خانه » سینما و تلویزیون در حسرت عظمت | نقد و بررسی فیلم مومیایی × توسط علی ارکانی در ۱۳۹۶/۰۶/۰۴ , 19:00:27 2 مومیاییها در کنار خونآشامها و گرگینهها، پای ثابت ژانر وحشت هستند. اولین فیلم «مومیایی» (The Mummy) در سال ۱۹۳۲ بر روی پردهی نقرهای رفت و در زمان خود توانست به خوبی نظر بییندگان و منتقدان را جلب کند. البته، بیشتر ما فیلمهای مومیایی را با بازسازی آن به کارگردانی «استیفن سامرز» میشناسیم. سهگانهای که اولین قسمت آن در سال ۱۹۹۹ اکران شد و «برندن فریزر» و «راشل ویز» نقش اصلی آن بودند. سهگانهی یاد شده به کل ژانر فیلم را تغییر داد و دیگر با یک فیلم ترسناک روبرو نبودیم؛ بلکه بیشتر با یک اکشن-کمدی خانوادگی طرف بودیم که تقریبا هر بینندهای از دیدن آن لذت میبرد. هرچند که موفقیت قسمت اول این فیلم در قسمتهای بعدی تکرار نشد، اما همه ما خاطرات خوبی از «ایموتپ» کچل و شخصیتهای جسور و شوخطبع داستان و ماجراجوییهایشان در ذهن داریم. امسال شاهد عرضهی نسخهای جدید از فیلمهای مومیایی بودیم؛ نسخهای که شاید به دلیل کم فروغ شدن استقبال مردم از سری یاد شده، اقدام به شروع داستانی جدید برای مومیایی کرد. قسمت جدید مومیایی با بازی «تام کروز» (در نقش نیک مورتون)، «آنابل والیس» (در نقش جنی هالسی) و به کارگردانی «الکس کرتزمن» (در کارنامه خود نویسندگی آثاری چون جزیره، افسانهی زورو، ماموریت غیرممکن ۳، استار ترک: قلب تاریکی و… را دارد) با بودجهی ۱۲۵ میلیون دلاری توانست حدودا ۴۰۰ میلیون دلار فروش داشته باشد که این امر نشاندهنده استقبال قابل قبول مردم از این اثر جدید بود. هرچند که منتقدان روی خوشی به دومین تجربهی کرتزمن در کسوت کارگردان نشان ندادند، اما لازم به ذکر است که مومیاییها در طول تاریخ (غیر از قسمت اول در سال ۱۹۳۲) هیچوقت مورد توجه و علاقهی منتقدان قرار نگرفتند، البته چندان هم جای تعجب ندارد، آخر چه کسی از یک مشت استخوان چند هزارساله و باند پیچی شده خوشش میآید «؟» در ادامه همراه دنیای بازی باشید تا به بررسی نقاط ضعف و قوت جدیدترین نمایش هیولای شرقی روی پردهی نقرهای میپردازیم. ادای احترامی به سری فیلمهای قبلی مومیایی نیز در بعضی بخشهای اثر یافت میشود. مثل این صحنه که اشاره به کتاب مرگ حاضر در آن مجموعه دارد. سری جدید، داستان جدید برای دومین بار در تاریخ فیلمهای مومیایی پس از فیلم «خون از مقبرهی مومیایی»، ما درقسمت جدید شاهد حضور یک مومیایی زن روی پردهی سینما هستیم. داستان فیلم به تلاش شاهدخت «آمونت» با بازی «سوفیا بوتلا» برای تصاحب تاج و تخت پدرش (فرعون مصر) میپردازد. وی روح خود را به خدای مرگ فروخته و از وی خنجری میگیرد و با آن پدر و برادر خود را به قتل میرساند. سپس طی مراسمی که در آن قصد دارد به خدای مرگ جسمیت ببخشد، توسط مامورین حکومتی دستگیر شده زنده به گور میشود. در ادامه داستان به زمان حال میآییم و به سبک و سیاق مومیاییهای دیگر، عدهای دزد مقبره که شخصیت «تام کروز» نیز یکی از آنهاست، به اشتباه وی را از خواب چندین هزار سالهاش بیدار میکنند. باقی داستان هم تلاش برای مقابله با این بانوی مومیایی شده را در لندن قرن ۲۱ روایت میکند. داستان یک فیلم مانند ضربان قلب است؛ پر از پستی و بلندی. داستان این اثر در کنار داشتن نقاط مثبتی مثل نوآوری در روایت، از نکات منفی از جمله عدم انسجام منطقی رنج میبرد. آمونت، پیش از باند پیچی «!» بیایید منطق آمونت را دنبال کنیم. او دختر یکی یکدانهی فرعون و وارث تاج و تخت وی بود، اما با به دنیا آمدن برادر ناتنیاش، شانس فرعون شدن را از دست داد. خوب معمولا یک فرد جاهطلب و از خدا بیخبر در چنین شرایطی چهکار میکند؟ آفرین، همان کاری که همه پادشاهان در سریال «بازی تاج و تخت» انجام میدهند: زیر آب کردن سر رقیب به شکلی شیک و مجلسی! اصلا روش استاندارد و جهانی جنگ بر سر تاج و تخت آن هم با نزدیکان در طول تاریخ همین بوده و بس. اما آمونت برای این کار روحش را به «ست» فروخت و با وی عهد بست تا از بشریت انتقام بگیرد. نفس این کار غیرمنطقی به نظر نمیآید، چرا که فروختن روح در ازای بهدست آوردن قدرت برای پیروزی بر دشمنان، سوژهی داستانهای زیادی بوده و تنها به این محصول ختم نمیشود. پس ایراد کار کجاست؟ مشکل اینجاست که وی پس از فروختن روحش و بهدستآوردن قدرت جادویی، با استفاده از یک خنجر مخصوص، خانوادهاش را در خواب میکشد. همانطور که برای کشتن یک دشمن ساده در بازیها نیازی به استفاده از بازوکا نداریم، برای کشتن آدمها درخواب هم نیازی به خنجر مخصوص و فروختن روح به کسی نیست. اگر قرار بود فرعون مصر را بههمین سادگی در خواب کشته و بعد با پیدا کردن جسد وی دستگیر و پنج هزار سال زندانی شوی، مگر روحت را از سر راه پیدا کرده بودی؟ برای این کار چه نیازی به خنجر مخصوص ست داشتی، یعنی در دربار فرعون با آن همه خدم و حشم، یک چاقوی تیزی، یک تبری، شمشیری، چیزی پیدا نمی شد؟ اصلا چرا با سم یا زهر، برادر ناتنی نوزادت را مسموم نکردی؟ بهراحتی میگفتی آل (یا مشابه این هیولای عزیز در فرهنگ خودتان) آمد روحش را برد! اینگونه نه شما لو میرفتی، نه مصر بی سر و صاحب میشد. تازه چرا باید تقاص فرعون نشدن شما را بشریت پرداخت کند؟ این همه افراد در تاریخ به قدرت نرسیده و استعدادشان در مسند قدرت شکوفا نشد، مگر از بشریت انتقام گرفتند؟ خلاصه نحوهی انتقامگیری و پسزمینهی داستان خیلی ساده و فکر نشده است. اما از طرف دیگر در زمان حال، نقاط مثبت داستان خود را نشان میدهد. پس از آنکه شخصیت تام کروز مومیایی را بیدار میکند، با سازمانی مخفی آشنا میشود که کارشان مبارزه و تحقیق در خصوص هیولاهاست. رئیس این سازمان با بازی «راسل کرو»، دکتر «جکیل» معروف است که در دل خود هیولایی به نام آقای «هاید» دارد. با ورود این گروه به فیلم، نقش مومیایی کمرنگ میشود. این گروه به نیک توضیح میدهند که وی توسط مومیایی نفرین و بدنش به عنوان جسم «ست» انتخاب شده است. روبهرو شدن با آقای هاید و بازی دوگانهی راسل کرو از نقاط قوت فیلم است و باعث میشود تا با داستانی تکراری و یکنواخت روبهرو نشویم. دقت به جزئیات هم در داستان قابل تحسین است. همانقدر که روایت گذشتهی مومیایی در فیلم فاقد منطق بود، ارتباط داستان با جنگهای صلیبی و توضیح در خصوص یافتن گورستانی باستانی در خط متروی لندن، به انسجام بهتر داستان کمک کرد و وجود آن همه زامبی را در فیلم را توجیه کرد. یکی دیگر از نقاط قوت داستانی این فیلم مومیایی پرهیز از تفصیل بیخود اثر بود در سری قبلی فیلمها، ما تازه در قسمت دوم شانس این را پیدا کردیم که کامل شدن مراسم زنده کردن مومیایی را شاهد باشیم. اما در ساختهی کرتزمن، تمام رخدادهایی که توقع داشتیم به وقوع بپیوندند را در این یک ساعت و اندی داستان دیدیم؛ گذشتهی آمونت، قدرتهایش، سازمان سری، نیمهی تاریک دکتر جکیل و پا گذاشتن ست به زمان حال. کارگردان این فیلم هیچ ایده و نکتهای را در هالهای از ابهام باقی نگذاشت تا با تمسک به آن بتواند قسمت دوم تا هزارم فیلم را مثل مجموعه «ارّه» و «سریع و خشمگین» بسازد؛ عادت بدی که در هالیوود بسیار معمول است. با وجود اتفاقاتی که در پایان این قسمت رخ داد، میتوان انتظار داشت که قسمتهای بعدی این سری، چیزی فراتر از تنها یک فیلم مومیایی معمولی باشند. کارگردان سر در گم یکی از بزرگترین نقاط ضعیف این فیلم، کارگردانی آن بود. علیرغم اینکه کرتزمن توانست به خوبی صحنههایی اکشن و پر هیجانی مثل تعقیب نیک توسط مومیاییها زیر آب را شکل بدهد، اما روند کلی دیالوگها و فضاسازی کار بسیار آشفته است. فیلم فضایی تاریک و ترسناک را روایت میکند که هر لحظه ممکن است با آمدن شیطان بر روی زمین، بشریت از بین برود. اما در همین میان شخصیتهای اصلی شروع به شوخیکردن با هم میکنند! تلاش کارگردان برای ایجاد لحظات طنز در صحنههای اکشن به سبک و سیاق سری قبلی مومیایی، نه تنها دلچسب نبود، بلکه مخاطب را سر درگم میکرد. در بسیاری مواقع من نمیدانستم که باید بخندم، گریه کنم یا متعجب شوم. این بلاتکلیفی اعصاب بیننده را خورد میکند. نمونههای بارز این تلاش شکستخورده را میتوان در غرغرهای دوست نیک آن هم در حال فرار از دست داعش مشاهده کرد. نیک زیر آتش داعشیها: «تو چرا تفنگ نداری؟» کریس: «من کف پام صافه، معاف از رزمم داداش!» یا در جای دیگر وقتی جنی سر بزنگاه بالای سر نیک میرسد که زیر دست سرکار خانم مومیایی در حال قربانی شدن است، به شکل کودکانهای تعجب کرده و میخکوب میشود. ما با میخکوبشدن از ترس مشکلی نداریم، خودمان هم بالاخره آدمیزاد هستیم، اما سؤالی که ذهن من را مشغول کرده این است که خانم مومیایی و چهار زامبی یار و همراه وی بالای سر نیک چرا از دیدن جنی تعجب کردند؟ آن هم در حالی که تا همین چند دقیقهی پیش مشغول خوردن افراد حاضر در محل و تبدیل آنها به زامبی بودند!؟ تعجب و شگفتی که در چشمان مومیایی با آمدن جنی دیده میشود، بیشتر شبیه حسادت زنانه است تا حس انتقام. برخلاف برندن فریزر که به خوبی لحظات خندهدار سری قبلی مومیایی را ساخته و مدیریت میکرد، شوخیهای تام کروز مانند تخم مرغ نیمرو در ماهیتابهی تفلن است؛ نچسب و پیش پا افتاده. استفادهی کارگردان از شن آن هم در قلب انگلیس و شکلگیری صورت مومیایی در طوفان شن که عینا از سری قبلی برداشت شده هم نبود خلاقیت در استفاده از قدرتهای جادویی را به خوبی نشان میدهد. یعنی اگر شن نبود، مومیاییها باید چه خاکی بر سر خود میریختند؟ شن هم دیگر تکراری شده است. در کنار این مسائل، تلاش کارگردان برای پرداختن به برخی جزئیات در فیلم جای تشکر دارد. مثلا در قسمتی از فیلم نیک و جنی پس از خروج از کلیسا در حال فرار از دست مومیایی از هستند. آنها با استرس و هیجان سوار یک ماشین شده و تنها چند لحظه پیش از رسیدن مومیایی به آنها فلنگ را میبندند. در طول مسیر بحث در خصوص آثار باستانی و نقشهی مومیایی برای یافتن خنجر «ست» بین آن دو، آنها را به این نتیجه میرساند که مومیایی با طلسم کردن تام کروز، ناخودآگاه وی را در اختیار دارد و به شکلی هیپتونیزموار او را به خود فرا میخواند. این گفتوگو وقتی به پایان میرسد که نیک و جنی مجددا خود را سر نقطهی اول، یعنی جلوی در کلیسا میبینند. بسیاری از دانشمندان اعتقاد دارند که هنگامی که ما در حال رانندگی هستیم، پس از مدتی این ناخودآگاه ماست که کنترل فرمان را بهدست میگیرد، به همین دلیل است که گاهی به خود میآییم و میبینیم چندین کیلومتر راه پیمودهایم و اصلا حواسمان به جاده نبوده است. این ایده در فیلم بهخوبی پیاده شده و به دلیل تمرکز نیک روی بحث در خصوص گذشته و نقشهی مومیایی، عمل رانندگی توسط بخش ناخودآگاه وی انجام شده و به همین دلیل آنها را مجددا پیش مومیایی برگردانده است. متاسفانه کارگردان نتوانست آنطور که باید شخصیتها را ساخت و پرداخت کند و تلاش وی برای خنداندن بینندگان هم با شکست مواجه شده است. البته، گرهزدن چندین داستان به یکدیگر به منظور جلوگیری از یکنواختی روایت و دقت به برخی جزئیات هم از نقاط قوت کار کرتزمن بوده است. جلوههای «نهچندان» ویژه با پیشرفت فناوریهای کامپیوتری در عرصهی جلوههای ویژه، چشمان بینندگان هم به انفجارهای عظیم و موجودات عجیب و غریب روی پردهی سینما عادت کرده است. متاسفانه فیلم مومیایی چیزی برای شکستن این عادت ارائه نکرده و در مواردی هم که با جلوههای ویژهی میدانی مثل مبارزه با داعش و سقوط درون گودال مقبره روبهرو هستیم، کارگردان با استفاده از نماهای بسیار نزدیک، درک وقایع و همذات پنداری با شخصیتها را برای مخاطب دشوار کرده و تحمل دکورهای پیش پا افتاده و کم هزینهی استفاده شده در فیلم را بیش از پیش دشوار میکند. طراحی صحنه و لباس هم در فیلم بسیار معمولی انجام شده، خصوصا در مورد خانم مومیایی. نوارهای پارچهای دور بدن مومیایی در ابتدا و انتهای فیلم که با جسم بیجان و روبهرو هستیم، به خوبی و زیبایی نشان از قدمت آن دارند. اما در طول فیلم که مومیایی زنده است، این نوارها بیشتر شبیه به قطعات چرمی و لاستیکی آشفتهای به نظر میرسند که به بدن مومیایی چسب زده شده و با گوشت و پوست وی درآمیختهاند. ایدهی استفاده از مردمکهای چشم دوگانه در فیلم برای مومیایی هم نشان دهندهی مطالعهی گروه فیلمسازی در خصوص باورهای کهن در موضوع نفوذ شیطان در انسان و جادوگری است. در برخی کتب قدیمی آمده که جادوگرانی که با شیطان عهد میبندند، دو مردمک چشم دارند که یکی چشم شیطان است و با کمک آن میتوانند تنها با نگاه کردن دیگران را جادو کرده یا حتی بکشند. البته، در این فیلم چندان روی این مسئله تاکیدی نشد و بیشتر برای ترسناک کردن چهره مومیایی از آن استفاده شده بود. فقط باحال است و بس. بازیگران: ساده، بدون سالاد و نوشابه! هر بینندهی با تجربهای میداند که نباید از فیلمهای تجاری هالیوودی که با هدف فروش حداکثری ساخته شدهاند، انتظار ارائهی بازیهای تاثیرگذار و شگفتانگیز را داشت و فیلم مومیایی هم از این قاعده مستثنی نیست. همانطور که اشاره کردم، مومیایی چندان در شخصیتپردازی موفق عمل نکرده و به همین دلیل هم نمیتوان توقع داشت که بازیگران بخواهند بازی قابل توجهی ارائه کنند. برخلاف ایموتپ در مومیایی قبلی که به خوبی خشم، نفرت و ذکاوت را با چهرهی خود به بیننده القاء میکرد، سوفیا بوتلا در کسوت مومیایی بیشتر شبیه به دختری زودرنج به نظر میرسد تا زنی پنج هزار ساله. شخصیتهای جانبی مثل دوست و همرزم نیک، «جیک جانسون» هم نه تنها در زمان زنده بودن باری از دوش فیلم برنداشت، بلکه پس از مرگ و اجرای نقش خود به عنوان یک روح با آن لحن خندهدارش -واقعا شما میتوانید پس از گزیده شدن توسط عنکبوت، تبدیلشدن به زامبی، کشتن افسر مافوق خود، کشته شدن توسط دوستتان و نابود شدن طی سقوط هواپیما، در کسوت روح ظاهر شده و بخندید؟ – بیشتر به فیلم لطمه زد. شخصیت نیک با بازی تام کروز هم بین یک سرباز فرصتطلب و یک قهرمان مردد بود و با تصمیمی که در انتهای فیلم گرفت همه را شگفتزده کرد. تام کروز در هواپیمای در حال سقوط مشغول تفکر: نجاتاش بدهم یا نه؟ سایر بخشهای مومیایی هم به همین سادگی در کنار هم قرار گرفته است. موسیقی فیلم میتوانست قویتر باشد، اما گویا کارگردان سعی داشت تا همه چیز را در حد «متوسط» نگه دارد. تصمیمی که جدیدترین مومیایی سینما را به یک اثر معمولی تبدیل میکند. اگر بخواهید با توقع دیدن فیلمی با کیفیت مومیایی سال ۱۹۹۹ پای این اثر بنشینید، حتما ناامید خواهید شد؛ اما اگر به دنبال تماشای یک داستان فانتزی در کنار خانواده هستید، ساختهی جدید الکس کرتزمن میتواند لحظات خوبی برای شما به ارمغان آورده و تجربهی خوبی برایتان خلق کند. مومیایی جدید نه کسی را در جای خود میخکوب میکند و نه دست کسی را در حنا میگذارد. جدیدترین مومیایی اثری است که یکبار دیدناش برایتان لحظات مفرحی را فراهم میآورد؛ ولی بعد از آن کمترین اصراری به شما برای تجربه مجددش نمیکند. نویسنده علی ارکانی از کودکی دنیای بازی های رایانه ای برایم همیشه پر از جادو بود؛ جادویی که بر خلاف هنرهای دیگر، خود من خالق آن بودم. اکنون بیش از بیست سال از اولین روزی که پا به این دنیای جادویی گذاشتم می گذرد و هنوز هم تشنه کاوش بیشتر آن هستم. Tom Cruise سینما و تلویزیون 2 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. یه فیلم متوسط. داستان ساده و سر راست ، فیلمبرداری معمولی ، موسیقی نسبتا خوب و در خدمت فیلم و بازی های تقریبا ضعیف نقش های اصلی ( خیلی بیشتر از کروز انتظار داشتم ) . تنها نکته فیلم که ازش لذت بردم بازی عالی راسل کرو در نقش جکیل/هاید بود که البته بازی کردن این نقش اصلا اسون نیست . منتظر فیلم مستقل این شخصیت هستم . ۲۰ برای پاسخ، وارد شوید آره واقعا ۰۰
یه فیلم متوسط. داستان ساده و سر راست ، فیلمبرداری معمولی ، موسیقی نسبتا خوب و در خدمت فیلم و بازی های تقریبا ضعیف نقش های اصلی ( خیلی بیشتر از کروز انتظار داشتم ) . تنها نکته فیلم که ازش لذت بردم بازی عالی راسل کرو در نقش جکیل/هاید بود که البته بازی کردن این نقش اصلا اسون نیست . منتظر فیلم مستقل این شخصیت هستم . ۲۰ برای پاسخ، وارد شوید