نگاهی به فصل دوم از سریال «مرده‌ی متحرک»؛ هنوز هم زندگی‌ای این اطراف هست…

در ۱۳۹۱/۱۲/۰۶ , 13:13:18

از خواب عمیقی که بلند شد, جای گلوله‌اش درد می‌کرد. به هر زحمتی بود از تخت پایین آمد و خود را به راهروی بیمارستان رساند. همه چیز به هم ریخته بود… همه چیز! از فرط خستگی و درد توان حرکت نداشت, اما کنجکاوی از آنچه که بر سر بیمارستان آمده, این درد را برایش سهل و او را به جلو هل می‌داد. “دارم خواب می‌بینیم یا این یه کابوس وحشتناکه” جملاتی که ذهن‌اش را به خود مشغول کرده بود. “آیا مرده‌ام… چه خبر شده” به این چیز‌ها فکر می‌کرد که به محوطه‌ی بیمارستان رسید. با اولین صحنه‌ای که مواجه شد, اوج فاجعه را درک و آرام آرام فهمید که تمام اینها چیزی جز حقیقت نیست… حقیقتی تلخ. توانی برای بیان سوال‌هایی که در ذهن‌اش زنگ می‌زدند, نداشت. آیا دنیا هم مثل این جنازه‌ها مرده است… آیا زندگی به پایان رسیده… چه بلایی بر سر من آمده… آیا من هم باید خود را به دستان مرگ بسپارم یا این دنیایست که در آن روح واقعی‌ام نمایان می‌شود… .

خداحافظ روزهای از دست رفته

فصل اول سریال “مرده‌ی متحرک” به لطف کمیک فوق‌العاده‌ی رابرت کرکمن به یک اتفاق خوب در دنیای سینما و سریال‌های تلوزیونی بدل شد. اگر تمام فیلم‌ و سریال‌ها از عنصر زامبی و هیولا‌های وحشتناک تنها برای ایجاد ترس, تنش و تعلیق استفاده می‌کردند, “مرده‌ی متحرک” زامبی‌ها را به گوشه راند و بازماندگان را بزرگ کرد; رفتارشان و زندگی پس از آخرالزمانی‌شان را به تصویر کشید. “مرده‌ی متحرک” از عنصری به نام زامبی بهره برد تا بعد‌های شخصیتی‌شان را نمایان سازد; زامبی‌ها باعث شدند تا ببینیم, آن‌کس که در ظاهر خوب است, تا پایان هم به همین شکل باقی می‌ماند یا خیر. “مرده‌ی متحرک” نشان داد زامبی‌ها بهانه‌ای بیش نیستند, بلکه این انسان‌ها هستند که نقطه‌ی اصلی شرارت را به خود اختصاص داده‌اند.



فصل اول سریال همچون فیلم سینمایی شش قسمتی‌ای بود که دنیای آخرالزمانی و پردازش اولیه شخصیت‌ها را در خود داشت و ما را با قهرمانان و صدالبته بی‌رحمی دنیایشان آشنا کرد. فصل اول آنقدر خوب بود و از همان ابتدا آنقدر بی‌نقص تنش, تعلیق و درام را در خود حل کرده بود که کسی فکرش را هم نمی‌کرد. این مسئله باعث شد تا پس از پایان فصل اول,‌ طرفداران “مرده‌ی متحرک” دو چندان شده و بی‌تاب منتظر فصل بعدی باشند. فصلی که همان‌طور هم که در مقاله‌ی قبلی اشاره کردم,‌ شخصیت‌ها را وارد مباحث جدی‌تری که ممکن است در چنین دنیای یقه‌ی هرکسی را بگیرد, می‌کند. مباحثی که روح واقعی هرکدامشان را به نمایش خواهد گذاشت, آیا آدم خوب‌های قصه همان قدر خوب هستند که ما می‌بینیم و یا آدم بدها همان‌قدر بد؟!
بگذارید از همین ابتدا تکلیفتان را با فصل دوم روشن کنم. فصل دوم آنقدر در زمینه‌ی روایت قصه,‌شخصیت‌پردازی, خلق لحظات تنش‌زا و البته جذابیت پیشرو است که فصل اول در مقابل آن چیزی برای عرضه ندارد. اگر ملاک سنجش سریال براساس فصل دوم باشد,‌ فصل اول همچون مقدمه‌ای خواهد بود که تنها بیننده را با دنیا, حال و هوای آن و شخصیت‌ها آشنا کرده تا راه را برای شکوفایی آنها در فصل‌های بعد باز کند.

هشدار: این متن قسمت‌هایی از داستان سریال در فصل دوم را فاش خواهد کرد.

وقتی چیزی سخت پیدا می‌شود!

فصل دوم “مرده‌ی متحرک” در ۱۳ قسمت تهیه شده است و در کنار کارکتر‌های قبلی, چندین کارکتر دیگر را هم به داستان اضافه می‌کند. قسمت ششم فصل اول با فرار “ریک”, “لوری”, “کارل”, “اندریا”, “دیل”, “شین”, “کارول”, “درل” و… از لابراتور CDC تمام شد. اکنون بازمانده‌ها به واقع درک کرده‌اند که در وسط یک آخرالزمان بی‌رحم گیر کرده‌اند و عواقب این موضوع هر لحظه در حال گسترش است. زامبی‌ها برای یافتن غذا از شهر‌ها بیرون آمده و دیگر در همه جا یافت می‌شوند. اما مهمترین نکته‌ای که در فصل دوم خودنمایی می‌کند, مربوط به رهبر گروه “ریک” است. تنها دغدقه‌ای او امن نگاه داشتن گروه است, اما مشکلی وجود دارد… چنین چیزی در آخرالزمان سخت پیدا می‌شود… .

قسمت اول ادامه‌ی تلاش بازماندگان برای فرار از CDC و شهر را به تصویر می‌کشد. “ریک” بر روی پشت‌بام ایستاده و در نمایی که کل شهر از دست رفته را نمایان می‌سازد, با واکی‌تاکی در حال صحبت با “مرگان”ی است که سرنوشتش نامعلوم مانده. اولین سکانسی که شما را در فصل جدید مجذوب می‌کند, متوقف شدن حرکت گروه به دلیل مسدود بودن مسیر با هزاران اتومبیلی است که بی‌صاحب رها شده‌اند. گروه از این فرصت استفاده کرده و شروع به جمع‌آوری منابع باارزش اتومبیل‌ها می‌کنند. سکوت گوش‌خراشی حکم فرماست. همه چیز آرام در حال به وقوع پیوستن است. سکانس آرامی که در دل این سناریوی آخرالزمان خوب از کار در آمده. اما همین سکانس بیننده و همچنین قهرمانان را به سوی لحظاتی هولناک از تنش همراه با زامبی سوق می‌دهد. گروهی از زامبی‌ها از دور در حال نزدیک‌ شدن‌ هستند. دو تا, نه سه تا, نه ده تا, نه پانصد تا; صد‌ها زامبی مسیرشان را از همان جایی انتخاب کرده‌اند که گروه متوقف شده است. “دیل” هشدار می‌دهد و همه جایی برای پنهان شدن در زیر اتومبیل‌ها برای خود می‌یابند. بیننده نیم‌خیز می‌شود. در حالی که همه در سکوت خود پنهان شده‌اند, سر “اندریا” با اسلحه‌اش گرم است. او درون کاروان نشسته, اما دیگر دیر شده,‌ یک زامبی به او حمله می‌کند. تنش بی‌داد می‌کند. خودش است و خودش. هیچکس جرات بیرون آمدن ندارد, زیرا همه چیز به ضرر گروه تمام خواهد شد. در حالی که به سرعت در حال نزدیک شدن به صحنه‌ای دراماتیک هستیم, “دیل” او را با یک پیچ‌گوشتی کمک کرده و چند ثانیه بعد پیچ‌گوشتی در چشم زامبی آرام می‌گیرد. یادمان نرود که اینجا باید کار Greg Nicotero را هم به خاطر هنرش در طراحی چهره‌پردازی زامبی‌ تحسین کنیم.
در این قسمت “اندریا” در موقعیت درام خوبی قرار می‌گیرد. عصبانیت او از “دیل” به خاطر مجبور کردن او برای فرار از CDC و متقائد کردن او توسط “دیل” قوس شخصیتی او را کم‌کم شکل می‌دهد. خودکشی برای ما امری ناپسند است, اما او که عزیزانش را از دست داده, این را تنها راه پایان دادن به این کابوس می‌دید, چیزی که از فصل قبل به خوبی به فصل جدید منتقل شده است. در ادامه تمایل او برای ملحق شدن به “شین” و جدایی آنها از گروه,‌ شخصیت او را وارد بعد جدیدی می‌کند.

اما مسیر داستان با فرار “سوفیا” از دست یک زامبی به داخل جنگل به کلی تغییر می‌کند. تلاش گروه برای یافتن “سوفیا” آنها را به کلیسا و زامبی‌هایی می‌رساند که خیلی غیر معمول‌‌تر از آنچه دیده‌ایم, برروی نیمکت‌ها نشسته‌اند. در پایان شاهد این هستیم که “کارل” با پدر خود و “شین” برای یافتن “سوفیا” همراه می‌شود. در این بین چشمانشان به گوزنی می‌خورد. گوزنی که شکارچی‌اش آن‌طرف‌تر منتظرش است. “کارل” آرام آرام و با لبخندی ملیح سعی در لمس کردن گوزن دارد, اما همه‌ چیز با یک صدای گوله به هم می‌ریزد, گلوله شکارچی از گوزن عبور کرده و شکم “کارل” را می‌شکافد. شوک بزرگی وارد می‌شود. آیا “کارل” محکوم به مرگ است. آیا در این حوالی جایی برای درمان او هست؟

خانه‌ای در آخرالزمان

قسمت دوم همراه با درامی آغاز می‌شود که از گلوله خوردن “کارل” ایجاد شده بود. دویدن ناامیدانه‌ی “ریک” به سمت مزرعه‌ای که شکارچی نشانش داده بود, فوق‌العاده است. مزرعه‌ی “هرشل” باعث می‌شود تا با کارکتر‌های جدیدی آشنا شویم, کارکتر‌هایی مثل “هرشل” (Scott Wilson), دخترش “مگی” (Lauren Cohan) و همچنین “اوتیس”( Pruitt Taylor). تمام این هنرپیشه‌ها تاثیر فراوانی در خلق شخصیت‌های خود داشته‌اند. از “هرشل” بگیرید که از همان ابتدا بسیار جذاب و مصمم ظاهر می‌شود تا “مگی” که دختر سرسختی است و این مسئله را از ترکاندن مغز یک زامبی با چوب بیسبال‌اش خواهید فهمید. و البته “اوتیس” که Pruitt Taylor در نمایش ترس و احساس ناامیدی او عالی عمل کرده است.
باری دیگر شاهد لحظاتی بسیار واقعی هستیم. “ریک” و “لوری” هرطور که هست سعی در نجات پسرشان دارند و این دستپاچگی‌شان به زیبایی حس‌ موجود را به مخاطب القا می‌کند. و همچنین Chandler Riggs در نقش “کارل”, هرچند که بدون دیالوگ است اما در خلق جو گرفته‌ی موجود بی‌نقص عمل می‌کند. باز هم در کنار درام, این تنش است که کم نمی‌آورد. “اوتیس” و “شین” برای پیدا کردن لوازم جراحی و پزشکی مزرعه را ترک می‌کنند “شین” سعی می‌کند با این کار گذشته‌ی خود در فصل اول را از یاد “ریک” و “لوری” ببرد. پایان این قسمت با گیر افتادن آنها در ساختمانی به پایان می‌رسد که صد‌ها زامبی آن را محاصره کرده‌اند. آیا آنها موفق می‌شوند خود را نجات داده و “کارل” را از مرگ حتمی رهایی دهند؟

نجات بده!

بدون شک یکی از بهترین اپیزود‌های فصل دوم, قسمت سوم آن است. قسمتی که در آن مخلوطی از سکانس‌های ترسناک, اکشن‌های خوب و فعل و انفعالات جالبی را بین کارکتر‌ها شاهد هستیم. در این بین از پایان‌بندی و افشاگری آن هم نمی‌توان به این سادگی‌ها گذشت. قسمت سوم با نمایی از “شین” آغاز می‌شود که در حال تراشیدن سرش است. همان اول خیالمان راحت می‌شود که آنها توانسته‌اند تا لوازم پزشکی را به “هرشل” برسانند. اما آنجا چه اتفاقی افتاده; چه چیزی آنها را از آن جنهم زامبی‌ها رهایی داد; جواب این سوال تلخ است. گریختن آنها از دست زامبی‌ها و قربانی شدن “اوتیس”توسط “شین” برای فرار خودش, روابط بین شخصیت‌ها را وارد پیچیدگی‌های خاصی می‌کند. رابطه‌ی برادرانه‌ی “شین” با “ریک” و احساس “لوری” نسبت به “شین” به دلیل تلاش او برای نجات “کارل” همه چیز را پیچیده می‌کند. “شین” “اوتیس” را قهرمان اتفاقات پشت‌پرده معرفی کرده و مرگ او را یک حادثه می‌داند. اما در حقیقت این “شین” بوده است که با دلایل خودش و برای ترمیم رابطه‌ی پوسیده‌ی خود با خانواده “ریک” با قربانی کردن “اوتیس” خود را زنده به مزرعه می‌رساند. دیگر نیمه‌ی تاریک او می‌درخشد و بیننده روح برهنه‌ی او را می‌بیند.

در زمان پخش این قسمت بسیاری بر این عقیده بودند که تصمیم “شین” در رابطه با قربانی کردن “اوتیس” پیر, نجات “کارل” بوده است. اما آیا او واقعا این کار را برای نجات “کارل” انجام داد؟ یا برای نجات هویت از دست رفته‌اش؟ در آن زمان این سوال‌ها مهم نبود و به همه‌ی آنها در قسمت‌های بعد پاسخ داده می‌شد, اما چیزی که مهم بود, موضوع پیچیده‌ی “انتخاب” است. قصه به ما می‌فهماند که انتخاب در چنین دنیای ترسناکی اصلا آسان نیست… به هیچ وجه, و این پیام آن لحاظات است و نه رابطه‌ی “شین” و خانواده “ریک”.

