آیا «آخرین جدای» بهترین فیلم «جنگ ستارگان» است؟
میخواهم همین اولِ کار جواب سوالم را بدهم: خیر! «آخرین جدای» (Star Wars: The Last Jedi) قطعاً بهترین فیلم «جنگ ستارگان» (Star Wars) نیست و ایراد و نقصان کم ندارد. اما حقیقتاش را بخواهید، «آخرین جدای» را به همان اندازه دوست داشتم که سهگانهی اصلی را دوست دارم. فیلم «رایان جانسون» که دستخوش مشاجرههای گیکی در سراسر اینترنت شده، یکی از بهترین تجربهها از جهانِ بیهمتای «جنگ ستارگان» را به من هدیه داد. در ادامه قصد دارم علاقهام را شرح دهم و بنویسم که چرا تا این حد عاشق این فیلم شدم؛ پس اگر میخواهید یک نقدِ فنی و بهقولی تخصصی روی آخرین جدای بخوانید، بهتر است سری به سایت Rotten Tomato بزنید. در ادامه با دنیای بازی همراه باشید.
تذکر: متن زیر داستان فیلم را بهطور کامل لو میدهد.
نیرو برمیخیزد
«جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد» (Star Wars: The Force Awakens) فیلم بدی نبود، یک بازسازی نوستالوژیک که از فرمول موفق «پیشتازان فضا» (Star Trek) محصول سال ۲۰۰۹ میلادی، بهره میبرد و توانست دل طرفداران «جنگ ستارگان» را بهدست آورد. با وجود اینکه در این دو سال، «جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد» را بیشتر از بیست بار دیدهام اما بهجز تلمبار اسرار و موقعیتهای تئوریخیز (!) بنظرم چیز جدیدی ارائه نکرد، البته از آنجایی که وظیفهی «جی. جی. آبرامز» هم نوآوری و ریسک کردن نبود، نمیتوان چندان به آن خورده گرفت. خوشبختانه، جانسون در مسیر متفاوتی قدم گذاشت و «آخرین جدای» را تبدیل به بازسازی دیگری از اپیزود پنج یا شش نکرد. اما پذیرش ریسک و پیادهسازیِ ایدههای جدید آن هم در مجموعه محبوب و با قدمتی مثل «جنگ ستارگان» مانند راه رفتن روی لبهی تیغ است و هر لحظه امکان سقوط وجود دارد.
روشنایی
از روز اول اکران «نیروی بیداری»، پدر و مادر «رِی» تبدیل به یکی از داغترین موضوعات بحث در سطح اینترنت شد. انکار نمیکنم که من هم حداقل ده الی دوازده ویدئو در این مورد تماشا کردم، اما هیچوقت بهنظرم موضوعِ با اهمیتی نبود. ری یک ماری سو۱ ی معمولی بهنظر میرسید که حالا به هر دلیلی فوقالعاده از سوی فورس قدرتمند شده بود. هرچقدر سرنوشت و کشمکش «کایلو رن» بهعنوان شخصیت منفی اصلی فیلم برای من مهیج بود، «ری» کمترین جذابیتی نداشت.
هرطوری که حساب میکردم، میدیدم پدر و مادر ری هر مدلی که باشند، باز هم چیزی به شخصیتش اضافه نمیکنند. ری اسکایواکر؟ ری کنوبی؟ ری سولو؟ هیچکدام جوابگوی قدرت عجیب و غریب ری نیستند و حتی اگر هم باشند، باعث نمیشوند او را دوست داشته باشیم.
اصلاً انتظار نداشتم که در اپیزود هشت تا این حد نظرم درمورد ری تغییر کند. اول اینکه خوشحالم پدر و مادر ری یک مشت آشغال جمع کنِ بیارزش بودند که برای خریدِ نوشیدنی، دخترشان را فروختند. یادتان باشد که خود «آناکین اسکایواکر» هم بردهی بیکَس و کاری بود که در سیارهای دور افتاده زندگی میکرد.
رایان جانسون، تصمیم گرفت بهجای تمرکز روی رازی که هرچی هم جوابش بود باز رضایتبخش بهنظر نمیرسید به شخصیت ری بپردازد و آن را از یک مری سوی تک بعدی به دختری کنجکاو، خوشقلب و دوست داشتنی بدل سازد. حرکتی که به شکل هوشمندانهای بهجا و قابل تحسین بود.
تاریکی
«کایلو رن» را از همان اول دوست داشتم. پسر جوانی که سعی دارد جا پای پدربزرگش بگذارد، اما در این راه مدام شکست میخورد و فکر میکند با قربانی کردنِ پدر و مادرش بیش از پیش مغلوبِ نیروی تاریک میشود. بخاطر وجود مشاجرهها و نفرتی که نسبت به کایلو رن رواج پیدا کرده بود، ترسیدم که در فیلم بعدی کمتر او را ببینیم اما اشتباه میکردم.
«بِن» با کشتنِ «هان سولو» نه تنها نتوانست به کشمکشهای درونیاش خاتمه دهد، بلکه بیشتر از همیشه خود را در ضعف و ناامیدی پیدا کرد. در اپیزود هشتم بیشتر با «بن سولو» آشنا میشویم و دیدگاه او را بهتر درک میکنیم: دلیل سقوطش به نیمهی تاریک و غایت نهاییاش مبنی بر نابودیِ گذشته، از سیث گرفته تا جدای.
اگر «گراند ادمیرال ثران» و داستانهای جانبی «جنگ ستارگان» را در نظر نگیریم، کایلو رن بیشک شخصیت منفی مورد علاقهام از همهی فیلمهاست. جانسون با استفاده از «لگسی دارث ویدر» بهعنوان مطرحترین شخصیت منفی کلاسیک سینما، شخصیتی سه بعدی، قابل درک و تراژیک خلق میکند.
بالانس
هیچوقت خودخواهی جدایها را درک نکردم، که چرا همیشه فکر میکنند تعادل زمانی برقرار میشود که فقط نیمهی روشن فورس در کهکشان حکمرانی کند، درحالی که بالانس به معنیِ همزیستیِ تاریکی و روشنایی است.
همیشه داستانهایی از «جنگ ستارگان» که به نیمهی خاکستری میپرداختند و کلیشهی تاریکی علیه روشنایی را بهم میریختند برایم جذاب بود؛ «آسوکا تانویی» که قوانین جدایها را زیر پا گذاشته یا «میس ویندویی» که روشهای دارک ساید را در تمریناتاش دخیل کرده.
مشخص است که جانسون نیز به نیمهی خاکستری علاقه دارد و محوریتِ داستان را روی رابطهی ری و بن بنا نهاده و گمشدههایی از تاریکی و روشنایی که سعی دارند رستگاری و راهِ صحیح را در دنیای یکدیگر پیدا کنند.
پایان جدایها
«سهگانهی پریکوئل جنگ ستارگان» (Star Wars prequel trilogy) با وجود اینکه فیلمهای خیلی بدی هستند، حداقل دو فیلم اول را نباید نادیدهشان گرفت و المانهایی که به فرانچایز «جنگ ستارگان» اضافه کردند، ارزشمند و قابل توجهاند. تا قبل از پریکئولها، فکر میکردیم که همیشه جدایها آدم خوبها بودند و بقول «اوبی-وان کنوبی»، دوران متمدنتری داشتند. اما بعد از سه گانهی پریکئول و سریال درخشان «کلون وارز» که در ادامهساخته شد، فهمیدیم که حقیقت چیز دیگریست. جدایها با قوانین قدیمی و غیرمنطقیشان تبدیل به یک قدرت مرکزی خودمحور و فاسد شده بودند که در امتدادش امپراطوری و دارث ویدر را خلق کردند.
خوشحالم که رایان جانسون نیز درک جامع و عمیقی از این موضوع دارد و سعی کرد تا آن را به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشد. «لوک اسکایواکر» فرسوده دقیقاً قدم در راه اشتباهی نهاد که زمانی اوبی وان آن را طی کرده بود. او برخلاف میلاش جانشین جدیدی برای «لرد ویدر» خلق کرد.
میتوان گفت «تقابل قدیم و جدید»، تِم اصلی فیلم است که با دو رویکرد متفاوت آن را معرفی میکند. «کایلو رن» قصد دارد تا با نابودی سیث، جدای و متعلقاتش یک جهان بهتر بسازد و از سوی دیگر لوک با سوزاندن کتابها و سنتهای قدیمیِ جدایها، درمییابد که آینده به روشهای جدیدی نیاز دارد و خودمحوی و خودخواهی در کنترلِ فورس فقط به نابودی و تاریکی ختم میشود.
برخلاف نظرِ «نرد»های عصبانی که انتظارِ یک لوک اسکایواکر قدرتمند و شکستناپذیر را داشتند، خیلی از شخصیت جدید لوک که در ناامیدی و خودباختگی غرق شده، لذت بردم.
هیولایی بهنام سیاست
جنبهی سیاسی «جنگ ستارگان» یکی از مهجورترین بخشها در فیلمهاست و همیشه به یک قالب دو بعدیِ خیر و شر خاتمه مییابد. رمانهای Bloodline و Leia ،Princess of Alderaan که توسط «کلادیا گری» نوشته شدهاند، استاندارد جدیدی برای روایت خط سیاسیِ جنگ ستارگان تعریف کردهاند. پارلمانها و مبارزات سیاسی چه در «جمهوری جدید» و چه در دوران امپراطوری- جای خود را از آن قالب دو بعدیِ مذکور به دنیایی پیچیده و دردناکتر میدهند که ما را بهیاد دنیای واقعی میاندازد.
در آخرین جدای نیز تا حدودی شاهدِ چنین کامنتریهای ملموسی هستیم که نمود از واقعیت سیاست دارد. وقتی میفهمیم که دلالهای ثروتمند و نارسسیست هم به «فرست اوردر» و هم به «جمهوری جدید» اسلحه میفروختند، با واقعیتِ زشت و تلخی روبهرو میشویم که رژیم مشخصی نمیشناسد و همه را آلوده میکند.
امپراطوری ضربه میزندِ دوم؟
با وجود اینکه نمیتوان «آخرین جدای» را با بهترین و بینقصترین فیلم «جنگ ستارگان» یعنی «امپراطوری ضربه میزند» (The Empire Strikes Back) مقایسه کرد، اما به جرات میتوان گفت که این فیلم با توییستهای (Twist) مهیج و غیرقابل باور که مسیر داستان را بهطور کامل تغییر میدهند، رویکردی مشابه را دنبال میکند.
اپیزود هشتم، المانهای بسیاری را از خیزش فورس قرض میگیرد و به زیبایی تمام آنها را توسعه میدهد: از رابطهی ری و کایلو رن گرفته تا شخصیتهای فرعیتر مانند فین و پو؛ اما خوب همانطور که گفتم نمیتوان به سادگی از ایرادهای ریز و درشت آن چشمپوشی کرد. پس بیایید یک مقدار هم درمورد بخشهای ضعیف کار صحبت کنیم.
استورم تروپری بنام فَسما
«فسما»، یکی از ناامید کنندهترین بخشهای خیز فورس بود. با وجود تمام هایپ و مصاحبهها، انتظار داشتیم تا با بوبافت بعدی روبهرو شویم اما متاسفانه آبرامز گولمان زده بود! قبل از اکران آخرین جدای لوکاسفیلم یک رمان مفصل از Backstory فسما همراه با مجموعهی کامیکی خواندنی منتشر کرد و قول داد که در فیلم آینده بیشتر با او آشنا خواهیم شد. شاید مرگِ فسما در اپیزود هشتم به مضحکی بوبافت نباشد؛ اما حضور پنج دقیقهایش چیزی به فیلم یا شخصیتاش اضافه نمیکند.
شخصیتهای جدید
رُک و پوستکنده، هیچکدام از شخصیتهای جدید فیلم دوستداشتنی نیستند. از دیجی (با بازی «بنکیو دل تورو») گرفته -چرا باید دل تورو را با چنین نقشی حرام کنند؟! تا رُز و رابطهی بی سر و تهاش با فین که در نهایت به عشقی نامعلوم و عجیب و غریب میرسد؛ عشقی که با دیدناش میگویید صد رحمت به آناکین و پَدمه.
شروعی دوباره
ضربآهنگ گاهاً نامتوازن، پلات هولهای ریز و درشت و شخصیتهای نچسب چیزی از لذت «آخرین جدای» کم نمیکنند. بخشهای مثبت فیلم به حدی زیبا و خوشساخت هستند که نمیتوان این ترکیب کمنظیر از نوستالوژی و ایدههای نوین را کمتر از شاهکار خواند. اپیزود هشتم همان بازگشت باشکوهی بود که منتظرش بودیم تا عصر جدیدی برای فرانچایز «جنگ ستارگان» آغاز کند.
پینوشت: بیایید امیدوار باشیم که جی جی آبرامز در اپیزود نهم تمام کاشتههای رایان جانسون را ویران نکند!
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
دقیقا rey در این قسمت دوست داشتنی تر شد کارکاترش البته(Daisy Ridleyکه از همونforce awakens دوست داشتنی بود :D)من عاشق سری halo هستم و البته با این سری عاشق حماسه سرایی های فضایی شدم که البته تو ایران زیاد خریدار نداره…و جالب بود اصلا درگیر ماجرای star wars نشده بودم یه بار فقط episode 3 انتقام سیث نگاه کرده بودم اون صحنه معروف جنگ یودا با سیدیوز یادم مونده بود که بعدش همین چند سال پیش بود که force awakens رو دیدم خوشم اومد و دنبال کردم قضیه رو که با last jedi به اوج خودش رسید نمیتونم در مورد فیلم های قبلی نظر بدم چون ندیدم ولی فیلم خیلی با ارزشی بود the last jedi و من از همین حالا منتظر Solo: A Star Wars Story هستم والبته منتظر halo جدید تو e3 :15: