نگاهی به فصل دوم از سریال «مرده‌ی متحرک»؛ هنوز هم زندگی‌ای این اطراف هست… (قسمت دوم)

در ۱۳۹۱/۱۲/۱۶ , 13:05:18

بعد از بررسی فصل اول سریال “مرده‌ی متحرک” , به سراغ فصل دوم رفتیم. فصلی که در ۱۳ قسمت تهیه شده و به دلیل تعدد قسمت‌ها, مقاله‌ی مربوط به بررسی آن را در دو قسمت تهیه کردیم. در قسمت اول مقاله, شش اپیزود ابتدایی این فصل را مورد تحلیل قرار دادیم و در این قسمت هم قصد داریم تا هفت قسمت پایانی فصل دوم سریال “مرده‌ی متحرک” را مورد بررسی قرار دهیم. اپیزود‌هایی که جریانات هیجان‌انگیزی از قهرمانان ما و بی‌رحمی دنیای آخرالزمانی آن‌ها را در خود جای داده است.

هشدار: این متن قسمت‌هایی از داستان سریال در فصل دوم را فاش خواهد کرد.

پایانی بر یک جستجو

بی‌شک یکی از دراماتیک‌ترین قسمت‌های سریال “مرده‌ی متحرک”, قسمت هفتم فصل دوم است. این قسمت به خوبی نشان می‌دهد که چگونه همه‌چیز آرام آرام تا نقطه‌ی جوش داغ می‌شوند. رابطه‌ی “گلن” و “مگی” در ابتدای اپیزود. “شین” که “ریک” را متعلق به این دنیای پساآخرالزمانی نمی‌داند و مخاطبی که به یاد دیالوگ “دیل” به “شین” می‌افتد: ” شین”, تو به خوبی متعلق به این دنیا (کثیف) هستی”.

همه‌چیز در حال به هم خوردن است. “شین” تیم خود را جمع می‌کند و ریک هم تیم خودش. “شین” سعی می‌کند تا همه را برای کشتن زامبی‌های داخل طویله با خود همراه کند. درست زمانی که “ریک” و “هرشل” همراه با دو زامبی ظاهر شده تا آنها را به مجموعه‌ی زامبی‌های داخل طویله اضافه کنند(!) و دیگر شاهد سکانسی هستیم که همانند بمب منفجر می‌شود. “شین” قصد بازکردن درب طویله را دارد و “گلن”و “لوری” هم با فریادهایشان از او درخواست می‌کنند که این کار را انجام ندهد. اما “شین” کار خودش را می‌کند. پسر و همسر “هرشل” در میان زامبی‌ها هستند و “هرشل” در حالی که مات و مبهوت به ترکیدن مغز کسانی که زمانی دوستشان داشته نگاه می‌کند, زانو می‌زند. اما بدتر از این هم ممکن است که به وقوع بپیوندد… دراماتیک‌ترین صحنه‌ی این قسمت یا حتی فصل. “سوفیا” به عنوان آخرین زامبی از طویطه بیرون می‌آید… دختر بیچاره… تلاش همه برای یافتن او بیهوده بوده. “ریک” تنها کسی است که کنار فریاد‌های مادرش “کارول” مجبور به کشتن اوست. با اینکه عجیب است که بگویم این صحنه را دوست دارم, اما این سکانس واقعا فوق‌العاده از آب در می‌آید. یک لحظه‌ی قوی و تاثیرگذار. این بی‌رحمی “مرده‌ی متحرک” است.

حالا امن شد!

بعد از آن اپیزود رویایی, در قسمت هشتم شاهد عواقب, عمل “شین” هستیم.; عملی که چیزی جز هرج و مرج و ناراحتی را به همراه نداشته است. “شین” را می‌بینیم که از “هرشل” در مورد “سوفیا” می‌پرسد; می‌پرسد که چرا در این مدت حرفی از او نزده. “هرشل”, “اوتیس” را مسئول انتقال زامبی‌ها به طویله معرفی کرده و ادعا می‌کند که چیزی در این مورد نمی‌دانسته است. با اینکه معلوم نیست “اوتیس” بدون کمک چگونه این کار را می‌کرده اما حداقل “شین” چنین سوالی را می‌پرسد… .

از سکانس مراسم خاکسپاری “سوفیا” و خانواده “هرشل” هم نمی‌توان گذشت; جایی که در یک نما زامبی‌های مرده‌ی جلوی طویله را هم می‌بینیم; نمایی قدرتمند که به خوبی نشان می‌دهد قهرمانان ما در چه سناریویی گیر افتاده‌اند.

عکس‌العمل “کارل” به مرگ “سوفیا” و تصادف احمقانه‌ی “لوری” هم از اتفاقات مهم این قسمت هستند. اما سکانس زیبای پایانی و رویاروی “ریک”, “گلن” و “هرشل” با چند بازمانده‌ی دیگر و از آن زیباتر چگونگی پایان یافتن گوفتگویشان با حرکت سریع اسلحه‌‌‌ی “ریک”.

مهمان ناخوانده

قسمت بعدی با تیراندازی در بار و کشیده‌ شدن زامبی‌ها به آنجا آغاز می‌شود. پای “رندل” بر اثر یک حادثه در میله‌ی حصاری گیر کرده و زامبی‌هایی که هرلحظه نزدیک‌تر می شوند, فریاد‌های “رندل” از درد و “ریک”ی که باری دیگر آن “آرامش زیر فشارش” را به نمایش گذاشته و هنگامی که هیچ گزینه‌ی دیگری وجود ندارد,‌ پای او را با یک حرکت بیرون می‌کشد! “رندل” که یکی از همدستان بازمانده‌های اشاره شده است, همراه آنها به مزرعه می‌آید. این در حالی است که شاهد سکانس تنش‌زای دیگری هم هستیم. لحظاتی ترسناک برای “لوری” محبوس شده در اتومبیل واژگون شده‌اش و زامبی‌هایی که سعی در ورود به آن دارند. خوشبختانه, “لوری” موفق می‌شود که خود را از آن مخمصه نجات دهد. در نهایت, مکالمه‌ی “ریک” و “لوری”. “لوری” به این باور رسیده است که “شین”, “اوتیس” را کشته و این‌که او برای امنیت گروه خطرناک است. درگیری بین “شین” و “ریک” به اوج خودش می‌‌رسد.

۱۸ مایل به قلب جهنم

قسمت دهم با لحظات درگیری با زامبی‌ها و اکشن خوبی که در خود دارد, واقعا توانایی سریال را به رخ می‌کشد. یکی از بهترین لحظات این قسمت مربوط به درگیری لفظی “ریک” و “شین” است; درگیری‌ای که کم‌کم بالا گرفته و تبدیل به یک درگیری فیزیکی خشونت‌بار می‌شود. یک درگیری عالی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم. “ریک” در مقابل “شین”. یک نبرد تن به تن و خشن; نبردی که به خوبی تاکتیک متفاوت هرکدام در مبارزه را نمایش می‌دهد. با اینکه شکی نیست که “ریک” در درگیری‌هایش به فردی خطرناک و غیرقابل کنترل بدل می‌شود, اما در مقابل “شین” هم اصلا کم نمی‌آورد. هرچند که موضوع برای “شین” متفاوت است. او قصد کشتن “ریک” را دارد و از هرچیزی برای عملی کردن تصمیم‌اش بهره می‌برد. مخصوصا در صحنه‌ای که یک موتور را بر روی پاهای “ریک” می‌اندازد.

و در ادامه حمله‌ی غافلگیرانه‌ی زامبی‌ها که خیلی سریع اتفاق می‌افتد, و جناح درگیری را به کلی تغییر می‌دهد. واقعا از مخفی شدن سریع “ریک” در زیر جنازه‌ها برای دور ماندن از چشم زامبی‌ها لذت بردم. در این بین, بی‌انصافی است که در مورد ترکیدن مغز آن زامبی‌ها هم حرفی نزنیم. وقتی که “ریک” اسلحه‌اش را داخل دهان یکی از زامبی‌ها فرو می‌برد,‌ تا با شلیک یک گلوله مغز دو زامبی را بترکاند!

این در حالی است که “بث” (Beth) هم در مزرعه با تصمیم‌اش برای خودکشی, اتفاقات دیگری را رقم زده و “لوری”, “مگی” و “اندریا”یی که قصد دارند او را از این کار منصرف کنند.

اوج هیجان در درگیری با زامبی‌ها. “شین” در یک اتوبوس محاصره شده با زامبی‌ها گیر کرده و “ریک”ی که در پس‌زمینه‌ی صحنه فرار می‌کند. نگاه‌های ناامیدانه‌ی “شین” و لحظاتی شوک‌آور برای مخاطب. آیا این پایان کار “شین” است. اما “ریک” بر‌می‌گردد و همه با هم فعلا از مهلکه می‌گریزند!

ماشه را بکش!

قسمت یازدهم با تصمیم گروه برای کشتن “رندل” آغاز می‌شود. با اینکه تقریبا همه با این موضوع موافق‌اند, اما “دیل” تمام این اپیزود را صرف منصرف کردن “ریک” و دیگران می‌کند. شاید شما هم با او هم عقیده باشید, اما این موضوع آنقدر کش پیدا می‌کند که دیگر آن حس دلسوزی از مرگ یک پسر جوان که نویسنده قصد القای آن را دارد به بیننده دست نمی‌دهد و در ادامه “دیل” هم از چشم می‌افتد.

