بازی تاج و تخت در دنیای تلوزیون | نگاهی بر مورد انتظارترین سریال جهان
زمستان در راه است؛ این جمله را دیگر همهی ما در فضای مجازی به عنوان سوژهای برای مطالب طنز مختلف دیدهایم. این خود گواهی بر محبوبیت سریالی است که طی پخش آن در سالهای گذشته از شبکهی HBO توانست طرفداران میلیونی در سراسر دنیا بهدست بیاورد. «بازی تاج و تخت»، سریالی در سبک تخیلی/ داستانی (فانتزی) ساخته میشود. این سریال از مجموعه رمانهای «نغمههایی از یخ و آتش» به قلم «جی.آر.آر مارتین» اقتباس شده و طی تنها ۷ سال پخش، توانست حتی نام خود را وارد کتاب رکوردهای گینس کند (برندهی بیشترین جایزه امی برای یک سریال داستانی، برندهی بیشترین جوایز جلوههای ویژه برای یک سریال و بیشترین دانلود و تماشای غیرقانونی یک سریال برای ۵ سال متوالی). اما چه عواملی این سریال را اینقدر موفق و محبوب کردهاند؟ با دنیای بازی همراه باشید تا نگاهی کوتاه به دنیای این سریال پرطرفدار داشته باشیم.
ریشههای تاریخی
آثار حماسی بسیاری هستند که در عین تخیلی بودن، وقایع تاریخی را در دل خود گنجاندهاند؛ همانند «ارباب حلقهها» که بخش عمدهای از آن الهام گرفته شده از جنگ جهانی اول است. این امر در خصوص «بازی تاج و تخت» هم صادق است. بسیاری از وقایع و شخصیتهایی که در این سریال میبینیم، الهام گرفته از تاریخ هستند. در این بخش مهمترین این موارد را بررسی میکنیم.
۱. بریتانیا با کمی تغییرات
دنیای این اثر از چندین قاره تشکیل شده که مهمترین آن، وستروس است. این بخش از جهان، هفت قلمرو مهم دنیا را در دل خود جای داده است: «شمال، جزایر آهنین، وادی، سرزمینهای غربی، سرزمینهای طوفانی، حیطه و دورن». طبق تاریخ جهانِ «بازی تاج و تخت»، اولین ساکنان این قاره، «فرزندان طبیعت» بودند؛ گونهای از جانداران دوپا که به پرستش طبیعت پرداخته و تصویر خدایان خود را در درختان حکاکی میکردند. انسانها با ورود به این قاره، با «فرزندان طبیعت » وارد جنگ شده و نهایتا برای ماندن در این سرزمین با آنها به توافق میرسند. حدود ۸ هزار سال پیش از روایتهای کتاب، موجودات دیگری از شمال برای فتح وستروس برخواسته و با خود زمستانی طولانی را به همراه میآورند. این موجودات که امروزه «رهروان سفید» یا همان «وایت واکرها» نامیده میشوند، اولین بار با اتحاد انسانها و «فرزندان طبیعت» به دل شمال عقب رانده شده و برای جلوگیری از ورود مجدد آنها به سرزمین وستروس، دیواری عظیم در شمالیترین نقطه این قاره بنا میکنند.
در دنیای واقعی اما کشور انگلیس همواره با امپراطوری روم در جنگ بود و تاریخ کهن سریال را میتوان با تاریخ کهن اروپا مقایسه کرد. رومیان باستان برای محافظت خود در برابر قومی که آن را «وحشیهای اسکاتلندی» مینامیدند، دیواری ساختند که «هادریان» نام داشت و الهام بخش دیوار داستان «بازی تاج و تخت» است. نویسندهی این عنوان، آقای مارتین، پیش از نوشتن این داستان، از بقایای این دیوار تاریخی در شمال انگلیس بازدید کرده و میگوید: «سعی کردم خود را جای یک سرباز رومی بگذارم که نگهبان دیوار بوده… وقتی به جنگلهای پیش روی خود خیره شده بودم، نمیدانستم که چه چیزی را ممکن است در دل خود جای داده باشند. نقشهی این بخش از جهان بازی تاج و تخت هم بسیار شبیه به نقشهی انگلیس و ایرلند است البته با کمی تغییرات!
۲. «آیین سرخ» وطنی
یکی از آیینهایی که در این داستان به آن اشاره میشود، آیین سرخ است. مهمترین شخصیت مرتبط با این آیین در سریال، «ملیساندرا» یا همان «کاهنهی سرخ» است. او باور دارد که «استنیس برتیون»، برادر «رابرت اول»، پادشاه «درگون استون»، ناجی موعود آیین سرخ بوده و جهان را نجات خواهد داد. وی به همین منظور پیش استنیس رفته و وی را برای شورش علیه برادرش و در نهایت فتح «تخت آهنین» تشویق میکند.
پیروان این آیین اعتقاد دارند که خدایشان «رلور»، خداوندگار نور، قلب آتش، خدای شعله و سایه، در نبردی ازلی با «دیگری بزرگ»، خدای یخ و مرگ است و این نبرد با ظهور یک منجی با شمشیر آتشین به پایان میرسد. این گروه آتش را مقدس و راهی برای ارتباط با رلور میدانند و در معابد خود که «معابد سرخ» نام دارند به دور آتش گرد آمده و به راز و نیاز میپردازند.
حتما دیگر متوجه شدهاید که این آیین از کدام آیین مذهبی الهام گرفته شده است: آیین زرتشتی خودمان! نبرد میان اهورامزدا و اهریمن، اهمیت آتش و نور، آتشکدهها به عنوان مکانهای مقدس، انتظار برای منجی یا سوشیانت، همه و همه منبعی برای الهام مارتین و خلق آیین سرخ در این داستان بود.
۳. خاندان استارک و لنیستر؛ خاندان جنگهای طولانی
خاندان استارک، حاکمان قلمرو شمال بوده و اجداد آنها اولین انسانهای شمال و سازندگان دیوار بزرگ بودند. در تاریخ معاصر دنیای بازی تاج و تخت، خواهر ند استارک، حاکم شمال قرار بود با رابرت برتیون، بزرگ خاندان برتیون ازدواج کند. اما «ریگار تارگرین» که پسر بزرگ «آرئیس تارگرین» یا همان «پادشاه دیوانه» (حاکم وقت وستروس و صاحب تخت آهنین) بود، خواهر ند را دزدید و به قتل رساند. این امر باعث شد تا ند و رابرت در برابر خاندان تارگرین شورش کنند، شورشی که منجربه سقوط این خاندان و بر تخت نشستن رابرت شد. ارتباط میان خاندان استارک و برتیون از همینجا پیداست.
خاندان لنیستر هم ارتباط نزدیکی با رابرت برتیون داشت. پس از مرگ خواهر ند استارک، جیمی لنیستر در شورش علیه پادشاه دیوانه با رابرت همراه شد و با دستان خود پادشاه را کشت و به همین دلیل لقب «شاه کش» را بهدست آورد. او و پدرش توانستند خیلی زود نظر رابرت را به خاندان لنیستر جلب کنند و برای محکم کردن پیمان این دو خاندان، سرسی لنیستر، دختر این خاندان را به عقد رابرت در آوردند. پس از مرگ رابرت، خاندان لنیستر با از میان برداشتن تمامی رقیبهای احتمالی تاج و تخت (از طریق کشتن آنها) عضوی کوچک از خانواده خود (فرزند سرسی) را بر تخت نشاندند.
این دو خانواده از دو خانوادهی بزرگ سلطنتی انگلیسی یعنی «یورک» و «لنکستر» الهام گرفته شده است (که از اسم آنها هم پیداست). درگیری میان دو خاندان در بازی تاج و تخت الهام گرفته از «جنگ گلهای رز» در سالهای ۱۴۵۵ تا ۱۴۸۷ میلادی بوده است. این دو خاندان پس از مرگ هنری پنجم، بر سر تصاحب سلطنت انگلیس با هم درگیر شدند. خاندان یورک مانند استارکها ساکن شمال و لنیسترها هم مانند لنکسترها بسیار ثروتمند بودند.
