خانه » مسابقات بازی پهلوانان نمیمیرند | زندگینامه آرتیوم × توسط فرشید عبدالله پور در ۱۳۹۴/۰۷/۱۳ , 17:00:40 25 آخرش گریبان ما را نیز گرفت. دیگر از عطر خوب آلیس در کوچه راستاگ خبری نیست. همیشه لبخند ملیحی بر لبانش داشت. پدرش نمیگذاشت زیاد در کوچه بماند برای همین همان دقایق برای ما غنیمتی بود. دیگر از بستنیهای آقای شرمن خبری نیست. بستنیهای میوهای که از چند محله آنطرفتر برای خریدش به محله ما میآمدند و صف میکشیدند. دیگر خبری از گل کوچک در کوچه تنگ ما نیست. دیگر کارت بازی تعطیل است. دیگر دید و بازدید ممنوع است. دیگر خبری از باران نیست. خبری از ترنم نیست. خبری از موسیقی یوزرسکی زیر باران کنار آلیس نیست. دیگر دیدن گلوله برف بر باد رفت. دیگر کبوتری بر بام خانه ما آشیانه نمیسازد. قرار است قناریها در قفس به دنبال آرامش باشند. دلم تنگ است. برای تمام خندیدنهای دستهجمعی، دعواهای الکی، گریههای یواشکی، دلم تنگشده است. چقدر دلم تنگشده برای سفرهای تابستانی، برای کلبههای چوبی، برای آتشبازی، چای دودی کنار کبابی که پدر درست میکرد. چمنها سوختند و خاکسترشان شد باد هوا! وسایل بازی داخل پارکها همه زنگ زدند، اما کسی خانه نبود! پرندهها از سرزمین ما کوچ کردند، رفتند بهجایی که شاید برای آنها احترامیباشد. آلیس دیگر نیست. پدر هنوز از سرکار برنگشته است. مادر دیگر آغوشی ندارد. اقوام ما دیگر رابطهشان را با ما قطع کردهاند. ما مقصر نبودیم فقط دلمان میخواست برای خودمان باشیم. کارمان به کسی نبود. این روزها اگر تو حال خودت هم باشی، اگر کارت به کسی هم نباشد سپرشان به سپرت گیر خواهد کرد. مزد مهربانی تو را با اراجیف خواهند داد. هرقدر زود یا دیر از خواب بیدار شوم برای هیچکس فرقی ندارد زیرا خورشید رخت بربسته و دیگر سلامی نمیکند، روز و شب ما مشخص نیست. خدای من چقدر زندگی ماشینی نفرتانگیز است. گاهی دلم سکوتی را میخواهد تا گوشهای تنها بنشینم و برای خود گریه کنم. خدایا نکند تو نیز ما را ترک گفتهای. هیچوقت او نیز از این ماجراها خبر نداشت. اگر میدانست جانشینانش بر روی زمین خدایی میکنند و خدا را بنده نیستند شاید هیچوقت دست به ابتکار نمیزد و در تنهایی خویش بهآرامی سر میکرد. روزگار این روزها باب دل نیست. وای از روزهای تکراری بدون او… وای که تمامی ندارد و این ناتمامیها گریبان هیچ انسان تنهایی را نگیرد. جنگ بلای خانمانسوز انسانیت از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. امروز به سراغ زندگینامه یکی از شخصیتهای خوب دنیای بازیها خواهیم رفت. سراغ کسی که زندگینامه او بر اساس رمانی دوستداشتنی در سراسر دنیا بهویژه روسیه فروش بسیار بالایی را تجربه کرد و در دل بسیاری از مخاطبین نشست. ماجرای مقدمه این مقاله به جنگ بزرگ کشور روسیه بازمیگردد که برحسب انفجار بمب هستهای در این کشور زندگی و حیات رو به نابودی رفت و روسیه به خاکستری بدل شد و اندک مردمان زنده آن درون تونلهای مترو به ادامه زندگی مشغول شدند. ماجرای زندگی آرتیوم جوان یتیم روسی مقوله داستانی امروز ما خواهد بود. او پدرش را ازدستداده است و خود او نیز متولد همین متروهای مسکو است. حال او کنار پدرخواندهاش الکس گذران زندگی میکند. اما فراز و نشیبهای زندگی او امروز باعث شد تا من دست به قلم شوم و ماجرای زندگی او را برای شما نقل کنم. فراز و نشیبهایی از جهش موجودات در اثر انفجار این بمب بگیرید تا جنگ بر سر آب و آذوقه و مهمات گروههای تشکیلشده در این تونلها تا تأسیس حزبها و گروهکهای مختلف منجمله نازیسم و ضد نازیسم و افراطیون وطنپرست و… که با یکدیگر بر سر تصاحب قدرت میجنگند. اما ماجرا ازاینجا آغاز میشود که آرتیوم در اتاق خود در ایستگاه مترو Exhibition در حال استراحت است که الکس به سراغ او میآید و باهم به بیمارستان مرکزی میروند. خبر از درگیری یکی از گشتها به آنها میرسد، این دو نفر با آقای هانتر که یکی از رنجرها است مواجه میشوند که در حال ورود به ایستگاه هست که موردحمله موجوداتی بانام نوسالیس قرار میگیرد. آنها مقاومت کرده و درنهایت هانتر قبل از آنکه محل را برای مبارزه با نیروهای تاریکی ترک کند گردنبند رنجری خود را به آرتیوم میدهد و میگوید این را به میلر در ایستگاه پولیس برسان و او را از اتفاقات افتاده باخبر کن. آرتیوم از ایستگاه خود خارجشده و به ایستگاه کناری بانام ریگا میرود و با فردی به نام بوربن آشنا میشود. او به آرتیوم پیشنهاد میدهد که من اسلحه کلاش خود را در صورت همراهی او تا ایستگاه درای به او میدهد. او قبول میکند و پس از طی سفری بسیار خطرناک آنها به درای میرسند اما بوربن توسط راهزنها دزدیدهشده و پس از درگیریها او کشتهشده و این بار خان با آرتیوم ملاقات میکند که یکی از رنجرهای سرسخت بوده و او را همراهی میکند. درنهایت خان به آرتیوم مأموریت میدهد که تنهایی به اسلحهخانه برود و با دوست او یعنی اندرو ملاقات کند. او میرود و به اسلحهخانه میرسد، اما سربازان کمونیست او را زندانی میکنند. او توسط فردی ناشناس فرار میکند اما در حین فرار از بالای پلی سقوط میکند، اندرو او را مییابد و او را تا رسیدن به ایستگاه پولیس همراهی میکند. آنها به خط مقدم کمونیستها میرسند. در حین درگیری این بار نازیها وی را زمانی که در حال باز کردن راه خویش برای عبور بوده دستگیر میکنند اما دو شخص بانامهای پاول و اولمن که از رنجرها بودند وی را نجات داده، آرتیوم پلاک را به آنها نشان داده و درنهایت اولمن به پاول میگوید که وی را تا پولیس ببرد و او بعداً به آنها میپیوندد. این دو به کمک یکی از واگنهای ریلی قصد فرار از بین نازیها را دارند که درگیری شدیدی رخ میدهد اما درنهایت موفق میشوند. آنها به انبار قطارهای متروکه میرسند و درگیری شدیدی بین آنها و نوسالیس ها به وقوع میپیوندد. پاول کشتهشده و آرتیوم خود را بهسختی به ایستگاه هول میرساند و به افراد آنجا کمک میکند تا از شر نوسالیس ها رهایی پیدا کنند. پس از درگیریها آرتیوم یک پسرکی که عمویش را توسط نوسالیسی ازدستداده را نیز نجات میدهد و به سطح زمین میرسد. سپس به ایستگاه زمینی سیاه میرسد که اولمن در آنجا حضور دارد. سپس آن دو به سمت پولیس رهسپار میشوند. کورسوی امید درنهایت به ایستگاه پولیس رسیده و آرتیوم علامت رنجری را به میلر میدهد و او را از ماجرا باخبر میکند. میلر او را پیش شورای پولیس میبرد اما شورا قبول نمیکند زیرا هم آرتیوم فردی عادی از مترو بوده هم اینکه مهمات بهاندازه کافی نداشتند. آرتیوم ناامید شده ولی دراینبین میلر اعلام آمادگی برای کمک به آرتیوم و رهاسازی متروها از چنگال نیروهای تاریکی میکند. او از ایستگاه پرتاب موشک با اسم رمز D6 خبر میدهد. آنها میتوانند توسط آن دخل نیروهای تاریکی را بیاورند. اما داستان اینجاست که بعد از حملات هستهای مشخص نیست دقیقاً این پایگاه کجا قرار گرفته است. برای پیدا کردن مکان آن باید به کتابخانه مرکزی رفته و اسناد را بررسی کنند. میلر و او و دنیلا (یکی از رنجرها) به سمت کتابخانه میروند. دنیلا زخمی شده میلر او را به پولیس برمیگرداند. آرتیوم بهتنهایی اسناد را در کتابخانه میجوید. در راه برگشت آرتیوم به میلر و استپان با یک ماشین زرهی برخورد میکنند. آنها او را به اولین پایگاه رنجرها در سطح زمین میبرند. آن ایستگاه اسپارتا نام داشت! آنجا خان را ملاقات میکند و خان برای او از خطرهای پیش رو میگوید. او با ولادمیر، استپن و بوریس که قرار است او را همراهی کنند آشنا میشود. آرتیوم رویایی میبیند که یکی از نیروهای تاریکی به سمت عقب میرود و انگار مقصدش خورشید است و میخواهد پیام صلحی را به گوش همگان برساند و… بهیکباره نوسالیس ها به گروه آنها حمله میکنند، استپن و بوریس کشته میشوند، به D6 میرسند و متوجه میشوند که برای فعالسازی موشکها باید راکتور پایگاه را فعال کنند. میلر و آرتیوم به زیر پایگاه رفته و راکتور را میبینند که موجودی بانام بایومس به آن چسبیده و از آن تغذیه میکند! درنهایت آرتیوم با تلاش زیاد سوخت را به راکتور میرساند و فعالش میکند تا بعدها برگردند و دخل بایومس را بهطور کامل بیاورند. این دو سیستم راهنمای پرتاب موشک را فعال کرده و به سطح زمین برده و آماده شلیک میشوند. درگیری زیادی اتفاق میافتد آن دو فرار میکنند و باید به برج اوستانکینو برسند. برج تخریبشده و این کار مشکل به نظر میرسد. آن دو به راه خود ادامه میدهند و میلر زخمی شده و به آرتیوم میگوید که تو خود بهتنهایی به راهت ادامه بده و ناامید نشو. آرتیوم بهسختی به بالای برج رسیده و سیستم پرتاب موشک را نصب کرده و آماده شلیک میشود. نیروهای تاریکی او را از انجام این کار منع میکنند! سپس او به رؤیا فرو میرود. در رؤیا باید از نیروهای تاریکی درواقع تصویرشان بگریزد و از هزارتوها عبور کند. سپس هانتر به او کلتی میدهد و میگوید اگر که دشمن است شلیک کن! او شلیک کرده و نیروی تاریکی روی زمین میافتد و آرتیوم بیدار میشود! اجازه دستور شلیک و سپس نابودی تمام نیروهای تاریکی و این تازه شروع ماجرا خواهد بود. D6 برای ماست بعد از بمباران، یک سال بعد D6 کاملاً در دستان میلر و آرتیوم و باقی نفرات قرار میگیرد. خان بهطور کاملاً اتفاقی باخبر میشود یک نیروی تاریکی کوچک از بمباران نجات پیدا کرده و اکنون در سطح زمین است. او میخواهد او کشته نشود و با او رابطهای برقرار کنند و این راه نجات و راه روشن بشریت در آینده است. میلر رئیس رنجرها که آرتیوم نیز بهتازگی به درجه رنجری ارتقا پیدا کرده است مخالف این موضوع است و میخواهد سریعاً او نابود شود به همین دلیل آرتیوم و دخترش آنا که تک تیراندازی قابل است را برای این هدف مهم راهی سطح زمین میکند. آرتیوم نیروی تاریکی را پیدا میکند اما نیروهای رایش نازی او را دستگیر میکنند و دراینبین یکی از افراد گروه خط قرمز او را نجات میدهد و با یکدیگر فرار میکنند اما این آخر ماجرا نیست و آن فرد گروه خط قرمز یکی از افسران ارشد آنجا بوده و دستور دستگیری آرتیوم را میدهد. او کمکم قصد فرار میکند و دراینبین به خیانت یکی از رنجرها پی میبرد که از یکی از سلاحهای D6 نمونهبرداری کرده است و نیز متوجه میشود که رهبر حزب خط قرمز میخواهد D6 را تصاحب کند و بدین طریق کنترل کل متروها را در دست بگیرد. بالاخره آرتیوم میگریزد و با کمک خان نیروی تاریکی اسیر در چنگال نازیها را نجات میدهد و نیروی تاریکی توسط لمس آرتیوم خاطراتی را مبنی بر نجات او و دوستانش در دوران کودکی را برای وی تداعی میکند. آرتیوم عزم خود را جزم میکند تا این نیروی تاریکی کوچک را نجات دهد و از او محافظت کند و به ایستگاه پولیس ببرد. نیروی تاریکی از طریق تلقین و مرور خاطرات و ذهنخوانی به آرتیوم اطلاع میدهد که رهبر خط قرمز چگونه قرار است حملات را ترتیب دهد و قرار است کل مردم را از بین ببرد تا تنها نیروهای پیرو حزب خط قرمز باقی بمانند و او تنها رهبر بلامنازع دنیای متروها و جهان هستی باشد. کنفرانس کلهگندهها آرتیوم و خان به همراه دارک وان نهایتاً به پولیس که ایستگاه مرکزی مترو است میرسند. در پولیس کنفرانس صلحی بین احزاب مختلف مترو متشکل از هانسا (Hansa)، خط قرمز و نازی رایش در حال برگزاری است. دارک وان به سمت رئیس کل حزب خط قرمز بانام موسکوین (Moskvin) که در حال سخنرانی است میرود و باعث میشود در حضور جمع به نقشههای خط قرمز اعتراف کند. ازجمله این اعترافات اینکه درواقع این کنفرانس صلح تنها برای این است که حواس دیگر حزبها را به خود جلب کند تا کوربوت در طرف دیگر به D6 حمله کند. آرتیوم، خان، میلر و بقیه رنجرها سعی میکنند جلوی حمله خط قرمز به D6 را بگیرند اما شکست میخورند. آنها از قبل تصمیم داشتند اگر نتوانند مانع ورود خط قرمز به D6 شوند کل این نیروگاه را با بمب منفجر کنند تا آنها نتوانند به سلاحهای زیستی خطرناک دست یابند. درنهایت قطار وارد میشود و تمام D6 تخریب میشود. کلید انفجار در دستان آرتیوم است. نیروی تاریکی بچه دیگر نیروهای خفته در ایستگاه D6 را بیدار میکند و آنها به کمک آرتیوم میشتابند و بدین ترتیب تمامی احزاب یکبهیک از بین میروند و آرتیوم که با آنا ازدواجکرده است صاحب فرزند پسری نیز میشود. بله آخرین نور در این دنیای تاریکی همان نیروهای تاریکی بودند! نیروهای تاریکی بهجای دیگری میروند و آرتیوم و آنا نیز به زندگی خود کماکان ادامه میدهند. این اتفاقات در سالهای ۲۰۳۳ و ۲۰۳۴ افتادهاند پس هنوز زمان برای این اتفاقات باقیمانده است شاید اتفاقات طور دیگری رقم بخورد و آرتیوم کلید را فشار دهد و همگی منجمله خودش از بین بروند و آنا برای پسرشان از رشادتها و دلاوریهای آرتیوم تعریف کند، پس باید منتظر اتفاقات جالبتری نیز بود. ممنون که تا پایان همراه ما بودید. نویسنده فرشید عبدالله پور موفقیت یا شکست = انتخاب!!!!! مسابقات بازی 25 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. فاز عکس پرسونلی چیه؟ :۲۴: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید سلام سعید آقا خوب هستید یه مشکلی برای من پیش آمده که فقط به دست خود شما حل میشه یادمه چند سال پیش خودتون توی سایتی توضیح دادین که بازی اساسین کردی اورجینس موقع یهو پریدن باید چیکار. کرد یه راه حلی گفتید ولی نه سایتشو پیدا کردم نه خود شما الان هم عکستون و اسمتونو دیدم شنماختموتون? ۰۰ شخصیت جالبی داشت؛ البته که تداعی کننده خاطرات خوبم بودی ممنون ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید دنیرو بسیجی هستی ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید خخخخ چرا ته ریش؟ ۰۰ شوخی بودش ۰۰ تشکر.عالی بود ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید واقعا خوب بود :۱۵: خیلی وقت بود حاله خوندن یه مقالرو کامل نداشتم اونم بیوگرافی ولی خیلی خوب بود ممنون راستی این بخش تکاندن خاک رو هم دوباره بیارین خیلی جالب میشه :۲۴: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید تکاندن خاک یک گنج؟ یادتونه؟ ۰۰ مگه میشه فراموشم بشه بسیار بخش خوبی بود اگه خواستید میتونید روی کمک منم حساب کنید :۱۵: ۰۰ سری مقاله جدیدی از چند وقته دیگه اگر عمری باقی باشه و توفیقی حاصل بشه با نام روزگار خوش که تاریخچه بازیها هست کلیک خواهد خورد البته دقیق نمیدونم کجا خواهم گذاشت ولی مطمئنا آخرین سری مقاله من در دنیای بازیها خواهد بود چرا که به دلایل شخصی زندگی روزمرم دستخوش تغییراتی شده و بایستی به امور مهمتر زندگیم برسم ولی قطعا بازی کردن یکی از تفریحات مهم و خوب من خواهد بود البته با شروع سری مقاله جدید نیازمند یک نفر همکار جدید کمک در ویرایش تصاویر هستم. ۰۰ واقعا از شنیدن این شوکه شدم! امید وارم تغییرات دوباره تغییر کنن تا بتونین بیشتر سر بزنین ولی در هر حال خوشحال شدم ارزوی موفقیت میکنم براتون :۱۵: من تو بخش ویرایش تصویر کلا تعطیلم نقد هاییم که مینویسم میدم یکی دیگه ویرایش میزنه :۲۴: ۰۰ خیلی ممنون از شما خدا را چه دیده ایم شاید روزی بشه دوباره دست به قلم برای بازی شدم ولی کتابم رو کامل خواهم کرد و دست از داستان نویسی برنخواهم داشت اوقات فراغت چه کاری بهتر از داستان نویسی بازم ممنون از شما دوست عزیز. ۰۰ اولا ممنون بابت متن نمیدونم چرا زیاد این سری بازی به دلم ننشست و بعد یه مدت ازش خسته شدم :۱۲: فک کنم گیم پلیشو دوست نداشتم زیاد و خود ارتیوم هم شخصیت