هشیاری | نقد و بررسی قسمت پنجم از فصل دوم سریال Westworld
فصل دوم Westworld این هفته به نیمهی راه خود رسید. با پخش شدن پنجمین قسمت از این سریال از شبکهی HBO، نیمهی تاریک «دلورس» بیش از پیش بر بینندگان آشکار شده و ناجی تازهای برای وست ورلد معرفی میشود. اما آنچه در این قسمت بیش از هر چیز مورد توجه است، هنرنمایی «رامین جوادی»، آهنگساز جوان و خوشنام این اثر است. اگر میخواهید بیشتر در خصوص این قسمت وست ورلد بدانید، با دنیای بازی همراه شوید.
توجه: متن حاوی اطلاعاتی از داستان قسمت پنجم این سریال است.
همزادها
اگر یک روز متوجه میشدید شما تنها نسخهی موجود از آنچه «خودتان» مینامید، نیستید؛ چه حسی پیدا میکردید؟ اگر پی میبردید شخصیت، تفکر و خلاصه تمام آنچه که مفهوم «من بودن» شما را ایفا میکند، تنها منحصر به شما نیست، چه حالی داشتید؟ ریشهی تمام تعاریف و تصمیمات انسانها، «من» آنهاست. کافیست نگاهی به اطراف خود انداخته و ببینید که تعاریف انسان در تمامی حوضهها، از اقتصاد (نابودی محیط زیست و کرهی زمین برای صنایع انسانی) و فلسفه (فکر میکنم، پس هستم) گرفته تا زیستشناسی (راس هرم غذایی و هوشمندترین موجود) بر محوریت خودش بنا شده است. آنچه که ما در قسمت پنجم از فصل دوم وست ورلد شاهد آن بودیم، به چالش کشیدن این تعریف و دیدگاه است. همانطور که از فصل اول پیشبینی میشد، شرکت دلوس تنها به «دنیای غرب» بسنده نکرده و نمونهی شرقی آن را هم به نام Shogun World یا «دنیای شوگان» در پارک خود ایجاد کرده است. آنچه که در این باب حائز اهمیت است، توانایی «نولان» و «جوی» در شگفتزده کردن بینندگان است. این دو نویسندهی سریال وست ورلد حتی در بخشهایی از داستان که از مدتها قبل برملا شدن آن قابل پیشبینی است هم اتفاقاتی را تعبیه میکنند که برای بینندگان غیرقابل پیشبینی باشد. چه کسی فکر میکرد دنیای شوگانها تنها یک کپی تجاری از نسخهی غربی خود باشد؟ وست ورلد تجاریسازی ایدهها و سواستفاده از آنها برای خالی کردن جیب مشتریان را به خوبی به تصویر کشید، مشکلی که صنعت سرگرمی جهان، خصوصا بازیهای رایانهای سالهاست با آن دست به گریبان هستند. وقتی که «میو» و همراهانش با نسخههای شرقی شخصیتهای خود روبهرو شدند، جا خورده و تا حد زیادی ناراحت شدند. با اینکه این موجودات ماشینی از ماهیت صنعتی و ابزاری خود (توسط انسانها) آگاه بودند، اما باز هم از این همه قصاوت در رفتار انسانها شوکه شدند. انسانها تنها به ساختگی بودن زندگی و خاطرات میزبانان اکتفا نکرده و حتی حاضر به تعریف شخصیتهای منحصر به فرد برای آنها نشدند. علیرغم همهی این موارد، میزبانان، خصوصا میو، به خوبی ثابت کردهاند که میتوانند تهدیدها را به فرصت بدل کنند. شاید منحصر به فرد نبودن درد بزرگی باشد، اما کنار آمدن و متحد شدن با «خود» بسیار راحتتر از اتحاد با دیگران است. این امر نوید ایجاد پیوندی عمیق میان شخصیتهای Westworld و Shogun World را میدهد، پیوندی که میتواند این جنگجویان را از قبل هم مرگبارتر کند.
به رنگ سیاه
نکتهای که واقعا در این قسمت نظر من را به خود جلب کرد، موسیقی استفاده شده در سکانس معرفی شخصیتهای جدید Shogun World و ارتباط آنها با شخصیتهای Westworld بود. این سکانس دقیقا کپی سکانس حمله به میخانهی «ماریپوسا» در قسمت نخست فصل اول بود، با این تفاوت که در دنیایی شرقی روایت میشد. موسیقی متن سکانس اصلی حمله ماریپوسا، آهنگ معروف «به رنگ سیاه» یا Paint It, Black از گروه «رولینگ استونز» نام داشت که توسط رامین جوادی باز تنظیم شده بود. با توجه به نام این آهنگ و سیاه پوش بودن «هکتور»، رئیس گروه دزدان گاوصندوق ماریپوسا، به خوبی میتوان به ذوق، هنر و دقت رامین جوادی، آهنگ ساز سریال وست ورلد پیبرد؛ اما انگار چشمهی ذوق این هنرمند تمامی ندارد. در سکانس جدید که در Shogun World جریان داشت، باز هم همان آهنگ نواخته شد، اما این بار با تنظیم شرقی! جوادی در این سکانس از سازهای زهی و بادی خاور دور برای نواختن همان آهنگ استفاده کرد تا همگام با تصویر، داستانی یکسان در شرایطی متفاوت را برای بینندگان بازگو کند؛ انگار که ما در جهانی موازی با دنیای وست ورلد قرار داریم و این دو جهان با نواخته شدن پیانو و ویالون باهم درآمیخته و یکی میشوند. فضاسازی زیبا، تسلط کافی به موسیقی جهان و خوش ذوقی این آهنگساز جوان در سریال «بازی تاج و تخت» به خوبی مورد توجه جهانیان قرار گرفت، اما جوادی در Westworld نشان داد که توانایی خلق شاهکارهایی متنوع و بزرگتر از آنچه که به نظر میرسد را دارد.
