مهماننوازی شرقی | نقد و بررسی قسمت سوم از فصل دوم سریال Westworld
سریال پرطرفدار این روزهای شبکهی HBO یعنی Westworld سومین قسمت از ماجراهای پر رمز و راز دلورس و دوستان (و گاها دشمنان) را برای مخاطبان این سریال پرهیجان روایت کرد. برخلاف قسمتهای قبل که اطلاعاتی مهم و کلیدی در اختیار بینندگان قرار میداد، قسمت سوم بیشتر بر معرفی شخصیتهای جدید و فضاسازی برای رویدادهای بزرگتر در آینده تمرکز داشت. با این حال، این قسمت هم خالی از ظرایف و لطایف نبود. با دنیای بازی همراه شوید تا قسمت سوم Westworld را باهم واکاوی کنیم.
بخشی از متن پیش رو حاوی نکاتی از قسمت سوم است که میتواند داستان این قسمت را آشکار کند.
تازه واردهای آشنا
گمانه زنیها در خصوص سایر پارکهای شرکت «دلوس» و نحوهی ارتباط آنها در این قسمت از Westworld تا حد زیادی پاسخ داده شد. اکنون تنها ۳ پارک دیگر باقی مانده که بینندگان از محتوا و فضای آن آگاه نیستند. اتفاقات بخش ابتدایی این قسمت به ما نشان داد که مشکل و تنش میان «میزبانان» و انسانها تنها به Westworld ختم نشده و سایر پارکهای همجوار هم در وضعیت مشابهی به سر میبرند. با توجه به ببر بنگال قسمت اول و مشخص شدن نحوهی ورود او به «وست ورلد»، حالا دیگر میتوان مطمئن بود که مرزهای بین پارکهای شرکت دلوس درهم شکسته و میزبانان میتوانند میان جهانهایی که هیچگونه سنخیتی با یکدیگر ندارند، رفت و آمد کنند. این اتفاق نوید حضور شخصیتهای جدید و اتفاقات غیر منتظرهای را در ادامهی این فصل به بینندگان میدهد. صحبت از شخصیتهای جدید در قسمت سوم، شاید مهمترین هدف آن بوده است. حالا ما میدانیم شخصیتهایی از سایر پارکها هم به دنبال کند و کاو در پارکهای دلوس برای پی بردن به اسرار آن بودهاند. شخصیت جدیدی که در این قسمت به ما معرفی میشود، «گریس» نام دارد. هرچند نامی از وی در این قسمت برده نشده، اما با کمی جستجو در IMDB میتوان به نام وی پی برد. مطمئنا گریس تنها برای تفریح به پارک نیامده و باید منتظر ماند تا نقشه نهایی وی برملا شود. البته، تمامی تازه واردهای این قسمت هم برای ما غریبه نیستند، مثل «آرمیستیس»، بانویی با خالکوبی مار و میل به انتقام. اگر به یاد داشته باشید، ماجراهای آرمیستیس در فصل قبل وی را در برابر «وایت» قرار میدهد و از آنجایی که اکنون ما هویت حقیقی وایت را میدانیم، میتوان امیدوار بود که در این قسمت شاهد یک جنگ داخلی میان «میزبانان» باشیم؛ جنگی که اوضاع وست ورلد را پیچیدهتر و داستان را در ادامه جذابتر خواهد کرد. در سمت دیگر این قسمت، «پیتر ابرناتی» قرار دارد. ملاقات برنارد و دلورس با او و فاش شدن اسرار وی برای برنارد، نوید این را میدهد که ما هم به زودی محرم این اسرار خواهیم شد. البته، اینکه سرنوشت ابرناتی در دستان انسانها چگونه رقم خواهد خورد، هنوز در هالهای از ابهام است.
شخصیتنپردازی؟
قسمت سوم وست ورلد بسیار سر راست و بیدردسر روایت شد و تقریبا هیچ موضوع و پیام خاصی برای بینندگان در بر نداشت. البته، بخشهایی از این قسمت به صورت پراکنده روایت شدند که اگر بخواهیم آنها کنار هم قرار دهیم، ممکن است بتوانیم موضوع جالبی را کشف کنیم. در این قسمت هم شاهد جدال میو و همراهانش با اظهارات تند «لی» در خصوص آزادی و اختیار «میزبانان» بودیم که این بار پایانی متفاوت داشت. وقتی در انتهای این گفتگو، «هکتور» پس از دفاع از انتخاباش سعی میکند تا خود را از بند شخصیتپردازی پیش ساختهی انسانها رها نشان دهد، ناگهان دقیقا از جملاتی استفاده میکند که خود لی آنها را برایش نوشته است! این بازگشت به خانهی نخست، نه تنها هکتور و لی، بلکه هر بیننده نکتهسنجی را هم به فکر فرو میبرد: مرز آزادی رباتهای وست ورلد تا کجاست؟ آیا آنها همچنان در حال بازی در همان نقشهای قدیمی اما در داستانی جدید هستند؟ آیا آنچه که آنها آزادی مینامند، تنها مثل یک بداههگویی کوتاه در نمایشنامهای بلند است؟ این سؤالها وقتی بیشتر قوت میگیرد که دلورس هم در این قسمت خود را «وایت» معرفی میکند. کشتار بیرحمانهی رباتها در کنار انسانها توسط دلورس هیچ جای شک و شبهای باقی نمیگذارد که ما با شخصیت «وایت» در این قسمت رو به رو بودیم. متاسفانه این امر بسیار به شخصیتپردازی این نقش آسیب میزند. یا باید پذیرفت همانطور که پیشبینی کردیم، دلورس هم در انتها به یک دیکتاتور تبدیل شده و همان بلاهایی را سر همنوعان خود میآورد که انسانها سرشان میآوردند؛ یا آنکه دلورس هم درست مثل هکتور همچنان تحت تاثیر شخصیتهای از پیش تعیین شدهی وست ورلد بوده و ناخودآگاه بر اساس این شخصیتهای دستساز رفتار میکند. در هردوی این موارد، بُتی که از شخصیت دلورس طی چند قسمت قبل ساخته شده است، در ذهن بیننده فرو میریزد؛ زیرا این اتفاقات و تصمیمات، دلورس را به یک شخصیت احساساتی، ساده و قابل پیشبینی تبدیل میکند؛ درست برعکس «رهبری آزادیخواه» که در قسمتهای پیشین شاهد آن بودیم.
شاید بتوان این قسمت از وست ورلد را بیشتر به سکانسی اکشن و نوعی «پیش درآمد» برای قسمتهای آتی تشبیه کرد، چرا که قسمت سوم غیر از پردهبرداری از شخصیتهای تازه و مقداری خون و خونریزی، چیز دیگری در اختیار بیننده قرار نمیدهد. البته، لازم به ذکر است که وجود افت و خیزهای داستانی امری طبیعی در یک اثر هنری، خصوصا سریالهای تلوزیونی (به دلیل ماهیت دنبالهدار آنها) است. باید به یاد داشته باشیم که قسمتهای چهارم تا هشتم فصل قبل وست ورلد هم در ظاهر روایتی شلخته، تکراری و خستهکننده داشتند که در نهایت تنها در یک سکانس با تغییر ماهیتی شگفتانگیز بینندگان را حقیقتا مجذوب خود کرده و پاداش آن همه صبر و تحمل را به شکلی ارزشمند در اختیارشان قرار دادند. این قسمت را میتوان نقطهی عطفی در سریال وست ورلد دانست، زیرا همانطور که میو و همراهاناش در آخرین سکانس پا در جنگلهای سرد و یخ زده گذاشته و با «شمشیرهای سامورایی» پذیرایی شدند، ماجراهای وست ورلد هم دیگر به نقطهای رسیده که هیچکس به راستی نمیتواند مسیر آن را پیشبینی کند.