به سوی اسکار: نقد فیلم Arrival – میوه‌ی رسیده‌ی سینمای علمی-تخیلی

در ۱۳۹۵/۱۱/۲۱ , 23:38:01

پیش از این‌که به سراغ اصل مطلب یعنی نقد فیلم برویم باید به عنوان افتتاحیه عرض کنم که این مطالب را در روزهای آینده با سرتیتر «به سوی اسکار» در دنیای بازی خواهید دید. در این مجموعه مطلب به بررسی اجمالی فیلم‌های حاضر در مراسم اسکار می‌پردازیم و البته پر واضح است که مفید و مختصر. در نتیجه اگر بعدا نقد یا یادداشت یا احتمالا، بلا به دور، خدایی نکرده، زبانم لال «ضد نقد» این فیلم‌ها را در قالبی طولانی‌تر در سایت دیدید تعجب نکنید.

طبیعی است که در متن نقدها ممکن است برخی از نکات داستانی (گاها مهم) لوث شوند، با احتیاط بخوانید.

چگونه از زبان به زمان رسیدیم

«رسیدن» -یا نمی‌دانم چه ترجمه‌ی بهتری- یک فیلمِ نابِ به اندازه است که می‌تواند به راحتی، مخاطب را در دست بگیرد و هر کاری که می‌خواهد با او بکند. این فیلم، به معنی واقعی کلمه سینما است و نه تنها در ظاهر، بلکه در معنا و مفهوم هم همین است. فیلمی که با قدرت هر چه تمام‌تر از تک تک ابزارهای سینمایی در اختیارش به بهترین شکل استفاده می‌کند تا حرف هوشمندانه‌اش را بزند. در این راه، ظریف و به شدت جذاب عمل می‌کند و به همین خاطر تماشای این فیلم هم حتا مایه‌ی مباهات است!

«ایمی آدامز» -که امسال در ناجوانمردانه‌ترین داوری ممکن از لیست نامزدهای بهترین بازیگر زن نقش اصلی اسکار دور نگه داشته شده است- اولین چهره‌ای است که در فیلم دیده می‌شود. او، با تمام هوش و ذکاوت و تمام تبحر مثال زدنی‌اش در بازیگری، به کارگردان این قدرت را می‌دهد که به آرامی هر چه تمام‌تر، به مخاطب نزدیک و نزدیک‌تر شود و در نهایت، و در بیست دقیقه‌ی پایانی فیلم، او را آن‌چنان تصاحب کند که دم و بازدمش هم -البته چه بهتر که در مقابل پرده‌ی عریض- به اختیار خودش نباشد. خانم آدامز با ظرافتی مثال زدنی تماشاگر را به قصه وارد می‌کند. متن هم البته به عنوان یک رکن اساسی این اجازه را به بازیگر می‌دهد که عرض اندام بیشتری داشته باشد، اما در این فیلم، دیالوگ، مونولوگ و آن‌چه از دهان شخصیت‌ها بیرون می‌ریزد مطرح نیست. ابزار هست، اما ویژگی نیست. نیاز را برطرف می‌کند، اما فیلم را بی‌نیاز نمی‌سازد. آدامز این کار را می‌کند. او با نرمی و لطافت در بازی، در لحن، در کلام، در حرکات و سکنات مخاطب را اهلی می‌کند. به او اجازه می‌دهد که به اتفاقاتی که در جریان است بیاندیشد و خیال بافی کند اما اجازه نداشته باشد که به قصه و نوع روایت مسلط شود. او را در فاصله‌ای بینابین دور و نزدیک نگه می‌دارد و به موقع از این بهره می‌برد.

پروفسور بنکس نمونه‌ی کامل قهرمان مدرن سینما و «ریپلی» جدید سینمای علمی-تخیلی فضایی است.

فیلم از ابتدا در ذهن مخاطب سوال ایجاد می‌کند و با روندی منطقی یکی یکی برای این سوالات فرضیه می‌سازد. قطعا جواب مشخصی برای سوالات پیش آمده در دست نیست، پس دانشمندان فیلم باید فرضیه‌سازی کنند و مخاطب با آن‌ها در این راه همراه می‌شود. فیلم هر چه به جلو می‌رود فرضیه‌ی مشخصی را قوی‌تر می‌کند اما هیچ وقت این فاصله‌ی بین مخاطب و دانشمندان فیلم حس نمی‌شود. در واقع، روند همراه شدن تماشاگر و نقش‌های اصلی داستان، هنرمندانه توسط کارگردان اداره می‌شود به گونه‌ای که تماشاگر را درست وسط ماجرا قرار می‌دهد. بسیاری از میزانسن‌های فیلم چیزی را در ذهن مخاطب روشن می‌کنند که گویی آن‌چه می‌بیند و می‌شنود یک واقعه‌ است که دارد از طریق اخبار دنبال می‌شود! کارگردان به درستی و با هوشمندی بسیار، اصرار «لوئیز» بر تلاش برای برقراری ارتباط با بیگانگان را به مسئله‌ی اصلی فیلمش در اکثر دقایق تبدیل می‌کند و درام را کاهش می‌دهد تا بتواند در نهایت نتیجه‌گیری لازم را از داستان خود بکند. دو سوم ابتدایی فیلم، شاید حتا در حد کلیشه‌های ژانر به نظر برسند که البته با بازی فوق‌العاده‌ی خانم آدامز و تلاش قابل تقدیر «جرمی رنر» و فیلم‌برداری خوب «بردفورد یانگ» از این سطح بالاتر می‌رود تا به میزان کافی از همین ابتدا تماشاگر را در آغوش بگیرد. اما اتفاق اصلی در یک سوم نهایی فیلم رخ می‌دهد.

در مواجهه با این فیلم ادای روشن‌فکرها را در نیاورید و خود را همراه با شخصیت‌ها به همین اندازه به فضایی‌ها نزدیک کنید. این شیشه مانعی برای ارتباط برقرار کردنتان نباشد.

درست در جایی که منطق فیلم به درستی و به طور کامل به مخاطب منتقل شده است، فیلم برگ برنده‌اش را رو می‌کند: زمان. مسئله هیچ چیزی که تا این لحظه فکر می‌کردیم نبوده است. با این‌حال،‌ فرضیه‌ی اصلی کنار نمی‌رود بلکه به کشفی بزرگ تبدیل می‌شود. به اتفاقی منجر می‌شود که توصیف و تعبیر آن مگر به زبان سینما کار دشوار و حتا غیرممکنی به نظر می‌رسد. «ویلنوا» -یا هر تلفظ دیگری که باب است- با «رسیدن» دقیقا حرفی را می‌زند که کریستوفر نولان با «میان‌ستاره‌ای» به الکن‌ترین شکل ممکن زد. سینمای دقیق و حساب شده به کارگردان اجازه می‌دهد در پایان فیلم، با یک درام تازه شکفته به راحتی مفهومی که مد نظر فیلم‌نامه‌ی درخور و قدرتمندش است را به تماشاگر منتقل کند. برای این کار یک تدوین ماهرانه نیاز است و جمع‌بندی تمام اتفاقات تا این لحظه روایت شده‌ی فیلم که به ترتیب انجام می‌شوند.

تدوین، به عنوان بازوی قدرتمند فیلم، از ابتدا حضور دارد، اما این حضور، عامدانه، تنها در پایان درک می‌شود. فیلمساز اجازه داده تا جای ممکن همه‌ی نکته‌های فیلم تا پایان، و تا سکانس رمزگشایی مخفی بمانند. این کاری است که فرم و محتوا را در فیلم یکی می‌کند و تا حد ممکن آن را ارتقا می‌دهد. فیلم در پایان به تماشاگر می‌فهماند که چقدر هوشمند بوده و چقدر توانسته او را به گونه‌ای بازی دهد که برای پذیرش چنین قصه‌ای، آماده‌ی آماده شده و با آغوش باز پذیرای تئوری فوق‌العاده‌ی فیلم باشد. به همین علت است که «رسیدن» نه تنها به قدر کفایت، بلکه با توانایی جابجایی مرزها به معنای واقعی کلمه «سینما» است. میوه‌ی رسیده‌ی سینمای علمی‌تخیلی است. سینمای علمی‌تخیلی متفاوتی که «ارتباط» (Contact 1997) رابرت زمیکس تخم آن را کاشت، «میان‌ستاره‌ای» (Interstellar 2014) کریستوفر نولان آن را آبیاری کرد و حالا به بار نشسته است.

فیلمبرداری، تدوین و صداگذاری فیلم بدون حتا یک اشتباه کوچک، آن را به چشم‌گیرترین اثر سینمایی امسال تبدیل می‌کنند.

دنیس ویلنوا با این فیلم ثابت کرد که کارگردان کاربلدی است و می‌تواند در همه‌ی ژانرها هنرنمایی کند. با این‌حال فیلم در توازن مشخصی به سر می‌برد که آن را چندین برابر لذت‌بخش می‌کند. نه فقط در سطح بازی‌ها، فیلم‌برداری و تدوین، که فیلم در صداگذاری، موسیقی متن (که فوق‌العاده است)، جلوه‌های ویژه و مهم‌تر از همه، فیلم‌نامه در بهترین حالت ممکن به سر می‌برد و این‌ها چیزهایی هستند که سبب می‌شوند فیلم به این میزان از موفقیت در جذب و تکان دادن مخاطب دست پیدا کند. کارگردانی فقط یکی از عوامل است، اما عامل بسیار مهمی است که سبب شده فیلم به جای تبدیل شدن به یک ایده‌ی هدر رفته، یک اتفاق استثنایی و دلربا باشد.


21 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

    1. عجب ! اونوقت این قانون دقیقا بند چند قانون نقد نویسیه؟!
      چرا نظر شخصیتو به صورت فکت بیان می کنی؟
      نقد گیم پنجره اییه روبه نقد سینما ! شایدم برای بعضیا برعکس باشه (طرفداری کسی رو نمی کنم بحث کلی هست)
      حرف شما کلا اشتباهه دوست عزیز ، بند اخرتونم نظر شخصیه ولی بازم تلاش کردید به فکت تبدیلش کنید

      ۰۲
    2. کاربر گرامی.قانونی وجود نداره ولی بصورت یک حرفه فیلم منتقد خودش و بازی منتقد خودشو داره و تو کار همدیگه دخالت نمیکنن.مگر اینکه نویسنده محترم سایت تو هر دو زمینه تبحر داشته باشن!که در این صورت عذر خواهی منو بپذیر.
      دوست گلم من که گفتم نظر شخصیمه! ولی اگه به نظر فکت میاد بازم عذر خواهی میکنم
      در مورد اینکه گفتی نقد گیم پنجره اییه روبه نقد سینما شاید بخاطر بازیهای جدید که جنبه سینمای پیدا کردن ولی بازیای قدیمی تمرکزشون روی گیم پلی بود که من بیشتر میپسندیدم
      از کجا اینقدر مطمعنی! برداشت من با ۱۰ کامل یه چیز دیگس که نمیشه اینجا زیاد در موردش بحث کرد این برداشت منه خیلیا مثل من فکر میکنن خیلیا مثل شما

      ۰۰
  1. من قبلا یک یادداشتی در وبلاگم تحت عنوان نقدِ خامِ این فیلم نوشته بودم ولی دلم میخواد از فرصتِ پیش آمده در این مطلب هم استفاده کنم و با نوشتن نظرم، امیدوار باشم بحث خوبی بین قطب موافق و مخالف به دور از فحاشی و عصبیت شکل بگیره.

    فیلم «ورود» یا «رسیدن» در واقع به اندازه ی بین ستاره ای نولان، بیشتر از اینکه وابسته به سینمای خودش باشه، متکی بر مفاهیمی ابستره و بیرون از سینماست. تمام فیلم سراسر از دیالوگهایی هست که در توصیفِ اهمیت «زبان»، تنها شنیده میشه ولی ابدا در مدیوم سینمایی دیده نمیشه. تمامیِ مفاهیمی که در این فیلم مطرح میشه، در حقیقت چیزی جز یک سخنرانیِ احتمالا فلسفی-فکری نیست. چیزی از بعد تصویر به مخاطب منتقل نمیشه. در حقیقت، «زبان» در این فیلم به کم ترین شکل ممکن «تصویر» میشه و بیشتر «گفته» میشه. بنابراین چیزی تحت عنوان سینما در این فیلم وجود نداره و اگر هم داشته باشه، بسیار ناچیز هست.
    گذر از مفهوم «زبان» به «زمان» در فیلم به شدت غیر منتظره و حتی غیرمنطقی هست. فیلم سراسر بر این شعار اصرار داره که «زبان» وسیله ی (و به تعبیر فیلم سلاح) اتحاد و همبستگی بین انسانهاست. سوال این هست که آیا در این فیلم «زبان» انسانها رو متحد میکنه؟ خیر، بلکه یک قالبیت تخیلی و از ناکجا آمده ی «دیدنِ آینده» این کار رو میکنه. فیلم در حقیقت به جای اینکه طبق ادعای خودش، «تاثیر زبان بر تفکر و تاثیر تفکرِ یک زبان بر بینش یک انسان» رو نشون بده، با چند سکانس آبکی این موضوع رو ماست مالی میکنه. درست در آخرین لحظات امی آدامز یکباره آینده بهش الهام میشه و دنیا رو نجات میده! به نظرم شوخی بیش نیست!
    نقشهای هم همگی تیپیکال هستن، یعنی شخصیت «معین و خاص» شکل نمیگیره. مثلا کسی که تخت عنوان فیزیکدان نظری در فیلم مطرح میشه، در مودر همه چیز نظر میده به جز «فیزیک» و «نظر». اینکه چهارتا نقطه به هم وصل کنی و نسبت یک دوازدهم به دست بیاری شد فیزیکدانی؟ اینم شوخیه. بازیِ سایر بازیگرا از جمله خود امی آدامز هم به شدت متوسطه. در واقع این ایراد از جانب فیلمنامه هست و وقتی فیلمنامه جایی برای شخصیت پردازی نذاشته، بازیگر هرچه قدر هم زور بزنه، چیزی به نقش اضافه نمیشه.
    حیف فیلمبرداری و کارگردانیِ تصویری فوق العاده عالی و چشمنواز این فیلم که با یک فیلمنامه ی به شدت بی معنی، هدر شد.
    راستی، موسیقی فیلم سبک آکاپلا بود که شخصا دوست داشتم.
    پانوشت: این فیلم از اثر پرت و پلای نولان به مراتب بهتره ولی خودش؟ خودش فیلم بدیه.

    ۳۶
    1. “اثر پرت و پلای نولان”
      ….
      فقط خواهشم اینه لطف کنید دنیای بازی رو دنیای “بازی” نگه دارید و از نقد فیلم بکشید بیرون…
      با لفاظی دنبال این هستید که بگید علم سینما دارم؟

      ۱۱
    2. ماقبلِ منتقدی. ضدّ نقدات درنمیاد هیچکدوم. این کساییم که میگی زیر ضدّ نقدات کامنتِ موافق و تشویق میزارن و مدّعی هستی عدّه شونم کم نیس از کجا معلوم آدمِ خودت نباشن!؟ :۲۵: تازه اونجوری که تیریپّ محبوبیت و مردمی بودن میایم نیست و نهایت ۲ ۳ نفر بیشتر نیستن. بعضیا اخلاقشون اینه که تا می بینن اکثریت از یه چیزی خوششون میاد نسبت بهش زده میشن، حالا چه خوب یا بد. تو و اون تک و توک مریداتم اخلاقتون اینجوریه، منتها ازونجا که یه مقدار قوّهء انکارت خرکاره و فرافکنیم دوس داری می چسبونیش به فلسفه و سیسِ حرفه ای گری. کسی میاد همیچین ایرادایی میگیره که خودش چهارتا ایده تو سرش باشه. بعضی وقتا یکی میاد میگه فلان قصّه اینجوری نباس تموم میشد، حالا بخواد فک کنه ببینه دقیقاً چیجوری میتونس بهتر تموم شه هیچّی نداره بگه، حکایت شماهاس

      ۲۱
    3. با این مضمون زدگی و چهارچوپ پرستی ای که شماها دارین الان اگه پیکاسو هم دوره تون می بود سرشو می بریدین که چرا انقد جلف نقّاشی می کشه، چه معنی داره کلّهء گرد آدمیزادو لوزی می کشه، چیو خواسته ثابت کنه، مضمونش چیه، نقّاشیش رئال نیس پس مفتم نمی ارزه،آبکیه، به شدّت چرته و زیر مقصودش زاییده، کوبیسم پشمِ خرم نیس :۲۶: :۲۶: :۲۶: به بهونهء بستر فراهم کردن واسه آدمای مخالف هر تریبونی گیر میاره این خزعبلاتشو استفراغ می کنه. ببخشینا، البته خیلی با لحن دلنوشته های شما فرقی نداره، پزِ روشنفکری نداره فقط ولی احتمالاً خیلی دلنشین تر باشه

      ۱۱
  2. این نقدهایی که جدیدا میذارید آدم رو تو فکر میبره… یا فیلما و بازیهایی که میگیرم با نسخه های شما متفاوته یا دارم تو یه دنیای موازی زندگی میکنم که همه چیزش برعکس دنیای شماست. :20:
    کل نقد و حتی اون نمره ده به کنار… اون خط توصیه به تنهایی نابودم کرد.

    ۲۰
  3. یه نقد مثبت در سایت بعد از مدت ها ( لیوان چای را به سمت دیوار پرت می کند) :lol:
    کارگردان بنظرم فیلم به فیلم داره پیش رفت می کنه و تا ۷۰ سالگیش می تونه از کسایی باشه که به بزرگی ازش یاد میشه و این درجه ی کمی نیست
    متن رو به دلیل اسپویل نصفه خوندم ولی این نوشته ها ایده ی خوبیه

    ۲۰
  4. قبل نوشتن وید میکشی سعید؟ :))
    این فیلم به نظرم تنها تو زمینه ی موسیقی متن خوبه.
    البته نظر نویسنده کاملا “””” محترم”””” هست…
    بالاخره موفق شدید.
    کاربرای قدیمی برا خوندن این چرندیات هم که شده روزی یه بار سر میزنن دیبازی :)))
    البته منتظرم این فیلم گو.ز هم نگیره تو اسکار تا دل یه ملت از ضایع شدن نگارنده ی این مطلب شاد شه :))

    ۲۳
  5. بنظرم نویسنده این نقدو از سر جوزدگی نوشته. این فیلم هیچی نیست . اخرای فیلم احتمالا یکه خورده که البته اگه کمی از بهره ی هوشی متوسط هم برخوردار بودکاملا قابل پیش بینی بود و اینطور مبهوت نمیشد.
    نکته ی منفی : اون صحبت ژنرال چینی با امی ادامز که در واقع مهمترین قسمت داستانه و باعث ایجاد صلح و شادی و شعف بین زمین و زمان و کهکشان و … :lol: میشه به هیچ عنوان منطق نداره. فیلمی که مهمترین جاش ابکی باشه میدونید نمرش چنده ؟؟؟

    صفره . ولی من به خاطر امی ادامز که زحمت کشید و دوسش دارم ۱ میدم

    ۳۷

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر