خانه » سینما و تلویزیون خاطره بازی (قسمت اول) | یک خودمانی به بهانهی دوستان! × توسط علی محمودی در ۱۳۹۷/۰۶/۲۲ , 16:40:09 1 ایندفعه، این نوشته نه نقده، نه یادداشته و نه هیچ چیز جدی دیگه که بخوایم علمی و منطقی دربارش صحبت کنیم! این نوشته یک گپ و گفت صمیمیه و تمام! یک دورهمی و به قولی خاطرهبازی برای هممون؛ که بیایم و ورق بزنیم دفتر خاطرههامونو؛ بشینیم و صحبت کنیم دربارهی سریال و چیزایی که ازش یاد گرفتیم. بگیم از جاهایی که از ته دل خندیدیم. جاهایی که همراهش اشک ریختیم؛ جاهایی که هردفعه هم که ببینیم، نمیتونیم جلوی اشک و لبخندمونو بگیریم. بگیم از شخصیتها و خصوصیات منحصر به فردشون. بگیم از رفاقت و دوستی، بگیم از دوستایی که میشن خانواده و دیگه بدون اونا نمیتونی سرکنی؛ بگیم از هرچی و هرجای سریال که دلمون خواست. به اشتراک بذاریم لحظههای نابی رو که احساسشون کردیم! دوستان عزیز و همراهانِ همیشگی، در ادامه با دنیای بازی همراه باشید. فرندز (Friends) برای من مثل یک جای آروم میمونه وسط شلوغی و هیاهوهای روزمرهی زندگی که هر وقت دلم میگیره، تنهام یا حتی نمیدونم چِمه، پناه میبرم بهش. یک ذره که میگذره و به خودم میام، میبینم که حالم خوبه خوبه و دارم بلند بلند میخندم. میخندم به هیچ. میخندم به همهی این بازیهای شوخی شوخی جدی شده، به همهی نقابهای الکی رو صورت آدما. فرندز فراتر از یک سریال سرگرمکنندست. خیلی زود وابستش میشی، خیلی زود میفهمی آروم آروم داره روی نگرشهات تاثیر میذاره و خیلی زود اقرار میکنی که یکی از بهترین سریالهاست بین سریالهایی که دیدی و حتی خواهی دید. از یک جایی به بعد همش نگاه میکنی ببینی اپیزود چندی و چند فصل مونده و نکنه تموم شه! از یک طرف دوست داری سریال رو ببینی و از طرف دیگه میترسی که اگه تموم شه برم چی ببینم. فرندز خیلی زود نشون میده که فقط نیومده مارو بخندونه و بره. اومده که بمونه تو ذهنمون، تو خاطرههامون، تو شوخیهایی که الگو برداری کردیم و سر این و اون پیاده میکنیم. فرندز به ما یک دنیای دیگهای نشون میده؛ دنیایی که از یک جهت خیلی دور از دنیای واقعی و جدی ماست ولی چون شعاری نیست، چون بیادعاست، چون حرف اضافهتر از خودش نمیزنه؛ به دل میشینه و دوست داشتنی میشه. از جهت دیگه اتفاقا دنیاش خیلی هم نزدیکه به ما و احساساتمون. فقط کافیه شروع کنی به دیدنش اونوقت میتونی زود باهاش صمیمی شی و از دنیاش در واقعیت خودت لذت ببری. همیشه تو کل سریال از قسمت اول تا قسمت آخر دنبال این بودم که ببینم من از کدوم یکی از این شش شخصیت بیشتر خوشم میاد؛ ولی قسمت آخر اون لحظهای که همهی خاطرات رو گذاشتن تو اون خونه و درِ خونه رو قفل کردن و رفتن، احساس کردم همهی فرندز رو دوست دارم؛ همشو باهم، نه دوست دارم چیزی بهش اضافه شه نه کم. اولین جایی که احساس کردم چقد این سریال خوبه، همون اوایل بود؛ اونجایی که ریچل داشت با پدرش صحبت میکرد و میخواست راهی که خودش میخواد بره و مانیکا و بقیه هم کمکش میکنن. اونجا احساس کردم فرندز میخواد یک راهی نشون بده به سمت دوستی و صمیمیت؛ یک راهی که جدای از مناسبات دنیای ماشینی مدرنه و به قولی از اون اصالت سود رایج توش خبری نیست و میخواد از عشق و دوستی برات بگه. یک چیزایی تو فرندز پیدا میشه که انگار برای خیلی از ماها تو رابطههامون با آدما جای خالیش احساس میشه. انگار میخواد بگه که میشه یک سری آدم انقدر بهت نزدیک بشن که انگار یک خانوادهی جدید باهاشون تشکیل داد و از زندگی کنارشون لذت برد و حتی نمیتونی تصورش رو بکنی که یک روزی کنارشون نباشی. سخته منطقی از فرندز نوشتن. فرندز برای من خیلی بیشتر از یک سریال تلویزیونیه. فرندز یک خط فکریه که یک مدل واقعی و نه ایدهآل از سبک زندگی با خودش به همراه داره. فرندز اصلا به زندگی ایدهآل نگاه نمیکنه. توی فرندز خیلی صحنهها هست که ناراحتی و غم موج میزنه. خیلی جاها هست که حسرت تمام ذهن مخاطب رو میگیره. یک جورایی فرندز نگاهش بیرونی نیست و درونیه. میخواد بگه بیرون هرچی که میگذره، این دنیا هر جوری که هست، باشه؛ ولی ما خودمون هستیم که انتخاب میکنیم که باهمدیگه چه جوری باشیم. میتونیم به هم کمک کنیم، میتونیم با دوستی و عشق، به زندگی معنا بدیم. اولین جایی که از ته دل و بلند بلند خندیدم فکر میکنم اوایل قسمت دوم بود که بحث نگاه متفاوت پسران و دختران به قضایای مختلف بحث میشد. انقد تعداد دیالوگها و صحنههایی که دوستشون دارم زیاده که کلا در اینباره چیزی نگم بهتره و البته میدونم هر کدوم از کسایی که فرندز رو دیدن، یک عالمه از این صحنهها تو خاطرشون هست که حتی فکر کردن به اونها هم میتونه باعث لبخندشون بشه! قسمت آخر مخصوصا اون چند دقیقهی آخر خیلی سخت میگذره و بعد از اینکه تموم میشه با اون سکانس پایانی بینظیر، تموم مدت با خودم فکر میکنم حالا که فرندز تموم شد چیکار کنم؛ بعد از چند روز گفتم مشکلی نیست از اول شروع میکنم به دیدن فرندز! همراهان عزیز باعث افتخار و خوشحالی ماست که نظرات و خاطراتتون از این سریال رو با ما به اشتراک بگذارید. دمتون گرم! نویسنده علی محمودی سینما و تلویزیون 1 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. خاطرات اینقد زیاده ک چیزی نگم بهتره…فقط در همین حد بس که بعد از پایان سریال افسردگی گرفتم ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
خاطرات اینقد زیاده ک چیزی نگم بهتره…فقط در همین حد بس که بعد از پایان سریال افسردگی گرفتم ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید