شستم رو دیلیته… | من عصبانی‌ام

در ۱۳۹۵/۰۷/۰۱ , 22:00:56
شستم رو دیلیته

قطعا نباید کتاب را از روی جلد و پوسته‌اش قضاوت کرد اما واقعیت این است که نه تنها همه‌مان این کار را می‌کنیم بلکه طبق تحقیقاتی که در دانشگاه پرینستون انجام شده، در کمتر از ۰.۰۵ ثانیه بعد از دیدن جلد یک کتاب آن را قضاوت کرده و تصویری دائمی از آن در ذهنمان به ثبت رسانده‌ایم.

در هر صنف همین جمله را با ادبیاتی متفاوت می‌توانید پیدا کنید؛ فیلم، وب‌سایت، بازی یا حتا یک آلبوم موسیقی، اگر نتواند در ثانیه‌های آغازین رویارویی با مخاطب قلابش را به دامان او بند دهد بعید است دیگر شانسی برای عرض اندام پیدا کند و به سادگی فشردن یک کلید DELETE بر روی صفحه کلید دودمانش به باد می‌رود.

کاری‌که بعد از این در «شستم رو دیلیته» مجبور به دنبال کردنش هستید (اگر استفاده از گزینه ی بَک یا بستن مرورگر به ذهنتان نرسیده این شانس را دارم که به خواندن شستم رو دیلیته وادارتان کرده باشم… متاسفم که حین مرور کردن دی‌بازی دکمه‌ی دیلیت برایتان کاربردی ندارد!) چیزی شبیه به همان مسئله‌ی جلد کتاب است. یعنی بدون هیچ پیش‌زمینه‌ی فکری و دانسته‌ای از گذشته درمورد یک اثر، به اندازه‌ی یک سکانس به فیلم‌های بلند، قسمت آغازین به سریال‌ها، قطعه‌ی سرآلبومی به آلبوم‌های موسیقی و فصل افتتاحیه به بازی‌ها فرصت می‌دهیم تا برای این‌که دقایق بیشتری از عمرمان را به آن ها اختصاص دهیم قانع‌مان کنند. در تمام این مدت هم به‌صورت نمادین شستمان را روی دکمه‌ی دیلیت صفحه کلید نگه می‌داریم تا به محض شل زدن اثر نگون‌بخت از شرش خلاص شویم. هرجا هم که نکته‌ای از همت سازندگان اثر بر روی دقایق آغازین کارشان به چشم بیاید بصورت جداگانه و متمایز تحریرش می‌کنم تا این وسط کمی هم چیز(!) یاد گرفته باشیم.


وقتی رگبار آفتابِ تابان به پس کله‌ات را به جان می‌خری به هوای فیلم دیدن، از فراستی هم برای سنجش «در آمدن یا درنیامدن» یک فیلم سخت‌پسندتر می‌شوی. سینما آن هم با سقف نمور و دیوارهای سالخورده در شهری غیر از پایتخت تنها زمانی می‌تواند برای دیدن فیلم مجابت کند که بهانه‌ای مثل روز ملی سینما و بلیط‌های نیم‌بهایش گرد و خاک به پا کرده باشد. همسفر هرآنکه و هرآنچه که به هر دلیلی اینجا حضور دارد برای متقاعد کردنمان به «لانتوری» فرصت عرض اندام می‌دهیم، هم‌این‌قدر که بابت انتخاب لانتوری در عوض فروشنده‌ی اصغر فرهادی دست به حسرت نشوم کافی است و خب چه بهتر که اثر خوبی را هم شاهد باشیم.

لانتوری

به سندیت سومین فیلم رضا درمیشیان حرفی که در گلو مانده باشد یک روزی از یک جایی سر در می‌آورد، افتتاحیه‌ی لانتوری را می‌توانم به چشم چکیده‌ای از «من عصبانی نیستم» ببینم که گاهی بزک کرده و گاهی عریان حرف‌هایی از جنس ساخته‌ی پیشین کارگردان می‌زند. چند تیپ شخصیتی‌ای که جلوی دوربین برای شکل دادن پیش درآمد لانتوری نقش بازی می‌کنند فرصت بیان عصبانیت‌های درمیشیان را آن هم از زبان نمایندگان اقشار جامعه فراهم کرده‌اند و حتی برای من و شمایی که احتمالا عصبانیت‌های مشترکی با او داریم هم لحظاتی شورش را از یک طرفه بودن در می‌‍آورد و خسته‌یتان می‌کند از چپ چپ نگریستن به دلواپسِ یقه بسته‌ای که به نمایندگی از قشری خاص درحال محاکمه شدن است. درد دل‌های درمیشیان روی جریانِ فرمِ تدوین ابتدایی فیلم خودش را جلو می‌کشد و مثل موج سواری که کم کم از توان افتاده و درون آب‌های زیر پایش فرو می‌رود، لابلای فرم محو می‌شود و از مسیر محتوا دورتان می‌کند.

شستم رو دیلیته-لانتوری

کات های سریع، کادرهای بسته و نماهای نزدیک به مرور صدای شاترِ روی کات‌ها را روی مغزتان می‌ساید و همراه با سازنده شما را هم میان حرف‌های در گلو مانده، فرم و داستان تازه‌یتان گم می‌کند.

ادامه در صفحه‌ی بعد

از جایی به بعد رسما به دنبال یک قطره داستان مشخص می‌گردید اما همچنان تصاویر چیزی در اختیارتان نمی‌گذارند، چند تیپ شخصیتی نشسته‌اند و در مورد جوانان و معضلات اجتماعی سخن می‌گویند و گاه گاهی هم نام و نشان عده‌ای مطرح می‌شود که تا می‌آیید بپذیریدشان از دور خارج می‌شوند. سیطره‌ی فرم بر محتوا بیشترین نمودش را در دقایق آغازین دارد اما هرچند دیر و بعد از حدود یک ربع خودش را وارد مسیر اصلی داستان می‌کند، این یک ربع در واقع کار لانتوری را در شستم رو دیلیته تمام می‌کند چون به حق این حس را خواهید داشت که فیلم برای شما تولید نشده است و نمایشی از دلخواسته‌های سازندگانش است، داستان یا تعلیق بجایی هم وجود ندارد که به فیلم متصلتان کند البته فارغ از رسم و رسومات شستم رو دیلیته که فرصتی بیش از همین پانزده دقیقه در اختیار فیلم نمی‌گذارد باید این نکته را روشن کنم که بعد از اتمام فصل افتتاحیه مسیر اصلی فیلم شروع می‌شود و تکلیفتان از حیث مسائل بالا روشن می‌گردد.

شستم رو دیلیته-لانتوری

اسمِ چیزی که تا اینجا لانتوری به سرمان داد را «سبک» می‌گذارند اما به هرحال فصل افتتاحیه راه خودش را می‌رود و پس از پایانش تازه می‌توانم یک خطی داستان لانتوری را برایتان بگویم، یک گروه خلافکار که بزرگشان اسیر عشق و عاشقی می‌شود تا یک جایی وقتی معشوقه پایش را کج گذاشت عاشق طریق اسید پاشی پیش بگیرد. چرخ داستان که راه می‌افتد دیگر روان می‌گردد و پای گفتگوی آخر عاشق و معشوقه میان بطری مشروب و اسید به خوبی پاسکاری می‌شود و به مجازات ضارب می‌رسد؛ چشم دربرابر چشم. اینجا هم هرچند کریه و دلخراشنده از نمایش صورت سوخته‌ی معشوقه، فیلم به پایان نمی‌رسد و پای ادامه‌ای می‌نشاندتان که چیزی به دانسته‌هایتان نمی‌افزاید و عملا گزافه‌گویی است.

مخلص کلام درمورد لانتوری اینکه درمیشیان هنوز که هنوز است عصبانی است و شاید یک محتوای تصویری چند دقیقه‌ای برای تزریق حجم عصبانیت یک نفر به دسته‌ای از مخاطبان آن‌قدر کوتاه باشد که به سر ریز و تهوع بیاندازدشان!

مدفوع!

شستم رو دیلیته-لانتوری

خاطرم نیست که تبلیغات فیلم چقدر روی رده‌ی سنی‌اش تاکید کرده‌اند اما فکر نمی‌کنم آن نوزادی که صدای گریه‌اش از کناری یک خط درمیان بلند می‌شد یا کودکانی که اطرافم می‌دیدم برای دیدن فیلم انتخاب درستی کرده باشند. صحنه‌های نمایش صورت سوخته‌ی معشوقه و از آن طرف قصاص عاشق به قدری حضور جدی‌ای دارند که انگار کارگردان عزمش را جزم کرده که هرجور است مدخلی پیدا کرده و این‌ها را در حافظه‌یتان حکاکی کند تا اگر مَردید و عاشق پیشه به ریشتان بخندید برای اسید پاشیدن و اگر زَنید و در عنفوان جوانی، فکر به در و دیوار زدن آقایان را فراموش کنید. این مقدمه که بهانه‎ای شود برای شروع صحبت می‌خواهم به این برسم که مگر وقتی از کلمات تیر و طایفه‎ی مدفوع در دیالوگ‌هایمان نبود فیلم نداشتیم؟ مگر کیارستمی یا هر کس دیگری اگر ناملایمتی را هم نشان می‎داد با مدفوع تفتش می‎داد یا فقر بچه های آسمان را با دیدن و شنیدن این قبیل کلمات و مسائل درک کردیم؟ این‌ها در جامعه هستند و کسی نمی‌خواهد دیالوگ‌های کسانی که درمیشیان با برچسب دلواپس نمایش می‌دهد را تکرار کند اما بدون این‌ها لااقل می‌شد دلخوش بود که سینمایی با سبک و طریقت خاص خودمان داریم که اگر فرم و محتوای استانداردی هم ندارد از ویژگی‎هایی از جنس خودش برخوردار است نه اینکه دنبال مکان و زمان مناسب در فیلمش می‎گردد که ترجمان چند لغت لاتین رایج در سینمای غیر وطنی را جا بدهد. کاش می‎شد این را با عدد و رقم آزمود و فهمید که موضوعی مثل اسیدپاشی در فرمتِ لانتوری چند نفر را از این کار باز می‌دارد یا مثلا در فرمتِ مجید مجیدی. حقیقتا خودم هم جواب را نمی‌دانم اما به حکم حس و گمان فکر می‌کنم فرمت مجیدی شاید ذاتِ ایرانی را راحت‌تر تسخیر می کرد… بد نیست در این مورد کمی به سر و کله‌ی یکدیگر بزنیم و حداقل از همینجا آمار نصفه و نیمه‌ای در مورد چگونگی مطرح کردن موضوعی مثل اسیدپاشی در جامعه دربیاوریم، نمی‌دانم حالِ خسته‎یتان چقدر همراهی می‌کند پس چندان چشم به انتظارتان نمی‌نشینم…


