هر دو روی سکه | باید بتوانی مرا از دست بدهی
هر انسان دو صورت دارد، هر آینه دو سطح و هر سکه دو روی. اگر تا الان به باطن و درون خود سفر نکرده و هنوز خود را کاوش نکردهاید، بهتر است بعد از خواندن این جمله، سفر خود را آغاز کنید و با خودتان به یک پیکنیک بروید؛ از خودتان بپرسید تو که هستی؟ علایقت چیست؟ اهداف زندگیات چیستند؟ تا حالا واقعاً عاشق بودهای؟ زندگی را چگونه معنا میکنی؟ فکر میکنی صورت و روی زشت، و تاریکت به چه شکل باشد؟
تجربهی عشق در دنیایی که چیزی بیشتر از زنده ماندن و با شکم سیر خوابیدن اهمیت ندارد، کار هر کسی نیست (این توصیفات را شاید بتوان به دنیایی سرشار از یاسی که هماکنون در آن زندگی میکنیم نیز نسبت داد…!). فرض کنید عاشق و معشوق با هم به مبارزهی چنین دنیای بیرحمی بروند و تا آخرین نفس با هم باشند. چنین عشق و چنین وابستگی در یک دنیای کاملا ظالم ممکن است خطرناک نیز باشد؛ هم برای هر دو طرف این عشق و هم برای دیگران. برای هر دو طرف عشق در صورتی خطرناک است که در دنیایشان، احتمال این وجود دارد در یک آن، دیگر، دیگری نباشد؛ و برای دیگران نیز در صورتی خطرناک است که چنین پیوند قدرتمندی یک تیم دونفرهی تقریبا شکستناپذیر را تشکیل میدهد. در آخرین قسمت پخش شدهی سریال محبوبمان با عنوان Say Yes، بیشتر زوج «ریک» و «میشون» را تماشا کردیم که بعد از مدتها دوباره به آنها پرداخته شد و این پرداخت، از نوع تماشایی و لذتبخش بود. با هر دو روی سکهی دوازدهمین قسمت از هفتمین فصل سریال «مردگان متحرک» همراه دنیای بازی باشید.
قبل از اینکه به ادامهی مطلب نگاهی بیندازید، اگر میخواهید حتی کوچکترین نکته از این قسمت برایتان لو نرود، آن را تماشا کنید و سپس به مطالعهی این مقاله بپردازید. سعی شده است که مهمترین عناصر داستانی و اتفاقات مهم این قسمت شرح داده نشوند. این مقاله نقدی فنی نیست و به شرح جزییات داستان و شخصیتپردازی و احساسات نویسنده پرداخته است.
چرا «ما» رهبران بعدی نباشیم؟ چرا تو رهبر بعدی ما نباشی!؟
شبی که ریک و میشون شهربازی در تصویر بالا را یافتند، میشون به ریک گفت که بعد از اینکه ما «نیگن» را کشتیم و در جنگ با «ناجیها» پیروز شدیم، بعد از آن چهکار کنیم؟ با اینکه ریک جوابش «ادامه میدهیم (زندگی میکنیم)» بود، اما بشر شاید واقعا و ذاتا حس میکند نیاز به کسی دارد که رهبرش باشد و از او پیروی کند. میشون اصرار داشت ریک را متقاعد کند که شایسته است بعد از نابودی سلطهی نیگن و ناجیها، بر تمامی دیگر گروههای شکل گرفته از مردم همچنان زنده رهبری کند. ریک نیز همان شب و فردای آن شب خواب به چشماش نیامد، زیرا تا آنجایی که یادش میآید مشغول رهبری اطرافیان خود بوده و همین باعث شده دوستان زیادی را از دست بدهد، و نتواند گاهی اوقات عزیزترینهایش را از مرگ نجات دهد. این قسمت بیشتر روی زوج ریک و میشون تمرکز داشت و آنها با هم در تلاش بودند تا خوراکی و چیزهای بهدردبخور برای استفاده خودشان و احتمالا حفاظت از خودشان در برابر «ناجیها» پیدا کنند. با اصرار ریک برای جستجوی بیشتر، آنها به یک شهر بازی رسیدند که سرباز-زامبیهای زیادی با اسلحههای زیادی میان سرسره و تابها پرسه میزدند. آنها این مکان را اتفاقی پیدا نکردند و بلکه آهویی توجهشان را جلب کرد که در شکار آن ناموفق بودند، اما بعد از تعقیب آن و پیدا کردن چنین مکانی، آن آهو کاملا از یادشان رفت. کمی بعد هنگام از پا درآوردن زامبیها برای برداشتن اسلحههایشان، آن آهو دوباره از راه رسید و جلوی چشم ریک سبز شد.
در ادبیات و در تاریخ بشر، آهو نماد مفاهیم متعددی بوده اما مفهومی که بیشتر از بقیه برای بازگو کردن آن از آهو استفاده شده، گنجیابی است. در آثار مختلفی دیدهایم که شخصیتهای اصلی و فرعی، بعد از دیدن یک آهو و تعقیب آن یا رمز معمایی بزرگ را گشودهاند یا گنج و غنیمتی بزرگ را یافتهاند. در دنیایی که مردگان راه میروند مگر اینکه سر آنها را نوازش کنید، کشتن هر موجود زندهای احتمالا اولین فکری است که به ذهن هر فرد میرسد، حال آن آهوی راهنمای گنج باشد یا انسان زندهای دیگر که قصد آزار و اذیت دارد… . اگر بخواهم به عنوان مخاطب سریال نظر شخصی بدهم، استفاده از این نوع نمادها خوب است ولی آهویی با این کیفیت از جلوههای ویژه برای یکی از پربینندهترین سریالهای حال حاضر، واقعا درخور اثر است؟ حداقل ادای ظاهری مناسب نماد مورد استفاده، میتواند کمک بسیاری برای ارتباطی عمیقتر باشد. از آهو که بگذریم، کمی بعد فیلمنامهنویس، نویسنده و کارگردان تلاش کردند نشان دهند چقدر میشون به ریک وابسته است، ولی خود به خود باعث شدند کلیشهای معروف برای مخاطب یادآوری شود.
شاید در آخر این فصل دیگر نتوانیم چهرهی زیبا و بامزهی جودیث را ببینیم و شاید تا بلوغ وی و حتی بیشتر هم او را در سریال ببینیم، ولی شاید توسط فردی غیر از پدرش و چهرههایی که برایش در این سن آشنا هستند بزرگ شود. امیدوارم این شایدها تا آخر فصل باقی بمانند و واضحات بهوضوح تمام اتفاق نیفتند؛ البته میتوان سرکشی «رزیتا» و «ساشا» را نکتهی مثبتی در نظر گرفت که سازندگان سعی دارند تا حدی ذهن ما را از بهوقوع پیوستن واضحات منحرف کنند. رزیتا هم در آخر این قسمت کار خودش را کرد و ساشا را نیز با خودش همراه کرد تا با همراهی یکدیگر «شاه» زمانه را از پا در بیاورند.
برای سخن آخر نیز معذرتخواهی میکنم بابت ننوشتن هر دو روی سکهی قسمت پیشین یعنی قسمت یازدهم که جای مانور زیادی روی هر، هر دو روی سکه داشت. از قسمت یازدهم تا این قسمت، سریال پیشرفت خوبی در روند بیانی خود داشته و مخصوصا این قسمت که تلفیقی خوب از اکشن، مردگان متحرک و زندههایی که دغدغهی زنده بودن دارند بود. بهشخصه امیدوارم این روند حفظ شود و حداقل در این چهار قسمت پایانی این فصل، روایتی درست، مناسب و کاملا دلچسب را دنبال کنیم.
باید، بتوانی مرا از دست بدهی…