بدون شک یکی از احساسی‌ترین سکانس‌های تمام قسمت‌ها به صحبت “ریک” و “لوری” در کنار فرزند بی‌هوششان می‌گذرد. “لوری” تصور می‌کند که زندگی در چنین دنیایی برای پسربچه‌ای مثل “کارل” اشتباه محض است و اگر سعی در نجات او داشته باشیم, او را از بهشت وارد جهنمی بی‌پایان خواهیم کرد, در همین حین “کارل” از خواب پریده و بلافاصله در مورد آن گوزن سوال می‌کند. این مسئله باعث می‌شود تا “ریک” جواب محکمی برای “لوری” داشته باشد, “هنوز زندگی‌ای برای ما هست”.
با اینکه زمان زیادی از رویارویی “کارل” با چنین دنیای مرده‌ای که مملو از خشونت و مرگ است, می‌گذرد, اما او در اولین بیان بعد از بی‌هوشی‌اش از زندگی و آن گوزن زیبا حرف می‌زند. انگار که تمام این اتفاقات برای او کابوسی گذارا بوده. این وظیفه‌ی “ریک” را سخت‌تر می‌کند. هنوز زندگی‌ای این دور و اطراف هست,‌ فقط باید آن را پیدا کرد و در آن مدت خود دور از خطر نگاه داشت.
ناگفته نماند که اعضای گروه در جستحوی “سوفیا” هستند و رابطه‌ی عاطفی “مگی” و “گلن” اولین قدم‌های خود را بر می‌دارد.

رز ناامیدی

قسمت چهارم در مقایسه با آن آتش‌بازی‌ای که در قسمت سوم شاهد بودیم, ضعیف‌تر ظاهر می‌شود,‌ زیرا این قسمت آن نیروی محرک و تمرکز قبل را ندارد. هرچند که این امری طبیعی است. بعد از افشاگری‌ای که از شخصیت “شین” شد,‌ اکنون باید منتظر عواقب آن باشیم.
بیننده به خوبی در دانستن اطلاعات پشت‌پرده “شین” جلوتر از شخصیت‌های داستان قرار گرفته است. می‌دانیم که او به هر دلیلی “اوتیس” را فدای خود کرده و این باعث می‌شود تا رفتار و حرکات صورتش را با دقت بیشتری دنبال کنیم. مراسم خاکسپاری “اوتیس” است و “پاتریسیا” (همسر “اوتیس”) از “شین” درخواست می‌کند تا چند کلامی از “اوتیس” و لحظه‌ی مرگش حرف بزند. هنرنمایی ” “Jon Bernthalدر ادای دیالوگ‌هایش دیدنی است. دروغی که حقایق آن برای بیننده آشکار است. “هرشل” از “ریک” می‌خواهد که در اولین فرصت مزرعه او را ترک کند. این موضوع “ریک” را که تازه موقعیت خوبی برای امن نگاه داشتن خانواده‌اش یافته بود را به فکر فرو می‌برد.
لحظات جذاب دیگری هم وجود دارند. از صحبت “کارل” و “ریک” در مورد اینکه هردو یک‌بار گلوله خورده‌اند و همچنین تلاش بسیار “درل دیکسون” برای یافتن “سوفیا” و آوردن یک شاخه گل رز برای دلداری دادن به “کارول” سکانس‌های زیبایی را رقم می‌زنند. تقریبا از این قسمت به بعد متوجه رشد شخصیتی “درل” می‌شوید, تنها کسی که بیشتر از بقیه برای یافتن “سوفیا” تلاش می‌کند. از سکانسی که یک زامبی درون چاه آب گیر کرده هم نمی‌توان گذشت. سعی گروه برای زنده بیرون آوردن آن,‌ برای تمیز نگاه داشتن آب با اینکه جالب است, اما زامبی تمام تلاش‌اشان را نقش بر آب می‌کند!