«بیدار شو… مِیو!»
پدیدهی جدید این فصل، بدون شک میو است. شاید بتوان او را جذابترین و پرداخته شدهترین شخصیت سریال Westworld نام برد. «تندی نیوتن» بازیگر این نقش که پیش از این در آثاری چون «ماموریت غیرممکن ۲» و «تصادف» ایفای نقش کرده بود، به خوبی توانست در وست ورلد از یک آلت دست به یک قهرمان تبدیل شود. روند روایت داستان تلاش دارد تا به بیننده نشان دهد میو و «دلورس» از یک قماش نیستند. میو تنها در دفاع از خود به دیگران آسیب میزند، اما دلورس برای رسیدن به اهدافش حتی عشق خود را هم قربانی میکند. نحوهی روایت داستان تاکید دارد که میو مادر بوده و هدف وی تحقق وظیفه مادرانهاش یعنی نجات فرزند است. پس نوعی قداست مادرانه در سریال با این شخصیت همراه است. در حالی که دلورس تنها به دنبال قدرت و سلطه بوده و همهی این امیال را در پس آرمانی به نام «آزادی» پنهان میکند. کافیست نگاهی به بزرگترین دیکتاتورهای تاریخ بیندازید تا ببینید تمام آنها (از لنین تا فیدل کاسترو) ابتدا با شعار آزادی مردم را پای انقلاب آورده و پس از سرنگونی رژیم و به قدرت رسیدن، خود شروع به اعدام و کشتار مخالفان کردند؛ کاری که دلورس هم با هر کسی که از نظر وی «ضعیف و نالایق» است، انجام میدهد. میو شخصیتی پست (مسئول یک فاحشهخانه) داشت و با شناخت خود توانست شخصیتی متعالی (یک مادر وظیفهشناس) پیدا کند؛ اما دلورس از یک شخصیت کلیشهای بینقص (دختر حرف گوشکن و دلسوز یک مزرعهدار) به سردستهی آدمکشان (وایت) تبدیل شد. با معرفی توانایی جدید میو در این قسمت، میتوان کلیشهی «ناجی بیخبر» را که در سهگانهی «ماتریکس» شاهد آن بودیم، در وست ورلد هم دنبال کرد. همانطور که روبهرو شدن با مرگ به «نیو»، قهرمان ماتریکس آگاهی لازم برای کشف قدرتهایش را عطا کرد، میو هم در شرایطی مشابه متوجه میشود که «قاشقی وجود ندارد!» و «نیازی به فرار از گلوله نیست». با دنبال کردن این رشته و دقت به این سرنخها، به خوبی میتوان پیبرد همانطور که پیش از این اشاره کرده بودیم، Westworld سعی در بازتعریف شخصیتها و کشیدن مرزی میان «میزبان خوبها» و «میزبان بدها» دارد. با این تفاسیر قطعا میتوان انتظار داشت که میو ناجی رباتها در دنیای وست ورلد باشد، خصوصا حالا که قدرتهای جدید خود را کشف کرده است.
با ورود قدرتهای جدید میو به داستان، حالا دیگر میتوان با اطمینان گفت که دیر یا زود او در برابر دلورس قرار خواهد گرفت و نتیجهی مبارزهی این دو بانوی قدرتمند در وست ورلد، سکانس اول قسمت نخست این فصل است: میزبانانی که با ذهنی خالی و «بکر» تحت تاثیر قدرتی که میو به تازگی آن را کشف کرده، خود را به دریا افکندهاند. آنچه که هنوز نمیتوان با اطمینان در خصوص این مبارزه گفت، نتیجهی نهایی و سرنوشت فرماندگانش است. باید منتظر ماند و دید که آیا وست ورلد هم مانند «بازی تاج و تخت»، با سلاخی قهرماناناش بیننده را شگفتزده میکند یا با فاش شدن اسرار جدید، انتخابهایی تازه بر سر راه این قهرمانان قرار میدهد؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
به نظر من یک ایراد اساسی در این قسمت وجود داشت ، اونهم در آخر این قسمت بود . نمی دونم چرا میو قبل از اینکه شوگان با شمشیر رقاصه را بکشه از قدرت خود استفاده نکرد و سربازان را به جون هم ننداخت.میو پیشتر در مواجه با یه سامورایی به قدرت خود پی برده بود . به اعتقاد من خیلی راحت می تونست از مرگ اون رقاص جلوگیری کنه. البنه خیلی هم لزومی نداره این دو را به جون هم انداخت چرا که هر دو از انسانها دل خوش ندارن و میشه گفت دلیلی برای رویایی بین این دو نیست
در رابطه با مواجه میو با دلورس به نظرم میاد دلورس شانسی در مقابل میو نداره . چون دلورس در دنیای پارک قدرت خارق العاده ای نداره و میشه گفت یه کاریزمای خوبی داره اما میو می تونه به ربا ت ها فرمان بده … میو انصافا قدرت هاش خیلی خفنه
ممنون از اینکه نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتین. میو تازه در انتهای این قسمت به قدرت خودش تسلط پیدا کرد. تا پیش از این تنها در مواقع خطر میتونست از این قدرت ها استفاده کنه و اون هم به صورت ناخودآگاه؛ مثل وقتی که از جایی می افتیم و ناخودآگاه دستمونو میگیم جلومون.