری نشسته است. جیمز دختر را صدا میزند و میگوید: «تو بودی که دست مرا لگد کردی؟» و دخترک با شیطنت و کمی نفرت جواب میدهد: «شاید من بودم». جیمز میپرسد: «آن نامه در دستت چیست؟» دخترک هم پاسخ میدهد: «به تو مربوط نیست. تو از اولش هم مری را دوست نداشتی». دخترک فرار میکند و جیمز فریاد میزند: «صبر کن؛ مری را از کجا میشناسی؟».
داستان بازی تپههای خاموش ۲: او همسرم مری است؟
در ادامه وقتی جیمز به پارک میرسد، زنی را میبیند و خوشحال میشود زیرا فکر میکند همسرش را پیدا کرده است. به سمت آن زن میدود و مری را صدا میزند. زن برمیگردد و میگوید: «من مری نیستم؛ ماریا هستم». جیمز بسیار تعجب میکند؛ زیرا این زن از نظر ظاهری با همسرش مو نمیزند و بسیار شبیه او است اما شاداب تر و پر انرژیتر. زن هم برای بار دوم تاکید میکند همسر او نیست. جیمز توضیح میدهد که همسرش طی نامهای به او گفته در مکانی مخصوص منتظر او است و ماریا هم متذکر میشود شاید منظور همسرش از مکان مخصوص، پارک نبوده و هتل مد نظرش است. پس آن دو به همراه یکدیگر راهی هتل میشوند.
در مسیر رسیدن به هتل به یک کلاب میرسند, در آنجا ماریا مدام به جیمز پیشنهاد میدهد که بیا اینجا کمی استراحت کنیم ولی جیمز قبول نمیکند و با تندی به ماریا میگوید که ما وقت نداریم و نمیتوانیم استراحت کنیم؛ در این بین ماریا بسیار سعی میکند تا به جیمز نزدیک شود و حتی چند باری هم به او پیشنهاد میدهد که دست از گشتن به دنبال همسرش بردارد و دیگر با هم زندگی کنند, اما جیمز علیرغم میل باطنیش به ماریا جواب منفی میدهد و تاکید میکند که باید همسرش را پیدا کند.
مدتی بعد از آن که کلاب را ترک میکنند، به یک سینمای مخروبه میرسند. از درون سوراخی که بر روی دیوار وجود دارد جیمز آن دختر بچه را میبیند که دارد با ادی صحبت میکند و از ادی میپرسد:
«گفتی چه کار کردی؟ قتل؟ دزدی؟» ادی در پاسخ میگوید «هیچکدام». دخترک میپرسد «پس چرا از دست پلیس فرار میکردی؟» ادی میگوید «من از دست پلیس فرار نمیکردم؛ من فرار میکردم چون ترسیده بودم».
دختر بچه بعد از شنیدن صدای جیمز دوباره شروع به فرار کردن میکند, جیمز به پیش ادی میرود و با ادی مشغول صحبت کردن میشود, از صحبتهای ادی متوجه میشود که اسم ان دختر بچه «لورا» است؛ جیمز و ماریا به دنبال لورا وارد یک بیمارستان میشوند. در بیمارستان, ماریا به جیمز میگوید که کمی احساس کسالت میکند و در یکی از اتاقهای بیمارستان مشغول به استراحت میشود و به جیمز میگوید هر وقت که لورا را پیدا کردی به من خبر بده.
پس از پیدا کردن چند کلید، جیمز به پشت بام راه پیدا میکند و در آنجا دوباره کله هرمی از راه میرسد و جیمز را از گردن میگیرد و بلند میکند, عجیب است انگار نمیخواهد جیمز را بکشد و جیمز را به طبقه پایین پرت میکند.
توضیح داستان تپه های خاموش ۲: لورا از کجا مری را میشناسد؟
پس از حل کردن چند معمای دیگر، جیمز لورا را در یکی از اتاقهای بیمارستان مییابد؛ در حالی که مشغول بازی کردن با عروسک است. جیمز از لورا میپرسد همسرش را از کجا میشناخته؟ لورا در پاسخ میگوید با مری دوست بوده است و سال پیش با او در بیمارستان آشنا شده. جیمز که بسیار تعجب کرده میگوید «اما مری که چندین سال پیش فوت کرده و خیلی وقت است که مرده». جیمز میگوید «باید برویم؛ زیرا این مکان مناسب یک بچه نیست و تعجب میکنم که حتی خراشی هم برنداشتهای». لورا میگوید «چرا باید صدمه ببینم؟ اینجا که چیزی نیست.»
در ادامه لورا میگوید باید چیز مهمی را بردارد؛ نامهای از طرف مری. جیمز دنبال او به راه میافتد. لورا کلیدی از جیبش درمیآورد و دری را باز میکند و میگوید نامه انتهای اتاق پشت میز است. زمانی که جیمز وارد اتاق میشود، لورا در را به روی او میبندد و با لحنی تمسخر آمیز میگوید «گولت زدم». هیولایی ترسناک نیز در اتاق به جیمز حملهور میشود.
پس از کشتن هیولا و راه رفتن در راهروهای بیمارستان، جیمز با ماریا روبهرو میشود و به نظر میرسد حالش بهتر است. آن دو در راهروهای بیمارستان در حال حل معماها بودند تا اینکه کله هرمی دوباره از راه میرسد اما این بار عصبانیتر. جیمز و ماریا به سمت آسانسور میدوند؛ اما ماریا نمیتواند به موقع به آسانسور برسد و هرچقدر جیمز تلاش میکند در آسانسور را باز کند تا ماریا سوار شود زورش نمیرسد و در اخر کله هرمی, ماریا را جلوی چشمان جیمز میکشد و درب آسانسور بسته میشود.
جیمز بسیار غمگین و ناراحت شده بود، جلوتر نامهای پیدا میکند که توصیه کرده به موزه شهر سر بزند. در آنجا جیمز با ادی روبهرو میشود؛ ادی با چشمانی جنون امیز و کمی وحشت زده و در حالی که اسلحهای بر دست دارد, میگوید: «کشتن انسان کار سختی نیست، کافیه اسلحه را روی سرشان بگذاری و سپس شلیک کنی». جسدی نیز کنار ادی بر روی میز قرار دارد که سرش متلاشی شده. جیمز میپرسد «این کار توست؟» ادی با خندهایی مرموزانه میگوید «نه، من چنین کاری نکردم و تمام این مدت در حال شوخی کردن بودم».
کمی جلوتر جیمز سر از زندان شهر در میآورد که درون موزه بوده است. با حل معماهای فراوان، ناگهان جیمز در پشت یکی از میلههای زندان, ماریا را میبیند؛ در حالی که ماریا با آرامش بر روی صندلی نشسته است. جیمز بسیار تعجب میکند و با فریاد میگوید: «تو زندهای؟ مگر آن هیولا تو را نکشت؟» ماریا هم با خونسردی کامل جوری به جیمز جواب میدهد که انگار از صحبتهای جیمز بیاطلاع است و اصلا یادش نمیآید که چنین اتفاقی افتاده باشد. ماریا به جیمز میگوید باید ویدیویی که قبلا با مری ضبط کرده بودند را تماشا کند. و همچنین از جیمز میخواهد تا او را از این زندان آزاد کند.
زمانی که جیمز در حال راه رفتن درون راهرو زندان است، صدای آنجلا را میشنود که فریاد میزند: «پدر، نه». جیمز وارد اتاق میشود و آنجلا را گوشه اتاقی میبیند؛ در حالی که هیولایی کنار او ایستاده است. جیمز هیولا را از بین میبرد و میخواهد به آنجلا کمک کند تا از جای خود برخیزد, اما آنجلا درحالی که ترسیده و از نزدیک شدن جیمز به خودش وحشت دارد دست جیمز را پس میزند و با تندی میگوید: «به من دست نزن, تمام شما مردان فقط دنبال یک چیز هستید و حالم را بهم میزنید».
جیمز در نهایت راهی پیدا میکند تا بتواند ماریا را از سلول آزاد کند؛ اما هنگامی که درِ سلول ماریا را باز میکند، با جسد او روبهرو میشود. اما نه یک جسد ساده, بر روی صورت ماریا چیزی مانند یک بیماری پوستی وجود دارد و این موضوع برای جیمز اشنا به نظر میآید زیرا همسرش, ماری هم در زمان بیماری به این شکل درامده بود. در نهایت جیمز برای بار دوم شاهد مرگ ماریا بود, این موضوع بسیار او را غمگین کردهبود، اما جیمز محکوم است به ادامه دادن و چارهای جز این ندارد.
توضیح داستان بازی silent hill 2: حقیقت داستان ادی چیست؟
کمی جلوتر جیمز به سه قبر خالی برخورد میکند که بسیار عمیق هستند و بر روی سنگ قبرها نام اِدی، آنجلا و خودش ثبت شده است. پس از آن که جیمز تصمیم میگیرد به درون قبر خودش بپرد, سر از راهرویی در میآورد که در انتهای آن، سردخانهای برای گوشت حیوانات است.
در آن سردخانه جیمز ادی را میبیند, ادی در حالی که اسلحه به دست دارد و جنون تمام او را در بر گرفته, شروع به صحبت کردن و گفتن حقیقت میکند. ادی در مورد اینکه تمام عمر دیگران او را به دلیل چاقی مسخره میکردند ناراحت و عصبانی است و کشتن دیگران را بهترین راهحل میداند, ادی همچنین میگوید قبل از این که به سایلنت هیل بیاید سگ یکی از دوستانش که او را مسخره میکرده را کشته و در نهایت به دوستش هم شلیک کرده و زمانی که درحال فرار بوده, به سایلنت هیل کشیده شده؛ و پس از این اعتراف, ادی به سمت جیمز شروع به شلیک میکند.
جیمز هم مجبور به درگیری با او میشود و در نهایت ادی را میکشد, جیمز بسیار غمگین میشود؛ چون برای اولین بار است که در شهر Silent Hill موجودی غیر از هیولا را کشته. او مجبور به ادامه راه میشود و توسط قایقی، خود را به هتل کنار دریاچه میرساند.
داستان کامل بازی silent hill 2: لورا از مری چه میداند؟
جیمز در آنجا نوار ویدیویی را پیدا میکند و تصمیم میگیرد خود را به اتاقی که با همسرش در آن قبلا وقت گذرانده بودند برساند که در این حین با لورا روبهرو میشود. جیمز از او میپرسد: «دوباره که نمیخواهی فرار کنی و من رو توی دردسر بندازی؟» و لورا جواب میدهد: «نه دیگه بسه» و در نهایت لورا نامهای که همراهش بود را به جیمز میدهد و میگوید: «این نامه از طرف مری برای من نوشته شده بود و به پرستار مشترکمون داده بود تا بعدا به من بدهد».
درون نامه، مری به لورا سفارش کرده بود تا جیمز را اذیت نکند و در ادامه میگوید: «شاید بعضی وقتها جیمز بداخلاق باشد و بعضی وقتها باعث اذیت من شده باشد اما نهایتا قلب پاکی دارد و مرد خوبی است, به او یک فرصت دوباره بده». همچنین مری درون نامه گفت هبود اگر اوضاع بهتر میبود، دوست داشت که لورا را به فرزندخواندگی میپذیرفت. و در آخر، تولد هشت سالگی لورا را به او تبریک میگوید.
جیمز پس از خواندن این نامه از لورا میپرسد: «تو چند سالت است؟» و لورا پاسخ میدهد: «هفته پیش هشت سالم شد». جیمز با خود میگوید: «اما این چگونه ممکن است؟ مری سه سال پیش مرده؛ پس چطور هفته پیش تولدت را تبریک گفته؟»
پس از آن لورا میگوید: «مری یک نامه هم برای تو نوشته بود و به پرستار مشترکمون داد تا به تو بدهد ولی من آن را برداشتم». لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد, زمانی که جیمز در پاکت نامه را باز میکند هیچ نامهای نمیبیند و به لورا میگویید که هیچ نامهای داخل آن نیست, لورا که بسیار متعجب میشود میگوید: «مگر میشود؟ من آن را جایی نذاشتم که, شاید از دستم افتاده». و لورا سریعا از اتاق بیرون میرود تا به دنبال نامه بگردد.
توضیح داستان تپه های خاموش ۲: حقیقت زندگی جیمز چیست؟
جیمز کلید اتاقی که در گذشته با همسرش در آن جا بودهاند را پیدا میکند و پس از وارد شدن به اتاق، همسرش را نمییابد؛ در عوض، یک تلوزیون آنجا است؛ بنابراین نواری که قبلا پیدا کرده بود را پخش میکند. درون ویدیو، جیمز در حال فیلمبرداری از همسرش است و پس از چند لحظه، سکانس دیگری پخش میشود، سکانسی که در آن جیمز بالشت کنار همسرش را برمیدارد و مری را که بر روی تختش دراز کشیده است، خفه میکند.
جیمز تازه همه چیز یادش افتاده و مبهوت جنایتی است که کرده, در این حین لورا از راه میرسد و از جیمز میپرسد: «مری را پیدا کردی؟» و جیمز حقیقت را به او میگوید, لورا بسیار عصبانی می شود و میگوید: «درست گفتم تو از اول هم مری را دوست نداشتی» و سریعا از دست جیمز فرار میکند.
جیمز درحالی که نمیداند با زندگی خود و این احساس شدید گناه چه کند, رادیوی همراهش به صدا درمیآید. صدای همسرش مری از درون رادیو پخش میشود که به جیمز التماس میکند تا او را پیدا کند, به کمکش بیاید و تسلیم نشود زیرا بسیار به او نزدیک شده است.
داستان کامل بازی silent hill 2: سرنوشت انجلا چی شد؟
جیمز چند اتاق آن طرفتر، آنجلا را میبیند که در بین راهرویی آتشگرفته ایستاده است. زمانی که آنجلا جیمز را از دور میبیند فکر میکند که مادرش است و میگوید: «مامان تویی؟ خیلی دنبالت گشتم تو تنها کسی هستی که برام موندی». اما بعد از چند لحظه میفهمد که جیمز است.
آنجلا از جیمز بابت این که قبلتر جلوی خودکشیاش را گرفته بود تشکر میکند ولی در ادامه میگوید: «ای کاش این کار را نمیکردی چون لیاقت هراتفاقی که برایم میافتد را دارم, درست مانند چیزی که مادرم مدام بهم میگفت». در نهایت آنجلا از جیمز درخواست میکند تا چاقواش را بهش برگرداند اما جیمز از انجام این کار امتناع میکند, آنجلا میگوید: «مشکلی ندارد, برای خودت نگه دار, اما این چیزی رو عوض نخواهد کرد». چند لحظه بعد جیمز از او میپرسد: «چرا اینجا مانند جهنم داغ است؟» و آنجلا در جواب پاسخ میدهد: « تو هم این را میبینی؟ برای من همیشه همینطور بوده».
توضیح داستان بازی silent hill 2: و باز مرگ ماریا
جلوتر جیمز به اتاقی میرسد که دو کله هرمی برای بار سوم قصد دارند تا ماریا را جلوی چشمان جیمز بکشند و در نهایت این کار را انجام میدهند. زمانی که ان دو کله هرمی میخواهند به سراغ جیمز بیایند, جیمز با فریادی بلند بر روی زمین میافتد با خود میگوید: «من میدونم شماها کی هستین و میدونم برای چی به شماها نیاز داشتم, اما دیگر نیازی به شماها ندارم». پس از گفتن این جمله دو کله هرمی به طرز عجیبی اقدام به خودکشی میکنند.
جیمز در طول مسیری که حرکت میکند, صدای همسرش را میشنود که درحال شکایت کردن به جیمز است, و مدام با تندی به جیمز میگوید که برگردد اما در اخر پشیمان میشود و میگوید: «تو توجه نکن, من اینا رو الکی گفتم, تو کار اشتباهی نکرده بودی, من خودم میخواستم تا از شر این بیماری زودتر خلاص بشم, لطفا بیا, بیا و منو نجات بده». زمانی که جیمز به پشت بام میرسد, همسرش را میبیند و همدیگر را در آغوش میگیرند.
مری در گفتههایش مدام به این تاکید دارد که ما دیگر میتوانیم با هم در آرامش زندگی کنیم, اما جیمز نمیپذیرد؛ و میگوید: «نه نمیتوانیم چون ماری مرده, ممنون از کمکت ماریا ولی واقعیت این است».
و ماریا با خشم میگوید: «مگه من چی از اون همسرت کم دارم؟؟ من اینجام برای تو و ما میتوانیم با هم زندگی کنیم». اما باز جیمز نمیپذیرد و ماریا عصبانیتر میشود و میگوید: «من ولت نمیکنم که بری, نمیتونم این کار را بکنم». و در نهایت ماریا تبدیل به یک هیولا میشود, زمانی که جیمز ماریا را میکشد, به سمت ماشینش میرود و در ماشینش, شروع به صحبت کردن با خود میکند.
جیمز با خود میگوید: «من میدونم تو خودت میخواستی که از شر این بیماری زودتر خلاص شی ولی من نمیتونم خودم رو بابت کاری که کردم ببخشم, و نظر تو دیگر مهم نیست, چون دیگر تو نیستی». و در نهایت جیمز به صندلی پشت ماشینش نگاهی میکند و خود را با ماشین در رودخانه غرق میکند.
سپس نامهای که مری برای جیمز نوشته بود با صدای مری خوانده میشود:
«در رویاهای بیپایانم, من آن شهر را دیدم, سایلنت هیل. تو به من قول داده بودی که روزی من رو به آنجا میبری, اما هیچوقت این کار را نکردی, حالا من آنجا تنهام, توی مکان ویژهمون و منتظر تو هستم تا بیایی و من را ببینی ولی تو هیچوقت این کار را نمیکنی؛ خب من منتظر هستم و در شفیره درد و تنهاییم میپیچم, میدونم که من کارهای وحشتناکی باهات کردم, ای کاش میتوانستم تغییرشان بدهم اما نمیتوانم. من خیلی خودم رو حقیر و زشت میبینم؛ هر روز به شکافهای درون سقف نگاه میکنم و با خودم میگویم چقدر این زندگی ناعادلانه است.
امروز دکتر آمده بود, بهم گفت برای یک مدت کوتاهی میتوانم به خانه بروم, این به این معنی نیست که دارم بهتر میشم, فقط برای این که میتواند آخرین شانس من برای برگشت به خانه باشد, با این حال من بسیار خوشحالم که میتوانم بیایم خانه.
دلم خیلی برات تنگ شده؛ اما میترسم جیمز, من واقعا از این میترسم که تو نخواهی من برگردم خانه, هر باری که به دیدنم میآیی میتونم ببینم که چقدر برات سخته, نمیدونم آیا واقعا از من متنفری یا دلت برام میسوزه یا شاید حالت رو بهم میزنم؛ واقعا متاسفم, وقتی برای اولین بار فهمیدم که قراره بمیرم نمیتوانستم بپذیرمش, انقدر عصبانی بودم که میخواستم تمام کسانی که دوستشان داشتم را از خودم دور کنم, حتی تو؛ به همین دلیل است که اگر از من متنفر باشی میتونم درکت کنم ولی میخواهم بدونی من همیشه عاشقت میمونم حتی اگر زندگیمون بخواهد اینطوری تموم بشه حاضر نیستم آن را با دنیا عوضش کنم.
خب این نامه دیگه بسیار طولانی شد پس باید خداحافظی کنم, به پرستار گفتم که هروقت از دنیا رفتم این نامه رو بهت بده, پس اگر که داری این نامه رو میخونی به این معنا است که من مردم؛ ولی اشکال نداره, من دیگه ازش نمیترسم, فقط امیدوارم که دردش زودتر تموم بشه و تو من رو اون جوری که بودم به یاد بیاری نه به شکل بلایی که اون بیماری سرم آورد. من میخواهم که تو به زندگیت ادامه بدی. من میخواهم که زندگی کنی بخاطر خودت, و برای بقیه, مثل کاری که برای من کردی, جیمز تو من رو خوشحال میکردی.»
بخش دوم: بررسی نقاط پنهان و توضیح مفهموم کلی داستان بازی سایلنت هیل ۲
توجه: به دلیل تئوری محور بودن برخی از قسمتهای بخش بررسی داستان سایلنت هیل ۲, هیچ قطعیتی در بخشهایی که ذکر کردیم تئوری هستند وجود ندارد و ما صرفا در این بخش تئوریهایی رو انتخاب کردیم که نسبت به بقیه جالبتر و همینطور منطقیتر بودند.
بررسی بازی سایلنت هیل ۲: داستان زندگی مری و جیمز
همانطور که در داستان بازی سایلنت هیل ۲ گفتیم, مری به یک بیماری لاعلاج دچار میشود که این بیماری به مدت ۳ سال طول میکشد, در این ۳ سال جیمز به دلیل سختیهای زیاد, دلشوره و اضطراب و احساساتی از این دست که برای همسرش داشت, خسته شده بود و همیشه با خود فکر میکرد که پس کی این بیماری تموم میشود و زندگیش به حالت عادی برمیگردد.
جیمز به دلیل سختیهای زیادش است که مدام فکر میکند همسرش سه سال پیش مرده, اما حقیقت چیز دیگری است؛ از زمانی که مری در بستر بیماری میافتد جیمز در سرش او را همانند یک مرده تصور میکند, ولی در حقیقت مری سه سال پیش درگیر بیماری شده بود و زمان مرگ مری در این هفته آخر بوده است.
زمانی که دکترها به مری گفتند میتوانی برای آخرین بار به خانه بروی, جیمز در خانه خود دست به کشتن همسرش میزند. در آخر بازی اگر که شما پایان درون اب(in water) را کسب کنید؛ میبینید که جیمز در آخر حرفهایش به صندلی عقب نگاه میکند و بعد دست به خودکشی میزند. دلیل نگاه جیمز به صندلی عقب این است که جسد ماری بر روی صندلی است, در این جا طبق شواهد و تئوریهایی که وجود دارد میتوانیم بگویم که جیمز ماری را دیشب به قتل رسانده, او را در ماشینش گذاشته و زمانی که درحال رانندگی بوده به شهر سایلنت هیل کشیده شده است.
