من جان مارستون یک مهاجر اسکاتلندی هستم.که هنگام تولدم مادرم را از دست دادم واندکی سال بعد پدر نابینایم را. پس از مرگ پدرم به پرورشگاه رفتم و در 17 سالگیم از ان جا فرار کردم چون دیگه تحمل اونجا رو نداشتم.بعد از چند وقت با دختری به نام ابیگل آشنا شدم.علاقه عجیبی بهش داشتم و این باعث شد که باهاش ازدواج کنم.من پس از مدتی به زندگی در غرب وحشی عادت کرذم وبا گروهی غارتگر که رهبر آنها کسی به اسم داچ بود همکاری میکردم.ما از ثروتمندان دزدی و به فقیران کمک میکردیم.پس از مدتی از دزدی خسته شدم و ترجیح دادم درکنار خانواده ام زندگی ارامی داشته باشم ولی گذشته ی بد من مرا رها نمی کرد تاگرفتار این داستان شدم که...برای ادامه به بازی red dead مراجعه کنید.
مقاله ای برای این نویسنده یافت نشد!
خدا رو شکر داداش!!! نزدیک بود با سر بیام تو صفحه مانیتور!!!!!! 8-O :))
واقعا بازی محشریه :lol: !ولی کاشکی زودتر اینور سال میومد!! B-) :-? 8-O
بالاخره دیدید دوستان!!! حالا کنسول بهتره یاpc؟؟!!!
من که یقین دارم حتی بیشتر از قبلRed Dead جدید بتونه بترکونه!!! :-D :-D :-D :-D
واقعا راست میگی خداییش!!! :-> :-> :->
فقط rdr :D :D :D