معمای ابوالهول | نقد و بررسی قسمت چهارم از فصل دوم سریال Westworld
باز هم HBO و باز هم سریالی که در هر قسمت بینندگان را شگفتزده میکند. جدیدترین قسمت از فصل دوم Westworld را به جرات میتوان پر رمز و رازترین قسمت این سریال پرطرفدار HBO دانست. اگر شما هم مانند بسیاری از بینندگان پس از تماشای این قسمت به فکر فرو رفته و سعی در فهیدن اسرار جدید پارکهای «دلوس» دارید، با ما در دنیای بازی همراه شده و قدم در اساطیر یونان و مصر باستان بگذارید.
توجه: متن حاوی اطلاعاتی از قسمت چهارم فصل دوم وست ورلد است.
همان همیشگی
این قسمت از Westworld بیشتر از هر قسمت دیگری در این فصل به ریشههای این سریال نزدیک بود. سکانسهای مربوط به گذشته با ماهیتی تکرارشونده، شخصیتهای چند وجهی و مهمتر از همه ایجاد سؤالهایی جدید با پاسخ دادن به معماهای قدیمیتر همگی حال و هوای قسمتهای جذاب و پر رمز و راز فصل اول را برای بینندگان زنده میکرد. ساختارشکنی این فصل برای تبدیل قهرمانها به ضد قهرمان و برعکس در این قسمت به اوج خود میرسد. در قسمت قبل شاهد تبدیل «دلورس» انقلابی به «وایت» جنایتکار بودیم و در این قسمت جلوهای انسانی و مهربان از «ولیام» را دیدیم، مردی که از کشتار بیرحمانهی میزبانان اصلا ناراحت نمیشد. شاید وست ورلد تلاش میکند تا تعریفی ساختارشکنانه از معنای قهرمان و ضد قهرمان ارائه دهد؛ شاید هم تمام این تغییرات پیش درآمدی برای روایت ماجراهای جدید و به نوعی نقطهی عطفی در داستان است. با هرچه بیشتر آشکار شدن گذشتهی ویلیام برای ما، هدف او از حضور در پارک بیشتر برای بیننده مورد سؤال قرار میگیرد. مردی که تقریبا همه چیزش را برای این پارک از دست داده، در آن به دنبال چه چیزی میگردد؟ بازیهای «رابرت فورد» چه هدفی برای وی تدارک دیدهاند؟ از دست دادن تمام داشتهها برای کشف ماجراهای یک پارک تفریحی چه فایدهای دارد؟ ویلیام بهتر از هر شخص دیگری تنهایی را در زندگی لمس کرده و میلی هم به جاودانگی ندارد، با این همه در بازی عجیب فورد وارده شده که به گفتهی وی «مسیر صحیح در آن، حرکت به سمت پیش رو نیست». همهی این موارد نشان از این دارد که رابرت و ویلیام به خوبی از زندگی و گذشتهی یکدیگر آگاهی داشته و شاید حتی اسراری تلخ و مشترک را از دیگران پنهان کردهاند.
در مسیر زندگی جاویدان
قسمت چهارم وست ورلد هم خالی از پاسخهای شگفتانگیز به سؤالات ما نبود. همانطور که در نقد و بررسی قسمت دوم پیشبینی کرده بودیم، شرکت دلوس از DNA و خاطرات میهمانان برای رسیدن به جاودانگی استفاده میکرده و سعی در ذخیرهسازی و انتقال ذهن و شخصیت افراد به بدنهایی جدید داشته است. در اینجا هم رد پای رابرت فورد به چشم میخورد و احتمال بازگشت وی به سریال در کالبدی جدید، بیشتر قوت میگیرد. با توجه به آنچه که در این قسمت از Westworld شاهد آن بودیم، اکنون پای یک نژاد تازه به میدان نبرد انسانها و رباتها باز شده است: دورگهها! شاید عدهای نام «کلون» را بر این مخلوقات جدید وست ورلد بگذارند، اما این تعریف اصلا درست نیست. زیرا «کلونینگ» یا شبیهسازی از نظر علمی به بازسازی موجودات به روشی گفته میشود که طی آن محتوای ژنتیکی موجود بازسازی شده (کلون) تماما با موجود اولیه (والد) یکسان باشد؛ اما آنچه که ما در وست ورلد شاهد آن بودیم، ادغام انسانها با رباتهای این پارک و ایجاد موجودیست که به قول «برنارد» ترکیبی از «هر دوی آنها» خواهد بود. پس بار دیگر که یکی از دوستانتان از واژهی «کلون» برای این موجودات استفاده کرد، وی را با این توضیحات قانع کرده و به یکی از چند پایان بازی Mass Effect 3 ارجاع دهید که در آن ماشینها و موجودات زنده با هم ترکیب شده و گونهای دو رگه را ایجاد میکنند. هرچند که حالا تکلیف DNAهای شرکت دلوس برای ما روشن شده، اما بینندگان نکتهسنج حالا با سؤالهای بزرگتری روبهرو میشوند: آیا دورگههای بیشتری هم در پارک وجود دارند؟ آیا سلاحی که دلورس و ویلیام به دنبال آن هستند، همین دورگهها و امکان ساخت آنها خواهد بود؟ و مهمتر از همه، دورگهی دومی که رابرت فورد سعی در ساخت آن داشته، که بوده و چه سرنوشتی داشته است؟ برای پاسخ به این سؤالها ابتدا باید با اسطورهی «ابوالهول و معما» آشنا شویم، اسطورهای که نام آن بر قسمت چهارم از این فصل Westworld قرار گرفته است.
راز ابوالهول
ابوالهول پیش از آنکه مجسمهای در کنار هرم بزرگ «جیزه» باشد، اسطورهای کهن است که عدهای آن را یونانی و عدهای دیگر خواستگاهی مصری برای آن در نظر میگیرند. ابوالهول در اساطیر موجودی عجیبالخلقه بوده که بر سر راهها نشسته و از رهگذران معما میپرسیده، معمایی که پاسخ درست آن آزادی و پاسخ نادرست آن مرگ را برای آنها به ارمغان میآورده است. از سوی دیگر ابوالهول نمادی از تجلی حکمت و قصاوت در یک کالبد است. با این تفاسیر ابوالهول اسطورهها بیشباهت به رابرت فورد Westworld نیست. فورد پاسخ اسرار بسیاری را میداند و مدام بر سر راه ویلیام قرار گرفته و با کلام معماگونهی خود او را بیشتر به اعماق داستانهای این پارک بی انتها هدایت میکند؛ اما این تنها نماد داستان ابوالهول نیست که در وست ورلد میتوان به دنبال آن گشت. از میان معماهای ابوالهول، معروفترین چیستان همان است که غول دریا هم در اولین قسمت از کارتون سندباد از وی میپرسد: «آن چیست که صبح چهار پا ظهر دوپا و شب سه پا دارد؟». همه ما پاسخ به این سؤال را میدانیم، اما این معما بیشتر از خود «انسان»، به گریزناپذیری مرگ و عدم جاودانگی او اشاره دارد. مسیر حرکت از کودکی تا کهنسالی راهیست که بشر علیرغم تلاش چند هزار ساله برای کنترل آن، هنوز نتوانسته نتیجه درخوری بهدست آورد و همچنان جاودانگی برای او رویایی بیش نیست. این معما در تلاش جیمز دلوس، مالک اصلی شرکت دلوس و پدر خانم ویلیام برای نجاتاش از مرگ و رسیدن به جاودانگی از طریق تبدیل شدن به یک دورگهی انسان-میزبان نمود پیدا میکند. تلاشی که پس از ۳۰ سال نهایتا با ناامیدی ویلیام از موفقیت این فرآیند و قوت گرفتن نفرت وی از جیمز، باشکست روبهرو میشود. با این تفاسیر ویلیام و جست و جوی وی برای یافتن حقیقت و معنا دقیقا کجای قصهی ابوالهول قرار خواهد داشت؟ در اساطیر یونانی، ابوالهول نگهبان شهر تبس (Thebes) بود و هرکسی که سعی در ورود به این شهر مقدس داشت، باید ابتدا پاسخ سؤال این هیولا را پیدا میکرد. «ادیپ» کسی بود که پاسخ سؤال معروف این هیولا (معمای انسان) را پیدا کرده و اینگونه این هیولا را نابود میکند؛ اما ورود ادیپ به شهر افسانهای و مقدس آغاز تحقق یکی از تلخترین پیشگوییهای اساطیر یونان باستان است. ادیپ در واقع پسر پادشاه شهر تبس بوده! اما یک پیشگو به پادشاه میگوید که این فرزند قاتل وی خواهد بود. به همین دلیل پادشاه فرزند را به جایی دوردست میفرستد تا هرگز مسیر این پدر و فرزند به یکدیگر ختم نشود. ادیپ پس از سالهای دراز و پشت سر گذاشتن دوران کودکی، برای آگاهی از سرنوشت خود به سراغ یک پیشگو میرود و باخبر میشود سرنوشت وی این است که پدر خود را کشته و مادر خود را به همسری بگیرد! او که از چنین موضوعی برآشفته میشود، برای فرار از این پیشگویی تلخ، پدر و مادر روستایی خود را ترک کرده و به شهری در دوردستها میرود: شهر تبس! او بر ابوالهول پیروز شده، پادشاه تبس را کشته و ملکه شهر را به همسری میگیرد! غافل از اینکه تمام این تلاشها برای فرار از سرنوشت و پیشگویی تلخ یاد شده تنها منجر به تحقق آن شده است! ادیپ پس از آگاهی از حقیقت، چشمان خود را کور کرده و سر به بیابان میگذارد! ادیپ در Westworld در واقع همان ویلیام است. او برای یافتن پاسخ معمای فورد، قدم به شهر افسانهای «تبس» میگذارد: وست ورلد! جالب است بدانید تبس تنها نام یک شهر باستانی نیست! این نام به دو شهر باستانی یکی در یونان و دیگری در مصر باستان تعلق داشته و هردوی این شهرها با اساطیر باستان پیوندی تنگاتنگ داشتهاند. درست مثل پارکهای شرکت دلوس که وست ورلد تنها یکی از آنها است و پیوندی تنگاتنگ میان آنها برقرار است. ویلیام برای کشف اسرار این پارکها و ورود به آن تمام زندگی خود را از دست داده و ابتدا سعی در رسیدن به مرکز هزارتو و اکنون سعی دارد در ورود به آن را بیابد. غافل از اینکه این تلاشها تنها به نابودی وی ختم خواهد شد. ماجرای پدرکشی ادیپ که در روانشناسی فروید آن را «عقدهی ادیپ» مینامد، وقتی بیشتر در وست ورلد معنا پیدا میکند که بیینده از هویت واقعی «گریس»، گردشگر پارک هندی دلوس آگاه میشود: او کسی نیست جز «امیلی»، دختر ویلیام که همواره پدر خود را مقصر مرگ مادر عزیزش میداند و از «تیرباران شدن» ویلیام استقبال میکند. با کنار هم قرار دادن قطعات این پازل، اکنون وقت آن رسیده تا پاسخ سؤالات پیشین را بهدست بیاوریم.
ناجی وست ورلد
در آخرین قسمت از فصل اول، رابرت در پاسخ به برنارد که او را زندانبان و ظالم خوانده بود، گفت که وی برخلاف آنچه همه فکر میکنند، قصد آزادی «میزبانان» را دارد. او گفت که میزبانان نیاز به زمان داشتند تا دشمنان خود را شناخته و خود را پیدا کنند. رابرت نهایتا در آخرین سخنرانی خود از خلق داستانی جدید با محوریت «بدمنی به نام وایت»، «آفرینش قومی جدید» و «جاودانگی هنرمندانی مثل موتزارت در آثار هنری خود» سخن به میان آورد. با کنار هم قرار دادن این موضوعات و اسرار فاش شدهی اخیر میتوان فهمید که رابرت از ابتدا سعی در خلقت گونهای دورگه داشته و این دلورس نیست که ناجی وست ورلد خواهد بود، بلکه ناجی واقعی وست ورلد که رابرت سعی در ساختناش داشته، دورگهای است که هنوز پا به داستان نگذاشته و شاید همان ذهن رابرت در کالبدی جدید باشد.
داستان وست ورلد آنقدر زیبا و حرفهای روایت میشود که بیننده با هرچه بیشتر دانستن اسرار آن، بیش از پیش به تماشای آن تشویق شده و هر پاسخی که به اسرار پیشین داده میشود، زمینهساز تولد سؤالات و معماهایی جدید و پیچیدهتر است. هرچند که ساخت چنین فضا و داستانی برای یک کارگردان کاری دشوار است، اما دشوارتر از آن درست به سرانجام رساندن این داستان خواهد بود؛ کاری که بسیاری از کارگردانان و آثار هنری (مثل سریال Lost) در انجام آن ناموفق بودهاند. پاسخ به این سؤال که آیا وست ورلد میتواند پایانی به خوبی آغاز خود داشته باشد هم مانند اسرار این سریال شبکهی محبوب HBO، تنها با گذر زمان روشن میشود.
-
۱۱