با توجه به نشانیهایی همچون نامهای که مری به لورا داده بود و یک هفته زودتر تولدش را تبریک گفته بود و همچنین نگاه جیمز به صندلی عقب ماشین قبل از خودکشی, میتوان این برداشت را کرد که زمان به قتل رسیدن ماری توسط جیمز کمتر از یک هفته است اما زمان دقیق آن که بالاتر اشاره کردیم صرفا یک تئوری است و میتواند حقیقت نداشته باشد.
بررسی داستان سایلنت هیل ۲: داستان شهر سایلنت هیل چیست؟
اگر که داستان کامل بازی تپههای خاموش ۲ را کامل مطالعه کرده باشید شاید برای شما سوال شده باشد که چرا شهر سایلنت هیل انقدر عجیب است؟ چرا چیز هایی که جیمز میدید را لورا نمیدید؟ و کلی سوال دیگر.
طبق تئوری داستان بازی سایلنت هیل ۲, این شهر دارای قدرت است, قدرتی از جنس برزخ و جهنم, که در آن انسانهایی که گناهان بزرگی دارند با تصوراتی که در ذهن خودشان ساختن مجازات میشوند و درد میکشند.
همانطور که گفتیم, سایلنت هیل افرادی را که گناهان سنگینی دارند یا کاری انجام دادند که بر روی دوششان سنگینی میکند و سعی دارند تا چشمشان را رو به حقیقت ببندند و خودشان را با تصورات دروغینی که توی ذهنشان ساختند توجیه کنند به این شهر میکشاند, و در این شهر تمامی افکارشان به واقعیتی ترسناک تبدیل میشود. پس چرا لورا به راحتی در این شهر رفت و آمد میکرد و مشکلی برایش پیش نمیآمد؟ مانند سوالی که جیمز از لورا توی بیمارستان پرسید.
همانطور که گفتیم، شهر سایلنت هیل قدرتی اسرارآمیز دارد که انسانهایی را که مرتکب گناهان بزرگ شدهاند به سوی خود میکشاند. این شهر به گونهای جادویی، تصورات و توجیهاتی که آن افراد برای گناهان خود در ذهن پروراندهاند را به واقعیت تبدیل میکند و آنان را در دنیایی کابوسوار گرفتار میسازد., و چون لورا یک بچه معصوم و بدون گناه است هیچکدام از آن موجوداتی که جیمز و دیگر شخصیتها میگفتند را نمیبیند و دلیل حضور لورا در سایلنت هیل صرفا برای این است که مری قبل از مرگش با لورا بسیار راجب سایلنت هیل حرف میزد و لورا برای ملاقاتی دوباره با مری فکر میکرد که باید به سایلنت هیل برود.
بررسی بازی سایلنت هیل ۲: داستان زندگی تمام شخصیتهای فرعی
اگر که داستان بازی سایلنت هیل ۲ به همراه تفسیرها را تا اینجا خوب مطالعه کرده باشید, قطعا تا الان داستان تمام شخصیت ها را متوجه شدهاید به غیر از انجلا؛ اما ما باز در اینجا به صورت تفکیک شده داستان هرکدام از شخصیتها را مینویسیم.
شخصیت ادی: این شخصیت به دلیل چاقی زیادش در طول زندگیش بسیار مسخره میشد؛ یک روز که بسیار از دست ادمهایی که عصبانیش کرده بودند عصبانی میشود, اقدام به کشتن سگ یکی از افرادی که مدام ادی را مسخره میکرد, میکند و در نهایت به خود اون شخص هم تیراندازی میکند؛ زمانی که پلیس به دنبالش میافتد فرار میکند و به سایلنت هیل میرسد. اگر که دقت داشته باشین هروقت که جیمز با ادی رو به رو میشد فضا بسیار سرد و یخ زده بود که نشان از احساسات درونی ادی دارد.
شخصیت آنجلا: آنجلا به دلیل این که در سنین کمتر مورد تجاوز پدر و برادر خود قرار میگیرد, همیشه از نزدیک شدن مردها میترسد و احساس ناامنی میکند, زمانی که آنجلا این موضوع را به مادرش اعلام میکند, مادرش به او میگوید که تقصیر خودت است, و هر چه که بر سرت میآید لایق آن هستی؛ آنجلا که بسیار عصبانی میشود دست به کشتن برادر و پدرش میزند.
شاید برای شما سوال پیش بیاید که آنجلا کار اشتباهی نکرده بود، پس چرا به سایلنت هیل کشیده شد؟در اینجا یکسری تئوریها وجود دارد که میگوید آنجلا دروغ گفته که پدر و برادرش به او تجاوز کردند ولی خب صرفا یک تئوری است؛ اگر دقت کرده باشید زمانی که جیمز برای اخرین بار آنجلا را میبیند در یک راهرویی است که در حال آتش سوزی است و جیمز هم در آن لحظه میگوید: «اینجا مانند جهنم داغ است». که این موضوع نشان از این است که در آن لحظه جیمز دنیای درون سر آنجلا را میبیند؛ این که چگونه این اتفاق افتاده است را هیچکس نمیداند و تئوریهای درستی راجبش وجود ندارد.
شخصیت کله هرمی: اگر که بازی را تجربه کرده باشید و یا توضیح داستان را به خوبی خوانده باشید، به احتمال زیاد فکر میکنید که کله هرمی میتوانست دشمن اصلی ما باشد, و سرنوشت آن چی شد؟ اما در کمال ناباوری باید بگویم، این شخصیت توسط ذهن جیمز در شهر سایلنت هیل ساخته شده بود، و آمده بود تا کاری کند که جیمز به خودش بیاید و سعی داشت تا به جیمز یادآوری کند که این جهنمی که توش گیر افتاده است را باور نکند, پس میتوانیم بگوییم شخصیتی که تمام طول مدت بازی فکر میکردیم دشمن اصلی ما, در واقع شخصیت مثبت داستان بوده است.
به همین دلیل است که چندین بار اقدام به کشتن ماریا کرد تا به جیمز بفهماند که اینها واقعیت ندارد و همگی ساخته ذهن جیمز هستند و به خودش بیاید, و زمانی که جیمز در آخر بازی متوجه این موضوع میشود اعلام میکند که من دیگر به شما نیازی ندارم و ناگهان آن دو کله هرمی اقدام به خودکشی میکنند.
شخصیت ماریا: خب تا اینجای کار فهمیدین که ماریا کسی بود که بسیار شبیه به همسر جیمز، یعنی مری بود؛ زیرا ماریا ساخته ذهن جیمز بود، جیمز بعد از بیماری همسرش به دلیل سختیها و سرکوبهای جنسی که این مدت شده بود همیشه جیمز زنش را در ذهن خود به شکل ماریا تصور میکرد، زنی بسیار سرحال و جذاب و در عین حال از نظر روابط زناشویی بسیار مشتاق و فعال، به همین دلیل هم ماریا در شهر سایلنت هیل شکل گرفت و میتوان گفت شخصیت ماریا در ذهن جیمز یک نسخه بهتر, بدون ایراد و قبل از مریضی مری است که همیشه تصورش میکرد و در شهر سایلنت هیل ساخته شده بود.
شخصیت دختر بچه، لورا: همانطور که قبلتر گفتیم، لورا با مری در بیمارستان آشنا شده بود و به دلیل اینکه پرستارشان مشترک بود, مری و لورا با همدیگر رابطه دوستانهای برقرار کرده بودند، و زمانهایی که مری و لورا با هم بودند، مری بسیار راجب سایلنت هیل به لورا میگفت و مری میگفت که دوباره روزی به آنجا خواهد رفت و در نهایت در نامهای که به لورا داده بود گفت که اگر همه چیز درست پیش میرفت تو را قطعا با جیمز به فرزندخواندگی قبول میکردیم.
بررسی بازی سایلنت هیل ۲: توضیح پایانهای بازی
توجه: در تمامی پایانها متن نامه توسط مری خوانده میشود, و ما متن ان نامه را در بخش اول داستان بازی سایلنت هیل ۲ نوشتیم؛ پس دیگر نیازی نیست تا در اینجا دوباره ذکر کنیم و مطلب را بیش از این طولانی تر و حوصله سربر کنیم.
همانطور که میدانید بازی سایلنت هیل اورجینال دارای شش پایان و ریمیک بازی دارای هشت پایان است, ما در این مطلب مطابق با ریمیک بازی پیش میرویم.
دو تا از پایانهای بازی ارتباطی با مفهموم و یا داستان بازی ندارند, پس نیازی به توضیح آنها در اینجا نیست. آن دو پایان دیگر به نامهای UFO و سگ(dog) نامگذاری شدهاند.
اسم شش پایان دیگر: (Stillness Ending – In Water Ending – Leave Ending – Maria Ending – Rebirth Ending – Bliss Ending) هستند که ما در بخش داستان بازی سایلنت هیل ۲ پایان In Water را توضیح دادیم.
توضیح پایان «Leave»: در این پایان جیمز در اتاقی میرود که مری در آنجا خوابیده و شروع به صحبت با او میکند, جیمز در آنجا میگوید که متاسف است و مری میگوید که مشکلی ندارد و خودم اینو میخواستم, اما جیمز در ادامه میگوید: «ولی من برای این تو رو نکشتم, من برای این تو رو کشتم چون ازت نفرت داشتم و میخواستم از سر راهم بری کنار, من میخواستم زندگیم برگرده». سپس مری از جیمز میپرسد: «اگر که این حقیقت دارد پس چرا انقدر ناراحت هستی؟» و مری نامه را به جیمز میدهد و سپس جیمز همراه با لورا شهر سایلنت هیل را ترک میکنند.
توضیح پایان «Maria»: در این پایان زمانی که جیمز به پشت بام میرسد مری را میبیند که بر روی تختی نشسته است و به جیمز میگوید: «این همه مدت من رو تنها گذاشت و نمیخواستی من رو ببینی؟» و جیمز میگوید: «نه تو مهمترین چیزی هستی که من تا به حال داشتم.» ولی مری با عصبانیت میگوید: «این واقعیت ندارد, واقعیت این است که تو از من متنفر بودی و نمیتوانم تو رو ببخشم.»
سپس بعد از کشتن مری, جیمز به کلابی که قبلا با ماریا آنجا بوده میرود, جیمز ماریا را در آنجا میبیند و ماریا نامهای که مری برای جیمز نوشته بود را بهش میدهد اما جیمز اصلا نامه را نمیخواند و دوتایی به سمت ماشین میروند, سپس به طرز عجیبی ماریا شروع به سرفه کردن میکند همانند مری ولی جیمز با خونسردی کامل به ماریا میگوید: «باید یک فکری به حال سرفههایت بکنی.»
توضیح پایان «Rebirth»: در این پایان جیمز بلافاصله بعد از این که به پشت بام میرسد متوجه میشود که اون شخص مری نیست بلکه ماریا است, به ماریا میگوید: «من متاسف هستم ولی میدونم که تو ماریا هستی» سپس ماریا میگوید: «چه فرقی میکند که من اون باشم یا نه مهم اینه که من این جا هستم, برای تو و مری دیگه مرده و نمیتونه که دوباره زنده بشه». اما جیمز میگه: «یک راهی وجود داره برای دوباره زنده کردن مری ولی اول باید اون بخشی از وجودم رو بکشم که به تو وصله».
پس از کشتن ماریا, زمانی که جیمز با یک قایق در حال پارو زدن بر روی دریاچه است با خود صحبت میکند و میگوید: «مری تو خیلی با آرامش به نظر میرسیدی, منو ببخش که بیدارت کردم ولی بدون تو، من نمیتونستم ادامه بدم؛ این شهر, سایلنت هیل, خدایان کهن اینجا رو ترک نکردند و هنوز هم به کسانی که اونها رو میپرستند قدرتهای زیادی میدهند, قدرتی که حتی میتوان با آن مرگ را انکار کرد.
توضیح پایان «Bliss»: در این پایان جیمز قبل از پخش آن ویدیویی که با مری گرفته بودند, یک محلولی را میخورد و بعد اقدام به پخش ویدیو میکند, در اینجا ویدیو کامل پخش میشود اما بعد از مدتی جیمز خودش به جلوی دوربین میآید و به مری قول میدهد که او را دوباره به سایلنت هیل میآورد و سپس جیمز روبهروی دوربین اعلام میکند که همه چیز خوب است, بعد از آن که ویدیو تموم میشود نشان میدهد که دیگر جیمز در ان اتاق نیست.
توضیح پایان «Stillness»: در این پایان مانند پایان «In Water» جیمز در ماشینش نشسته است و همان دیالوگها را تکرار میکند اما ناگهان صدای مری از صندلی عقب ماشین میآید و با دستش جیمز را لمس میکند و میپرسد: «چی شده عزیزم؟» و جیمز در حالی که در فروپاشی کامل روانی است میگوید: «بسیار متاسفم, آیا تو منتظرم میمونی؟» و مری جواب میدهد: «من همیشه منتظرت میمانم» و در نهایت جیمز با ماشین خودش را در رودخانه غرق میکند.
این بود از توضیح و بررسی داستان سایلنت هیل ۲, نظر شما همراهان همیشگی وبسایت دنیای بازی راجب این بازی چیست؟ برداشتهای خود را پیرامون داستان بازی سایلنت هیل ۲ برای ما بنویسید.