نفس‌های بی‌هدف: نقد و بررسی قسمت نهم از فصل دوم سریال Westworld

در ۱۳۹۷/۰۴/۰۸ , 22:06:01

جدیدترین فصل از سریال محبوب وست ورلد هم در آستانه‌ی پایان است. اسرار انقلاب روباتیک و برده‌‌داری مدرن جهان Westworld هم یک به یک در حال آشکار شدن هستند، درست مانند دانه‌های شنی که گذر زمان را در یک ساعت شنی به بیننده یادآوری می‌کنند. پخش قسمت نهم فصل دوم Westworld از شبکه‌ی HBO بینندگان را با سوالاتی متناقض رو به رو کرد. با دنیای بازی همراه شوید تا نگاهی عمیق‌تر به وقایع این قسمت داشته باشیم.

نفرینی به نام واقعیت

«آیا این واقعیت است؟ آیا تو واقعی هستی؟». این‌ها جملاتی‌ست که قسمت نهم سریال وست ورلد با آن آغاز می‌شود. در این قسمت بینندگان با خانواده‌ی در هم شکسته‌ی ویلیام، مرد سیاه پوش قصه ما به شکلی عمیق‌تر آشنا می‌شوند. سرنوشت همسر او و دلیل مرگ وی هم در این قسمت کاملا برای بینندگان آشکار می‌شود. مردی که یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان را در اختیار داشته، از اداره‌ی خانواده‌ی خود عاجز است؛ نمونه‌ای دیگر از کلیشه‌ی «خانواده‌ی مدرن» هالیوود. بر خلاف وست ورلد، ما نمی‌خواهیم به تکرار مکررات بپردازیم و از این رو وارد وادی «کلیشه‌ها» نمی‌شویم. متاسفانه با هرچه بیشتر آشکار شدن جزئیات داستان و اسرار آن، اهمیت این اطلاعات کم و کمتر می‌شود! در ادامه به چند نمونه از این اطلاعات اشاره کرده و سؤالی بزرگ و بی‌پاسخ از جاناتان نولان مطرح می‌کنیم. پس اگر هنوز قسمت نهم وست ورلد را تماشا نکرده‌اید و نمی‌خواهید از ماجرای آن باخبر شوید، ادامه‌ی متن را نخوانید.

از قسمت‌های ابتدایی این فصل همه ما متوجه شدیم که همسر ویلیام به دلیل نارضایتی از زندگی با شوهر خود دست به خودکشی زده و خوب تعجبی هم ندارد! مردی که برادر و پدر این زن را به حاشیه رانده و خود تمام ثروت و قدرت این خانواده را تصاحب کرده، قطعا نمی‌تواند آرامش و عشق را به زندگی او هدیه کند؛ اما قسمت نهم Westworld با آشکار کردن جزئیات بیشتری از دلیل وقوع این خودکشی، نه تنها به سوالات بینندگان پاسخ نداد، بلکه چهارچوب منطقی موجود را هم متزلزل کرد. همسر ویلیام پس از باخبر شدن از رفتارهای خشن و غیر انسانی وی در دنیای وست ورلد (مثل کشتن دلورس و…) دیگر نتوانست زندگی با این به اصطلاح هیولا را طاقت آورد و جان خود را گرفت! این‌که بعد از سال‌ها زندگی، چنین موضوعی منجر به اوج گرفتن تنفر و خودکشی شود، واقعا عجیب است؛ خصوصا برای افرادی که اهل بازی‌های رایانه‌ای هستند. همه ما کشتار بی‌رحمانه در بازی‌ها را تجربه کرده‌ایم. از به گلوله بستن شهروندان Liberty City برای پنج ستاره شدن پلیس‌های GTA تا به آتش کشیدن دار و ندار حریف در بازی Stronghold Crusader با کمک برده‌ها؛ اما به نظر شما اطرافیان ما با پی‌بردن به چنین اعمالی از ما در بازی‌هایمان، خودشان را خواهند کشت یا تصویری کثیف و غیر انسانی نسبت به ما پیدا خواهند کرد؟ مطمئنا خیر! اگر بخواهیم ساده صحبت کنیم، وست ورلد هم یک بازی «واقعیت ثانویه» است، یعنی یک جهان واقعی که با جهان ما یکی نیست و علی‌رغم واقعی و ملموس بودن، روایتی موازی و بی ارتباط با دنیای بیرون دارد. کشتن ربات‌ها در وست ورلد، فرقی با کشتن عابران پیاده GTA ندارد. هر دوی آنها از هوش مصنوعی بهره برده و در چرخه داستانی برنامه‌ریزی شده‌ی خود فعالیت می‌کنند، اما یکی تنها در کامپیوتر زنده است و دیگری دارای شکل و شمایل فیزیکی. همانطور که با بارگزاری و اجرای مجدد بازی‌های رایانه‌ای، شهروندان هم مجددا زنده می‌شوند، میزبانان وست ورلد هم پس از مرگ تمیر شده و به زندگی ماشینی خود باز می‌گردند. شاید از منظر اخلاقی، نفسِ تلاش برای کشتن و نابود کردن کاری ناشایست باشد، اما مبارزه در بازی‌ها، فیلم‌ها و سایر سرگرمی‌ها به هیچ وجه توسط مخاطبان جدی تلقی نشده و لزوما در دنیای واقعی تکرار نمی‌شوند. خصوصا در مورد ویلیام که در جهان خارج از پارک فردی آرام، مهربان و نیکوکار است (البته به روایت خودش). از منظر قانونی و منطقی، ویلیام به هیچ وجه قاتل نیست، زیرا تمام افرادی که وی به قتل رسانده پس از چند ساعت صحیح و سالم به دنیا بازگشته‌اند. در بهترین حالت می‌توان جرم او را اقدام به قتل دانست! به همین دلیل و با توجه به موارد فوق، توجیه خودکشی ژولیت در این قسمت واقعا کوته بینانه و دور از سطح و کلاس Westworld بود.

پس از این موضوع، تاکید سریال بر از دست رفتن مفهوم واقعیت و به چالش کشیدن آن، آ‌ن‌قدر در طول این ۹ قسمت تکرار شده که دیگر حال بیننده از شنیدن کلمه «واقعیت» به‌هم می‌خورد! وقتی کریستوفر نولان مفعول گم شدن تعریف دنیای واقعی را در فیلم «تلقین» برای بیننده شرح می‌دهد، مخاطب به راحتی می‌تواند با منطق روایی داستان ارتباط برقرار کند؛ زیرا نه تنها تجربه رویای صادقه را بارها در زندگی خود لمس کرده، بلکه چهارچوب منطقی داستان نولان برای او قابل قبول است. اگر شما نتوانید از خواب بیدار شوید، نمی‌توانید فرق آن با واقعیت را احساس کنید. متاسفانه گمگشتگی اغراق شده‌ی ویلیام در وست ورلد اصلا قابل توجیه نیست، خصوصا وقتی که از نظر خودش برای ادامه دادن بازی فورد، امیلی را به ضرب گلوله می‌کشد! هیچ بیننده‌ای نمی‌تواند با این عمل ویلیام هم‌زاد پنداری کرده و آن را توجیه کند. زیرا هیچ آدم عاقلی برای مطمئن شدن از واقعی یا خیالی بودن یک فرد، او را به گوله نمی‌بندد! امیلی، دختر ویلیام بارها بر واقعی بودن خود تاکید کرده و سعی داشته خود و پدرش را از پارک خارج کند؛ اما در قسمت نهم وست ورلد، درست زمانی که نیروی کمکی برای تحقق این موهم به سراغ این پدر و دختر می‌آید، ویلیام در حرکتی احمقانه همه را به گلوله می‌بندد! آن هم پس از اینکه نیروی کمکی او را شناخته و پس از تایید انسان بودن وی توسط دستگاه، او را رئیس صدا می‌زند. مطمئنا اگر رئیس شما بخواهد که «دستگاه تشخیص انسان از ربات» خود را برای چند دقیقه به او قرض دهید تا بتواند هویت دختر خود را تایید کند، شما دست رد به سینه او نمی‌زنید! اما ویلیام به جای این کار ترجیه می‌دهد تنها یادگار زندگی مشترک خود و آخرین عضو خانواده‌ی واقعی‌اش را از طریق «رولت روسی» شناسایی کند!

درست است که تمام نمادها و نشانه‌ها از ابتدای فصل دوم وست ورلد، نوید پایانی تلخ برای ویلیام را به بینندگان می‌داد، اما تقلیل دادن شخصیتی به عمق «اسطوره‌ی ادیپ و ابوالهول» به یک هفت تیرکش با جنون آنی اصلا راهی مناسب برای جمع بندی ماجرای ویلیام و مرد سیاه پوش نیست و باید از نویسندگان این اثر پرسید که چرا و چطور تصمیم به جمع‌بندی این سریال به سبک آثار درجه چندم تلویزیون آمریکای لاتین و ترکیه گرفته‌اند؟

 

 

روایت تلخ

یکی دیگر از اتفاقات مهم این قسمت، خودکشی تدی بود. شاید بهتر بود نام این قسمت را «سندرم خودکشی» انتخاب می‌کردیم! البته، این اتفاق احتمالا تنها برای نویسنده و کارگردان مهم بوده است، زیرا بینندگان از قسمت‌ها قبل جسد بی‌جان تدی را در میان سایر میزبانان از کار افتاده مشاهده کرده بودند. وقتی یک نویسنده و کارگردان تصمیم می‌گیرد شخصیتی کلیدی را از روال داستان خارج کند، مطمئنا از این اتفاق برای جذب حداکثری مخاطب استفاده می‌کند؛ درست مثل «بازی تاج و تخت». حال اگر کارگردان تصمیم بگیرد پیش از وقوع سکانس مرگ و روایت آن در خط اصلی داستان، ماجرا را برای بینندگان آشکار کند، کار از این هم پیچیده‌تر می‌شود. زیرا بینندگان با خود فکر می‌کنند حتما فرآیند وقوع این اتفاق آن‌قدر پیچیده، غیرقابل پیش‌بینی و جذاب است که اهمیت مرگ شخصیت در این میان کم‌رنگ خواهد شد. طرفداران سری «جنگ‌های ستاره‌ای» ده‌ها سال پیش از شروع سه‌گانه‌ی دوم این مجموعه می‌دانستند «آناکین اسکای واکر» همان دارث ویدر است؛ اما جورج لوکاس داستان را به گونه‌ای روایت کرد که فرآیند جذاب تبدیل شدن این ناجی قهرمان به ارباب تاریکی، بینندگان را شگفت‌زده کرده و اهمیت تماشای فیلم را حفظ کرد. متاسفانه خودکشی تدی به دلیل شکست عشقی و نابودی آرمان‌های فکری‌اش بیش از حد قابل پیش‌بینی و ساده بود. شاید اگر در قسمت‌های پیشین به مرگ این شخصیت اشاره نمی‌شد، همه ما با دیدن این صحنه و بازی بسیار زیبا و احساسی «ایوان راشل وود» شگفت‌زده می‌شدیم؛ اما روشی که جاناتان نولان و لیزا جوی برای روایت داستان فصل دوم در نظر گرفته‌اند بسیار بالاتر از سطح پیچ و خم‌های داستانی موجود است.

با توجه به اینکه قسمت اخیر Westworld به سؤالات دیگری مثل نحوه نابودی جمعی میزبانان در کنار دریاچه و چگونگی جمع‌آوری اطلاعات از میهمانان پارک هم پاسخی غیرمستقیم داده است، نگرانی از سرنوشت این سریال شبکه‌ی HBO بیشتر می‌شود. اگر پاسخ نهایی نویسندگان این اثر به سؤالات مهم و بنیادین داستان هم بخواهد چیزی شبیه به ماجراهای قسمت‌های هشتم و نهم باشد، آن‌گاه عدم حضور مغز متفکر بزرگی مثل «مایکل کرایتون» پشت فصل جدید این سریال محبوب، بیش از پیش آزاردهنده و تحمل‌ناپذیر خواهد بود. باید منتظر ماند و دید که توانایی لیزا جوی و جاناتان نولان چه سرنوشتی برای این اثر پرطرفدار رقم خواهد زد.


1 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر