دوزخی که ساختهایم | نقد و بررسی فیلم Inferno
«دوزخ» پرالتهابترین رمان «دن براون» خالق شخصیت «رابرت لنگدان» و ماجراهای او است. بدون شک وقتی «ران هاوارد» میخواست این کتاب را هم مانند دیگر قسمتها به فیلم تبدیل کند این را میدانست. اما اینکه چه اتفاقی افتاده که در نتیجهی آنها -یا شاید هم کاملا اتفاقی- فیلم دوزخ به ضعیفترین قسمت از مجموعهی فیلمهای رابرت لنگدان تبدیل شده، مشخص نیست. آیا هاوارد در دوران افول فیلمسازی خود به سر میبرد؟ آیا نبود براون به عنوان فیلمنامه نویس همکار و عدم نظارت مستقیم او به این نتیجه دامن زده است؟ به هر حال مسیری که این اقتباس تازه از رمان پرفروش و موفق دیگری از نویسندهای محبوب و شناخته شده طی کرده، مسیر نامشخصی است، اما میتوان بر اساس نتیجهی حاصل، اتفاقات طول این مسیر را حدس زد. با کمی تئوری سازی و استفاده از پیشفرضهای منتهی به کیفیت سینمایی میتوان حدس زد که نه یک عامل، بلکه مجموعهای از عوامل یاد شده باعث به وجود آمدن چنین فیلمی شدهاند.
یک سوال اساسی این است که آیا فیلمهای قبلی مجموعهی مذکور فیلمهای خوبی بودند؟ در جواب باید با در نظر گرفتن فراز و نشیب بسیار، از صدور یک حکم کلی در مورد همهی فیلمها اجتناب کرد، اما میتوان اذعان داشت که کم و بیش، فیلمها در سطح کیفی قابل قبول و راضی کنندهای قرار دارند. قسمت اول یعنی «رمز داوینچی» مشخصا به خاطر تبدیل شدن یک کتاب فوقالعاده و بسیار پرطرفدار به فیلم مورد استقبال زیاد قرار گرفت و بسیار دیده و تحسین شد. مهمترین نکته در مورد این فیلم این است که واقعا لایق تمجیداتی که از آن شده نیست. بسیاری آن را تا حد یک شاهکار بالا بردهاند، اما مشخص است که این فیلم در بهترین حالت یک فیلمِ ماجرایی خوش ساخت با یک داستان بسیار خوب است نه چیزی بیشتر! در بین طرفداران اما، ذوق و شوق تبدیل شدن یک رمان سینمایی به یک فیلم سینمایی موثرتر از همه چیز است. در مورد قسمت بعدی باز هم کیفیت فیلم در همان حد است. با اندکی افول و تغییر رویهی کارگردانی و به خصوص فضاسازی. «شیاطین و فرشتگان» ادامهای برای رمز داوینچی است و همان روند را ادامه میدهد، اما نه اینکه کیفیت فیلم به طور محرز مخدوش شده باشد، که به خاطر از دست دادن بکارت، اندکی از تک و تا افتاده است. توجه به این فیلم مشخصا از فیلم اول مجموعه کمتر شده و در نتیجه فیلم حتا بدونِ سنجش دقیق و درست سینمایی و صرفا از نگاه روانشناختی، یک فیلم متوسط در ذهن نقش میبندد و محکوم است به محدود شدن برای طرفداران مجموعه و خوانندگان وفادار دن براون.
نتیجهگیری از بند بالا ساده است. اما قبل از آن بد نیست به یک تصمیم مهم از سوی هاوارد اشاره شود. آیا این فیلمساز این روند را ندیده و در نظر نگرفته است؟ مشخص است که او متوجه شده که رفته رفته از تب و تابِ سوژه و موضوع کاسته شده و برخلافِ عطشِ روزافزون خوانندگان برای ادامهی داستانها، میل تماشاگران به دیدن «تام هنکس» در شمایل پروفسور لنگدان قسمت به قسمت کم میشود. هاوارد تصمیم میگیرد که به جای اقتباس قسمت بعدی از کتابها یعنی «نماد گمشده» روند را بر هم بزند و به سراغ کتاب بعد از آن برود و «دوزخ» را قبل از نماد گمشده بسازد. او در مصاحبهای اذعان میکند که وقتی نماد گمشده را خوانده بیشتر از هر چیز به تبدیل کردن آن به یک فیلم دیگر فکر میکرده و متوجه پتانسیل بالای این رمان -مثل قسمتهای قبلی- بوده است، اما در نهایت چون این قسمت از داستان، ادامهای برای «شیاطین و فرشتگان» و در نتیجه «رمز داوینچی» بوده، تبدیل کردن آن به فیلم، میتوانسته به طور کامل آتش این مجموعه را خاموش کند! پس چه بهتر که هاوارد به جای ساختن نماد گمشده به سراغ دوزخ رفته. داستانی که دورتر از سه کتاب قبلی و متفاوت روایت میشود و شمایل تازهای از لنگدان و نبوغ تحسین برانگیزش ارائه میکند. حالا اینکه «دوزخ» نسبت به دو فیلم قبلی ضعیفتر به نظر میرسد، به چه معناست؟ یک تعبیر این است که این فیلم با وجود اینکه با حربهی سازنده از تبدیل شدن به یک مراسم ترحیم برای مجموعه فیلمهای رابرت لنگدان گریخته است، نتوانسته از روندِ نزولی توجهات و تحسینها خارج شود. یعنی میتوانیم با در نظر گرفتن دوزخ در همان سطح کیفی مرسوم فیلمهای این مجموعه، تئوری فروکش کردن التهاب قسمت به قسمت را ادامه دهیم!
