فیلمهای پسا آخرالزمانی، چندان ساختههای تازهای در سینمای جهان نیستند، خصوص طی ده سال اخیر که پیشرفت فناوریهای رایانهای و به طبع آن افزایش کیفیت جلوههای ویژه امکان خلق جهانهای متنوع و باور پذیر را برای کارگردانان فراهم کرده است. یکی از جدیدترین آثار این ژانر، فیلم «موتورهای فانی» (Mortal Engines) اثر کارگردان تازه کار و نوپای هالیوود، «کریستین ریورز» است. این اثر به شدت از سوی منتقدان و مردم تحقیر شد و با فروش ۸۰ میلیون دلاری خود در برابر بودجهی ساخت ۱۵۰ میلیون دلاری، به یک شکست بزرگ تبدیل گشت. اما دلیل اصلی عدم موفقیت این اثر چه بود؟ با دنیای بازی همراه شوید تا به نقد فیلم Mortal Engines و دلایل شکست آن بپردازیم.
داستان دو شهر
Mortal Engines داستان بشریت را پس از نابودی تمدن فعلی ما روایت میکند. بیش از هزار سال از آخرین جنگ جهانی گذشته است؛ جنگی که تنها یک ساعت به طول انجامید و طی آن «سلاحهای کوانتومی» تمدن را برای همیشه نابود کردند. پس از این حادثه بازماندگان نسل بشر به شهرهایی متحرک پناه بردند که یادگار تمدن عظیم پیشینیان بود. در این عصر فناوریهای الکترونیکی به کلی از بین رفته و تنها بقایای آن به عنوان آثار باستانی پیش از سقوط تمدن بزرگ، در موزهها نگاه داری میشود.
فناوری پشت این شهرها یادآور دوران اوج استفاده از زغالسنگ و نیروی بخار در قرن ۱۸ میلادی است. از آنجایی که هر داستان قهرمان محوری نیازمند وجود نیروهای پلید و منفی هم هست، گروهی به نام «ضد تحرک» به بینندگان معرفی می شود، تروریستهایی مدرن که مخالف استفاده از شهرهای متحرک و طرفدار زندگی سنتی و ساکن هستند. محور اصلی داستان Mortal Engines، رویارویی این دو جناح است. در جناح شهرهای متحرک، «لندن» به عنوان پایتخت فرهنگی-تاریخی Mortal Engines چهارچوب فکری و منطقی خوبی برای داستان و روایتهای خود ترسیم کرده و در تمام داستان به آن پایبند است.غرب قرار دارد و در سمت ضد تحرکها هم «شان گو» (به معنای شهر کوهستانی) جای گرفته است، شهری در شرق که توسط «دیوار بزرگ» حفاظت میشود. فیلم نامهی این اثر که بخشی از آن توسط «پیتر جکسون» (Peter Jackson) نوشته شده است، به خوبی توانسته در عین حفظ چهارچوب کلی داستان، لحظات پرهیجان و در عین حال اتفاقات جذابی را برای بیننده رقم بزند. قهرمان داستان مورخ جوانی به نام «تام» است که به شکلی ناخواسته وارد جنگ «شرق و غرب» شده و به جهان ناشناختهی آنسوی دیوارهای مکانیکی لندن سفر میکند. بینندگان در سفر تام با او همراه شده و درست مثل او برای اولین بار با خطرات جهان مرگبار «موتورهای فانی» آشنا میشوند. داستان این فیلم بر اساس رمانی با همین نام از «فیلیپ ریوز» (Philip Reeves) پایه ریزی شده و به عنوان اولین قسمت از یک مجموعهی داستانی چهارگانه، وظیفه دارد تا بییندگان را با تاریخچه، جهان و شخصیتهای این مجموعه آشنا کند. برخلاف بسیاری از آثار پرفروش و اکشن این روزهای سینما هالیوود، Mortal Engines چهارچوب فکری و منطقی خوبی برای داستان و روایتهای خود ترسیم کرده و در تمام داستان به آن پایبند است. شخصیتهای داستان به خوبی از فرصتهایی که در طول مسیر در اختیارشان قرار میگیرد استفاده میکنند و کمتر شاهد پیروزی و نجات قهرمانان این فیلم تنها با تکیه بر بخت و اقبال هستیم. چالشهایی هم که قهرمانان ما در مسیر داستان با آن رو به رو میشوند، نه تنها مانع از یکنواخت شدن روند روایت فیلم میشود، بلکه با معرفی گاه و بیگاه شخصیتها و فرقههای مختلف جهان موتورهای فانی، بینندگان را با تاریخچهی جهان این اثر و نیروهای حاکم بر جهان پس از جنگ یک ساعته آشنا میکند. مطمئناً حضور پیتر جکسون در پشت صحنه این اثر و تجربهی وی در به تصویر کشیدن یکی از بزرگترین آثار ژانر فانتزی، در نحوهی روایت داستان و معرفی جهان آن به بینندگان بیتاثیر نیست.
شکست کلیشهی شرق و غرب
با توجه به الهام گرفتن داستان بازی از کتاب، طبیعی است که شاهد وجود اشارات و نمادهایی از اساطیر و فرهنگهای مختلف در این اثر باشیم. بزرگترین سلاح انسانها در جهان موتورهای فانی یعنی همان سلاحهای کوآنتومی و یادگاران تمدن از دست رفتهی بشر، وسیلهی تسخیر جهان هستند. ظاهر «صندوق» مانند این سلاحها و کشف آن توسط باستانشناسی به نام «پاندورا» اشارهای مستقیم به اسطورهی «جعبهی پاندورا» است. نام اختصاری این سلاح «مدوسا» است. این هیولای اسطورهای که توسط پرسئوس به هلاکت رسید، در ابتدا زنی زیبا رو و از راهبههای معبد «آتنا» بود که توسط «پوسایدون» اغوا شده و به همین دلیل آتنا او را به جانوری نیمه انسان و نیمه مار تبدیل کرد. زیبایی و زشتی توامان مدوسا، ویرانگری سلاح بازی و «جنگ ۶۰ دقیقهای» به صراحت اشارهای به انرژی هستهای و سلاحهای کشتار جمعی ساخته شده بر پایهی آن دارد. اما آنچه که بیش از هرچیز در این اثر خود نمایی میکند، تفاوت نگاه نویسندهی داستان به کلیشهی شرق و غرب است.آنچه که بیش از هرچیز در این اثر خود نمایی میکند، تفاوت نگاه نویسندهی داستان به کلیشهی شرق و غرب است. چهارچوب اصلی سینمای هالیوود و بسیاری از آثار هنری غرب پرداختن به موضوع برتری غرب نسبت به شرق است. شاید دلیل این امر حس وطن پرستی و ارقی است که تمام ملتها نسبت به خواستگاه، تاریخ و فرهنگ خود دارند و با توجه به خواستگاه غربی هالیوود وجود چنین نگاهی دور از ذهن نیست. حتی در آثار بزرگی مثل «ارباب حلقهها» هم شاهد چنین دیدگاهی هستیم: مردمان سلحشور و آزادهی غرب با سپاه سائرون مبارزه میکنند، در حالی که مردم وحشی شرق به سپاه جنایتکار ارباب حلقهها میپیوندند! اما این کلیشه در Mortal Engines کاملاً شکسته میشود. در این فیلم لندن به جنگ دیوار بزرگ میرود و اینبار شکست میخورد. تمام شخصیتهای اصلی که به عنوان رهبران و جنگجویان فرقهی ضد تحرک معرفی می شوند، از نژادهای شرقی هستند و بازیگران کرهای، هندی و چینی برای ایفای نقش آنها استخدام شدهاند. ماهیت «استیم پانک» این اثر سعی در به تصویر کشیدن تقابل سنت و مدرنیسم دارد. شرق با مخالفت در برابر شهرهای متحرک، نماد پایبندی به سنت و ارزشهای کهن بوده و غرب با تاکید بر ماشینهای پرقدرت خود، نماد فناوری و صنعتی شدن است. اما برخلاف جریان کلی آثار غربی که پیش از این ذکر شد، فیلم Mortal Engines به برتری سنت و عرفان شرقی اعتقاد دارد! شکست لندن در برابر مقاوت دیوار شرقی که ناخودآگاه ما را یاد دیوار بزرگ چین میاندازد، پدیدهای است که کمتر شاهد حضور آن بر پردهی سینما هستیم. در تفکر غربی و حاکم بر دنیا، لندن مرکز جهان است. مبداء زمان در جهان این شهر است و طلوع و غروب خورشید توسط این شهر تعیین میشود. حتی مبداء جغرافیای سیاسی جهان هم این شهر در نظر گرفته میشود و بر اساس آن مفاهیمی مثل «خاور دور»، شرق و غرب تعریف میشوند. اما پایتخت تمدن غربی در Mortal Engines نمیتواند بر سنتهای چندهزار سالهی شرقی پیروز شود. شاید بتوان بزرگترین دلیل عدم استقبال منتقدان و شکست این فیلم در گیشه را بیان چنین دیدگاهی دانست. کافی است نگاهی به آثار مشابه سینمایی بیاندازید.
در اکثر فیلمهای محبوب و پرفروش هالیوود، قهرمانی غربی به شرق میرود و ناجی بشریت میشود. نمونهی چنین تفکری را در فیلم «آخرین سامورائی» (The Last Samurai) میبینیم. مخاطبان غربی به سادگی با این ایده کنار آمده و حتی از آن استقبال هم میکنند. اما آثاری که در آن اصالت و برتری شرق مورد تاکید قرار بگیرد، اغلب مورد نکوهش و غضب منتقدان و بینندگان قرار میگیرد، درست مثل صحبتهایی که برخی منتقدان در خصوص فیلم «پادشاهی بهشت» (Kingdom of Heaven) و تصویر تلطیف شدهی اسلام در آن ایراد کردند. درست است که فیلم Mortal Engines اثری در حد و اندازههای این دو فیلم یاد شده نیست، اما میتوان آن را با فیلم گیشهپسند «دیوار بزرگ» (The Great Wall) مقایسه کرد. در این فیلم قهرمانی از غرب به شرق رفته و با نابودی اژدهایان به یک ناجی تبدیل میشود. این فیلم نمراتی مثل Mortal Engines از منتقدان دریافت کرد، اما این اثر در حالی بیش از دوبرابر (۳۴۰ میلیون فروش د برابر ۱۵۰ میلیون هزینهی ساخت) هزینهی ساخت خود را از گیشه ها درآورد که نه از بعد داستانی و شخصیت پردازی درحد و اندازهی موتورهای فانی بود و نه از حیث جلوههای ویژه و کارگردانی کیفیتی بهتر از این اثر ارائه میکرد. مقایسهی سود فروش آثاری دیگری از سینمای هالیوود مثل «گلادیاتور» (Gladiator) و پادشاهی بهشت که هر دو در یک سبک و توسط یک کارگردان ساخته شدهاند هم نتایج مشابهی در بر دارد. شاید بهتر باشد بگوییم که فیلم Mortal Engines در برابر ذائقهی سینمایی تماشاچیان و منتقدان غربی شکست خورد، نه به دلیل ضعف فنی و حرفهای.
مطمئنا هیچکس نمیتواند Mortal Engines را اثری شگفت انگیز و ماندگار در سینمای جهان معرفی کند، اما در سینمایی که آثاری پوچ و بیمعنیای مثل «سریع و خشن ۸» (The Fate of the Furious)، «ددپول ۲» (Deadpool 2) و «ماموریت غیرممکن: سقوط» (Mission: Impossible-Fallout) با فروش میلیاردی رو به رو میشوند، حق اثری با کیفیت داستانی، شخصیت پردازی، موسیقی و جلوهی ویژهای در حد Mortal Engines واقعا بیش از شکستی مفتضحانه است. این اثر در صورت موفقیت میتوانست آغازی برای مجموعهای جذاب باشد، اما با توجه به استقبال تلخی که بینندگان از این اثر کردند، شاهد خداحافظی زودهنگام این مجموعه با پردهی نقرهای خواهیم بود.
فیلمش خوب بود ارزش دیدن داشت
فقط دلم به حال اون روباته شرایک سوخت بیچاره قلبش تلقی کرد مرد
واقعا از نقدی که نوشتید لذت بردم…راستش انتظار داشتم اینجا هم فیلم رو بکوبن…اما شما بدون توجه به فروش فیلم,فیلم رو نقد کردید..بقیه سایت ها و برخی از دوستان خودم,فقط چون فیلم فروشش خوب نبوده,با تمام وجود میکوبن فیلم رو و سر و ته تمام منطقشون اینه که اگه فیلم خوبی بود,فروشش خوب میشد.منم نمیگم شاهکار بود,اما لیاقتش بیشتر از این فروش بد بود…