۴. آتش رومی با رنگ سبز
آتش رومی یک سلاح آتشزا بود که توسط رومیان بیزانس در ششم میلادی اختراع شده بود و به عنوان سلاحی در جنگهای دریایی مورد استفاده قرار میگرفت، زیرا این آتش به دلیل ترکیب ناشناختهای که داشت (اسرار ساخت این سلاح تاکنون هرگز فاش نشده است) میتوانست روی آب هم شعلهور بماند.
در نبرد آبهای سیاه (بلکواتر) در داستان بازی تاج و تخت هم «تیریون لنیستر» برای دفاع از پایتخت وستروس در برابر حملهی استنیس برتیون از سلاح مشابهی علیه ناوگان دریایی وی استفاده کرد که «آتش پیشرونده (وحشی)» نام داشت.
۵. «ازدواج خونین»؛ واقعهای تاریخی با اسامی مختلف
یکی از تکان دهندهترین صحنههای این سریال، کشتار اعضای خاندان استارک در بزم عروسی «ادموند ترولی»، لرد «ریور ران» بود. این کشتار که توسط بزرگ خاندان فری (والدر فری) ترتیب داده شده بود، به منظور انتقام از پسر خاندان استارک برای شکستن عهد ازدواج وی با دختر وی صورت گرفت. در این کشتار راب استارک، مادرش و بیش از ۳۰۰۰ سرباز همراه آنها به شکل بیرحمانهای به قتل رسیدند.
مارتین در خصوص پیشینهی تاریخی این واقعه میگوید: «بزم سرخ از دو واقعهی تاریخی در اسکاتلند الهام گرفته شده است. اولی «شام سیاه» نام دارد. پادشاه اسکاتلند زمانی با خاندان داگلاس سیاه در جنگ بود. وی برای بستن پیمان صلح به «ارل داگلاس» جوان اجازهی ورود به دربارش را داد و از وی در یک بزم مجلل پذیرایی کرد. در پایان این بزم، با نقشهی قبلی سر یک گراز سیاه را در سینی تقدیم ارل کردند و سپس وی و همراهانش را کشتند. مورد دوم، کشتار «گلنکو» بود. در این واقعه خاندان «مک دونالد» شب را با خاندان «کمپبل» گذراند، با این خیال که احترام به قوانین مهماننوازی، مانع از درگیری میان این دو خاندان شود، اما شب هنگام تمامی اعضای خاندان مک دونالد توسط کمپبلها سلاخی شدند.»
شخصیتهای این سریال هم در بسیاری موارد از شخصیتهای تاریخی الهام گرفته شدهاند برخی از مهمترین این شخصیتها عبارتند از:
«تیون گریجوی» و «جورج پلنتاگنت»: تیون گریجوی برادر خواندهی راب استارک بود که به وی خیانت کرده و از طرف خاندان واقعی خود به شمال حمله میکند. جورج پلنتاگنت هم برادر هنری چهارم از یورک بود که در جنگ گلهای رز به برادر خود خیانت کرده و به خاندان مقابل یعنی لنکستر میپیوندد.
جیمی لنیستر و «گوتفرید ون برلیچینگن»: هر دوی این افراد، در خانوادهای اشراف زاده متولد و تبدیل به شوالیههای شاهنشاهی شدند، هر دو هم یک دست خود را از دست داده و جای آن دستی آهنین قرار دادند تا باز هم به میدان نبرد بازگردند.
لیانا استارک و «لوکرتزیا»: لیانا همان خواهر ند استارک بود که دزدیده شده و به قتل رسید و این اتفاقات منجر به سقوط پادشاهی تارگرین شد. لوکرتزیا هم زنی رومی بود که پس از تجاوز پسر پادشاه اتریش به وی، خودکشی کرد. ماجرای مرگ وی هم جرقههای انقلاب روم را زده و حکومت پادشاهی آن را سرنگون کرده و جمهوری روم را جایگزین آن کرد. آخرین وصیت لوکرتزیا پیش از مرگ این بود: «به من قول دهید که متجاوز را مجازات کنید»؛ درست مثل آخرین کلام لیانا به برادرش ند: «به من قول بده ند…».
اکنون با دانستن ریشههای تاریخی این سریال، بیش از پیش به دلیل غنی بودن داستان آن پی میبریم. الهام از تاریخ، الهام از تجربیات بشر است و با مرور آنها و به تصویر کشیدن آنچه که مخاطب از سراسر جهان میتواند با آن ارتباط برقرار کند، حتما بینندگان بیشتری پای این داستان مینشینند. اما همانطور که میدانیم، حفظ موفقیت و تکرار آن دشوارتر از تجربهی اولیه آن است. آثار و داستانهای زیادی توانستند موفقیت را تجربه کنند، اما خیلی زود جای خود را به عناوین دیگری دادند و دچار تکرار مکررات شدند (بهترین نمونه این اتفاق را در دنیای بازیهای رایانهای مشاهده میکنیم). اما بازی تاج و تخت با حفظ رکورد پنج سالهی بینندگان خود، نهتنها افت نکرده، بلکه روندی صعودی را تجربه کرده است. اما دلیل این موفقیت چیست؟
داستان مرکب: به نظر من، مهمترین عنصر در یک اثر هنری (نمایش، فیلم و حتی بازی)، داستان است. داستان یک اثر، مانند پی و ستون یک خانه است که نه تنها اصل و بنای خانه بر آن استوار است، بلکه برای پیشرفت روند ساخت و ادامه دادن آن (مثل اضافه کردن طبقات جدید) باید از این ستونها در جای مناسب و به شکل صحیح استفاده کرد، زیرا در غیر این صورت، دیری نمیپاید که بنا فرو میریزد (مانند اتفاقی که برای فصلهای چندم بسیاری سریالها مثل سریال «ماوراء الطبیعه یا Supernatural» افتاد و شاهد آن هستیم)، بازی تاج و تخت اما این چنین نبود. در فصل اول با شخصیتهای بزرگی از چهارگوشهی جهان این سریال آشنا شدیم که هرکدام با داشتن داستانی طولانی در پس زمینه، برای رسیدن به تخت آهنین تلاش میکنند. وقایع داستان آنقدر در هم تنیده است که بینندهی تازهکار مدتها زمان میخواهد تا همه آنها را به خاطر سپرده و با هم انطباق دهد. این امر نیاز به تکرار و رجوع بیننده به قسمتهای قبل سریال دارد که منجربه ارتباط و دلبستگی بیشتر مخاطب با این اثر میشود.
شخصیتهای خاکستری
شخصیتپردازی میتواند یک اثر ساده را هم ماندگار کند. هیچکدام از ما نمیتوانیم «دانته» در سری Devil May Cry را فراموش کنیم، آن هم با این وجود که اولین قسمت از این اثر قرار بود به عنوانی در سری Resident Evil تبدیل شود! اما شخصیتپردازی دانته آنچنان خوب بود که جای خود را به سرعت در میان بازیکنان باز کرد. شخصیتهای بازی تاج و تخت هم بسیار غنی و جذاب هستند. مهمترین نکته در شخصیتپردازی این عنوان، نبود کلیشههای داستانی قهرمان و شخصیتهای منفی است. در این داستان تقریبا کسی بهصورت یک فرد بدجنس و دیوانه به تصویر کشیده نمیشود که بیهدف اقدام به خرابکاری و جنایت کند (البته غیر از رمزی بولتون که یک روانی تمام عیار است)، بلکه همه شخصیتها برای کارهای خود دلایلی منطقی دارند؛ دلایلی که یا ریشه در گذشتهی ستم دیدهی آنها یا ریشه در آیندهای جاهطلبانه دارد.
از طرف دیگر، هیچکس بد مطلق یا خوب مطلق نیست. قهرمانان داستان از وسوسهی قدرت ایمن نبوده و افراد دون پایه هم ممکن است هر لحظه متحول شده و به قهرمان تبدیل شوند (مثل تیریون لنیستر که در ابتدا یک عیاش بود و اکنون به یکی از محبوبترین شخصیتهای سریال بدل شده است). شخصیتهای این سریال درست برعکس جمله معروف فیلم «رستگاری در شاوشنک» هستند که میگفت: «اینجا همه بی-گناهند.» در این سریال همه گناه کارند و نقاط تاریکی در زندگی خود دارند؛ درست مثل خود ما؛ همه ما در زندگی اشتباهاتی کردهایم و از آنها درس گرفتهایم و این امر مهمترین عامل در شخصیتپردازی بازی تاج و تخت است که باعث شده بینندگان با آن احساس نزدیکی کنند.
ژانر تخیلی/ حماسی (فانتزی)
همه ما ژانر فانتزی را دوست داریم و تمامی داستانهای «فولکولور» و محلی مردم دنیا را این چنین داستانهایی تشکیل میدهد؛ از «امیر ارسلان» نامدار ما تا «زیگفرید» آلمان! بیدلیل هم نیست که دیدن اژدهای آتشیندم، جادوگران کهن و هیولاهای نامیرا در این سریال ما را بهوجد میآورد. تقریبا نمیتوان اثری فانتزی را یافت که مخاطب قابل توجهی نداشته باشد. این سریال هم به دلیل داشتن سبکی تخیلی/ حماسی و با الهام از اساطیر فرهنگهای مختلف توانسته مخاطب میلیونی در سطح جهان داشته باشد.
بیان غیر مستقیم مسائل سیاسی/ اجتماعی/ تاریخی و روز دنیا
همانطور که پیش از این اشاره کردیم، بسیاری از وقایع و شخصیتهای داستان با الهام از تاریخ جهان (خصوصا اروپا) نگاشته شده است و این امر ارتباط با داستان را برای ما راحتتر کرده و در عین تخیلی بودن، آن را باورپذیر میکند. برخلاف داستانهای حماسی دیگر مثل «ارباب حلقهها» یا «نارنیا»، این داستان در دل خود موضوعات سیاسی اجتماعی زیادی را پنهان کرده و باعث شده تا مخاطب اصلی آن را قشر بزرگسال تشکیل دهد. سیاست کثیف دستگاههای حکومتی، بیثباتی قلمروهای جهان، تهدیدهای گوناگون و مهمترین درس تاریخ بشریت یعنی «فسادآوری قدرت» به خوبی در این سریال به تصویر کشیده شده است. رسانه در جهان وسیلهای برای بیان دغدغههای بشریت هستند و در این سریال بسیاری از دغدغههای بزرگ ما به صورتی نمادین نشان داده شده است: زمستانی بزرگ که آمدن آن همه را تحت تاثیر قرار میدهد و هیچکس حاضر به پذیرفتن آن نیست، نمادی از گرمایش جهانی است که تاثیر آن هر روز در زندگی ما احساس میشود، اما بسیاری از کنار آن با بیتفاوتی عبور میکنند. جنگ خانوادههای مختلف برای نشستن بر تخت آهنین نمادی از تلاش مستقیم و غیر مستقیم ابر قدرتهای جهان برای افزایش سلطهی خود بر جهان است. رهروان سفید که در این آشفته بازار جنگ بر سر تخت، آهسته و پیوسته در حال گسترش سرزمینهایی خود و پیشروی به سوی جهان متمدن هستند، نمادی از گروههای تروریستی مثل داعشاند که با استفاده از اختلافات میان قدرتهای جهانی، به گسترش سلطهی خود برز افکار جهانی و ایجاد ناامنی در کشورهای مختلف میپردازند و هیچکس از زهر آنان در امان نیست. اینها و موارد مشابه دیگر همه و همه باعث شده تا مردم از سرتاسر جهان بتوانند دغدغههای خود را در این سریال حس کنند.
محتوا و ظاهر؛ هردو در اوج
یک اثر هنری علاوه بر محتوا که شامل موارد فوق میشود، باید بتواند ظاهر و خصوصیات فنی خوبی هم داشته باشد. اگر اثری مثل ماتریکس در سال ۱۹۹۹ توانست اینچنین جاودانه شود، تا حد زیادی در اثر استفاده از نوآوریهای فنی در فیلمبرداری و جلوههای ویژه بود که عنصری به نام «صحنه آهسته» یا همان Bullet Time را به جهانیان معرفی کرد. بازی تاج و تخت هم به قول یکی از دوستان «یک پکیج کامل هنری» است. موسیقی این عنوان که توسط «رامین جوادی» ساخته شده، آنقدر محبوب و حماسی بود که خیلی زود به موسیقی تبلیغات تلوزیون ما برای افتتاح پروژههای دولتی و بزرگ تبدیل شد. البته، از شاگرد «هانس زیمر» بزرگ کمتر از این هم انتظار نمیرود. طراحی لباس، صحنه و مبارزات هم بدون هیچ کم و کاستی به اجرا در آمده است. در زمانی که بسیاری از سریالها و فیلمها برای کاهش هزینههای تولید اقدام به استفاده بیرویه از جلوههای ویژهی کامپیوتری میکنند و فیلمبرداری با نمای باز و بیرون از استودیو را به حداقل میرسانند، سازندگان این سریال با ساخت شهرکهای سینمایی در اقصی نقاط جهان و استفادهی مکرر از نماهای باز و وسیع (مثل آنچه که اغلب در وستروس میبینیم) مرتبا عظمت و بزرگی کار خود را به رخ ما میکشند. جلوههای ویژه کامپیوتری هم آنقدر خوب کار شده که بینندگان احساس نکنند سریال دارد به شعورشان توهین میکند. متن و دیالوگها هم که دیگر جای حرف و حدیثی باقی نمیگذارد؛ گاهی در یک قسمت از این سریال آنقدر جملات تکاندهنده و دندانشکن پیدا میشود که مجموع دیالوگهای یک فصل از سریالهای مشابه هم به گرد پایش نمیرسد.
هیچ چیز مطلق نیست و همه چیز ممکن است!
اشتباه نکنید، ما منظورمان بازی «فرقه اساسین (حشاشین)» نیست، ما در مورد بازی تاج و تخت صحبت میکنیم. این جمله بیش از اینکه شایستهی بازی یاد شده باشد، شایستهی این سریال است. با گذشت شش فصل از این سریال، هیچکس نمیتواند با قاطعیت پایان آن را پیشبینی کند. هیچکس نمیتواند با تمام وجود به یک شخصیت دل ببندد و اطمینان داشته باشد که او قهرمان داستان خواهد بود. این سریال تجلی «گربهی شرودینگر» است! هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد یا نیفتد. این عنصر رازآلودگی و غافل گیری را میتوان به جرات مهمترین عامل موفقیت بازی تاج و تخت نام برد؛ تا جایی که مهمترین سؤال همه طرفداران در ابتدای هر فصل از سریال این است: «باید با کدام شخصیت در این فصل خداحافظی کنیم؟»
علیرغم موفقیت این سریال در جهان، طرفداران پر و پا قرص داستانهای نغمههای یخ و آتش انتقادهایی از سریال دارند، زیرا این سریال در موارد متعددی نه تنها به اصل داستان در کتابها وفادار نبوده، بلکه به کلی آن را تغییر داده است! کمترین این تغییرات، تفاوت ظاهر شخصیتهای داستان با سریال است. اما مهمترین تفاوتها… بگذارید آنها را با دقت بیشتر بررسی کنیم:
سانسا استارک هرگز با رمزی بولتون ازدواج نکرده است! بله! تمام بلاهایی که در سریال بر سر وی آورده شده، در داستان اصلی به یکی از دوستان صمیمی او تحمیل شد که خود را بهجای آریا استارک جا زد و با رمزی ازدواج کرد.
آریا استارک هم میتواند موجودات دیگر را تسخیر کند! در دورانی که آریا بینایی خود را از دست داده بود، یک بار اقدام به تسخیر بدن یک گربه کرد، مانند کاری که برادرش هم در آن تبحر خاصی دارد. آریا در رویاهایش هم گرگ خود را تسخیر کرده و از این روش به کسب اطلاعات از محیط میپردازد.
«لیزا آرین» دیوانه نیست و عشق بیش از اندازهی وی به پسرش کاملا قابل درک است. او در نوجوانی از معشوق جوانش باردار شده و پدرش برای حفظ آبروی خاندان، وی را مجبور به سقط جنین آن هم به روشی بسیار دردناک میکند. وی پس از گذشت این ماجرا و ازدواج با جان آرین هم ۵ بار دچار سقط جنین شده و ۲ بار فرزند خود را مرده به دنیا میآورد! به همین دلیل است که وی اینقدر پسر عزیز دردانهی خود را دوست دارد.
«میساندی»، خدمتکار دانای دنریس تارگرین، نهتنها با «کرم خاکستری» رابطهی عاشقانه ندارد، بلکه کودکی ده ساله است! او آنقدر کوچک است که دنریس اغلب وی را «کاتب کوچک» صدا میزند.
«منس رایدر» که در سریال سوزانده شده، در کتاب هنوز زنده است! ملیساندرا در کتاب با استفاده از قدرت جادویی خود، جای او را با فرد دیگری عوض کرده و به این وسیله جانش را نجات میدهد.
نام واقعی «هودور» والدر است و در مورد گذشتهی وی در کتاب حرفی زده نشده! علی رغم اینکه ما در سریال میبینیم هودور کودکی عادی بوده، اما در کتاب گفته نشده که وی در کودکی میتوانسته مانند افراد معمولی صحبت کند.
«کتلین استارک» زنده است! پس از کشته شدن کتلین استارک در ازدواج خونین، وی توسط جادوی یکی از پیروان خداوند نور مجددا زنده شده و به موجود زامبیمانندی به نام «بانوی سنگدل» تبدیل میشود که تنها در فکر انتقام بوده و قادر به تکلم نیست. تمامی این موارد در سریال حذف شدهاند.
همهی رهروان سفید بد نیستند! در داستان اصلی “«دستان سرد»، موجودی با ظاهری شبیه به زامبیهای سفید و لباس محافظان دیوار بزرگ (یا همان «نگهبانان شب») و بوی مردگان است که به «سمول»، «گیلی» و کودک نوزادشان کمک میکند تا از دست رهروان سفید در جنگل اشباح فرار کنند. او به «برن استارک» و همراهان وی هم در یافتن غار کلاغ سهچشم کمک کرده و آنها را در این مسیر همراهی میکند.
موارد یاد شده تنها بخشی از تفاوتهای میان داستان کتابها با سریال بازی تاج و تخت است. همانطور که میدانید، قسمت ششم و هفتم این کتاب هنوز منتشر نشده است و آقای مارتین هم در این خصوص ابراز نگرانی کرده بود که امسال برای اولین بار، بینندگان سریال زودتر از خوانندگان کتاب از وقایع این مجموعه آگاه میشوند؛ اتفاقی که ممکن است در ادامهی روند موفقیت این مجموعه تاثیری منفی داشته باشد.
فصل جدید این سریال محبوب بهتازگی آغاز شده و هیجان طرفداران اکنون به اوج خود رسیده است! یک سال انتظار برای تماشای ۷ قسمت، هر بینندهای را تشنه و بیتاب میکند. به نظر شما آیا موفقیت این مجموعه در این فصل هم تکرار میشود؟ آیا باز هم شاهد «پکیجی» بینظیر خواهیم بود؟ و مهمترین سؤال: بهنظر شما این بار شاهد مرگ دردناک کدام شخصیت این سریال دوستداشتنی خواهیم بود؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
خیلی ممنون از دوستان. من حس میکنم سرسی میمیره. خیلی شاخ شده.
مقاله خوبی بود خیلی ممنونم!
فقط راجع به قسمت اول بگم که
واقعا یورون گریجوی رو من دوست داشتم :))))
و به نظرم میتونه آنتاگونیست خوبی برای دنریس باشه!
به نظر منم احتمالا این فصل شاهد مرگ جیمی خواهیم بود!با اینکه من یکی که خیلی دوسش دارم!
مقالهی خوبی علی جان و ممنون بابت زحماتت
خودت هم گفتی که بررسی جزیی همهی نمادها و اقتباسهای این داستان و سریالاش توی یک مقاله نمیگنجه… ولی لازمه بگم دربارهی ساختار کلی رمان و پایه و اساس داستان از شاهنامه الگوبرداری کرده و نهتنها دربارهی نوع پیشروی داستان که شاه به شاه و اقلیم به اقلیم هست، مثل شاهنامه درحالیکه اسطورهای هست و در باب قصه بیان شده، واقعیتهای دنیای انسانی و اتفاقات پیرامونش رو بیان کرده؛ رمانهای آقای مارتین و سریال اقتباسیاش هم به همین منوال که توی متن هم اشاره شده بود