هرگز سریالی را به خاطر نمیآورم که به اندازه Thirteen Reasons Why دچار افت کیفی فاحش شده باشد. حتی لغزش روایی سریالهای Dexter و Bloodline قابل قیاس با سقوط سریال Thirteen Reasons Why نیستند. روایت شلخته، بد و بی ارزش فصلهای دوم تا چهارم باعث شده که حتی فصل نخست بینظیر سریال را فراموش کنیم؛ فصلی که محتوا و قصهای محکم، منطقی و وفادار به منبع اصلی داشت، هدف و بحران قصه مشخص بود و در نهایت عوامل تولید ماهر و کارکشتهای مثل حضور «تام مک کارتی» (Tom McCarthy) در مقام کارگردان و جی آشر (نویسنده اصلی کتاب) پشت ساخت این سریال قرار گرفته بودند. تمام این خصلتهای برتر در فصلهای بعدی از بین رفت و گروهی تولید و نگارش سناریو ادامه سریال Thirteen Reasons Why را برعهده گرفتند که شناخت کاملی به منبع اصلی، بحران و شخصیتهای قصه نداشتند. اتفاقی که منجر شده فصل چهارم و نهایی سریال Thirteen Reasons Why به یک سقوط آزاد تشبیه شود. حال بالاخره تاریخ پخش فصل پایانی سریال Thirteen Reasons Why را پشت سر گذاشتهایم و این سریال رسما به پایان رسیده است، برای مطالعه بررسی فصل چهارم سریال Thirteen Reasons Why همراه دنیای بازی باشید.
پس از مدتهای انتظار طرفداران، در نهایت تاریخ پخش فصل پایانی سریال Thirteen Reasons Why مشخص شد. اما در فصل چهارم سریال Thirteen Reasons Why خبری از بازگو کردن دلایل مرگ یا خودکشی یک شخصیت دیگر نیست و نویسندگان این بار قصه خود را به سمت معضل «سلامت روان» دانش آموزان جامعه امروزی آمریکا بردهاند. موضوعی که در نگاه اول هوشمندانه به نظر میرسد ولی در بطن قصه، هرگز به عمق موضوع پی نمیبرد و هرچه را که پیرامون این معضل نشان میدهد، شالودهای از سکانسهای کلیشهای فیلمهای ترسناک اسلشر و روانشناسانه است. پیش از اینکه نویسندگان حتی مرور کنند که داستان فصل سوم را چگونه به پایان رساندند، مخاطب را ناگهان در دنیای مریض احوال «کلی جنسون» (Clay Jensen) قرار میدهند. Clay آشفته و مریض احوال که مدام کابوس و توهمهایی از مانتی دلاکروز و برایس واکر میبیند. کابوسهایی که نه مبدا مشخصی دارد و نه منبع موثق برای اتصال آن به یک اختلال عصبی. سوالی که مطرح میشود که چرا کلی باید درگیر کابوسها و توهمها پیرامون مرگ «مانتی» (Monty) و برایس (Bryce) شود؟ فردی که در فصل سوم نقش چندان موثری در مرگ این دو شخصیت نداشت!
در اپیزودهای اول تا چهارم، نویسندگان اوضاع ذهن پریشان کلی را با ترکیب سکانسهای فیلمهای اسلشر و روانشناسانه به نمایش میگذارند. از تماسهای یک شخص غریبه به Clay که او را وارد بازی موش و گربه میکند تا سایه یک فرد مرموز که در جنگل قصد سلاخی دانش آموزان را دارد. سکانسهایی که بدیع نیستند و آنها را پیشتر در فیلمهای Scream و Wrong Turn دیدهایم. گهگاهی هم شخصیت «جسیکا» (Jessica) که حضوری خنثی در روند قصه دارد، با کابوسهای مبتذل از برایس واکر روبرو میشود. حالا همهی این ریخت و پاشها که سرانجامی ندارند، چه کمکی به قصه میکنند؟
در اپیزودهای بعدی، فضای قصه به شرایط عادی فصول گذشته بازمیگردد و Clay تحت معالجه یک روان شناس نیز قرار میگیرد. سکانسهای ملاقات Clay با روان شناس (که چهرهاش هم اصلا شبیه روانشناسها نیست و بازیگرش هم اصلا نقش آفرینی نمیکند!) تداعی گر سکانسهای ملاقات «تونی سوپرانو» (Tony Soprano) با «جنیفر ملفی» (Jennifer Melfi) در سریال The Sopranos هستند و قطعا سازندگان هم سعی داشتند که سکانسهای روان درمانیشان، حد لامکان شبیه سکانسهای بی نظیر The Sopranos دربیاورند ولی چیزی که نتیجهاش حاصل شده، تنها بیان تکراری اتفاقات اپیزود از زبان Clay به روان شناس است و روان شناس هم به جای ارائه راه حل، Clay را با پرسش سوالات بی اهمیت عذاب میدهد. با اینکه منتظریم که بدانیم علت دقیق آشفتگی ذهنی کلی چیست، روان شناس با صراحت ریشه این آشفتگی ذهنی Clay را اختلال عصبی بیان میکند. اینکه چه نوع اختلال عصبی است و راه درمانش چه است، هرگز به آن اشاره نمیشود. چیزی که از ابتدای فصل چهارم مشخص بود و فقط نویسندگان منتظر لحظهای بودند که آن را در لابلای دیالوگ روان شناس علنی کنند!
