هر دو روی سکه | یک جوک بزرگ!
هر انسان دو صورت دارد، هر آینه دو سطح و هر سکه دو روی. اگر تا الان به باطن و درون خود سفر نکرده و هنوز خود را کاوش نکردهاید ، بهتر است بعد از خواندن این جمله، سفر خود را آغاز کنید و با خودتان به یک پیکنیک بروید؛ از خودتان بپرسید تو که هستی؟ علایقت چیست؟ اهداف زندگیات چیستند؟ تا حالا واقعاً عاشق بودهای ؟ زندگی را چگونه معنا میکنی؟ فکر میکنی صورت و روی زشت، و تاریکت به چه شکل باشد؟ به این فکر کنید که چگونه این شخصیت و سلایق وی شکل گرفت. واقعاً چه شد!؟
قسمت دوم سریال مورد علاقهمان نیز پخش شد و بعد از آن همه هیاهو و هیجان قسمت اول، با تماشای این قسمت این حس را داشتم که انگار از ارتفاعی بلند در هوایی سرد و برفی با بدنی گرم و ذهنی سرشار از هیجان، در دریایی یخزده شیرجه زدهام ! دیگر از این به بعد، هر هفته با هر دو روی سکهی قسمتهای جدید سریال مردگان متحرک، میهمان نمایشگرهای دستگاههای رنگارنگتان هستیم. با هر دو روی سکهی قسمت دوم از فصل هفتم سریال مردگان متحرک، همراه دنیای بازی باشید.
قبل از اینکه به ادامهی مطلب نگاهی بیندازید، اگر میخواهید حتی کوچکترین نکته از این قسمت برایتان لو نرود، آن را تماشا کنید و سپس به مطالعهی این مقاله بپردازید. سعی شده است که مهمترین عناصر داستانی و اتفاقات مهم این قسمت شرح داده نشوند. این مقاله نقدی فنی نیست و به شرح جزییات داستان و شخصیتپردازی و احساسات نویسنده پرداخته است.
با یک رهبر محبوب دیگر در دنیایی پر از هرج و مرج آشنا شوید!
مطمئناً شاخصترین مورد در داستان این قسمت، معرفی شخصیت و رهبری جدید به نام «ازیکیو» بود. این قسمت که با عنوان «قلمرو» پخش شد، بالاخره ماهیت گروه اسبسوار و زره پوش را تا حدی روشن کرد؛ و به نظر میرسد که این گروه قرار است به قهرمانان داستان اضافه شوند و شاید در آینده در اتحادی با گروه ریک و دیگر گروهها ، «نیگن» را از پا در بیاورند!؟ هر چند که به هیچ وجه دوست ندارم «نیگن» از داستان حذف شود!
انتظار این را داشتم که بعد از قسمت اول با آن بیرحمی و شروع طوفانیاش، قسمت بعدی روندی کاملاً آرام را پیش بگیرد و ادامهی ماجرای دیگر شخصیتها را نمایش دهد؛ اما نه در این حد که هیچ اشارهای به ریک و گروهش بعد از آن واقعه نشود! این قسمت کاملاً مانند یک پارچ پر از آب یخ است که آهستهآهسته روی سرتان خالی میشود . مطمئناً بعد از تماشای قسمت اول آنچنانی، مخاطب حداقل انتظار دارد که یک سکانس به عواقب بعد از آن اتفاقات بپردازد. به شخصه چنین ساختاری را در روند سریالی یک اثر نمیپسندم . برای مثال شاهکاری به نام «بازی تاج و تخت»، چنین روندی را در هیچ قسمتی از فصلهایش در پیش نگرفته و همیشه آهسته و پیوسته پیش میرود ؛ اما TWD در تمامی فصلهایش بعد از داغ شدن یک خط داستانی، بدون هیچ برنامهی خاصی برای پیوستگی خطوط و نمایش آنها، به یک خط داستانی دیگر میپردازد ! و شاید در چندین قسمت بعد این خطوط به هم متصل شوند، بدون این که مخاطب در روند پیشروی قسمتها پیوستگی داستانی احساس کرده باشد؛ البته تمامی این توصیفات نظر شخصی است و نظر هر دوست دار دنیای مردگان قابل احترام است.
در این قسمت به ادامهی داستان «کرول» و «مورگن» پرداخته میشود و اینکه از کجا سر در میآورند . این دو همراه سوارکاران زرهپوش و نیزه بهدست راهی میشوند و در پایان راه با شاه «ازیکیو» و پلنگ پرطرفدارش «شیوا» آشنا میشوند . در ابتدا شاید فکر کنید که ازیکیو تا حدی دیوانه و سادهلوح است؛ اما کمی مانده به پایان قسمت متوجه میشوید که اصلاً اینطور نیست. کارول طبق معمول نمیتواند یکجا نشین باشد و همچنان دچار تضاد روحی است! این شخصیت تا آنجا که اطلاع دارم در کمیکها به دنیای باقی پیوسته، اما در سریال همچنان در دنیای فانی در جنبوجوش است و اطرافیان خود را در خطر میاندازد .
تنها یک بخش از این قسمت دلنشین بود و آن همان بخشی است که ازیکیو و کرول کرول با یکدیگر خلوت کرده و صحبت میکنند ؛ البته کرول در این گفتوگو بیشتر نقش یک شنوندهی کوتهفکر را بازی میکند که به هیچ وجه به خوبی از پس نقشش بر نیامده است. کرول به ازیکیو میگوید که تو و کارهایی که انجام میدهی ، همگی شبیه به یک جوک بزرگ هستند! ازیکیو با متانت تمام از گذشتهی خود میگوید و کرول را راهنمایی میکند تا چگونه روح خودش را به آرامش برساند. ازیکیو همچنین میگوید : «انسانها همگی به یک رهبر احتیاج دارند؛ رهبری که آن را بزرگ کنند و دربارهاش داستانها بگویند تا تبدیل به یک اسطوره شود؛ رهبری که دوستش بدارند و آن را تحسین کنند. هیچ فرد دیگری برای رهبری پا پیش نگذاشت و من پا پیش گذاشتم؛ و اکنون چنین چیزی را ساختهام .» بهترین بخش این قسمت همین گفتههای ازیکیو و بازی خوب بازیگر این شخصیت یعنی Khary Payton هستند و دیگر هیچ. روند پیش برد داستان به شکلی توصیف شده که بعد از یک قسمت طوفانی و بدون کوچکترین اشاره به رویدادهای بعد از اتفاقات قسمت اول، بیشتر شبیه به یک جوک بزرگ است! البته یک سریال دارای قسمتهای خوب، بد و متوسط بسیاری است که دیگر میتوانید حدس بزنید «قلمرو» از نظر من در کدام دسته قرار خواهد گرفت.
امیدوارم در قسمتهای بعدی، سریال در روند کسلکنندهی معروف خود قفل نشود و صرفاً ما را با یک قسمت عالی و طوفانی گول نزده باشد.
هر انسان دو صورت دارد، هر آینه دو سطح و هر سکه دو روی؛ البته خالی از لطف نیست که بگوییم هر آینه دو سطح دارد، اما سه مفهوم را به نمایش میگذارد : روی زیبای من، روی زشت من و بازتابِ، من.
مردم به فردی نیاز دارند تا از او پیروی کنند؛ طبیعت انسان این است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
ممنون از شما.
بنده در رابطه با شخصیت کرول با شما مخالفت هایی دارم.
نخست این که،
بازیگر این شخصیت در هر فصل و همین طور در این قسمت همیشه بازی ظریف و حساب شده ای داشته برای نشان دادن درگیری های فکری و روحی خودش.
مورد بعدی هم،
در مورد روند تغییرات این شخصیت در طول سریال هست، که از نظر بنده قابل درک و منطقی بوده، من تغییر ناگهانی مشاهده نکردم.
میتونیم در موردش گفتگو کنیم.
اما در مورد این قسمت هم، من لذت بردم.
خیلی از نقش ازیکیل لذت بردم چه کاراکتر پردازی چه بازی بازیگر و واقعا سورپرایزم کرد!مورگان هم مثل همیشه عالی بود اما خب همونطور که دوستان عرض کردن این تغییر شخصیت ناگهانی و الکی کرول تو فصل پیش هم چنان روی مخه!مجموعا راضی بودم از این قسمت و خصوصا مکالمه بین ازیکیل و کرول.
پلنگ گربه سانی با خال های گرد تو پر است
ببر گربه سانی با خطوطی مشکی بلند است
گربه دوست داشتنی مورد نظر شما ببر است نه پلنگ
OMFG یعنی آموزش گربه شناسی هم باید بدهیم در این سایت به نویسندگان محترمش
پلنگ و ببر هم اشتباه تایپی نیست که بخواهی راحت دربری و سور بخوری
:۱۸:
——————————————————————————————————–
تضادها
اژدها و ببر
نماد YIN and YUNG
سختی ( اپیزود اول ) و نرمی ( اپیزود دوم )
گریه ( اپیزود اول ) و خنده ( اپیزود دوم )
اژدها و ببر
به هرحال نبرد اژدها و ببر اجتناب ناپذیره این دو همیشه مقابل یکدیگر هستند
تضاد همیشه وجود دارد و زندگی روی همین تضاد ها ساخته شده است
اما اژدها همیشه مغلوب قدرت خودش میشه و مغلوب داشته خودش میشه
غرور و تکبرش همیشه باعث ضعفش و نقطه ضعفش میشه
————————————————————–
تا اینجا هم هر دو اپیزود خوب بودن
پس این آرامش طوفانی نهفته است
سونامی که ویرانی عظیمی داره
:۱۵:
ممنون از جناب ترهنده بابت مقاله ی زیباشون هرچند من با بیشتر حرفاتو مخالف بودم :۲۴:
به هرحال باید به داستان کارول و مورگان پرداخته میشد و به نظرم به بهترین نحو انجام شد. البته در این قسمت یک سری مشکلات نیز وجود داشت که صرفا مربوط به این قسمت نیستن و ریشه در تغییرات شدید و ناگهانی کارول داره. تو این سریال هیچ کس به اندازه ی کارول تغییر نکرده(حتی مورگان) ولی حتی هیچکدوم از این تغییرات مثل تغییر چندوقت اخیر کارول غیر منطقی و بی برنامه ریزی نبودن, چیزی که نتیجه ی کش دار شدنش را الان میبینم و تا حدودی باعث میشه یه نقش با پتانسیل بالا از دید خیلی از بینندگان بدجلوه کنه. ولی درکل من از بازی کارول راضیم و اگر تاثیرات حفره ی کاراکتر پردازی فصل قبل رو کنار بزارم در این قسمت هم عالی بود. ولی گل سر سبد این قسمت پادشاه ازیکیل بود. کسی که در نگاه اول شاید دیوانه به نظر بیاد ولی شخصیت قوی ای پشت اون لبخندش وجود داره و تمام سعی خودش رو میکنه که مردمش رو در امنیت کامل قرار بده و حتی از وجود گروه نیگان هم به خیلی هاشون خبر نداده. خب حالا که با شهر جدید و مردمان جدیدش آشنا شدیم باید ببینیم که قرار این پادشاه مهربان چه نقشی تو مسیر ریک و افرادش داشته باشن؟ آیا باید انتظار اتحاد با ریک رو داشته باشیم؟ یا قراره سر ازیکیل هم مثل خیلی های دیگه با چوب نیگن دیدار کنه؟
من شخصا این قسمتو شاید بیش تر دوست داشتم.
در مورد نکات مثبت می تونم بگم که کرل فقط یه شنونده ی بی صبر نیست بلکه صدا و نقطه نظر دیگه ایه که حقیقتم داره نسبتا. البته این دگرگونی شخصیتی کرول سرهم بندی شده و بی مقدمه بوده.
این قسمت هم کاملا لطیف بود و حس خوب و خاصی داشت. اونم که کارگردان خط داستانای جدارو جدا کرده متفاوت از اونه که چون هیجان انگیز بوده اتفاقات پس خبر های اون ور برسه به این جا که خب فعلا دورن و بی ارتباط و در نتیجه غیر منطقی.
*اسمشم ازیکیله و شیوام ببره! :۲۴: