با سلام. ابتدایی ترین مفهومی که یک علاقه مند به هنر هفتم به طور کلی با آن آشنا میشود دو کلمه بیشتر نیست , فرم و محتوا. فرم و محتوا در یک شاهکار سینمایی یا تلوزیونی (با آنکه (فرم) در این دو مقوله مسلما با هم تفاوت هایی دارند ولی از منظر کلی ) , باید و باید حرفی برای گفتن داشته باشند در غیر اینصورت و در صورت کمرنگ بودن یکی بر دیگری , آن اثر تبدیل به شاهکار نخواهد شد که آقای قرالو به نظرم این مطلب را با این جمله بیان کرد : (ولی قضیه این است که عظمت اژدهای بدون سر را، توی هیچ افسانهای ثبت نمیکنند!) کمی با حرف های آقا رضا مخالفم نه اینکه طرفدار پر و پا قرص سریال باشم یا اینکه بخواهم طرفداری چشم بسته انجام بدهم. نه !!! من هم تا ۱۵ دقیق پایانی سریال با رضا کاملا موافق بودم. بعد از اینهمه احتمالات مخوفی که در نظر گرفته بودم این چه پایانی بود آخر !!! ولی ناگهان نکته ای به ذهنم رسید که شاید تا حالا به ذهن کسی نرسیده باشد و شاید کسی از این منظر به قضیه نگاه نکرده باشد. سریال از لحاظ فنی به قول آقای قرالو هم در کارگردانی هم در بازیگری و تدوین و غیره عالیست و هم از لحاظ داستان که هم بار جنایی دارد و هم بار فلسفی فوق العاده ظاهر شده است و مشکل فقط اینجاست که داستانی با اینهمه پتانسیل پایانی ساده تر از انتظار دارد و نکته دقیقا همینجاست !!! به نظر این بنده حقیر که برداشت شخصی من است تمام فلسفه داستان هم همینست که به ما این را بگوید که حقیقت همیشه لزوما پیچیده نیست و بسیار ساده است و گاهی حقیقت به قدری ساده میشود که از دید ما محو میشود.وقتی کارآگاه وست به همکارش هیز بعد از دریافتن حقیقت میگوید که ما اینهمه سال چه غلطی میکردیم منظورش اینست که موضوع به این سادگی را چگونه در طول این ۲۵ سال متوجه نشدیم و ندیدیم. شاید دلیلش این باشد که ما انسان ها ذاتا درونمان پر است از حدس و گمانهایی که اکثراً تاریک و خفن و کرک و پر ریز هستند! ذهن ما عاشق پیچیدگی و دست های پشت پرده شیطانی است و همین باعث میشود که گاهی اوقات ساده ترین حقایق را خیال , و وهم و رویا را حقیقت بپنداریم ! پایان این سریال درس خیلی خوبی به من داد . با تشکر ۵۰ برای پاسخ، وارد شوید