پس از افت سریال ۱۳ دلیل برای اینکه در فصل سوم، در فصل نهایی سازندگان برای اینکه موتور محرکه قصه را روشن کنند، خودشان را با نمایش سکانسهای شلوغ و بی ارزش به در و دیوار میزنند. یکی از سکانسهایی که برای ساخت آن خرج بسیاری برداشته ولی بی هدف است، سکانس درگیری دانش آموزان با ماموران پلیس در مدرسه است که علت این درگیری با بد رفتاری مامور مدرسه با یک دانش آموز رنگین پوست آغاز میشود. سکانسی که بی ارتباط با وضعیت حال حاضر جامعه آمریکا نیست. در سکانسی که منتظر هستیم که با یک حادثه غیر قابل پیش بینی ختم شود، تنها با انفجار یک ماشین به پایان میرسد. پایانی که وجود این سکانس را بیش از پیش بی ارزشتر میکند.
کارکرد و اهداف سایر شخصیتها در روند قصه مجهول و بی اثر نیز هستند؛ اینکه چرا «زک» (Zack) به یک شخصیت بی خیال در این فصل تبدیل شده و اینکه چرا به نوشیدن الکل روی آورده است؟ اینکه چرا باید «تونی» (Tony) را در وضعیتی ببینیم که همچنان نگران «تایلر» (Tyler) است و چرا باید او را در رینگ مسابقات بوکس
زیرزمینی ببینیم؟ اینکه شخصیت «چارلی» (Charlie) که تازه به دبیرستان لیبرتی آمده، آیا به دنبال گرفتن انتقام مرگ مانتی است یا عشق بازی با سایر شخصیتها؟ چیزی که بیشتر از همه ذوق میزند، تلاش نویسندگان به تغییر گرایش جنسی تمامی شخصیتها ( به جز کلی و جاستین) بوده که تا حدودی در این کار موفق شدهاند!
چیزی که در تاریخ پخش فصل پایانی سریال Thirteen Reasons Why در فضای مجازی منتشر میشد، پیرامون یک پلات توییست بود که با تماشای کامل فصل چهارم دریافتم که آن پلات توییست دهان به دهان گشته در اینترنت مربوط به مرگ ناگهانی شخصیت «جاستین فولی» (Justin Foley) بوده است. نخست باید گفته شود که مرگ ناگهانی شخصیت هرگز به عنوان پلات توییست قوی در نظر گرفته نمیشود مگر اینکه به ارزش قصه کمک بسزایی کند. با اینکه فصل چهارم قصهای ندارد، مرگ جاستین فولی قصه را به سمت و سوی لحظات به ظاهر دراماتیک میبرد تا مهر نهایی بر تلاش نافرجام نویسندگان سریال بزند. معمولا نویسندگان باید دلایل خوبی برای مرگ یک شخصیت داشته باشند؛ اینکه شخصیت در زندگیاش به خط پایان رسیده است و سپس مرگ در خدمت روند قصه باشد. دو چیزی که هرگز در شخصیت جاستین و در زمان مرگش دیده نمیشود.
فصل چهارم سریال Thirteen Reasons Why حتی برای طرفداران هم عذاب آور است. کاملا بی ارزش، بی هدف و فاقد قصه است. تنها لحظات خوب این فصل، لحظه ای است که ادای احترام و خاطره بازی با شخصیت «هانا بیکر» (Hannah Baker) میشود. تنها موردی که ما را به آن فصل بینظیر اول سریال میبرد. سریالی که در سال ۲۰۱۷ در بین برترین سریالهای شبکه Netflix قرار داشت، اکنون میتوان گفت با حساب فصلهای دیگر، Thirteen Reasons Why یکی از ضعیفترین سریالهای این شبکه قلمداد میشود.
اگر از دیدن فصل نهایی سریال ۱۳ دلیل برای اینکه پشیمان شدهاید، ما لیستی از بهترین سریالهای پاییز و زمستان امسال آماده کردهایم که میتواند جای آن را برای شما پر کند. اما اگر این فصل را تماشا کردهاید، نظرتان را در قسمت کامنتها با ما به اشتراک بگذارید.
خیلی کمتر میبایست برای این نقد مایه میزاشتی سپهر جان! خود سازندههاش از فصل دو به بعد بیخیالش شدن و رندوم شت تو حلقوم قصه میریختن و از مزخرفات پرش میکردن که به زور ذرهای ناچیز بتونن کشش روایی ایجاد کنن یا شیره ارتباط حسی که مخاطب با شخصیتهای فیلم پیدا کرده رو بکشن و در نهایت کشش بدن و کشش بدن و بدلش کن به یه کپی از کپی از کپی درجه سوم خودش که لکه ننگیه بر همون فصل یکی که همونم جا حرف و نقد بسیار داره.
نقد واقعا درست و به جا بود
من که انقد حوصلهم سر رفت که کلا سریال رو حذف کردم