خانه » سینما و تلویزیون سیوششمین جشنواره فیلم فجر | یادداشتی بر فیلم سرو زیر آب × توسط دنیای بازی در ۱۳۹۶/۱۱/۱۴ , 18:09:14 0 همانطور که وعده دادیم، در این مطلب قرار است به اولین فیلم بهنمایش درآمده در سیوششمین جشنواره فیلم فجر بپردازیم و جنبههای مختلف فیلم و عملکرد سازندگان آن را مورد بررسی قرار دهیم؛ در ادامه با یادداشتی بر فیلم سرو زیر آب همراه دنیای بازی باشید. یادمان تردید نویسنده: علی محمودی محمد علی باشه آهنگر، کسی که به واسطه ی فیلم «ملکه» با نامزدی در چهارده رشته و برندهی سه سیمرغ جشنوارهی سیام فجر، ناماش بر سر زبانها افتاد. باشه آهنگر در سیوششمین دورهی جشنوارهی فجر با فیلم سرو زیر آب بهدنبال تکرار خاطرات خوش روزهای گذشته است. سرو زیر آب درامی اجتماعی و دغدعهمند است با موضوع شهدای گمنام که در سالهای انتهایی جنگ روایت میشود؛ فیلمی ظاهرا متفاوت از دیگر فیلمهای دفاع مقدس که سعی میکند از نگاهی غیرمعمول به واقعیتهای اجتماعی موجود در آن سالها نظر بیفکند. از همان ابتدا خیلی سخت میتوان تشخیص داد که فیلم در زمان جنگ روایت میشود، طراحی صحنهی نسبتا ضعیف از همان ابتدا مخاطب را به چالشی ناخواسته فرامیخواند و جالب اینجاست که این عدم مطابقتِ حال و هوای روزهای سالهای جنگ با صحنههای نشان داده شده در فیلم تا انتها با شدت و ضعف ادامه مییابد! سرو زیر آب سعی میکند به وقایع اجتماعی در رابطه با خانوادهی شهدای گمنام و اتفاقات آن دوره به شکلی متفاوت بپردازد و در این راه میکوشد بدون نتیجهگیری متعصبانه، همه جانبه نگرشهای موجود را بررسی کند. محتوای داستان حول محور تصمیمی است که بابک حمیدیان میگیرد، او یکی از کارکنانِ مرکز تحقیق و تفحص شهدای گمنام در جنوب است و برادر او که نقشاش را رضا بهبودی بازی میکند، مسئولیت آن مرکز را برعهده دارد. بابک حمیدیان (جهانبخش ) تصمیم میگیرد مخفیانه بعضی از پیکرهای گمنام و یا استخوانهای آنها را به خانوادههایی بدهد که به دنبال فرزندان مفقود خود میگردند تا بیقراری و داغ آنها تسکین یاید، ولی مشکل آنجاست که یکی از پیکرهایی را که شک و تردید فراوان در شناسایی آن وجود داشت، با امضاء و حق نبش قبر به خانوادهای روستایی در لرستان میدهد با اینکه پدر و مادر شهید در ابتدا تایید نکردند که پیکر پسرشان سیاوش است ولی بعدها با فشار فرزندشان و شرایط روانی سخت پذیرفتند. مشکل آنجاست که خانوادهای زرتشتی در یزد هم پسری مفقود به نام سیاوش داشتند و ممکن است پیکر به اشتباه در لرستان دفن شده باشد. این سرآغاز داستانی است که در آن بسیاری از مسائل فرهنگی و اجتماعی موجود در جامعهی روستایی لرستان و جامعهی ززتشتی یزد مطرح میشود؛ برای مثال عدم اعتماد و ایجاد شکاف بین شهر و روستا و میان مسلمانان و زرتشتیها بهخوبی در فیلم نمایان است که هر دو طرف درگیر ماجرا (روستاییها و زرتشتیها) فکر میکردند میخواهند به علت این تفاوت در فرهنگ و عقیده (همان تقاوت بین شهر و روستا و تفاوت بین مسلمانی و زرتشتی بودن) حق آنها را ضایع کنند. یکی از ویژگیهای مهم و منحصر به فرد این فیلم، مطرح کردن پرسشهایی عمیق و بیان مطالبی است که حتی فراتر از خط قرمزهای متصور معمول در جامعه است؛ برای مثال بحث پیشروی در خاک عراق مطرح میشود و تبعات آن و یا حتی تبعات عدم انجام آن در فیلم مورد بحث قرار میگیرد. در ادامهی فیلم سعی میشود به جهت گیریهای مختلف دربارهی این تصمیمِ بابک حمیدیان در فیلم پرداخته شود و نگرش او به موضوع اهدای پیکر، مورد بررسی قرار گیرد؛ برای مثال دو نگاه عمده وجود دارد که یکی میگوید آنها مردهاند و ما زندهایم که زندهها مهمتر هستند؛ به این معنا که مادر شهید و خانوادهی او اگر با یک پیکر دیگر هم آرام میشوند این کار اشکالی ندارد و بسیار هم ارزشمند است و درمقابل این عقیده است که دروغ گفتن جایز نیست و شهدا ابزار ما نیستند که هر جور دلمان خواست از آنها استفاده کنیم. در فیلم سعی شده به جزییات هم توجه شود؛ برای مثال، عکس روی دیوار اتاق دو برادر (جهانگیر و جهانبخش) شهید چمران و آقای طالقانیست! (که شاید مربوط به همین دو دستگی نگرشها در فیلم هم باشد). موسیقی فیلم نقطهی قوت فیلم محسوب میشود و به نظر میرسد موسیقی در بخشهای مختلف کاملا از فیلم جلوتر است و این توانایی را دارد تا به زیبایی احساسات گوناگون را در مخاطب برانگیزد. نقطهی قوت دیگر فیلم فیلمبرداری بینظیر در صحنههای مختلف فیلم است. از نظر بازیگری هم بابک حمیدیان به جز چند صحنه، در طول فیلم عالی ظاهر میشود؛ مینا ساداتی اما نمایشی معمولی ارائه میدهد و بقیهی بازیگران هم به نظر معمولی و یا ضعیف ظاهر میشوند. این فیلم در بازسازی شرایط دههی ۶۰ کاملا ناتوان است؛ برای مثال آداب سنتی و جایگاه بانوان در جامعهی روستایی ابدا باورپذیر نیست و یا به عنوان مثالی دیگر، رفتارهای موردانتظار از یک رزمندهی دههی ۶۰ در برابر جنس مخالف اینچنین نیست. فیلم دغدغهمند است و مسئلهی بهروزی دارد؛ نگاه جدی به سنت و تردید در کارآمدی آن به همراه بررسی نگاههای جدید و آسیبهای آن، محوریترین موضوع مورد نظر فیلمساز است؛ با اینهمه، در مجموع به نظر میرسد مسئلهی فیلمساز که درون مایهای فرهنگی/ اجتماعی دارد، در طول فیلم بهخوبی به آن پرداخت نمیشود و ما را با اثری کاملا معمولی با اشکالات فراوان در بخشهای گوناگون مواجه میکند. سرو زیر آب علاوه بر اینها میخواهد بگوید: انسانها کنشهای پیچیده و متفاوت دارند، سیاه یا سفید نیستند و خاکستریاند. کنشهای این افراد خاکستری روی همنوعان تاثیر میگذارد و کنشهای جدیدی از سوی آنان بهوجود میآورد. به نظر میرسد با اینکه موضوع جذاب و بهروزی برای فیلم در نظر گرفته شده که تایید مخاطبان را در پی خواهد داشت، ولی ضعف در پرداختن مانع از شکلگیری فیلمی مورد پسند میشود. به اعتقاد نگارنده، در نهایت، حرف فیلم که آنرا نمیتواند خوب بیان کند، این است: اگر همهی این عقاید و نگرشهای انسان در خدمت انسان نباشند، بهراستی باید در به کارگیری آنها بازنگری اساسی لحاظ شود. نویسنده: مصطفی نوذری