8 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. اولین فیلمی بود که دلم میخواست از سینما بزنم بیرون موقع دیدنش!!
    لانتوری فقط نیم ساعت خیلی عالی و پر تنش و بسیار تاثیر گذار داشت و همون دقایق باعث شد فیلم قابل دیدن بشه.
    دو ساعت فیلمی ک یک ساعت ونیم اول فیلم بطور قطع میشه گفت فاجعه بود

    ۱۱
  2. لانتوری رو هنوز ندیدم ، دنبال وقتی میگردم با برادر کوچکترم به سینما برویم ولی امروز برای فیلم فروشنده رفته بودم که دیدم کار از زیپ شلوار رو … گزشته . انگار کودکستان بود ، قشنگ نصف جمیعت با یک بچه های یکی دوساله اومده بودند از صدای گریه و حرف زدن بچه ها بگزریم اون ادم بزرگ هایی که همش نور تلگرامشون تو چشم ادمه رو چیکار کنیم ؟ یا صدا های بلند گوشی هایی که دست بچه ها در حال بازی کردن ؟ امروز اوضاع واقعا خنده دار بود چون ملت به فیلم فروشنده میخندیدن ! ایا فروشنده کمدی بود و من ادم مشکل داری هستم ؟
    دیگه نمیشه گفت سینما مکان نیست برادر من باید گفت کارت تموم شد بشین تا اخر فیلم سه نکن !
    نمیشه گفت بچه نیار باید گفت میاری پنبریزش رو حداقل عوض کن از بو گند خفه نشیم !
    باید گفت گوشیت رو خاموش نمیکنی ؟ ایراد ندارن ! زنگ میخورد ایراد ندارد ! حداقل اروم صحبت کن !
    دوست دارم اخر هفته برم “مَن” ببینم چند تا بچه اوردن سینما !
    واقعا نمیدونم چرا این هارو اینجا گفتم ولی واقعا اوضاع فاجعه باره ، اگه نسخه پرده ایی بیاد بلیت سینما میگیرم ولی میشینم تو خونه همون پرده ایی رو میبینم !
    از اینها بگزریم باید از اقای نیک نفس واقعا تشکر کنم بابت شستم رو دیلیته .

    ۳۲
  3. فکر می کنم عادت شده که ایرانی جماعت در هر رشته ای وارد شود و اظهار نظر کند…
    فیلم از آنچه که من انتظار داشتم ضعیف تر و نقد هم که نقد نبود آنقدر ضعیف که ارزش خواندن ندارد
    اگر تا چند سال پیش چنین فیلم هایی به بازار می آمد شاید می توانست راه خود را باز کرده و در قشر سینمایی و مخاطب خاص سر و صدایی برپا کند اما با ورود افرادی چون فرهادی و فیلم ابد و یک روز روستایی معیاری در دست مخاطبین قرار گرفت که سنگ محکی شود برای سایه انداختن روی فیلم های اجتماعی و اگر با این سنگ محک بسنجیم لانتوری حرفی برای گفتن ندارد…
    فیلم به دلایل اغلب سیاسی معروف شد در زمانی که فعالین مدنی به دلیل اعتراض به قصاص و وجود اعدام به دست قانون سپرده می شوند چندی نمی گذرد که فیلمی جایزه هارا در آلمان درو می کند و مخاطب طالب می شود و دیگر کار از ارشاد و مرشاد می گذرد و نمی توانند جلوی اکران فیلم رو بگیرند دلیل معروفیت فیلم در بین مخاطب خاص رو عرض کردم مخاطب عام هم چشمش به بزک کرده ها و زرو زیوریست که به فیلم آویز می شود مخاطبینی که در سر صحنه فیلم ابد و یکروز قهقهه می زدند ازشان انتظار بیشتری نمی رفت تا در سر دیدن این فیلم هم از دیگران سلب آسایش نکنند…

    کیارستمی هم دینش را به مردم پرداخت نکرد و بار خودش رو بست و رفتار چند فیلمی هم که ساخت دغدغه مندی درش جریان نداشت و امثال کیارستمی ها در تاریخ نکوهش می شوند اینها غول بودند اما آنچه نیاز بود نبودند جای بحثش نیست در هر صورت این فیلم صرفا به دلیل زمان بندی اکران مورد توجه قرار گرفت

    ۲۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر