خانه » سینما و تلویزیون سیوششمین جشنواره فیلم فجر | نقد و بررسی فیلم جشن دلتنگی × توسط دنیای بازی در ۱۳۹۶/۱۱/۱۵ , 21:00:19 0 در این مطلب، قرار است به دومین فیلم بهنمایش درآمده در سیوششمین جشنواره فیلم فجر بپردازیم و جنبههای مختلف فیلم و عملکرد سازندگان آن را مورد بررسی قرار دهیم؛ در ادامه با نقد و بررسی و یادداشتی بر فیلم سرو زیر آب همراه دنیای بازی باشید. دلتنگی واقعی، برای خود واقعی آدمها | نقد و بررسی فیلم جشن دلتنگی نویسنده: مصطفی نوذری خلاصه داستان فیلم: فیلم برشی موازی را از چند زندگی که تحت تاثیر فضای مجازی دچار آشفتگیهایی شدهاند، روایت میکند. جهان (محسن کیایی) جوانی است که آرزوی شهرت و خارج رفتن دارد؛ افسانه و رضا در میانسالی، مشکلات تازهای را تجربه میکنند و کاوه و لاله هم در دوران تولد اولین فرزندشان مشکلات جدیدی را تجربه میکنند. نقد داستان: پس از فیلم اروند، چهارمین فیلم پوریا آذربایجانی یک درام اجتماعی دربارهی فضای مجازی است. فیلمی خوش ساخت از تضادها و چالشهای چهار زندگی که گیر فضای مجازی افتادهاند. فیلم اگر چه حرف تازهای برای ما که زندگی همهمان پر شده از این تضادهای بین سنت و اقتضائات جدید دنیای مجازی، حرف تازهای برای گفتن ندارد؛ اما دست کم این چالش تکراری را خوب به تصویر میکشد. رضا (بهنام تشکر) یک بساز و بفروش پولدار است که هنوز تن به فضای مجازی نداده و رفتارهای جدید دختر مطلقه و همسرش برای او غیرقابل تحمل است. برای او عذاب آور است که هنگام صبح وقتی با عجله میخواهد لقمهای صبحانه بخورد، همسرش (پانته آ پناهیها) اجازه نمیدهد صبحانه را شروع کند تا اول عکسهای سفره را در اینستا بهاشتراک بگذارد. فیلم در لحظاتی خیلی شعاری میشود و مخاطب احساس میکند کارگردان نمیخواهد به شعور او احترام بگذارد؛ مانند همین سکانس که بهنام تشکر با ناراحتی به همسرش میگوید که: «از وقتی این موبایل رو گرفتی، نذاشتی یه لقمه نون بخوریم» اگر فقط این ماجرا با یک اخم رضا و رفتن بدون صبحانهی او به بیرون تمام میشد، بازهم همه متوجه میشدند که باعث و بانی آن چیست. این تضاد که با وجود فضای مجازی، خصوصیترین اتفاقات زندگی یک کاربر با کثیری از افراد غریب به اشتراک گذاشته میشود، اما دخالت و سرک کشیدن خویشاوندان نزدیک (مثل پدر و مادر یا همسر یا برادر) در همین وقایع خصوصی، توسط او تجسس تلقی میشود که در فیلم نیز بهخوبی نشان داده شده است. برای مثال، دختر رضا او را با لحن توهینآمیزی مواخذه میکند: «مامان نمیخواد تو رو ببینه. کی گفته بری زیر عکسش تکتک کامنتهاشو چک کنی؟» رضا : «من شوهرشم، حق ندارم ببینم کی زیر پست غذاش نوشته افسانه جون عجب غذای خوش مزهای درست کردی؟» دختر رضا (با فریاد): «نه، معلومه که حق نداری؛ این یه چیز شخصیه.» در یک سوم پایانی فیلم رضا، همسر و دخترش را ترک میکند و به سراغ عشق دوران جوانیاش، رویا، میرود. در این قسمت داستان بسیار ضعیف است زیرا داستان و شخصیت رویا پرداخته نشده و مخاطب نمیفهمد عامل برانگیزندهی رضا برای ملاقات دوباره با او چیست. آیا آن عشق راستین را از آغاز به رویا داشته یا رابطهی ناموفق با همسرش سبب رفتن به سوی رویا شده؟ اگر رویا یک زن غریبه بود، داستان قابل فهمتر میشد و این اتفاق را به گردن اینستا و فضای مجازی میانداختیم. یک کادر بسیار زیبا و دارای حرف هم در بین روایت داستان این خانواده در فیلم نشان داده شده است. در اواخر فیلم وقتی با موسیقی متن معنادار، در صحنههای چند ثانیهای و بدون دیالوگ، داستان هر چهار خانواده جمعبندی میشود، تصویر همسر و دختر رضا روی یک کاناپه نشان داده میشود که هر دو در اینستاگرام هستند و به هیچوجه حواسشان به این دنیا نیست. در حالی که از همان خندههای ریز و بدون صدایی بر لب دارند که همهی ما وقتی غرق و مسحور کامنتها و حرفهای تمجید کنندهی دیگران دربارهی پست اخیرمان هستیم بر لب داریم؛ در حالی که بچهی یک سالهی دختر مطلقهی رضا (سوفیا) بین مادر و مادربزرگاش از بیحوصلگی خواباش برده و کوچکترین توجهی به او نمیشود. مادرش در اینستاگرام برای او صفحهی اختصاصی درست کرده است و تمام حواساش به کامنتهای دیگران پای این عکسهای نمایشی است. فیلم واکنش افراد غریبه را به همین عکسهای سوفیا در اینستا نشان میدهد که چهقدر حسرت سوفیا را به عنوان یک بچهی خوشبخت میخورند؛ اما مخاطب میداند که سوفیا به عنوان سوژهی زنده برای خانوادهاش هیچ اهمیتی ندارد. سوفیا مثل یک ابزار و اسباببازی نمایش فقط برای چند ثانیه و هنگام عکس گرفتن اهمیت پیدا میکند و سپس فراموش میشود. سوفیا برای مادر و مادربزرگاش فقط در دنیای مجازی زنده است. صوفیا در دنیای حقیقی کوچکترین سوژگی ندارد. برای توضیح رفتار دیگران هنگام دیدن عکسهای سوفیا به قول اهل علم میتوان از پدیدهی «افسردگی اینستاگرامی» نام برد. این پدیده توضیح میدهد که چون بیشتر افراد فقط شادترین لحظههای زندگیشان را نمایش میدهند و یا در حالی که شاد نیستند، یک صحنهی دروغین شادی ایجاد میکنند و تصویر آن را در اینستاگرام میگذازند، در نتیجه وقتی هر فرد نیم ساعت در اینستاگرام میچرخد، با انبوهی از عکسها و زندگیهای شاد روبهرو میشود و تصور میکند این شادی روال عادی زندگی همهی افرادست و تنها اوست که ناراحت است. خانوادهی دوم یک زن و شوهر جوان (بابک حمیدیان و مینا ساداتی) هستند که بهزودی صاحب فرزند خواهند شد. کاوه در عسلویه کار میکند و هر بیست روز یک بار به خانه میآید. همسرش لاله تحت تاثیر انبوه عکسهای نمایشی دوستاناش در اینستا، در حالی که به دنبال راهی برای ابراز وجود و عرض اندام در اینستا میگردد، به شوهرش برای بچهدار شدن فشار میآورد و او هم تحت اجبار میپذیرد. حرفهای روزمره و به ظاهر کم اهمیت دو نفره ی لاله و شوهرش با وجود موبایل روز به روز کمتر میشود. در جایی شوهرش به او میگوید: «قبلنا تو ماشین یکم حرف میزدیم، الان همش سرت تو گوشیته.» و لاله جواب میدهد : «همون وقتا هم حرف جدی نمیزدیم. تو از پروژهی پارس