«اسپایک لی» بهعنوان یکی از سردمداران کارگردانی علیه نژادپرستی و یکی از مهمترین فیلمسازان سیاهپوست آمریکایی، همواره دغدغهی خود را در فیلمسازی وارد کرده و البته برای ارائهی نظریات خود در قالب سینما همیشه ضررهایی کرده است. صدای اسپایک لی اینبار در فیلم BlacKkKlansman بلندتر است اما او در این فیلم هم تلاش میکند تا با پیوند دادن اتفاقات تاریخی با وضعیت تازهی ایالات متحده در دوران ریاست جمهوری «دونالد ترامپ»، به یکی دیگر از سینماگرانِ نگران تبدیل شود. اتفاقی که نه در بطن فیلم او که در پایان و با یک قطع نامتناسب رقم میخورد، گویی اسپایک لی فراموش کرده شیوهی درست فیلمسازی چیست. در ادامه با نقد فیلم BlacKkKlansman همراه دنیای بازی باشید.
بد نیست پیش از اینکه به نقد فیلم جدید اسپایک لی بپردازیم، مروری بر فیلمهای مهم این کارگردان آفریقایی-آمریکایی بیاندازیم. کارگردانی که به حق توانسته داستانهای مهمی از سیاهپوستان را به اثری سینمایی تبدیل کند. شاید بتوان کارنامهی اسپایک لی را به دو برههی قبل و بعد از فیلم «مالکوم ایکس» تقسیم کرد. مالکوم ایکس که یک اقتباس هنرمندانه از اتوبیوگرافی این شخصیت (که با همکاری الکس هالی روزنامهنگار نوشته شده بود) است، با بازی فوقالعادهی «دنزل واشنگتن» همراه میشود و برای او نامزدی جایزهی اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی را به ارمغان میآورد. اتفاقی که شاید بیش از پیش منجر به شنیده شدن صدای اسپایک لی و دیده شدن او به عنوان یک فیلمساز مترقی در آمریکا شد. فیلمسازی صاحب سبک که مهمترین مشخصهی فیلمهایش مبارزه برای حقوق سیاهپوستان آمریکا و استفاده از شخصیتها و بازیگران آفریقایی-آمریکایی است.
اسپایک لی که بعدتر فیلم «ساعت بیست و پنجم» را با بازی «ادوارد نورتون» و «فلیپ سیمور هافمن» فقید ساخت، همچنان روی نوار آزادیخواهی و مبارزهی مدنی باقی ماند و بعد از ساخت «مرد نفوذی» به یکی از کارگردانان موفق تجاری هالیوود هم تبدیل شد. کسی که میتوانست هر داستانی را در هر سبکی به یک فیلم موفق و جذاب تبدیل کند. اما اسپایک لی تصمیم گرفت که به روند اصلی فیلمسازی خود بازگردد و داستانهایی را روایت کند که به تبدیل شدن او به یک مالکوم ایکس سینمایی منجر میشوند. فیلم BlacKkKlansman در همین راستا ساخته شده است.
فیلمنامهی این فیلم هم اقتباسی است از یک داستان واقعی که توسط «ران استالورث» به یک کتاب مهم تبدیل شده است. استالورث که در سال ۲۰۱۴ کتاب خود را منتشر کرد، یکی از تاثیرگذارترین نیروهای پلیس سیاهپوست در تاریخ آمریکا است و داستان او بدون شک به بهتر شدن رفتار پلیس در ایالات متحده با سیاهپوستان منجر شده است. داستانی که اسپایک لی آن را به فیلم تبدیل کرده، به خودی خود همهی المانهای مورد نیاز سینمای قابل تامل او را دارد و واجد همهی شرایط ضدنژادپرستی است. با چاشنی طنز، لحن غیرمنتظره و کلیشههای پلیسی که فیلم را به یک اثر فوقالعاده جذاب تبدیل کرده است. اثری که شاید در ابتدا و انتها به مانیفستی علیه سیاستهای دولت جدید آمریکا شبیه باشد اما در بطن خود فقط یک داستان سراسر هیجان و لذتبخش است.
بعد از مقدمهی نسبتاً طولانی فیلم که از پیوستن استالورث به نیروی پلیس کلورادو اسپرینگز شروع میشود و با انتقال او به بخش اطلاعات پایان مییابد، با یک جرقهی غیرمنتظره داستان اصلی شروع میشود. ران که از ماموریت قبلی خود در پیگیری مخفیانهی فعالیتهای Kwame Ture (فعال حقوق مدنی و یک سیاهپوست عدالتخواه) کنار گذاشته شده اما رابطهی خود را همچنان با «پاتریس» حفظ کرده است، بهطور اتفاقی با یک آگهی در روزنامه مواجه میشود. گروهِ مخفی «کو کلاکس کلن» که اعضای آن خود را «آمریکاییهای سفید واقعی» میدانند و فعالیت اصلی آنها علیه سیاهپوستان و یهودیان در آمریکا است، با آغوش باز پذیرای ران استالورثی هستند که با تلفن دفتر کار خود در ادارهی پلیس با آنها تماس گرفته و خواهان عضویت شده است. استالورث سیاهپوست که در مصاحبهی ورود به نیروی پلیس با قاطعیت گفته در مواجهه با نژادپرستی خونسردی خود را حفظ خواهد کرد، از همکار سفیدپوست خود میخواهد تا در نقش او به این گروه بپیوندد و با نفوذ به ردههای بالای کلن، مقدمات مقابلهی پلیس را فراهم سازد.
شاکلهی اصلی داستان فیلم را جزئیات این ماموریت خطیر و چالشهای دو مامور مخفی که یکی پای تلفن و دیگری با حضور در جمع اعضای گروه و شرکت در جلسات نقش خود را ایفا میکنند، تشکیل میدهد. جزئیاتی که با حفظ لحنِ کمدی و روشن ابتدای فیلم، همان فضای دلنشین را تا انتها حفظ میکنند. کارگردان با هوشمندی ضمن حفظ این فضا و تبدیل کردن فیلم خود به واسطهی شخصیتها و دیالوگهای ساده و تاثیرگذار به اثری سرگرمکننده، در راستای حفظ جذابیتهای آن قدم برمیدارد. جذابیتی که به درک عمیقتر از داستان و لحظاتِ مهم فیلمنامه منجر میشود تا مخاطب در رویارویی با پیامهای ضدنژادپرستی فیلم آنها را راحتتر بپذیرد.فیلم اسپایک لی اصلاً به یک مانیفست حقوق بشری شبیه نیست، بلکه یک داستان پلیسی جذاب است با محوریت چنین مبارزهای.
فیلم اسپایک لی اصلاً به یک مانیفست حقوق بشری شبیه نیست، بلکه یک داستان پلیسی جذاب است با محوریت چنین مبارزهای. با حضور شخصیتهایی که دوست داشتن آنها کار سختی نیست چون در لحظههایی ابعاد مختلف شخصیت آنها نمایان شدهاند که تماشاگر کمترین فاصلهی ممکن احساسی را با آنها داشته، فیلم به خوبی میتواند لحظات قابل درکی را خلق کند. موفقیت در انتقال احساسات توسط شخصیتها هم به این دلیل است و هم به خاطر نقشآفرینی قدرتمند و بازی باورپذیر و صمیمانهی بازیگران. بازیگرانی که در صدر آنها «آدام درایور» به خوبی توانسته نقش یک پلیس مخفی مسلط را ایفا کند. نقشآفرینی درایور در لحظاتی از فیلم که اعضای گروه به او شک میکنند و در صدد برملا کردن راز او هستند، بیشتر به چشم میآید. لحظات نفسگیری که معمولا با یک دیالوگ هوشمندانه ادغام میشود و بازیگر برای ادای این دیالوگها بهترین لحظه را انتخاب میکند. بازی «جان دیوید واشنگتن» در نقش ران استالورث نیز بسیار باورپذیر است. او در کنشهای احساسیاش با «پاتریس» بهتر ظاهر میشود و اگرچه در یک سوم پایانی فیلم نقش پررنگتری پیدا میکند، سکانسهای ابتدایی فیلم به گونهای با نقشآفرینی او پیوند خوردهاند. در میان اعضای کو کلاکس کلن نیز بازی «جسپر پاکونن» در نقش «فلیکس» بیشتر به چشم میآید. او به نوعی از کلیشهی شخصیت خبیث در شکل دادن به نقش خود استفاده میکند و آن را با ظرافت بازیگری کلاسیک خود درمیآمیزد تا به خوبی بتواند بار ایجاد لحظات نفسگیر فیلم که بر دوش او گذاشته شدهاند را تحمل کند.
نقش موسیقی در لحظات استراحت فیلمنامه پررنگتر میشود و به نوعی این سکانسها را به دقایقی برای فکر کردن تماشاگر به داستان و صحنههای پیشین تبدیل میکند.تدوین فیلم جدید اسپایک لی کاملا آکادمیک و مبتنی بر اصول است اما در پایان با یک سنتشکنی عجیب که در بطن فیلم نشانههایی برای هضم آن دیده نشده، فیلم را به یک اثر مدرن تبدیل میکند. سکانسهایی که با وجود موسیقی آرام و اتمسفریک به حفظ فضای قالب فیلم کمک میکنند و در حفظ ریتم فیلمنامه هم به کمک کارگردان میآیند. نقش بازیگران در این سکانسها کمتر و نقش فیلمبرداری و تدوین در آنها از همهی لحظات فیلم بیشتر است. تدوین فیلم جدید اسپایک لی کاملا آکادمیک و مبتنی بر اصول است اما در پایان با یک سنتشکنی عجیب که در بطن فیلم نشانههایی برای هضم آن دیده نشده، فیلم را به یک اثر مدرن تبدیل میکند. اثر مدرنی که بعد از روایت داستان اصلی خود به یک باره به زمان حال و آمریکای تحت سلطهی ترامپ نقل مکان میکند و با ارائهی تصاویر مستندی از شکلگیری دوبارهی هژمونی سفیدپوستان خودبرتر پندار آمریکای جدید، برای ایجاد یک رابطهی مستقیم بین داستان روایت شده از دههی هفتاد میلادی و سالهای ریاست جمهوری دونالد ترامپ تلاش میکند. رابطهای که اگرچه نصفه و نیمه ایجاد میشود و گویی کارگردان را به مقصود خود میرساند، از ارزش و تاثیرگذاری فیلم میکاهد و آن را بیشتر از اینکه به یک اثر تحسین برانگیز و تاثیرگذار برای تماشاگر تبدیل کند، برای فصل جوایز آماده میسازد. جوایزی که همواره به اسپایک لی و فیلمهای بحث برانگیزش روی خوش نشان دادهاند و در این سالها ثابت کردهاند حتا مهمترینهایشان هم به بهانههای فیلمسازان جایزه میدهند و کافی است یک فیلم شعاری با شخصیتهای همجنسگرا یا سیاهپوست (یا حتا هر دو به صورت همزمان!) ساخته شود تا جایزههای سینمایی پیشکش آنها شود.
فیلم BlacKkKlansman فیلم خوبی است که با داستانی جذاب و سرگرمکننده و گاهی کلیشهای، کارگردانی مسلط اما خالی از خلاقیت و تدوینی قاعدهمند، ضمن بازیهای جذاب و باورپذیر روبروی دوربینی بدون آلایش و مجرب، توانسته در مدت زمان کمی کارگردان خود را به یک مالکوم ایکس معاصر در سینما تبدیل کند. نقشی که در حال حاضر اسپایک لی در سینما ایفا میکند، تا سالها تاثیر خود را حفظ خواهد کرد و در آینده به خوبی از او یاد خواهد شد.
با درود بیکران خدمت رفیق و استاد قدیمی، بعد از مدتها خوندن نقد فیلمی دیگه به قلم سعید زعفرانی حال و هوام رو عوض کرد…
و اما نظرم در رابطه با فیلم kkk با سعید عزیز همسو نیست و با امتیاز ۷۵ به این فیلمِ به شدت شعاری و سطحی موافق نیستم. متاسفانه مدت زمانِ به نسبت زیادی از تماشای این فیلم برام گذشته و به دلیل اینکه بعد از kkk فیلمهای زیاد دیگری از جمله فیلمهای مهمِ فصل طلایی سال رو دیدم (که متاسفانه برای امسال اونها هم چنگی به دل نمیزدند!) و ذهن و حافظه کوتاه و بلند مدتم مثل سالهای گذشته قوی کار نمیکنه، نمیتونم به جزئیات فیلم اشارهای داشته باشم اما در رابطه با نکاتی که یادم مونده و به واسطه متن نقد یادم افتاده باید بگم که kkk از اون دست فیلمهایی هست که خیلی خوب شروع میشه، انتخاب Alec Baldwin و اون سخنرانی اولیهی سیاه و سفید خیلی کوبنده و دقیق هست، شخصیت پردازی و شکلگیری شخصیت اصلی و مشکلاتش با ورود به اداره پلیس محکم و خوب شروع میشه اما بعدتر اضافه شدن چاشنیِ شعارهای تکراری نژادی که ذره ذره به فیلم تزریق میشه کار رو بشدت خراب میکنه، چاشنی اینقدر به فیلم اضافه میشه و طعم فیلم رو اینقدر زننده میکنه که حدود ۳۰ دقیقه پایانی فیلم جای چاشنی {شعار و مظلوم نمایی} با ماده اصلی فیلم {داستان} جابهجا میشه.
این درسته که واشنگتنِ پدر در فیلم “مالکوم اکس” خوش درخشید اما این دلیل نمیشه که واشنگتنِ پسر هم در فیلمی با همین کارگردان ظاهر بشه و هالیوود رو زیر و رو کنه! جایی خونده بودم که بعد از اعلام کاندیدهای “گلدن گلوب” و “اسکار” پدر این بازیگر از کاندید نشدن پسره با استعدادش حرفهای سخیف و بانکمی زده بود! یکی از نکات فیلم و بازی واشنگتن در اینه که هر چند که ما در آمریکا زندگی نمیکنیم به سادگی میتونیم لهن و لهجه سیاه پوست بودن شخصیت اصلی رو از پشت تلفن حدس بزنیم، دیگه چه برسه به نوع صدا با صدای Adam Driver که برای اون دسته گروه در فیلم که براشون خیلی مهم و جدی هم هست اصلا جای شکی قرار نمیده (هر چند که اینجا نوع بازی و تغییر صدای Adam Driver لازم و خوبه اما کافی نیست). اون بخش پایانی فیلم وقتی شخصیت اصلی فیلم با همکاراهاش از اداره پلیس به سرکرده بدذات گروه زنگ میزنه و به نوعی سرهکار قرارش میده و خندهها و … دیگه واقعا چه از نظر بازیگری و چه کارگردانی تیره خلاصِ فیلمه (چطور امکان داره تِم فیلم و درصد کمدیِ فیلم در این نقطه مکانی از فیلم تا به این حد تغییر پیدا کنه).
در مورد چاشنی فیلم هم که عرض کردم رجوع کنید به اون بخش از فیلم که به صورت موازی داره سفید پوستهای احمق روی صندلی نشسته رو نشون میده که منتظر آب مقدس گروه هستند و از اون طرف روایت پیرمرد سیاه مهربون که داره اون داستان مظلومیت رو تعریف میکنه، این بخشِ ساده و پیش پا افتاده از کارگردانی با این سابقه و تجربه واقعا پذیرفتنی نیست. وقتی در فیلمی اینچنینی که به نوعی خیر و شر در مقابل هم قرار میگیرند اگر گروه شرورین زیاد از حد شرور و احمق نشون داده بشن دیگه جایی برای همذات پنداری با جبهه خیر باقی نمیمونه.
به نظرم بازی Adam Driver و یک پنجم ابتدای فیلم و بازی اون دختر سیاه پوست که دلدار شخصیت اصلی فیلم میشه و یه بخش کوتاه نهایی فیلم که از در بیرون میان و متوجه میشن این قضیه نژادپرستی همینطور ادامه خواهد داشت از نکات مثبت فیلمه. اما بخش پایانی فیلم و ارجاع دادن به زمان حال و نشون دادن مستند همه چیز فیلم رو از بین میبره، بعد از این بخش اگر شکی هم باقی میموند از بین میره و مشخص میشه که دلیل ساخت این فیلم توسط فیلمساز چی بوده. اکنون چه چیزی از بخش هنری/فنی فیلم باقی میمونه!؟…
تماشای این فیلم رو به هیچ یک از رفقا پیشنهاد نخواهم کرد…
با سپاس فراوان و مجدد از سعید عزیز و با آرزوی ادامه پیدا کردن بخش “به سوی اسکار”.
__________________________________
(Once Upon a Time in Hollywood)