نقش پیچیدهی آب بر ما؛ نقد The Walking Dead: No Going Back
نقد The Walking Dead: No Going Back
خیلی طول نمیکشد تا بفهمیم خطر واقعی چیز دیگریست. خیلی زمان نمیبرد تا متوجه شویم “ترس” جای دیگری و در قالب موجودِ آشنایِ دیگری، غریبانه از هر سو نزدیکتر و نزدیکتر میشود. زامبیها آسان هستند. چندباری که از نگاه خالیشان فرار کنی و مغزِ مُردهشان را بر زمین بریزی، میفهمی که آنها مشکل اصلی این روزها نیستند. اما انسانها… نه. آنها آنقدر میتوانند عجیب و خالی و طوفانی و پُراحساس و دیوانه و عاشق و وحشی و پیچیده و پیچیده و پیچیده باشند که بعضی اوقات در شرایطی خاص، حیرت و اشک جاری میکنند. مخصوصا آن انسانهایی که به خاطر شکستن امیدها و رسیدن نقطهی فروپاشیشان، به لبهی درهی وهمآلودِ انسانیت میرسند.
فصل دوم “مردگان متحرک” نتوانست به استانداردهای دستنیافتیای که فصل اول از خود بر جای گذاشته بود، برسد. بزرگترین دلیل این اتفاق که سبب ناامیدی نسبی خیلی از طرفداران هم شد، عدم وجود چشماندازی از پیشتعیینشده دربارهی خط روایی فصل دوم بود. از همان ابتدای فصل، حسی بود که میگفت سازندگان دقیقا نمیدانند کلمنتاین چه مقصد و هدفی پیشرو دارد. مثل این بود که نویسندگان در “حال” مینوشتند و اپیزود به اپیزود کلمنتاین را در مسیرش جلو میبردند. به این صورت، فصل دوم از آن انسجام و وحدت در مفاهیم و شخصیتهایش به قدری تهی بود که در صحنههای متعددی توی ذوق مخاطباش میزد. این مسئله به پروسهی پردازش کلمنتاین هم نفوذ کرده بود و در نتیجه معلوم نبود نویسندگان قصد داشتند او را به عنوان قهرمان داستان معرفی کنند یا عضو کوچکی از گروه، و همیشه یک جور پارادوکس در دایرهی تواناییهای او به چشم می خورد.
اما تمام اینها به چهار اپیزودِ گذشته مربوط میشود. استودیوی “تلتیل” (TellTale) در اپیزود نهایی سراغ چیزهایی رفته که خیلی منتظرشان بودیم، و بدین وسیله مار را راضی به انتهای راه میرساند و خود را رستگار میکند. اپیزود پنجم که “بیبازگشت” (No Going Back) نام دارد، بهترین قسمت ممکن این فصل است. بزرگترین برگبرندهاش هم این است که همانطور که در فصل اول زندگی کلمنتاین را از نگاه لی نظاره میکردیم، در اینجا زندگی “کنی” را از نگاه کِلِم میبینیم: داستانی دربارهی اینکه چگونه یک مرد خوب و خونگرم که همیشه بهترینها را برای دوستانش میخواست، میتواند به مرور به لبهی آن پرتگاه برسد. این روند به زیبایی صورت گرفته است. به عنوان نزدیکترین دوست و مورداعتمادترین فرد گروه، میتوانید باقیماندههای آن قلب زنده و روح قدیمی را در وجودِ “کنی” حس کنید، در حالی که بقیه او را چیزی جز یک هیولای خطرناک نمیبینند. البته حق هم دارند. مخصوصا با وجود یک نوزاد در میان گروه، حرفهای غیرمنطقی و خشمگینانهی “کنی” و مرگی که با سفرهی خالی آنها همغذا شده، غیر از این هم انتظار نمیرود.
نقد The Walking Dead: No Going Back
شاید اگر “کنی” را از آغاز راه نمیشناختیم، رفتارش در این اپیزود مضخرف جلوه میکرد. اما به خاطر آن آشنایی دیرینه، حتما سناریو و هنرنمایی عالی “کنی” را تحسین خواهید کرد. “کنی” به نقطهای از پیچیدگیای ترسناک رسیده که تصورش هم سخت است؛ او در یک لحظه در حال بچهداری است و لحظهای دیگر در کتکزدن یکی از اعضای گروه به سر میبرد؛ دقایقی در صحبت با کلمنتاین آرام میگیرد و به آگاهی میرسد، اما دیری نمیگذرد تا دوباره طوفان ذهناش هرج و مرج به پا کند. ما با چنین دیوانهای همذاتپنداری میکنیم. چون از نگاه کِلِم دیدهایم، او چقدر در برابر سختیها شکسته شده. هیولایی که از زاویهای دیگر، قربانیای بیش نیست.
در کنار اینها، “بیبازگشت” میزبانِ صحنههای به شدت حسابشده و پُرآرامشی است که نیمهی اول اپیزود را به تصرف خود درآوردهاند. نه خبری از معما هست و نه گشتوگذار. فقط و فقط میانپردههایی تعاملی که راه را به سوی چگونگی پایان اپیزود توسط انتخابهای شما هموار میکنند. در نتیجهی این آغاز، پایانبندی بازی تکاندهندهتر و دیوانهوارتر از آن چیزی میشود که انتظارش را میکشید.
با اینکه شاید عدهای از پایینبودن سطح تعامل شکایت کنند، اما میانپردههای “بیبازگشت” آنقدر حرفهای نوشته شدهاند که همواره بازیکردن را لذتبخش و داغ نگه میدارد. برای نمونه میتوان به اردو زدن گروه در کنار آن ایستگاه برق اشاره کرد؛ یک عصر سرد و دهشتناک که به وسیلهی روابط بین اعضای گروه و آتشی که همه را گرد همآورده، گرمتر و گرمتر میشود؛ یکی از آن سکانسهای معروفِ “آرامشِ قبل از طوفان” که وظیفهاش را در شدت بخشیدن به اتفاقاتِ بد پیشرو به زیبایی انجام میدهد؛ لحظاتی پُراحساس و شیرین بین افراد گروه، در حالی که همه میدانند تاریکی و درد نمیخواهد از دنبال کردن آنها دست بکشد. این کنتراست به واقع عالی از کار درآمده است.
همینجاهاست که بعد از مدتها متوجه میشوید هنرمندان “تلتیل” چقدر خوب میتوانند باشند، و با کمی فشار و تفکر بیشتر به چه چیزهایی که نمیتوانند زندگی ببخشند. “تلتیل” همواره سعی کرده به فرمولی که جواب داده چسبیده و از امتحان راههای دیگر پرهیز کنند. فصل اول به خاطر تحول گروه به سوی ساختاری دراماتیک اینقدر حیرتانگیز از آب درآمد. در حالی که این فصل، از چنین نقشهی روشنی پیروی نمیکرد. حالا به نظر میرسد گروه در اپیزود نهایی تن به این تغییر و حرکت داده و به دیدی واضح رسیده. اما چقدر دیر!
نقد The Walking Dead: No Going Back
روی هم رفته، اکنون حداقل میتوان امیدوار بود تا فصل سوم دنبالهروی همان تازگی و طراوت میخکوبکنندهی فصل نخست باشد؛ اینکه بر و بچههای “تلتیل” راههای جدیدی را برای گذار در این دنیا پیدا کنند و این اعتمادبهنفس را در جهت تن دادن به تغییرات جدید داشته باشند، و در نهایت با خلق تصمیماتی بزرگ تا آنجا که جا دارد با روح و روان ما بازی کنند. اپیزود پنجم تمام اینها را دارد و به همین دلیل به چیزی فراتر از یک جمعبندی ساده تبدیل میشود. اما باز خیلی ناراحتکننده است که میبینیم کلمنتاین هرگز به آن فردی که در ابتدا تصور میکردیم، بدل نشده. هرچند، “مردگان متحرک” همیشه چیزهایی برای عرضه دارد که معدود لغزشهایش به چشم نیاید.
تجربهی سفر کلمنتاین ارزشاش را دارد، مگر اینکه سقوط در بلندترین موقعیتها، کمبود خوبیها و وفور زشتیها برایتان اذیتکننده باشد. ارزشاش را دارد تا بعضی اوقات فریاد بزنید” نه این انتخاب رو دست من نده”. ارزشاش را دارد تا همراه با دخترکی بیپناه به سوی درختان سبز و آبهای صاف حرکت کنید و در پایان چیزی جز تلهای بیرحم نیابید. ارزشاش را دارد تا در تنهاترین روزهای این دخترک، کنارش بوده و دست کوچکش را محکم بفشارید.
نمره نهایی: ۹/۱۰
نویسنده: رضا حاجمحمدی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
والا من ی مشکلی با این جور بازی ها دارم!بازی هایی که بنا به تصمیم تو شاید داستانش و مسیر بازی فرق کنه!
وقتی این جور بازی ها رو بازی میکنم با خودم میگم اگه اون کارو میکردم چی میشد؟!و تا اخر همه اش مغزم درگیره! :۲۳:
فکر کنم ی جور بیماری روانیه :۲۳: :۲۴:
حالا که فکر میکنم ی مشکل هم با بازی های استراتژیک و دفاع از قلعه و یا مدیریتی دارم که باید بیشتر موارد قرینه و مرتب باشه!
فکر کنم وضعم خعلی خرابه :۲۳: یعنی امیدی هست؟! :۲۳: :۲۴:
ا چه باحال عین نازنین وسواس قرینه داری :۲۴:
داداش تو بازی های استراتژیک بعضی مواقع قرینه بودن جواب نمیده باید نیروهات متمرکز باشن مخصوصا وقتی کمن اینجوری دو حالت پیش میاد یا همه نیروهات ا* میشن میره یا متمرکزشون میکنی و از پشت مانیتور موهاتو میکشی و خودتو گاز میگیری! :۲۱:
اینجوریشو دیگه ندیده بودیم که دیدیم.
نه برادر من بیماری نیست بلکه نشان از این است که شما دارای ذهنی سالم و وجدانی بیدار هستید. با تشکر
نه
شرمنده اون اشتباه اومد :| حالا چی میشه ی ویرایش هم بزارید؟
میخواستم بگم که اون وسواس قرینه زیاد جدی نیست که خیلی اذیت بشم,توی بازی ها یکم هست که باعث میشه که همش تو فکر این باشم که یکم به هم ریخته هستش مپم!
توی زندگی هم اگه چیزی قرینه نباشه مشکلی ندارم ولی اگه قرینه باشه قشنگتره!
در مورد مشکلم با این بازی ها هم طوری هست که اینقدر فکرم رو مشغول میکنه که یا باید با روش های مختلف هم بازی کنم یا کلا بیخیال میشم!
باز شما وضعت خیلی خوبه !
یه سریا مریضیِ عقدهِ روشن فکری دارن ! میان از سبک بازی (تعاملی) ایراد میگیرن !
خب پس شما بیمار نیستی ( حالا باز پنج شنبه یه سر مطبم بیا چکاپت کنم!)
اون مرض دوم هم بیماری نیست بلکه در وجود خیلی ها مثل خود منم هست سازنده ها هم که از این قضیه خبر دارن انتخابارو تو بازی قرار میدن تا این کک محترم رو در تمبان امثال من و شما بیاندازند که دوباره بر گردیمو بازی کنیم تا به قولی ارزش تکرار بازیشون زیاد شه. حالا این بازی که کلا رو انتخاب بنا شده ولی یه بازی مثل ولفن اشتاین ( که الان سرشم) انتخاب نداره ولی اوایل بازی یه انتخاب بت میده از بین دو نفر یکی رو انتخاب کن حالا که به چپتر ۱۰ رسیدم همون کک عزیز وارد تمبانم شده و میگه برو از اول اون یکیرو انتخاب کن ببین چی میشه! این بیشتر مریضی سازنده هاس تا ما نگران نباش.
نه
کاملا طبیعی
به خاطر کشش داستانه
خب پس فصل دوم هم تموم شد!
بریم که کل فصل رو یه جا بازی کنیم!
ببین فصل دو تموم شد من هنوز تو فصل یک گیر کردم :/ وقت ندارم که :/ مقاله هم کامل خوندم ! دستت طلا ! حالا اگه خدا خواست فصل یک ، دو رو دان میکنم :۲۴:
راستی عکس هاش کمه یکم بیشتر باشه بهتره
نقد خوبی بود تنها عنوانی که ادمو میزاره تو انپاس
با تشکر از متن شیوا.توصیف کنی خوب هست.عکسهای قشنگی گذاشتید.فقط فصل سوم بشکل کاملا گیم پلی در میاد و انتخاب و تعامل نداره(کارگردان بازی)
و اینکه میشه بگید انتظار داشتید کلمنتاین در انتها چطوری باشه؟ یک پایان کلیشه ای سر افرازانه؟ اتفاقا خوبی پایان بازی در رئال بودن اون هست(نظر شخصی)
با تشکر/
واقعا قراره اینطوری بشه
یعنی دیگه از اتخاب خبری نیست
اه میخوان به این ه برینن
کاشکی فصل ۲ یه پایان مشخص داشت که دیگه تکلیفمون واسه فصل ۳ معلوم بشه
اتفاقا تنها چیزی که من از تلتیل میخواستم
پایان های زیاد و متفاوت
محدودیت در پایان ها برای یک بازی ماجرایی اصلا خوب نیست
در ضمن تمام پایان ها هم به شدت خوب بود
همونطور که مکتاویش گفت با این که نقد خوبی بود بهتره نکات مثبت و منفی و نمرات هر بخش رو هم بدی
درست میگویی
رضا جان مثل همیشه فوق العاده بود دمت گرم همه چی منصفانه بود :۱۵:
بهتره که مشابه نقد های خارجی و بعضا داخلی,نکات خوب و بد بازی رو هم بصورت جمع بندی در کنار نمره بنویسید.
باشه باو تو خوبی :lol:
میشه همون نکاتو توی نقدم گفت…لازم نیست فقط ببینیم کی چیکار میکنه،یه کاری کنیم بقیه ببینن ما چیکار میکنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما هم به جای دستور خوت یکم بمب بترکونی