«تعقیب سرد» (Cold Pursuit) اولین فیلم هالیوودی «هنس پتر مولند» (Hans Petter Moland)، کارگردان نروژی است. این اثر بازسازی فیلم نروژی In Order of Disappearance است که توسط خود مولند در سال ۲۰۱۴ ساخته شد. پس از بازخورد خوب این اثر نزد منتقدین و راهیابیاش به بخش مسابقات شصت و چهارمین دوره فستیوال بینالمللی فیلم برلین، «مایکل شمبرگ» (Michael Shamberg) تهیه کننده آمریکایی، تمایلش به بازسازی هالیوودی این اثر را ابراز کرد و خود مولند بهعنوان کارگردان این بازسازی مشغول به کار شد. با نقد فیلم Cold Pursuit همراه دنیای بازی باشید.
این فیلم داستان برف روبی به نام «لنز کاکسمن» با بازی «لیام نیسون» را تعریف میکند. وی در شهر دنور، واقع در ایالت کولورادو آمریکا همراه با پسر و همسرش زندگی میکند. در ابتدای اثر، پسر وی بر اثر اوردوز ناشی از مصرف هروئین جان میدهد. کاکسمن که به مرگ وی مشکوک است، درگیر انتقامجویی شخصی میشود تا از علت مرگ فرزندش پرده بردارد. این تصمیم، در نهایت پای دو گروه قاچاقچی شهر را نیز به ماجرا باز میکند و آتش جنگ و درگیری بین این دو گروه را شعلهور میسازد.
Cold Pursuit یاداور آثاری است که قصد داشتند تا با تبعیت از فرمول موفق و خلاقانه آثار «کوئنتین تارانتینو» (Quentin Tarantino)، خصوصا دو فیلم «سگهای انباری» (Reservoir Dogs) و «داستانهای عامه پسند» (Pulp Fiction)، تجربه شگرف و خاص آنها را تکرار کنند. این قبیل آثار معمولا با یک رخداد به ظاهر ساده که ضد قهرمان قصه را به واکنشی شدید وا میدارند، شروع میشوند؛ ولی در ادامه با توییستها و خرق عادتهای روایی مستمر، قهرمان و دنیای قصه را درگیر چنان ماجرای پیچیده و غیر قابل پیشبینیای میکنند که هیچکس در ابتدا توقع شکلگیریاش را نداشت.
فیلم خصوصاً در نیمه دوم، مرا تا حدودی یاد فیلم کرهای «دریای زرد» (Yellow Sea) اثر «نا هونگ جین» (Na Hong Jin) نیز انداخت. در آن فیلم قصه و روایتی شخصی بدل به چنان هزارتوی بیپایانی از اکشن و کشتار میشود که عملاً قصه شخصی ضد قهرمان فیلم از نقطه تمرکز اصلی خارج و خود بدل به یکی از خرده داستانهای اثر میشود. این شیوه روایی، درصورت پیادهسازی صحیح و دنیاسازی مناسب، بستر بسیار ایدهآلی را برای روایت و تغییر پرسپکتیوهای روایی در اختیار فیلمساز قرار میدهد. که البته شرط اصلی دستیابی به سطحی عالی در این شیوه، قدرت و کیفیت بالای شخصیتپردازیها و قصه اصلی است که بتواند در میان سیل متعدد رخدادها و خرده داستانها، شیرازه و کلیت کار را حفظ کند و در نهایت از دل آن اثری یکپارچه و یکدست خارج کند.
این رخداد در Yellow Sea و آثار مشابه تارانتینو در سطحی اعلا به وقوع پیوست، ولی در Cold Pursuit متاسفانه با فراز و نشیبهای متعددی همراه است. در بعضی بخشها بسیار میدرخشد و در دیگر بخشها از رمق و قدرت چندانی برای تاثیرگذاری و همراهی بیننده برخوردار نیست. شخصیت لیام نیسون، در فیلم، برفروبی معمولی و مهربان است که بهعنوان بهترین شهروند سال نیز انتخاب شده است. ولی اتفاقی در همان چند دقیقه ابتدایی فیلم، وی را وارد یک انتقامجوییِ خطرناک میکند که در نهایت منجر به شعلهور ساختن جنگ بین دو گروه قاچاقچی شهر میشود. انتقامی شخصی که در نهایت حیطه تاثیرش گریبان کل شهر را میگیرد.
نیمه اول فیلم اختصاص به شخصیت کاکسمن و داستان انتقام وی دارد. نیمه دوم، داستان ما را به دل دو گروه قاچاقچی شهر میبرد و داستان نزاع بین این دو را بازگو میکند و در نهایت در پرده آخر، تمامی خطهای داستانی به هم میرسند و در یک نقطه به انتها میرسند.
Cold Pursuit خطهای داستانی متفاوتی دارد که متاسفانه همگی آنها به یک میزان از قدرت و پرداخت مناسب بهرهمند نیستند. داستان انتقام نلز کاکسمن، به عنوان عاملی که مهرههای دومینوی قصه را به حرکت وا میدارد و تمامی کنش و واکنشهای روایی را سبب میشود، از قدرت خوبی برخوردار است و مقدمات قصه و زمینه آشنایی مخاطب با دنیای اثر را فراهم میکند. جدای از این خط داستانی، داستان گروه قاچاقچی وایکینگ، گروه قاچاقچی گاو نر سفید و اداره پلیس شهر دنور نیز همسو با این داستان روایت میشوند و بر یکدیگر همپوشانی دارند. در این بین، قصه اداره پلیس به علت پرداخت ضعیف و مدت زمان کمی که به آن اختصاص داده شده است، از ضعف فاحشی در قیاس با خطهای داستانی دیگر بهره میبرد و به راحتی میشد آن را از روند اتفاقات فیلم حذف کرد.
یکی از نقاط قوت Cold Pursuit، خود آگاهیاش نسبت به کلیت و موجودیت خود است. یک اثر جنایی که رگههای عمیقی از کمدی سیاه در آن ریشه دوانده و به اثر، یک سرخوشیِ دوستداشتنی و البته ضرب آهنگی دلنشین بخشیده است. همانقدر که موضوع و مسائلی که در فیلم به وقوع میپیوندد جدی است، به همان اندازه خودش را دست میاندازد و از جدیت و جایگاه شخصیتها و ارزش رخدادهایش میکاهد. دو باند قاچاقچی مواد مخدر کله گنده شهر، با یک تماس تلفنی، اسم رئیسهایشان مشخص میشود و یک مامور برفروبی با کشتن سه تن از آنها، بیخودی دو گروه را درگیر جنگ میکند.
بازیگران اغلبا در ایفای نقششان موفق ظاهر شدهاند. گل سرسبدشان نیز لیام نیسون است که در خلق شخصیتی رنج کشیده و انتقامجو، موفق ظاهر میشود. ؛ البته جدای از بازیِ خوبش،بزرگترین ایرادی که به کار لیام نیسون وارد است، مربوط به پرسوناژهای مشابهی است که طی این چندسال گذشته در آثار مختلف از خود ارائه داده. ایرادی که به کارش وارد است، مربوط به پرسوناژهای مشابهی است که طی این چندسال گذشته در آثار مختلف از خود ارائه داده. فیلمهای اخیر این بازیگر، اغلب از یک تم داستانی بهره میبرند و همگی به نوعی یاداور اولین قسمت Taken هستند. اثری که جایگاه این فرد را به عنوان بازیگری مناسب برای فیلمهای اکشن و شخصیتهای خسته و زخمخورده انتقامجو تثبیت کرد. از این فیلم به بعد، شاهد ایفای نقش وی در دوجین فیلم مشابه بودیم که در همگی آنها دقیقا شاهد لیام نیسون فیلم Taken هستیم. تنها آثار متفاوتی که طی سالهای گذشته از این بازیگر دیدم، دو فیلم Grey و Silence بودند که البته بازهم در Grey شخصیتی که بازی میکند دقیقاً همسو با همان شخصیتپردازی و شیوه بازی آثار پیشینش است. این تکرار مداوم پرسوناژهای تکراری و محصولات اکشن مشابه، موجب شده که بازی وی با وجود کیفیت مناسب، در ذهن مخاطب ثبت شود و تکرار مجددش، با وجود پیادهسازی و بازی خوب، تاثیر قابل قبولی بر مخاطب باقی نگذارد. چرا که من، بهعنوان مخاطب، بارها این شخصیت را در آثار دیگر لمس کرده دیگر و نمیتوانم در سطحی مناسب و درخور فراز و نشیبهای روایی این اثر تازه، با وی و تصمیماتش همراه شوم.
Cold Pursuit اثری متوسط است که تا حد قابل قبولی در انجام چیزی که قصد و هدفش بوده موفق ظاهر میشود. ضربآهنگ بسیار خوبی دارد و در ایجاد توازنی صحیح میان جدیتی مطلق و طنزی سیاه خوب عمل میکند و داستانهای متفاوتش را به نقطه پایانی مناسب رهنمود میکند.