در ابتدای این متن یک بار اشاره کردم که «دوزخ» در واقع پرالتهابترین رمان دن براون است. این رمان با اینکه ادامهای برای ماجراهای رابرت لنگدان است و حتا بیشتر از قبل هم به این شخصیت میپردازد و نزدیکتر و شخصیتر است، اما دست روی یک موضوع بسیار جدی و وحشتناک میگذارد. انقراض. انقراض انسانها. یک دانشمند میلیاردر آمریکایی هم به این مسئله توجه کرده و البته نقشهای شیطانی برای حل این مشکل دارد. او معتقد است که «از بین رفتن نیمی از جمعیت بهتر از از بین رفتن همه است.» و بر همین اساس نقشهای طراحی کرده که طی آن نیمی از جمعیت کرهی زمین کشته میشوند و نیمی دیگر که قویتر و با شرایط موافقتر هستند باقی میمانند. «زوبریست» شخصیت منفی این داستانِ براون است که البته نسبت به دیگر آنتاگونیستهای رمانهای او انسانتر، معمولیتر و خندهدارتر است. این شخصیت از کهنالگوی «دانشمند دیوانه» پیروی میکند و براون با تکیهی بیش از حد بر حرفی که زوبریست میزند و نگاهی که به دنیا و مقولهی انقراض و در نهایت التهاب فراوان موضوع، در شخصیت پردازی سهلانگاری انکارناپذیری میکند. اینجا البته همین التهاب موضوع و هراسناک بودن اصل حرف یک بار به کمک نویسنده میآید. هاوارد میتوانست از این التهاب یک بار دیگر به نفع خود و فیلمش هم استفاده کند اما با یک تصمیم اشتباه فیلمنامه را به سمتی برد که قابل دفاع نباشد. در رمان، براون با آگاهی و زبردستی، شخصیت زوبریست را تا یک سوم میانی ماجرا برملا نمیکند و او را یک دلیل دلهره نگه میدارد. چیزی که خواننده را به ادامه ترغیب میکند و تا سر و شکل گرفتن داستان و شروعِ تور فلورانس و ونیز و استانبول گردی مجذوب ماجرا میکند. هاوارد زوبریست را پیش از هر چیز معرفی میکند. و این یعنی التهاب موضوع هم دیگر نمیتواند کاری از پیش ببرد.
هاوارد در ادامه سعی میکند که با حرکت دوربین و میزانسن، التهابی مصنوعی در فیلم ایجاد کند. POVهای تام هنکس همه در این جهت ساخته شدهاند و کابوسی که مدام تکههایی از آن را به یاد میآورد هم. اگرچه کیفیت پایین جلوههای ویژه چندان آزاردهنده نیست اما به آن میزان که باید هم تاثیرگذار نمیشود و به قولی هرز میرود. در صحنههای تعیقب و گریز کارگردانی اکشن تضعیف شدهای را میبینیم که مربوط به فیلمهای درجه دوم اروپایی است نه یک فیلم هالیوودی به کارگردانی ران هاوارد با سابقه و خبره. حرکات و لرزشهای دوربین حربهای منسوخ شده برای القای هیجان است که در این فیلم هم اندکی ناشیانه به کار گرفته میشود تا به تمام و کمال اکشن فیلم به یغما برود. به خاطر کیفیت داستان و آنچه در حال روایت است، فیلم اما همچنان جذابیت خود را دارد. در واقع اگر یک کارگردان در اقتباس از رمانی از دن براون بارها از این دست سهلانگاریها انجام دهد و مکررا مرتکب اشتباه شود، این سیر داستان است که همچنان فیلم را سر پا نگاه خواهد داشت. همین اتفاق اینجا به مشخصترین شکل ممکن افتاده است. ماجراجویی لندگان و سرنوشت انسانها در پایانِ فیلم اینقدر برای مخاطب مهم شده است که جای دقت به این مشکلات و لذت نبردن از فیلم باقی نمیماند. سیر سریع اتفاقات هیجانانگیز، رموز بسیار و جاذبههای توریستی فلورانس و جاهای دیگر در کنار حضور همواره لذتبخش تام هنکس فیلم را از سراشیبی سقوط به سمت تعادل نسبی خارج میکند و به نوعی نجات میدهد.
در ادامه هر چه که هست معمول و متوسط روایت میشود. هر اتفاقی که در فیلم میافتد و جلوی چشمان مخاطب روایت میشود، از جمله به وجود آمدن دغدغهی «چه کسی معتبر است؟» و تلاش برای تشخیص خائن و درستکار، قابل قبول جلوه میکند. حتا پازل فلشبکهایی که به ذهن مخدوش لنگدان خطور میکنند و کمکم کامل میشود تا در پایان به نقطهی رومانس فیلم ختم شود هم جذابیت خاص خود را دارد. روند فیلم هم در همهی این موارد به سمت گرهگشاییهای مقطعی و دنبالهدار حرکت میکند. التهاب عملا عنصری از دست رفته است. تنها دلهره (سوسپانس) و نگرانی از بابت موفق شدن زوبریست و همدستانش در عملی کردن نقشهی شیطانی این دانشمندِ مردهی دیوانه (موریارتی!؟) است که مخاطب را در کنار رابرت لنگدان و الیزابت سینسکی (که هر دو بازی قابل قبول و قابل دفاعی را ارائه میدهند) نگه میدارد و ممکن است او را تا پایان به تماشای فیلم بنشاند.
«دوزخ» یک فیلمِ متوسط سرگرمکننده است که با اندکی اغماض قابلیت تبدیل شدن به یک فیلمِ لذت بخش را دارد. اما اینکه لیاقت رمان دن براون برای تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی از این چیزی که فیلمِ حاضر ارائه میدهد بیشتر است را همواره در قضاوت این فیلم باید در نظر گرفت. هاوارد شاید توانسته باشد این مجموعه را با ساخت «دوزخ» مقدم بر «نماد گمشده» از مرگ حتمی نجات دهد، اما به قطع نتوانسته فیلمِ خوش ساخت و درخوری تحویل دهد و در تبدیل کردن یکی از بهترین داستانهای دلهرهآور و مرموز براون کوتاهی کرده است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
“او معتقد است که «از بین رفتن نیمی از جمعیت بهتر از از بین رفتن همه است.» و بر همین اساس نقشهای طراحی کرده که طی آن نیمی از جمعیت کرهی زمین کشته میشوند و نیمی دیگر که قویتر و با شرایط موافقتر هستند باقی میمانند.”
توی رمان، زوبریست نمیخواد آدما رو بکشه. با این که تا اواخر کتاب اینطور به نظر میاد؛ ولی آخرش معلوم میشه که برای نجات انسان ها، میخواد یک سوم از جمعیت رو عقیم کنه که مشکل انفجار جمعیت، نوع بشر رو نابود نکنه (و بر خلاف فیلم تو این کار موفق میشه)
کاش فقط سعید زعفرانی فیلم نقد می کرد اینجا
مرسی محمد حسین، اما…
بچههای دیگه هم خوب مینویسند و تحت نظارت من کار میکنند، واقعا نویسندههای کاربلد و خوبی داریم الان تو بخش سینمای دنیای بازی.
نقد قبلی به کامم نبود
بذارش به عهدهی جای دیگهت.
دو فیلم قبلی رو دیدم و سه رمان هم از لنگدانهای براون خوندم.
اقتباسهای قبلی خالی از ایراد نبودند، ولی حداقل تواسنته بودند اون حس رازامیزی و هیجان روایت رمانها رو به فیلم انتقال بدهند و بیننده رو هرچهقدر سطحی، ولی با اشتیاق تا انتهای اثر دنبال خود بکشانند.
ولی دوزخ متاسفانه این توانایی را نداشت. با اینکه رمانش رو از راز داوینچی بیشتر دوست داشتم (و نماد گمشده رو از همه) ولی فیلم در سطح قسمتای قبلی هم نتونست خودش رو حفظ بکنه و از داستان پرهیجان رمان (عمیق یا سطحی) استفاده درستی ببره. حیف این روایت خوب که از دست رفت…
امیدوارم اقتباس نماد گمشده در سطح بهتری قرار داشته باشه. حیف اون روایت هیجان اوره که به هدر بره.
da vinci code فیلم قشنگی بود که داستان جذابی رو تعریف می کرد و با بازی خوب تام هنکس که این جور نقش ها رو مثل اب خوردن بازی میکنه توانست تا حدودی طرفدار پیدا کنه.
اما فیلم angels and demons عملا شد یک فیلم ابر قهرمانی و نجات دنیا از دست ادم بدها !!
درباره Inferno هم فقط میگم حیف تام هنکس