جنوبی حرف میزدی یا صدای ضبطو بلند میکردی و نهایتن میپرسیدی آهنگو دوست داری یا نه.» اینجا فیلم به نکتهی مهمی اشاره میکند. شبکههای اجتماعی باعث کاهش حرفهای کم اهمیت و روزمره میشود؛ اما این حرفهای به ظاهر کم اهمیت نقش مهمی در استحکام یک رابطهی عاطفی دارند. در داستان همین خانواده که در پایان فیلم در یک سکانس عاشقانه تصمیم به کنار گذاشتن موبایل، رفتن به کافه نادری، قدم زدن در خسروی و حدس زدن داستانهای زندگی عابران پیاده میگیرند، متوجه میشویم که همین کارهای بیاهمیت و خارج از اولویت نقش مهمی در جذاب و دوستداشتنی نگهداشتن یک رابطهی عاشقانه دارند و فضای مجازی دارد آنها نابود میکند. زندگی لاله و شوهرش، پس از چندین سال در سینمای ایران، یک نمود واقعیتر از زندگی یک زوج جوان ایرانی را نمایش داد. برخلاف مشی فیلمهای سابق که سراسر دعواست و چالش و خیانت، لاله و شوهرش هم چالش و قهر دارند و هم عاشقانه و توافق و محبت. خوشحالم که به قول علی معلم این فیلم در این بعد خود ، «سندرم اصغر فرهادی» نداشت و یک جامعهی سراسر سیاه را برای ما بهنمایش نگذاشت. زندگی سوم هم داستان یک جوان آس وپاس (محسن کیایی) است که در اینستا تعداد زیادی فالوور دارد و میخواهد با تبلیغات در پیجاش پول جمع کند و برود خارج پیش عشقاش. او دست به هر دروغی میزند تا مشهور شود و فالوورهایش زیاد شوند. تمام زندگی جهان برای غریبهها یک نمایش است، یک شخصیت پوشالی، فقط جایی میتواند خودش باشد و از احساسات واقعی «خودش» بگوید که همه چیزش را از دست داده و امیدی برای جلب توجه سارا ندارد. فقط پیش سارا میرود تا از حال بدش برای او بگوید و سارا فقط میرود که بشنود. یک سکانس خیلی خوب در فیلم، جهان بالای ماشین میرود و فریاد میزند : «بچه بودم رفتم در دبیرستان دخترونه زدین تو گوشم، فکل گذاشتم اومدم تو خیابون چیدینش، ولی اینجا (تو موبایل) مال منه، آقا دنیای من این توئه؛ (با فریاد) اینجا منو میفهمن!» این جملات هم میتواند به یکی از علل افراط در استفاده از شبکههای مجازی در نسل جوان ما اشاره کند. جوانی که در دنیای بیرون تفریحات دلخواهش را نمی یابند، درحالی نه که قوانین موجود را و نه ایدههای قانونگذار آن را «درک» میکند، سرخورده و ناامیدانه به دنبال جهان دیگری میگردد که کمی اتفاقات دلخواهش را در آنجا رقم بزند. به فضای مجازی که میرسد، آن را بیش از حد تصور آزاد میبیند و دیگر حاضر نیست به دنیای حقیقی بازگردد. برای مثال این نوجوان برای ارتباط با دختری هم سن خودش در دنیای حقیقی با موانع بسیاری روبهروست، اما حال هرروزه در گروههای غیر شخصی و پرتعداد، عکس هزاران دختر را با ولع ورانداز میکند و با هرکدام که اراده کند ظرف چند ثانیه میتواند ارتباط برقرار کرده و پیام رد و بدل کند؛ این هم برای خودش مسئلهی قابل توجهیست . بازیگران: محسن کیایی به تنهایی ارزش فیلم را بالا برده و نقش را خوب از آب درآورده است. میتوان گفت تخصص محسن کیایی اگر یک نقش باشد، همین