راز آشکار

شاید اولین سکانس مهم قسمت پنجم, مربوط به “درل” باشد. او برای “سوفیا” عازم جنگل شده که بر اثر یک اتفاق از تپه‌ای سقوط کرده و یکی از تیر‌های کمانش به درون بدنش فرو می‌رود. یک روز فوق‌العاده برای “درل”! بدون شک “Norman Reeds” در این سکانس خوش می‌درخشد و به خوبی حس بی‌انتهای درد خود را به مخاطب القا می‌کند. ظهور برادرش “مرل” این سکانس را زیباتر می‌کند. و سخنانش برای غیرقابل اعتماد نشان دادن “ریک” و همراهانش , بسیار زیبا از کار در آمده. در نهایت حمله‌ی دو زامبی و بالارفتن مقدار تنش. اما “درل” که مرد این روز‌های سخت است, اولی را با چند ضربه نابود می‌کند و با بیرون کشیدن تیر درون بدنش, مغز دومی را هم می‌ترکاند.
راستی از فلش‌بک ابتدای اپیزود هم نمی‌توان به این راحتی‌ها گذشت. جایی که شاهد فرار مردم از شهر هستیم و دولت و ارتشی که در حال مبارزه‌ با زامبی‌هاست,‌ بدون اینکه بدانند, محکوم به شکست هستند. فلش‌بکی که تاثیر خوبی از واقعیت موجود بر مخاطب می گذارد.
“اندریا” به شکل تصادفی “درل” زخمی را با یک زامبی اشتباه گرفته و با تک‌تیرانداز “دیل” او را هدف می‌گیرد. همه منتظر یک پایان دراماتیک هستیم, اما گلوله شلیک شده تنها پوست سر او را می‌خراشد, هرچند که این موضوع به “اندریا” که دوست دارد هرچه زودتر اسلحه به دست بگیرد, هشدار می‌دهد که هنوز زود است.
و اما سکانس پایانی و راز پنهان مزرعه‌ی “هرشل”. طویطه پر از زامبی است و “هرشل” آنها را مدتی است که آنجا نگاه می‌دارد. آیا مزرعه هم امن نیست؟

اینجا امن است

با آن افشاگری که از راز مزرعه‌ی “هرشل” در قسمت قبل شد, همه منتظر یک قسمت فوق‌العاده بودیم. همین‌طور هم شد و قسمت ششم تبدیل به یک اپیزود جذاب همراه با بار درام قوی‌ای می شود.
“گلن” دو راز بزرگ را با خود این طرف و آن طرف می‌برد. از آنجایی که او توانایی نگاه داشتن این‌طور راز‌ها را ندارد “ماجرای حامله بودن “لوری” و زامبی‌های درون طویطه را به “دیل” می‌گوید. “دیل” هم برخلاف تصور ما به سراغ “هرشل” می‌رود. به نظر می‌رسد تعدادی از زامبی‌ها جز خانواده‌ی “هرشل” بوده‌اند و او باور دارد که آنها می‌توانند به حالت قبلی خود بازگردند. حداقل “مگی” در سکانس درون داروخانه متوجه می‌شود که زامبی‌ها فقط مریض نیستند! حمله‌ی یک زامبی به او, علاوه بر اینکه خوب ترسناک است, دیدگاه او را تغییر می‌دهد. توصیف “مگی” از “گلن” که او مردی باهوش و شجاع می‌داند هم جالب از کار درآمده.
با اینکه “اندریا” در قسمت قبل خیلی اعصاب خرد‌کن ظاهر شد, اما این قسمت,‌قسمت خوبی برای او بود. رفتن “اندریا” و “شین” به محله‌ای در حومه‌ی شهر و آن جنازه‌ها, لحظات تاثیرگذاری را رقم می‌زنند. و بعد از آن حمله‌ی زامبی‌ها که بسیار سریع و تنش‌زا آغاز می‌شود. ایستادن او در وسط خیابان و استفاده از زامبی‌ها برای تمرین تیراندازی, به خوبی تمایل او به این کار را به تصویر می‌کشد. البته یادمان نرود که “شین” هم معلم خوبی بوده!
در ادامه مشکوک شدن “دیل” به “شین” و سوالات او در مورد “اوتیس” و همچنین درخواست‌اش برای دوری از “اندریا”, دیالوگ‌های جالبی را بین آنها رقم می‌زند. “دیل” به حقیقت درون “شین” پی برده است.
و سکانس پایانی بین “ریک” و “لوری” که خیلی خوب از کار درآمده. جایی که “لوری” جریان حاملگی‌اش را با “ریک” در میان می‌گذارد, اما حرفی از رابطه‌اش با “شین” نمی‌زد. یک لحظه‌ی احساسی دیگر از “Andrew Lincoln” و “Sarah Wane” که رابطه‌ی آنها را در سریال قوی‌تر می‌کند.

Greg Nicotero که سرپرست جلوه‌های ویژه‌ی چهره‌پردازی و دستیار تهیه‌‌ی اجرایی سریال می‌باشد, چهره‌پردازی سریال را یکی از مهمترین و در عین حال سخت‌ترین بخش‌های تولید سریال “مرده‌ی متحرک” می‌داند. با توجه به این موضوع در این بخش قصد داریم تا درهر قسمت,‌ فرآیند طراحی و چهره‌پردازی تعدادی از زامبی‌های نقش اول (!) را مورد بررسی قرار دهیم. اطلاعاتی که خود Greg Nicotero در این رابطه منتشر کرده است.

منتظر ادامه‌ی مقاله و پوشش هفت قسمت پایانی فصل دوم باشید…

با تشکر از تمام کاربران سایت دنیای‌بازی
نویسنده: رضا حاج‌محمدی


42 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. مثل اینکه هر موقع به سایت می آیم بعد از چند روز باید اینچنین سوپرایز شوم !!
    بعد مشکلات چند روزه سایت و مبحث های سونی و رونمایی اش این یکی از مقاله های خوب دیگر سایت بود !!
    واقعا ممنونم از رضا ی عزیز .. باز هم عالی توصیف کرده بودی ..
    =============================================
    :!: :!: ** احتمال خطر اسپویل !! به مولد برق نزدیک شدید !! ** :arrow:
    ===========================
    بله همانطور که شما گفتی فصل دوم سریال اوج داستان ، شخصیت پردازی ، درام ، و … هست که راهپیمایی مرگ (مرده متحرک – Walking Dead ) را یک سروگردن حتی از فصل خیلی خوب اول خودش هم بالاتر کشاند .. سریالی که مشابهاتش با چنین داستان قوی و درگیر کننده خیلی کم پیدا میشود سریالی که بزرگی یک کمیک عالی و پر طرفدار را خوب به نمایش میگذارد .. فصل دوم، اینقدر مرا درگیر کرد که اعتراف میکنم گاهی اوقات همراه کاراکتر فریاد یا اشک میریختم (آن روی دیگر نایتمر !!) .. اگر فصل اول صحنه های احساسی (بخوانید انسانی) چنتا داشت فصل دوم دوجین دوجین ها از آن داشت !!
    براستی که همانطور که دوست خوبمون اشاره کرد زامبی ها در این سریال بهانه ای هستند تا ما پی برریم که انسان ها و شخصیت شان در مواقع مختلف چگونه است .. آیا زامبی گونه رفتار میکنند یا متفکر و آرام مانند یک انسان واقعی !! همانطور که خـ.ـداوند آفـ.ـریـ.ده است !!
    قبلا دوستان دیدند که گفتم در نظراتم راجب این بازی ، سریال ، کمیک .. که این مجموعه در کل بعدی و مفاهیمی را رونمایی میکند که ما اکثر اوقات نمیبینیمشان با اینکه جلوی چشممان است !! نیازی نیست زامبی بیاید در این دنیا تا انسانیت و .. امتحان شود !! همین حالا هم میتوان بخوبی دید ریک ها ، شین ها ، لوری ها و .. را !! پس با دقت بنگریم .. ;)
    بگذریم .. برویم سراغ متن زیبای دوستمان رضا ..
    ===============================
    بدون شک سکانس و صحنه های بزرگراه یکی از بینظیر ترین ها در عرصه فیلم و سریال سازی بود !! حرکات دوربین ، صدا گذاری فوق العاده !! سکوت بینظیر بزرگراه و اطرافش و شکسته شدنش با خور خور و ناله های خاص زامبی ها … که چقدر زیبا تاثیر خودشان را میگذارند !! بازی تک تک بازی گر ها حتی کودکان سریال در این سکانس بینظیر بود (بدون شک بازیشان از بازیگر های X .. و Y … ما خیلی بهتر بود !!) .
    استرس ، وحشت ، آدرنالین را میشد در وجود بیننده و بازی گران به یک اندازه دید !! گریم فوق العاده هم که دیوانه وار ذهن را به حیرت وا میداشت !! یک زامبی شما نمیبینید در این سریال که تکراری باشد !! (از لحاظ گریم و .. ) بدون شک سکانس بزرگراه که برای گرفتنش مجبور شدند بزرگراه به آن بزرگی را ببندند ، ساکتش کنند ، کثیفش کنند و .. یکی از نقاط قوت سریال در همان ابتدا بود ..
    در همین ابتدا بود که حس مسئولیت پذیری “ریک” باز تشدید میشود .. وجدان و حسی که دوست نداشت حتی دختر بچه ای از تیم کم شود .. اما در مقابل “شین” شروع به روشنتر کردن شخصیت جدیدش میکند یا حتی “آندریا” !! (شینی که من همون فصل اول وقتی رفیقش تیر خود دیدمش، فهمیدم ریگی به کفشش هست و کلا مشکوکه !!)
    آن سکان پاره شدن دست “تی داگ” واقعا عالی بود !! اوج خلاقیت گریم و تصویر برداری ، کارگردانی و .. !!
    شاید بگویید اعتقادات من کمی عجیب است اما سکانس بزرگراه واقعا معنی دار و با فکر و تدبیر انتخاب شده بود !! بزرگراه نماد شاهراهی ، راهی ، جاده ای برای شخصیت ها و انسانیت ها است که در این مسیر شکل میگیرند !! (همان راه راست و کج خودمان !!) بزرگراهی که همانطور که دیدید، شخصیت ها و رشد انسانیت یا زامبیتشان را در خودش شکل میدهد و مسیرش را برایشان روشن میکند .. بزرگراهی که داستان باز به آن ….
    ——————————–
    چقدر زیبا شخصیت ها تعریف و شکل میگیرند در این داستان و از قضا تصمیمات هر فرد مسیر و جهت و عاقبتش را مشخص میکند !! تصمیمات ابتدای داستان “شین” ، “آندریا” ، “ریک” ، حتی “کارل ” ، “سوفیا” و و و و …
    عذاب وجدان “ریک” برای گم کردن “سوفیا” و گشتن به دنبال او و در ادامه تیر خوردن پسرش، چقدر معنی و مفهوم میتواند داشته باشد ؟!! خیلی !! ریک خودش را مسئول تیر خوردن پسرش و گم شدن سوفیا میداند و عذاب ها و درد های تصمیماتش به عنوان یک رهـ.بر شروع میکنند به تاثیر گذاشتن !! تاثیراتی که در فصل بعدی با .. (نگیم تا اسپویل نشه !!)
    سکانس کلیسا معنی عمیقی داشت !!
    شاید باز هم برایتان عجیب باشد اما برای من معنی عمیقی داشت !!
    زامبی ها در این سکانس در مقابل شکوه و عظمت خــ.داوند آرام و آسوده بدون پرداختن به تمایلات حیوانیشان (همان خوردن گوشت) نشسته اند !! میدانید زامبی ها نماد چه بودند ؟ نماد انسان های بدی که که به پیشگاه خــ.داوند آمده اند تا طلب بخشش کنند و خوی حیوانی خودشان را (همه ما داریمش !! اما عقل و اراده را هم در کنارش داریم، چیزی که ما را با دیگر مخـ.ـلوقات کمی متمایز میکند !!) کنار گذاشته اند !! اما آمدن گروه به آن محل و کشتن زامبی ها چه نمادی داشت ؟!! بله درست فهمیدید !! نماد دنیای کنونی که سعی در نابودی ادیـ.ان و مذاهــ.ب دارند !! دیدید چقدر راحت “شین” عقیده و اعتقاد و دیـ.ـن را میکشد ؟ بله “شین” را باید اینگون شناخت !! ** بگذریم از این مبحث چون مربوط به سایت نمیشود !! **
    در ادامه و بعد از سکانس کلیسا پسر “ریک” تیر میخورد !! اینجا هم نمادی در کار است و معنی و مفهوم دارد !!
    “ریک” نماد انسان درست و باوجدان است که تصمیماتش را با دقت میگیرد و اگر اشتباه کند عذاب میکشد (نقطه مقابل شین) .. او مرد معتقد و درستی است و اگر خطا کند پشت دستی میخورد (همان چوب خــ.ـدا !!) .. چوبی ه که خورد برای آن عمل فرا مفهومی اش تیر خوردن پسرش بود !! پس درس اخلاقی از این قسمت، این باشه که هیچگاه با خــ.ــدا شوخی نکنید !! (چوبش را میخورید !!)
    وجود گوزن و شکار شدنش (بعدش تیر خورد کارل) هم مفهوم داشت که اگر خواستید براتون میگم بعدا !!
    اما با تیر خوردن پسرک من واقعا شوکه شدم !! بایدم میشدم !! چرا باید معصومیت ها همیشه آسیب ببینند تا بدان آدم بشن ؟!! آن سکانس واقعا دلم را بدرد آورد (قلبم را !!)
    ——————————-
    اما مزرعه “هرشل” و خانواده اش و دویدن “ریک” به سوی آن چقدر پر محتوا میتواند باشد .. دیداری با کاراکتر ها و شخصیت های جدید که ادامه داستان را میسازند .. بدون شک یکی از نقاط قوت سریال همین بخش ملاقات با خانواده هرشل و اتفاقات بعدی است !! داستان ماهیت و شکل خاص خودش را اینگونه تکمیل میکند !! انتخاب بازی گر ها در این سریال فوق العاده است و هر کدام توانایی بازی غیر قابل وصفی ار خود نشان میدهند !!
    ** یادمه در فیلم The Mist همین “آندریا” و چنتا دیگه رو دیده بودم !! که آندریا در آن فیلم هم در پایان تصمیم به خودکشی میگیره و شخصیت اصلی فیلم خلاصش میکنه !! چه موسیقی و لحظات وصف ناشدنی داشت اون فیلم .. فیلمی که بدون شک کارگردان از روی اون الگو و برخی بازیگر ها رو انتخاب کرده !! **
    پس میشه دید که این سریال دلیل موفقیتش همین بازی قدرتمند بازیگر ها و داستان قوی اون بوده (بگذریم که گریم ، صداگذاری ، تصویر برداری و .. هم خیلی خوب بوده !!)
    مرسی رضای عزیز قسمت مزرعه رو خیلی خوب تعریف کردی ..
    — اما قسمت سوم را کاملا باهات موافقم دوست خوبم . . —
    براستی که این قسمت “شین” را بخوبی از کالبد و پوسته اش جدا میکند !! شین فردی است که حاظر است برای رسیدن به خواسته های خود همه چیز را قربانی کند !! “شین” برای رسیدن به لوری “اوتیس” را قربانی میکند ، دنبال دارو برای “کارل” پسر “لوری” میرود و .. (البته شین علاقه ای هم به کارل دارد ..) اینجا هست که شین را به خوبی میبینیم و با خود میگوییم “احتمالا شین بخواد ریک رو هم بکشه تا به لوری برسه !!”
    باید زیبایی کاراکتر شین رو هم تحسین کرد که واقعا خوب نقشش را نشان داد و داستان شکل گرفت .. شینی که طبق کمیک زودتر از اینها باید میمرد !! اینجا یک آفرین مشتی هم به نویسندگان سریال بگم که عالی از پس این سریال و کمیک پر طرف دار بر اومدند !!
    بگذریم ..
    چقدر قشنگ توصیف کردی موضوع انتخاب رو دوست خوبم .. بله انتخاب در این سریال و در دنیای واقعی حتی مهمترین موضوع است و انتخاب است که آینده و مسیر هر شخصیت را میسازد (همان بزرگراه !!)
    انتخابی که “شین” را به جایی میکشاند که …
    اما آن لحظه و سخن کارل در مورد گوزن و تصیم و نامیدی های “لوری” از این دنیا و در ادامه جواب های “ریک” بدون شک یکی دیگر از نکات مثبت و پر مفهوم این سریال بود ..
    لوری که ناامید شده بود از وجود داشتن از دنیای اینچنینی و راضی به مرگ پسرش است در مقابل پدر و پسری امیدوار ، مسئولیت پذیر و محکم و استوار قرار میگیرد .. “کارل” زیبا ظاهر میشود و بینظیر د ادامه پیش میرود به صورتی که میشود نسخه کامل تر پدرش و در فصل سوم چه میکند این پسر !! (واقعا احسن بر این بازیگر نوجوان )
    —————–
    قسمت چهارم را هم بخوبی تعریف کردی دوست خوبم و من نکته اضافی ای رو عنوان نمیکنم (دیدگام طولانی شد !!)
    گریم فوق العاده زامبی درون چاه واقعا حیرت آور بود !! یادمان باشد زیاد در آب نمونیم وقتی رفتیم شنا !! رشد شخصیتی “درل” رو کاملا موافقم .. شخصیتی که به تدریج کامل میشه و میرسه به فصل بعدی و .. (بازم نگفتم تا اسپویل نشه)
    در موردچهره پردزی و گریم های زامبی (که الحق بینظیر بودند و من هیچ موقع اینچنین هنری و شوکوفایی را یکجا ندیدیه بودم !!) بسیار زیبا توضیح دادی دوست خوبم ..
    ——————————
    قسمت بعدی و هنر نمایی کاراکتر “درل” واقعا بی نظیر بود .. براستی که بازیگر ها در این سریال آنقدر خوب هستند که به تنهایی بار احساسی و حرفه ای یک سال هالیوود را به دوش میکشند !!
    و اما در ادامه انبار مزرعه ، کنجکاوی های “دیل” در مورد “شین” ، انبار و .. همه و همه عالی بودند و باز هم قابل تحسین !! انباری پر از زامبی که حقیقتی تلخ را در خود دارد !! حقیقتی که چشمان هر بیننده ای را تر میکند !!
    ادامه را در ادامه مقاله میگم تا زحمات دوست عزیزمون هم بی نتیجه نمنه ..
    ——————————————-
    تشکر از اینهمه دقت و وقتی که برای این مقاله گذاشتی ..
    با تشکر از باقی دوستان

    ۰۰
    1. سلام برشما… ممنونم از تحلیل عالیت که کامل کننده‌ی متن من بود… ;)
      منتظرت هستم برای قسمت دوم مقاله.

      ۰۰
    1. من امیدوار بودم جریان زامبی شدن سوفیا رو تو قسمتهای فرعی قبل از فصل ۳ بسازن که فک کنم این کار رو نکردن….
      ولی واقعا بهترین سریال بر مبنای زامبی هاست…در این سبک بی نظیر رو بی رقیبه

      ۰۰
  2. کلا وقت سریال دیدن ندارم ولی عجیب دوست دارم این سریال را ببینم !!! :/
    گریم ها و چهره زامبی ها واقعا خوب هستند !!! :/
    امید است روزها ی وقت شود این سریال را ببینم !!! :/
    Спасибо автору
    ————————————————————————————————–
    SONY make.believe

    ۰۰
    1. برادر سعید پیشنهاد می کنم همین امشب این سریال را بشین تماشا کن که بسیار به ذائقه ی گیمران خوش می آید !

      ۰۰
    1. اتفاقا به نظر من خوبه که بچه ها زامبی نباشن.
      بچه ها مغصومیت خاصی دارن و تیکه تیکه شدنشون یا هیولا شدنشون به هیچ وجه جالب و موردپسند نیست.

      ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر