خانه » سینما و تلویزیون تاثیرگذارترین سال گذشته × توسط دنیای بازی در ۱۳۹۶/۰۱/۰۴ , 19:00:31 1 تصمیم گرفتیم امسال علاوه بر پستهای همیشگی و مرسوم سالانه مانند برترین بازی سال و دیگر مرسومیجات، هر کس از تیم دنیای بازی تاثیرگذارترین فیلم یا بازی سال گذشته خودش را معرفی کند و بگوید چرا آن اثر خیلی تاثیرگذار بوده است. امسال هم آثار خیلی خاصی منتشر شدند که ممکن است بر هر کدام از ما مخاطبها تاثیر متفاوتی گذاشته باشند، با توجه به برداشتهای متفاوتمان از آن اثر خاص. پس از شما میخواهیم علاوه بر اینکه همراه دنیای بازی باشید و چند تاثیرگذار از نظر هر نویسنده را بیابید و بگذارید ما نیز تاثیرگذارترینها از نظر شما را در قسمت کامنتهای این پست بیابیم. آخرین نگهبان – علی فتحآبادی «ایکو» و «سایه کلوسوس» دو تا از نابترین و بهترین تجربههای من در بین خیل پرتعداد بازیهای ویدیویی هستند که موفق به تجربهشان شدهام. دو اثر چنان خاص و پراحساس که با صرف کمترین تلاش ممکن شما را مرید و عاشق خود میکنند و هنر و نبوغ سازندگان جوان و خلاقشان را به رخ میکشند. امسال، سومین محصول این تیم رویاپرداز بعد از کشوقوسهای بسیار و هفت سال تاخیر روانه خانههای ما شد. اثری که ادامهدهنده سنت بازیسازی خاص و دلنشین این تیم است و از همان اولین دقایق احساسات نابش را روانه مخاطب میکند و با آزادسازی «تریکو»، مخاطب اسیر و زندانی بازی میشود. در «ایکو» شما قبل از اینکه متوجه بشوید به «یوردا» و «ایکو» دلبستهاید و درد و تمایل آنها به درد و خواسته شما بدل میشود. در «سایه کلوسوس» به خودتان میآیید و میبینید انگار «واندر» و «اگرو» را مدتهاست که میشناسید و خواسته بزرگ و تقریبا غیرممکن واندر را با جان و دل میپذیرید و در پایان بازی مغموم و میخکوب نظارهگر انتهای حماسه آنها هستید. در آخرین نگهبان، فقط یک ساعت کافیاست که عاشق تریکو غولپیکر و پسرک موکوتاه داستان بشوید و با تمام اهتمام خود، آنها را در فرار از این مکان اسرار آمیز یاری بکنید. در چه بازیهایی تا الان از یک حیوان به این شکل نه تنها در روند داستان، بلکه در روند گیمپلی بهعنوان یک عنصر کلیدی بهره برده بود؟ در سری «فیبل» هر نسخه همه یک سگ باوقا دارند که تا انتهای سفر سختشان همیشه همراهشان است. «فالاوت ۴» هم سگ داشت و چند اثر دیگر از جمله «سایه کلوسوس»، ولی در کدامین این آثار ناز کردن حیوان و خیرهشدن به وی تا این حد پراحساس و ملموس کار شده بود؟ گاهی به خودم میآمدم و متوجه میشدم دقایق متمادی است که به چشمان سیاه و تیلهای شکل تریکو خیره شدهام. بهم زل میزند، زوزهای میکشد و بر روزی زمین چمباتمه میزند و سرش را به طرفم میآورد و عشق و احساس شکل میگیرد. دوستی و احساس از صفحه تلویزیون بیرون میزند و من غوطهور در این احساسات ناب، بدل به پسرک داستان میشوم. و اینجا جادوی «فومیتو اوئدا» و تیم خلاقش همانند درایی نیلگون در یک ظهر آفتابی شما را غرق سحرانگیزی خودش میکند. کاپیتان شگفتانگیز یک زن و شوهر تصمیم میگیرند فرزندانشان را به دور از جامعه و تمام قوانیناش در جنگل و در دل طبیعت و با کمک همدیگر بزرگ بکنند. خلاصه پلات ابتدایی کاپیتان شگفتانگیز که به خوبی حکایت از داستان خاص و شاکلهی عجیب این اثر زیبا میدهد. پدری فیلسوف و هیپیوار که از تمامی رسوم و قوانین دستوپا گیر دولت و جامعه و گریزان است و شش فرزندی که تمام زندگیشان را در طیعت مشغول ورزش، شکار و مطالعه فلسفه و علوم مختلف بودند. از فیزیک کوانتوم صحبت میکنند، به چند زبان سخن میگویند و کوچکترینشان لایحه حقوق آمریکا را از بر است. کاپیتان شگفتانگیز فیلم خاص و خوبی است. هم حرفها و مضمون بسیار عالی در خود جای داده و هم از روایت و داستان سرایی عالی برخوردار است و از تمام اینها جذابتر، داستان خودش را در بستر فیلمهای جادهای تعریف میکند که همین امر، اجازه نزدیکی و تعامل بیشتری با شخصیتها در شرایط و حالات احساس گوناگون را میدهد. جشنگرفتن روز تولد «نوام چامسکی»، فیلسوف و زبانشناس معروف بهجای روز کریسمس، زندگی در کنار طبیعت و کنارهجویی از فشارها و اذیتهای بیدلیل اجتماع و نهی سیستم آموزشی کشور و تقابل همهجانبه اجتماع در مقابل این حرکت و ملامت تمام مدت این مسیر متفاوت، آن هم در داستانی خانوادگی و جادهای که تمام شخصیتهای داستان را درگیر خود میکند و بیننده بخت برگشته را در جایی آن وسطها میان تمام این جذابیت و حرفها رها میکند. سهل نه اما ممتنع – عباس نیکنفس شستی که سالش را برای عناوین زیادی بر دیلیت ماسید، نمیتواند اسفند ماهاش را بدون هماوردی با عصارهی تمام حرفهای یک سال گذشتهاش به پایان ببرد، به بهانهی پروندهی سالانهی دیبازی باز میگردد و به پهنای همین یادداشت چند خطی، جلوی «Arrival» قامت راست کرده اما از نخستین مفصل، به احترام، سر خم می کند. افتتاحیهی فیلم تمام آن چیزی است که در شستم رو دیلیته برایاش سینه چاک دادیم و فغان کشیدیم، یک قلاب که به دلانگیزترین طریق ممکن در حدقهی چشمتان فرو رفته و به واحد کنترل احساسات مغزتان اشارتی میکند. به لطف تدوین هوشمندانه، برداشت کاملی از افتتاحیه خواهید داشت و احتمالا آن را معرفی پیشینهی شخصیت اصلی میپندارید. تا همینجای راه را هم که رفته باشید به سهم خودتان از لذت مشاهدهی گرمای خانهی «لوییز» بهره بردهاید، حتی میتوان افتتاحیه را از این بابت یک داستان کامل دانست که فراز و فرود خودش را روایت میکند و درکنار یک موسیقی فاخر در کمتر از پنج دقیقه یک فیلم کامل را از مقابل چشمانتان میگذراند به شکلی که حقیقتا با بیماری دختر لوییز احساس غم خواهید داشت. راستش اوج هنر «Arrival» را آنجای کار میبینم که چه در افتتاحیه و چه در سایر بخشهای فیلم، مرز حال و آینده به قدری در هم تنیده شده که احساس نمی کنید شاهد تخیلات نویسنده پیرامون سال های آیندهی بشر هستید، همه چیز حتی شمایل سفینههای تصویر شده کاملا خارج از کلیشه و قابل درک است و به هیچ چیزی از سینمایی های هم رده شباهت ندارد. افتتاحیه هم بنا بر هدفی که پشتش پنهان داشته کاملا فارغ از دنیای آینده و هر چیز سخت باوری است تا مانعی در مسیر قلاب مذکور بوجود نیاید. ثانیه به ثانیه در فیلم غرق می شوید و تازه روی دیگر افتتاحیه را می بینید، اتفاقی که به واقع «ثانیه به ثانیه» رخ می دهد و به طمع یک شوک ناگهانی از دنیای فیلم پرتتان نمیکند. «Arrival» صبور است و برای نهایت عشق بازی با آن صبر شما را هم میطلبد، سال خوبی داشته باشید و نگذارید پایان نسبتا آبکی فیلم از ارتباط با سایر بخشهایش و آموختن از ترکیب خوشمزهی تدوین، دکوپاژ، بازی بازیگران، موسیقی متن و حتی مونولوگهای روی تصاویرِ افتتاحیه محرومتان کند. آخرین نگهبان – حامد محمدپور سالی که گذشت یک اتفاق خیلی خوب برای من رخ داد. یک رویداد بزرگ و دلپذیر که گویی دوباره متولد شده و نفسی تازه کشیدهام. این اتفاق خوب بدون شک انتشار عنوان The Last Guardian بود که میشود گفت سالها در انتظارش بودم و هر روز به این بازی و اتفاقاتی که قرار بود در بازی رخ دهد را من در ذهنم خودم سالها تجسمش کردم و پرورشاش دادم. تا این که این غنیمت بزرگ منتشر شد و عاشقان را به وصال رساند. از این لحاظ میتوانم بگویم که آخرین محافظ نه تنها از تاثیرگذارترین عناوین امسال برای من بود، بلکه یک حس عجیب و البته تجربهای جدید را به من منتقل کرد که باعث شد آنطور که باید نتوانم با بازی ارتباط برقرار کنم و همیشه و در ذهنم با این موضوع در جدال هستم. درواقع بزرگترین آسیبی که من از آخرین محافظ خوردم به خودم و انتظاراتی که داشتم برمیگردد. در طول سالیانی که منتظر این عنوان بودم به دفعات در ذهنم مراحلی مختلف را ساخته و تا انتها بازی کردم. در واقع من خودم، برای خودم سناریوهایی ترتیب دادم و چندین بار حتی در طراحی مراحلشان نیز دوباره از نو در ذهنم پرورششان دادم و مراحل را از نو ساختم. این روند در طول سالیان در کل وجود من رشد کرد و به همین دلیل وقتی نسخه این بازی در دستانم قرار گرفت گویی من بارها این بازی را تمام کرده و با تمام وجود احساسات آن را درک کردهام. گویی که مدتها است میدانم داستان و ماهیت بازی چه خواهد شد و چه ارتباطی بین تریکو و پسر به وقوع خواهد پیوست. در برخی مواقع حتی من در ذهن خودم موسیقی را با فضای بازی ترکیب کرده و چندین و چند پایان را برایش تصور کرده و چندین اتفاق مختلف را به سرانجام رساندم. درواقع تاخیر در انتشار این بازی، آن هم چند سال باعث شده بود تا من در تنهاییهای خودم و در ذهن خودم با بازی ارتباط برقرار کرده و سناریوهایی برایش تدوین و نتظیم بکنم، که همین امر سبب شد تا به هنگام بازی کردن، نتوانم آن طور که شایسته است از بازی لذت ببرم. نتوانستم حس انتشار چند ساله خودم را به خوبی پاسخ داده و جوابگو باشم؛ گویا قبلا این مراحل را بازی کردهام. «آخرین محافظ» فقط برای امسال در من تاثیرگذار نبود، بلکه سالهاست که تاثیرش را گذاشته است و به لطف انتشارش بعد از مدتها من فقط توانستم یک سناریویی متفاوت از تمام آن چیزهایی که در ذهنم ساخته بودم را بازی کنم. داستانی و روندی که حتی بسیاری از بخشهای آن حس و حال تکرار را در من تداعی میکرد. با وجود این ذهنیت هنوز اثر نهایی من را شگفت زده و تحت تاثیر قرار داد. عنوانی بود که همانند تصوراتم شبیه هیچ بازی دیگری نبود و قرار هم نیست شبیهاش دوباره منتشر شود. تاثیری که به راحتی میتوان گفت تا ابد بر ذهن و حس من باقی خواهد ماند. سال نو آمد و هنوز باطنات را جستجو نکردهای؟ – تارخ ترهنده هنوز یکسال هم نشده که شاهکار دوم Playdead یعنی Inside یا «درون» منتشر شده و من بهشخصه هر بار که نامش را بر زبان میآورم تا از آن تعریف کنم و دوستانم را ترغیب به تجربهاش کنم، خود به خود آن حس وهم و وحشت یادم میآید و بهیاد میآورم که انسان میتواند چقدر پلید و کریه باشد و یادم میآید چقدر دوست دارم این شاهکار را دوباره بازی کنم، با اینکه کاملا آن را جویده و هضم کردهام! «درون» باعث شد من با نسل هشتم و صنعت بازیها آشتی کنم، نسل هشتمی که پر شده بود از ریمسترها، AAAهای فوق تکراری و مهرههای خاکستر شده. تصور کنید وارد مزرعهای میشوید که کاملا سوخته و شما در ناامیدی تمام بهدنبال نشانهای از امید میگردید که ناگهان گلی بسیار زیبا در میان مزرعهی یاس خودنمایی میکند. آن گل در حدی زیباست که شما بعد از خیره شدن به آن دیوانه میشوید و آن را از ریشه درمیآورید و میدوید تا از مزرعه خارج شوید. بعد از اینکه از مزرعه خارج شدید و نفسی تازه کردید، در حالیکه آن گل در دست شماست، از دور به آن مزرعه مینگرید. شاید در این سه جمله توانسته باشم «درون» را مختصر و مفید توصیف کرده باشم. کدام بازی است که بتواند با هر جنبهی خود و حتی با نحوهی حل کردن معماهای خود، قباحت انسان و جاهطلبیهایش را بهنمایش بگذارد، مو به تنتان سیخ کند و همزمان لذتی عجیب درونِ شما خلق کند؟ اگر من نوعی را بگذارید در مورد این اثر صحبت کنم، هزار نقد و مقالهی دیگر در تعریف و بررسی آن مینویسم بدون اینکه خسته بشوم! شاید نمرهی ۹.۹ای که به بازی دادم گویای این باشد که Inside از نظر من مخاطب، جواهر نوین تمام صنعت سرگرمی است؛ اثری که تاثیرگذاری آن به یک سال و دو سال و سالهای گذشته و آینده محدود نمیشود. نویسنده دنیای بازی وبسایت خبری تحلیلی دنیای بازی سینما و تلویزیون 1 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. هیچ دیدگاهی ندادین ناموسن سال دوست داشتنی واس من ب شخصه بود مخصوصن بخاطر bf1 و for honor .و البته کل اتفاقای خوب دیگ ک واس خودم افتاده. اما باس بگم سایت حال و روز خوبی نداره . امیدوارم امسال به دوران طلایی دی بازی برگردیم . دوستت دارم دی بازی ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
هیچ دیدگاهی ندادین ناموسن سال دوست داشتنی واس من ب شخصه بود مخصوصن بخاطر bf1 و for honor .و البته کل اتفاقای خوب دیگ ک واس خودم افتاده. اما باس بگم سایت حال و روز خوبی نداره . امیدوارم امسال به دوران طلایی دی بازی برگردیم . دوستت دارم دی بازی ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید