رمان «زنان کوچک» اثر «لوییزا آلکات» با سینما و تلویزیون غریبه نیست. تا به حال بیش از شش فیلم سینمایی به طور مستقیم از این درام که در دستهی درام بلوغ(طبقهبندی میشود، اقتباس کردهاند. در کنار سینماییها، چندین و چند سریال تلویزیونی بر اساس این رمان ساخته شده است که حسابشان از دست نگارنده در رفته است. مهمترین این سریالها را، حداقل برای ما ایرانیها، میتوان انیمهی ژاپنی زنان کوچک دانست که در ۱۹۸۱ تولیدش آغاز شد و در دههی شصت و هفتاد شمسی همواره از تلویزیون ایران پخش میشد. در ادامه با آخرین مقالات سینما و بررسی فیلم زنان کوچک دنیای بازی را همراهی کنید.
زنان کوچک در کنار «آنشرلی»، «بابا لنگدراز» و «فوتبالیستها» دیگر به حافظهی جمعی متولدین دههی شصت، اواخر پنجاه و حتی اوایل هفتاد در ایران گره خورده است؛ به خصوص در بین جنس مؤنث جامعهی ایران که حال میانسالهای جامعهی ما را تشکیل دادهاند. زنان کوچک برای زنان، حکم فوتبالیستها را برای مردان دارد. نام زنان کوچک، جدا از اثری که به آن اشاره میکند، دیگر به طور کامل یک نوستالژی است، و سخت است قلم زدن در قلمروی نوستالوژی.
به طرف دیگر میز نگاه کنیم؛ گرتا گرویگ را اگر بهترین کارگردان زن حاضر در هالیوود ندانیم، بدون شک پرکارترین است. گرویگ در اواسط دههی نخست قرن با فیلمهایی که به نوعی دغدغهی زنان در عصر مدرنیته را بیان میکردند به عنوان کارگردان پا به عرصهی سینما گذاشت. با بررسی رزومهی وی به خوبی میتوان پیشرفت فنی و البته فروکش کردن دغدغههای آتشیتنش را حس کرد، تا این که در نهایت تا ۲۰۱۷ و با «لیدی برد»(Lady Bird) خانم سرکش هالیوود بیشتر و بیشتر به حیطهی دراماتیک محض (نه درام دغدغهمند) کشیده شد. البته تا همین زنان کوچک که فیلم اخیر او در ۲۰۱۹ و تازهترین اقتباس از رمان آلکات است، گرویگ به خوبی ثابت کرده است که علی رغم سوژههای جنسیتی در اکثر آثارش، یک کارگردان جنسیتی نیست.
داستان زنان کوچک شاید تا به حال بارها و بارها تکرار شده باشد، اما در دستان گرویگ که علاوه بر کارگردانی خودش نیز فیلمنامه را نوشته، تجربهای لذتبخش را برای مخاطب به ارمغان میآورد، لذتی که صرفا از خاطرهبازی و تحریک نوستالژی حاصل نشده است. روایت دو سطحی زنان کوچک گرویگ، تکراری بودن را از داستان فیلم او میزداید. روایت اصلی زنان کوچک در زمان حال داستان است؛ وقتی که بیماری یکی از چهار دختر خانوادهی مارچ عود کرده و خانهای که پس از شور و شوق دوران نوجوانی دختران هر یک از آنها را به گوشهای از جهان فرستاده، حال سوت و کور به نظر میرسد. عود کردن بیماری یکی از خواهران کم کم خانوادهی مارچ را دوباره در کنار یک دیگر جمع میکند تا خانه را علی رغم غمهایش، دوباره نشاط بخشد.
افتتاحیه و اختتامیه فیلم هر دو بر محور همین روایت اصلی هستند و به خوبی شکل میگیرند. موتیف چاپ کتاب در انتشاراتی توسط «جو» که دختر نویسندهی خانوادهی مارچ است، هوشمندانه به خود لوییزا آلکات، نویسندهی رمان زنان کوچک اشارهی برون متنی میکند و نشان دهندهی شروع و پایان فیلم است.
در میان این شروع و پایان و با ملاقات «ایمی» دختر نقاش خانوادهی مارچ با «تدی» است که فلاشبکها به زمانی که چهار دختر و «تدی» پسر همسایهشان در سنین نوجوانی بودند آغاز میشود. فلاشبکها که سطح دوم روایت فیلم را شکل میدهند، به خوبی پیشزمینهی داستانی روایت اصلی را همچون قطعات پازل در طول فیلم میچینند.
خوشبختانه با طرح محرکهای داستانیای نظیر شیطنتهای نوجوانان، دوستی، عشق، تنهایی، عشق مثلثی و… ، زنان کوچک در هر دو سطح روایی خود این جذابیت و تعلیق را دارد که مخاطب را به آرامی (به همان اندازه که درام فیلم آرام است) با خود همراه سازد. البته ناگفته نماند که در میان همین فلاشبکهاست که یکی دو حفرهی داستانی در فیلم شکل میگیرد، مثل این که جو چطور موهایش را فروخت؟!
فیلمبرداری، تدوین و کارگردانی زنان کوچک، همانند داستانی که تعریف میکند کلاسیک است. مشکل فنی خاصی در فیلم دیده نمیشود، دوربین همواره ثبات دارد و هرگز روی دست قرار نمیگیرد. هرچند تعداد کاتهای زنان کوچک گرویگ نسبت به فیلم(برداری)های کلاسیک بسیار بیشتر است و کمتر شاهد حرکت دوربین هستیم، ولی این فیلمبرداری پر جنب و جوش با پر جنب و جوش بودن روایت فیلم، به خصوص در فلاشبکها متناسب است.
در واقع دوربین و کادربندی تا زمانی که آبجکتهای حاضر در قاب را دنبال میکند، عملکرد منحصر به فرد و دلنشینی دارد. اما بزرگترین مشکل فیلم دقیقا آن جاست که دوربین به خیال خود برای افزایش عمق بیشتر به آبجکتهایش، حالتی سوبجکتیو به خود میگیرد. نمونهای از این حرکات مسخرهی فیلم را میتوان در چند اسلوموشن برای افزایش بار دراماتیک صحنه دید یا جایی در اواخر فیلم که جو با انتشارات نامهنگاری میکند.
داستان، کارگردانی و فیلمبرداری کلاسیک فیلم به خوبی کار خود را انجام میدهد و درام به قدری آرام و ساده است که هر مخاطبی به خوبی اهمیت یک شخصیت یا صحنه را متوجه میشود، چه نیازی به تاکیدهای مصنوعی بود؟ خوشبختانه اما تعداد این صحنههای مسخره و خارج از چارچوب زیبای فیلم کم است و در کل خدشهای بر تجربهی زنان کوچک وارد نمیکند.
هرچند در داستان فیلم شخصیتهایی نظیر پروفسور و پدربزرگ تدی وجود دارند که هر یک به نسبت در حاشیه قرار میگیرند و پرداخت زیادی دریافت نمیکنند؛ اما نمیتوان این را ایراد به حساب آورد، چرا که در یک درام و به خصوص در درامی این چنینی، هیچ کس انتظار پرداخت کامل به همهی شخصیتها را ندارد، هستهی اصلی شخصیتهای داستان است که اهمیت فراوان دارند و آنها هم هر یک به خوبی در فیلم پرداخت میشوند. اما نکتهی درخشان زنان کوچک در حیطهی شخصیتپردازی این است که حتی شخصیتهای فرعی فیلم (نظیر همان دو شخصیت مذکور) نیز هرگز تیپ نیستند و از روی ظاهر و چند خط دیالوگ هم که شده، یک به یک شخصیت منحصر به فرد خود را مییابند.
موسیقی فیلم به قدری تاثیرگذار نیست که عنوان یک آلبوم موسیقی مستقل ماندگار شود، با این حال به خوبی در بطن فیلم غرق شده است؛ آن جا که باید شور و شوق را تزریق کنید چنین میکند و آن جا که باید عشق یا سردرگمی را.
تیم بازیگران فیلم به خوبی در نقشهایشان درخشیدهاند. از بازیگران فیلم میتوان از «سورشا رونان» (در نقش جو) و «لویی گارل» (در نقش تدی) که پیش از این نیز سابقهی همکاری با گرویگ را داشتند را نام برد تا «لورا درن» (در نقش مادر خانوادهی مارچ) که سال گذشته جایزهی بهترین بازیگر مکمل زن ساکار و دیبازی را به خاطر بازیاش در «داستان ازدواج» برد. حتی ستارهی تبلیغاتی فیلم یعنی «اما واتسون» که شاید کمتر از چیزی که انتظار داشته باشید در فیلم حضور دارد، ولی همگی برازندهی نقش خود هستند و به خوبی بازی کردهاند.
مهم نیست پیش از این فیلم یا سریال دیگری تحت عنوان زنان کوچک دیدهاید یا خیر، زنان کوچک گرتا گرویگ یک ملو درام کم نقص است که لذتی آرام و کلاسیک را به مخاطبان خود هدیه میکند؛ لذتی که برای همه است اما برای آنان که ناخودآگاه شروع به خاطره بازی میکنند، بیشتر.
تدوین اش اصلا کلاسیک نیست. پس و پیش کردن داستان برای کسی که کتاب را نخوانده بسیار گمراه کننده و اعصاب خرد کن است.
انصافا little women رو دوس داشتم. فیلم خیلی زلال بود. بازی ها خوب بودن داستان خوب روایت شد. با اینکه کتاب رو شاید ده پونزده سال پیش خونده بودم اما لذت شنیدن این روایت، توی یه مدیوم دیگه باز هم برام تازگی داشت.
فقط کاش یکم «اما واتسونِ» فیلم بیشتر بود.