محمدعلی باشه آهنگر در ششمین اثر خود، یک موضوع قابل پرداخت و جدید را در ژانر درام حول مسائل دفاع مقدس انتخاب کرده است که جهتگیری متفاوتی با موضوعات و فیلم نامههای کلیشهای دفاع مقدس دارد : «شهدای گمنام و خانوادههای آنها». موسیقی دلنشین فیلم را حسین علیزاده کار کرده است و فیلمبرداری آن هم بر عهدهی علیرضا زریندست بوده است؛ زریندست بدون شک یکی از بهترین فیلمبرداران سینمای ماست. بهطور کلی، باشه آهنگر یک موضوع خوب را خیلی بد کار کرده است. بازیها، دکور و دیالوگها حالتی مصنوعی دارند و خیلی کم مخاطب را متقاعد میکند که دارد صحنههایی از دههی شصت را مشاهده میکند؛ حتا بابک حمیدیان بهعنوان یک بازیگر قوی نسبت به دیگر آثار خودش در این فیلم ضعیفتر حاضر شده است. برای طراحی صحنه و بهخصوص سالن اصلی سازمان معراج، هزینهی زیادی شده و شاید صحنه و لباس فیلم یکی از معدود عناصری باشد که دیدن فیلم را تا انتها قابل تحمل میکند؛ البته، لوازم اداری و میز و صندلیهای تر و تمیز سازمان معراج، رابطهای با لوازم اداری مستعمل دوران جنگ ندارد. دیالوگهای بازیگران و بازیهایشان در صحنههای اولیهی فیلم پر از آرامش است، انگار نه انگار داستان در اوج جنگ و در اهواز شروع و روایت میشود و خبری از آن آمد و شدها و شلوغیها و اتفاقات پیدرپی نیست. به جز یک سکانس عزاداری سنتی خانوادهی لر برای فرزندشان و مویههای طبیعی زنها که خوب از آب درآمده، دیگر بازیها بیش از اندازه تصنعی و غیرواقعی هستند. برای ما که بسیار تصاویر خانوادههای شهدا را بر بالین فرزندانشان دیدهایم، این نگرانیهای مصنوعی مینا ساداتی و دیگر همسران شهدا در سکانس اول فیلم به یک خیمهشب بازی بیمعنی میماند که حتا دکور پرهزینه و دهه شصتی هم نمیتواند آن را بپوشاند. بازیها، رفتار و دیالوگهای جهانبخش (بابک حمیدیان) با زن زرتشتی به هرچیزی شبیه است جز رفتار یک بسیجی دهه شصت با یک خانم. نقطهی عطف داستان سکانسی است که مادر شهید زرتشتی زیر باران تند به در خانهی خانوادهی لر میرود و به آنها التماس میکند که اجازه دهند نبش قبر انجام شود تا مشخص شود جنازهی فرزند او اشتباهی دفن شده است یا خیر . این سکانس به لحاظ داستانی و محتوایی میتواند دل هر انسانی را به درد آورد، اما بهقدری بد اجرا شده که موقع دیدن این سکانس، درست زمانی که انتظار یک سلسله دیالوگهای طوفانی و دراماتیک از مادر زرتشتی (مهتاب نصیر پور) هستید، گویی پارچ آب سردی بر روی سرتان میریزند. شخصیتها پرداخت نشدهاند، کاغدی و بیعمق میمانند و بهسختی میتوان یک پاراگراف از خصوصیات هر فرد در انتها نوشت. سکانسهای طبیعیِ برداشته شده در کویر یزد و لرستان و فیلمبرداری زیبای زریندست میان روایتهای داستان و بازیها، معدود نکاتی هستند که هنگام دیدن فیلم، حال شما را بهتر خواهند کرد. امیدواریم در روزهای آتی شاهد فیلمهای قویتری باشیم. نویسنده دنیای بازی وبسایت خبری تحلیلی دنیای بازی سینما و تلویزیون دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.