نقش جوانِ ۲۵ سالهی آسمان جل و پلاسِ در شبکههای اجتماعی است؛ هم از لحاظ فیزیکی نقش جوان خپلِ بیعار و فست فودخور این روزها به او میآید و هم خودش به ادبیات این قشر به خوبی مسلط است. بابک حمیدیان اما نتوانسته نقش یک جوان متفکر را خوب در بیاورد؛ البته مقدار زیادی از این مهم تقصیر فیلمنامه و دیالوگهای شعاری و منبری گونهی فیلم در تقبیح فضای مجازی است که بازی فرد باهوشی مثل حمیدیان هم حجابی بر این ضعف نشده است. مینا ساداتیان هم مانند بابک حمیدیان خوب نبود، برعکس بهنام تشکر، پانته آ پناهیان و محسن کیایی که فیلم بدون بازی خوب آنها، کاملا بیارزش میشد. عوامل فنی: فیلمبرداری فیلم بر عهدهی علیرضا زریندست بود که همانند سرو زیر آب بسیار عالی و استادانه کار شده است. کادرهای خوب، حرکتهای دقیق و معنادار دوربین و زاویههای خوب با خطوط، شما را پای دوربین زریندست مینشاند. موسیقی خوب فیلم بر عهدهی خلعتبری بود که بهخوبی توانست قسمتهایی از فیلم که دیالوگ ندارد را با موسیقی منطقی و معنادارش دیالوگدار کند و «عاطفه»ی بازیگرِ بدون دیالوگ را انتقال دهد؛ و این است کارکرد درست موسیقی در یک فیلم، اگرچه تا حالت ایدهآل فاصله ی بسیار دارد. در پردهی سوم فیلم با زنده شدن امید در داستان، موسیقی نقشی کلیدی بازی میکند . صداگذاری فیلم هم با کیفیت ظاهر شد، بهخصوص در قسمتهایی که خواب و خور جهان نمایش داده میشد. دیالوگهای مهم: سارا (دختر والیبالیستی که تصادف کرده): «اینجا هیچکی واقعن بهت گوش نمیکنه ، هرکی فکر میکنه چمن اون یکی سبزتره…» جهان: «صدامو داری؟؟ صدامو هیچ خری نداره.» کاوه (به پدرش): «بعضی وقتا فک میکنم زاکربرگ شبا نشسته داره منو زنمو تماشا میکنه.» در مجموع، بازهم تاکید میکنم که این فیلم حرف تازهای برای گفتن ندارد. پیشنهاد میکنم مقایسه کنید این اثر را با سریال Black Mirror. هر اپیزود این سریال پیشبینی یک سناریو از دنیاییست که فضای مجازی آن را تسخیر کرده است. هر اپیزود یک داستان کاملا جدید و منحصر به فرد ارائه میکند و هر مخاطبی را از ترس محقق شدن چنین جهانی به تفکر دربارهی فضای مجازی و قدرت غیرقابل مهار آن، وا میدارد. مقایسه کنید این سریال را با حرفها و دیالوگهای وعظ گونهی جشن دلتنگی که ای وای و چه قدر اینستا بد است و ما به کدام سمت میرویم. «کلیشه» دقیقترین توصیف برای دیالوگها و آسیبشناسی اثرات مخرب فضای مجازی در این فیلم است. اما فراموش نکنیم که سینمای ما در آغاز راه است، هنوز فیتیلهی انتظار خود را پایین نگه میداریم و امیدواریم هر سال با فراهم شدن شرایط زیرساختی و تربیت استعدادها، شاهد آثار قویتری باشیم. خواب خوش | یادداشتی بر فیلم جشن دلتنگی نویسنده: علی محمودی جشن دلتنگی، ساختهی پوریا آذربایجانی است؛ فیلمساز جوانی که بیشتر مخاطبان سینما او را با فیلم اروند در جشنوارهی سیوچهارم میشناسند؛ آذربایجانی حالا پس از یک سال غیبت در جشنواره با فیلمی در ژانر درام اجتماعی به جشنواره بازگشته و پیشبینی میشود بتواند در رشتههای گوناگون کاندیدای سیمرغ نیز داشته باشد! البته، نگار آذربایجانی، خواهر پوریا آذربایجانی، با فیلم فصل نرگس و شرکت در جشنوارهی فجر سیوپنجم نگذاشت که آذربایجانیها در دورهی قبل جشنوارهی فیلم فجر بدون نماینده بمانند! جشن دلتنگی سعی میکند به معضلات فضای مجازی و تاثیرات آن بر روابط و نقشهای اجتماعی بپردازد، حال آنکه حرف تازهای برای گفتن ندارد و اصلا شاید با شرایط اجتماعی حال و حاضر جامعهی ما، حرف تازهای برای گفتن کم باقی مانده باشد! در ادامه با یادداشتی بر این فیلم همراه ما باشید. جشن دلتنگی سعی میکند زندگی چند خانوادهی مختلف از طبقههای گوناگون اجتماعی را روایت کند و تاثیرات فضای مجازی بر زندگی اجتماعی آنها را به تصویر بکشد. فیلم خوب شروع نمیشود و از همان ابتدا این تصور را در ذهن بهوجود میآورد که حرف تازهای برای زدن ندارد؛ در صحنههای نخست فیلم، کلیشههای همیشگی شنیده شده مربوط به فضای مجازی تکرار و تکرار میشود و تصور ذهنی بیننده را تقویت میکند؛ در صحنههای ابتدایی فیلم، سخنان شعارگونه و اغراق شدهی شخصیتها حتی ممکن است مخاطب را آزرده سازد! اما هر چه میگذرد، به نظر میرسد اثر رفتهرفته راه خود را پیدا میکند و فیلمنامهی جذاب آن طی روندی منطقی بینندگان را با خود همراه میکند. محسن کیایی در نقش یک شخصیت مشهور اینستاگرامی با سه و نیم میلیون فالوور ایفای نقش میکند؛ او پول چندانی ندارد و برای رفتن از ایران به ایتالیا به پیش دختر محبوباش به پول نیاز دارد و به دنبال سرمایهگذار تبلیغاتی برای پیج اینستاگرام خود است. او همچنین با دختری با نام مستعار سارا کرو در ارتباط است که او بازیکن والیبال بوده و حالا به معلولیت دچار شده و روی ویلچر مینشیند. بابک حمیدیان و مینا ساداتی خانوادهای هستند که در شرف بچهدار شدن هستند؛ بابک حمیدیان در نقش یک مهندس در پتروشیمی جنوب است که هر چند هفته یکبار به خانه میآید. بهنام تشکر نیز پدر یک خانوادهی نسبتا مرفه است که همسرش در پیج اینستاگرام خود غذاهای خود را بهنمایش میگذارد، دختر خانواده نیز که یک فرزند خردسال دارد به تازگی از همسرش جدا شده است و برای فرزند خود پیجی در اینستاگرام ایجاد کرده است. فیلمساز تمام سعی خود را به کار گرفته که به شکل جامعی آسیبهای فصای مجازی را بررسی کند و با این گستردگی تعداد نقشها در فیلم، میخواهد نشان دهد که این آسیبها طبقات مختلف اجتماعی را دربر میگیرد و فارغ از جنسیت و سن و سال، اثر میگذارد؛ نکتهی دیگر اینکه شاهد هستیم هر کدام حسرت زندگی نمایشی طبقهی بالاتر از خود را میخورند، اما همهی آنها در داشتن مشکل در زندگیهایشان باهم برابرند. از نکات حایز اهمیت و تاثیرگذار این اثر میتوان به موسیقی آن اشاره کرد که ساختهی فردین خلعتبریست؛ حضور پررنگ موسیقی در جایجای فیلم احساس میشود و نقش کلیدی آن در برانگیختن احساسات مخاطب و شکل دادن به صحنههای ناب موجود در فیلم را نمیتوان از نظر دور داشت. فیلمبرداری جشن دلتنگی هم بر عهدهی علیرضا زریندست، از تواناترین فیلمبرداران حال و حاضر سینما است که به خوبی از عهدهی آن برآمده است؛ شیوههای خلاقانه و ابتکاری او در طول فیلم آشکارا تاثیرگذارست و از نکات مثبت و قابل دفاع این اثر هنری است. بازی محسن کیایی در جشن دلتنگی چیزی نزدیک به شاهکار است و به احتمال زیاد او را در میان کاندیداهای جشنواره قرار خواهد داد. بابک حمیدیان هم خوب است و مینا ساداتی به جز چند صحنهی نسبتا ضعیف، در بقیهی صحنهها معمولیست و بهنام تشکر هم شاید به علت شخصیتپردازی نسبتا ضعیف نقش، نمیتواند بازی باورپذیری ارایه کند. یکی از اشکالات وارد به فیلم میتواند این باشد که فیلمساز میخواهد همه چیز را بگوید، تکراری و با صدای بلند؛ حال آنکه مخاطبان او با این مسایل زندگی میگذرانند و بر بسیاری از وجوه آسیب فضای مجازی بر سبک زندگی به خوبی آگاهی دارند، این زیادهگویی موجب میشود بیننده با فیلم ارتباط مناسبی برقرار نکند؛ البته در طول فیلم، شدت این اتفاق خیلی زیاد نیست و آنقدر مخاطب را اذیت نمیکند. جشن دلتنگی یک ویژگی بسیار مهم و منحصر به فرد دارد که به اعتقاد نگارنده، الهام از آن میتواند یکی از راهکارهای نجات سینمای ایران ازین حالت سیاه و سفید آلوده به افراط و تفریطِ نصیحتگر یا سیاهنما شود؛ اغلب فیلمسازان یا راه حلهای مد نظرشان برای معضلات اجتماعی را کاملا مستقیم و در قالب نصیحت به مخاطب ارایه میدهند، و یا به روایتی بهغایت تلخ و به تصورشان واقعی از زندگی اجتماعی بسنده میکنند؛ اما در جشن دلتنگی شاهد هستیم که فیلمساز، در اکثر موارد میکوشد راه حلها و چگونگی بهبود بخشیدن به اوضاع را خیلی ملایم و غیرمستقیم در دیالوگها و حتی شخصیتپردازی نقشها به شکلی زیرکانه بگنجاند. به نظر نگارنده، اینگونه میرسد که فیلمساز حداقل دو بار در طول فیلم سعی میکند عمیقتر به طرح مسئله و در پی آن شناخت دقیقتر از آن بپردازد تا درنهایت راهکار مورد نظر ارایه شود؛ طرح دقیق مسئله و شناخت آن به شکلگیری راه حل در ذهن بیننده نیز بسیار کمک میکند. در ادامه به اختصار به بررسی این سه صحنه میپردازیم. اولین آنها آنجاییست که بابک حمیدیان و مینا ساداتی باهم گفت وگو میکنند. مینا به بابک میگوید: «جهان داره به کدوم سمت میره؟» بابک پاسخ میدهد: «همون سمتی که ما میریم.» مینا در جواب میگوید: «اگه میخوای حرف فلسفی بزنی من میرم.» دومی هنگامیست که بابک حمیدیان پس از تصادف به کنار جاده آمده و در کنار جاده یک گاو نیز است، یکی از افرادی که برای نجات بابک حمیدیان آمده، اینگونه تصور میکند که علت تصادف گاو است و از حمیدیان میپرسد: «مگر تا حالا گاو ندیدهای؟» حمیدیان پاسخ میدهد: «چرا، زیاد!» پس از اینکه مرد نجاتدهنده میرود، چند لحظه بعد حمیدیان به گاو میگوید: «چیه؟ انتظار داشتی بهش بگم خوابم برد؟!» نویسنده دنیای بازی وبسایت خبری تحلیلی دنیای بازی سینما و تلویزیون دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.