پردازی خاصی نداشت بیشترش توی ذهن خود گیمر ساخته میشد که البته این یه هنره که نشون میده داستان بازی خوب نوشته شده . و البته اون جمله ی مهم که میگه مهم ترین چیزو یادم نمیاد …. چهره ی مادرم . اونجا من چند ثانیه تو شک بودم و فقط داشتم به صفحه نگاه میکردم و حس حسرتو تو صداش میفهمیدم با اینکه اون لحجه ی مضخرفو داشت . کلا حدود بیست دقیقه نمیدونم چطوری گذشت فک کنم مغزم داشت ریست میشد _____________________ پ.ن :اگه میشه این سری رو بیشتر بزارین و یک قسمت راجب شپرد بگین پ.ن: کسانی که پایان مس افکتو دوست نداشتن برن تو یوتیوب سرچ کنن indactrination theory سه تا ویدیو دو ساعتست که پایان بازی رو به بهترین شکل توصیف میکنه و تیوری اینداکترنیت شدن شپرد رو توضیح میده و کلا این ویدیو باعث شد مس افکت تبدیل به بهترین بازی کل عمرم بشه و بفهمم داستانش چقدر با دقت نوشته شده ، فعلا هم در انتظار اندرومدا :۲۳: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید لهجه ی مزخرف، نه لحجه ی مضخرف :۱۲: لهجه ی خودت مزخرف تر ـه که ۰۰ بازی خوبی بود هرچند ارتیوم شخصیت پردازی خاصی نداشت. دقیقا مثل کوروو توی دیسانرد. البته کاراکترهای دیگه توی مترو خوب پرداخت شده بودن. ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید دوپایان در بازی گنجونده شد که البته مرگ آرتیوم هم اشاره ضمنی کردم. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید بسیار زیبا سپاس..در صورت امکان فامیتو اوئدا خالق SOTC و ICO رو از قلم نندازید..همینطور واندر(سایه های کولوس) و اون داستان مرموز ۰۰ ولی آرتیوم توی انفجار خودش هم نابود شد!(هرچند اصلا از این پایان خوشم نیومد!)داستان بازی به آدمایی پست اشاره میکنه که توی بدترین شرایط هم به فکر قدرت هستن.به هرحال من منتظر سری جدید این بازی هستم و امیدوارم سازنده ها یک قهرمان بی نظیر مثل آرتیوم خلق کنن ۲۰ برای پاسخ، وارد شوید حالا من به شخصه خودم بازیو همون موقع انتشارش تمومش کردم رفت ولی در کل خطر اسپویلی چیزی بزارین برا اون دوست عزیزی که بازی نکرده ۱۰ دوستی که بازی نکرده اصلا این صفحه رو باز نمیکنه ۱۰ پست های پهلوانان نمی میرند کلا اسپویلن دوست عزیز! ۰۰ ممنون بابت متن :) ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید نمایش بیشتر
سلام سعید آقا خوب هستید یه مشکلی برای من پیش آمده که فقط به دست خود شما حل میشه یادمه چند سال پیش خودتون توی سایتی توضیح دادین که بازی اساسین کردی اورجینس موقع یهو پریدن باید چیکار. کرد یه راه حلی گفتید ولی نه سایتشو پیدا کردم نه خود شما الان هم عکستون و اسمتونو دیدم شنماختموتون? ۰۰
واقعا خوب بود :۱۵: خیلی وقت بود حاله خوندن یه مقالرو کامل نداشتم اونم بیوگرافی ولی خیلی خوب بود ممنون راستی این بخش تکاندن خاک رو هم دوباره بیارین خیلی جالب میشه :۲۴: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
سری مقاله جدیدی از چند وقته دیگه اگر عمری باقی باشه و توفیقی حاصل بشه با نام روزگار خوش که تاریخچه بازیها هست کلیک خواهد خورد البته دقیق نمیدونم کجا خواهم گذاشت ولی مطمئنا آخرین سری مقاله من در دنیای بازیها خواهد بود چرا که به دلایل شخصی زندگی روزمرم دستخوش تغییراتی شده و بایستی به امور مهمتر زندگیم برسم ولی قطعا بازی کردن یکی از تفریحات مهم و خوب من خواهد بود البته با شروع سری مقاله جدید نیازمند یک نفر همکار جدید کمک در ویرایش تصاویر هستم. ۰۰
واقعا از شنیدن این شوکه شدم! امید وارم تغییرات دوباره تغییر کنن تا بتونین بیشتر سر بزنین ولی در هر حال خوشحال شدم ارزوی موفقیت میکنم براتون :۱۵: من تو بخش ویرایش تصویر کلا تعطیلم نقد هاییم که مینویسم میدم یکی دیگه ویرایش میزنه :۲۴: ۰۰
خیلی ممنون از شما خدا را چه دیده ایم شاید روزی بشه دوباره دست به قلم برای بازی شدم ولی کتابم رو کامل خواهم کرد و دست از داستان نویسی برنخواهم داشت اوقات فراغت چه کاری بهتر از داستان نویسی بازم ممنون از شما دوست عزیز. ۰۰
اولا ممنون بابت متن نمیدونم چرا زیاد این سری بازی به دلم ننشست و بعد یه مدت ازش خسته شدم :۱۲: فک کنم گیم پلیشو دوست نداشتم زیاد و خود ارتیوم هم شخصیت پردازی خاصی نداشت بیشترش توی ذهن خود گیمر ساخته میشد که البته این یه هنره که نشون میده داستان بازی خوب نوشته شده . و البته اون جمله ی مهم که میگه مهم ترین چیزو یادم نمیاد …. چهره ی مادرم . اونجا من چند ثانیه تو شک بودم و فقط داشتم به صفحه نگاه میکردم و حس حسرتو تو صداش میفهمیدم با اینکه اون لحجه ی مضخرفو داشت . کلا حدود بیست دقیقه نمیدونم چطوری گذشت فک کنم مغزم داشت ریست میشد _____________________ پ.ن :اگه میشه این سری رو بیشتر بزارین و یک قسمت راجب شپرد بگین پ.ن: کسانی که پایان مس افکتو دوست نداشتن برن تو یوتیوب سرچ کنن indactrination theory سه تا ویدیو دو ساعتست که پایان بازی رو به بهترین شکل توصیف میکنه و تیوری اینداکترنیت شدن شپرد رو توضیح میده و کلا این ویدیو باعث شد مس افکت تبدیل به بهترین بازی کل عمرم بشه و بفهمم داستانش چقدر با دقت نوشته شده ، فعلا هم در انتظار اندرومدا :۲۳: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
بازی خوبی بود هرچند ارتیوم شخصیت پردازی خاصی نداشت. دقیقا مثل کوروو توی دیسانرد. البته کاراکترهای دیگه توی مترو خوب پرداخت شده بودن. ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید
بسیار زیبا سپاس..در صورت امکان فامیتو اوئدا خالق SOTC و ICO رو از قلم نندازید..همینطور واندر(سایه های کولوس) و اون داستان مرموز ۰۰
ولی آرتیوم توی انفجار خودش هم نابود شد!(هرچند اصلا از این پایان خوشم نیومد!)داستان بازی به آدمایی پست اشاره میکنه که توی بدترین شرایط هم به فکر قدرت هستن.به هرحال من منتظر سری جدید این بازی هستم و امیدوارم سازنده ها یک قهرمان بی نظیر مثل آرتیوم خلق کنن ۲۰ برای پاسخ، وارد شوید
حالا من به شخصه خودم بازیو همون موقع انتشارش تمومش کردم رفت ولی در کل خطر اسپویلی چیزی بزارین برا اون دوست عزیزی که بازی نکرده ۱۰