در عوض سکانسی که “کارل” در کنار یک زامبیِ گیر کرده در باتلاق نشسته و به طرف‌اش سنگ پرتاب می‌کند, بسیار عالی از کار در آمده و به خوبی نشان می‌دهد که حال و هوای این روز‌های “کارل” اصلا خوب نیست.

اما سکانس پایانی و مرگ “دیل”; مرگی که واقعا غیرمنتظره بود. استفاده از همان زامبیِ گیر کرده در باطلاق و چگونگی پاره شدن “دیل” و بیرون ریختن اعضای داخلی بدن‌اش توسط زامبی, واقعا عالی بود. اما مسئله این است که من با مرگ “دیل” ناراحت نشدام, حسی که دلیل‌اش به رفتار او از ابتدای این اپیزود تا انتهای آن بر‌می‌گردد. نویسنده‌ها او را در این قسمت نفرت‌انگیز پردازش کردند و این باعث شد تا مرگ او برای‌ام غیرمنتظره باشد, اما ناراحت کننده… نه.

روح تاریک من

بگذارید از سکانس پایانی شروع کنیم. تنها شدن “ریک” و “شین” و بو بردن “ریک” از نقشه‌ای که برایش کشیده شده است. “شین” وضعیت روحی بد این روز‌های “لوری” و “کارل” را به سر “ریک” می‌کوبد و  ادعا می‌کند که در زمان مفقود بودن او, چنین مشکلاتی وجود نداشته است. ترکیبی از تنش و غم حال و هوای صحنه را به خود اختصاص داده است. اینجا باید هنر فیلمبرداری سریال را هم تحسین کرد. وقتی که دو دوست قدیمی را در مقابل هم و در تاریکی شب در نمایی زیبا شاهد هستیم.

اما “شین” نقشه‌ای در سر دارد. “شین” با نقشه‌ای هولناک برای کشتن “ریک”, او را به مکانی خلوت در دل جنگل می‌کشاند. اسلحه‌اش را به طرف‌اش نشانه می‌رود. “ریک” که دیگر از “شین” ناامید شده,‌ با صحبت‌هایش قصد آرام کردن او را دارد و در نهایت این “ریک” است که با یک ضربه‌ی چاقو کار “شین” را تمام می‌کند. یک هنرنمایی بی‌نقص از “Andrew Lincoln” و “Jon Brethnal” و همچنین پایانی تلخ برای “شین” که انسانیت خود را به این دنیا فروخت.

قبل از این لحظات از صحبت “کارل” و “ریک” هم نمی‌توان گذشت. “کارل” که حسابی وضعیت رفتاری‌اش در این مدت به ریخته بود با مرگ “دیل” به کلی تغییر می‌کند و به قول پدرش دیگر باید این کار‌های بچه‌گانه را کنار بگذارد. “ریک” با صحبت‌هایش به او درس زندگی در چنین دنیایی را می‌دهد و این چیزی است که “کارل” به آن احتیاج دارد; تحولی که او را در سکانس پایانی حاضر می‌کند.

بازگشت به سکانس‌ نهایی این قسمت و “کارل” متحول شده که گلوله‌ی اسلحه‌اش سر “شین” زامبی شده را می‌شکافد; گلوله‌ای که باعث کشیده‌ شدن هزاران زامبی به مزرعه می‌شود و جهنمی را برای قهرمانان ما به همراه می‌آورند.

در کنارم بمیر

بدون شک اپیزود پایانی فصل دوم عالی بود. قسمت سیزدهم چیز‌هایی را در خود داشت که بسیاری از طرفداران سریال مدت‌ها بود که در انتظار آنها بودند. حالا قهرمانان ما مجبور به ترک مزرعه شده و به سمت جایی می‌روند که برای بسیاری از طرفداران کمیک آشنا است… .

قسمت پایانی با داستان سفر زامبی‌ها آغاز می‌شود و دلایل کشیده شدن آنها به مزرعه را به تصویر می‌کشد. بالاخره فهمیدیم که صدای گلوله‌ی “کارل” تنها یکی از آن دلایل بوده است!

تقریبا نیمی از این اپیزود به درگیری “کارل” و “ریک” با گروه بزرگی از زامبی‌ها در طویطه می‌گذرد. سکانسی بسیار تنش‌زا و زیبا. نقشه‌ی “ریک” برای کشاندن زامبی‌ها به درون طویله و فندکی که در دستان “کارل” است. لحظاتی عالی و بیادماندنی را رقم می‌زنند. در ادامه سیل عظیمی از زامبی‌ها که تمام مزرعه را تسخیر کرده‌اند و اتومبیل‌هایی که بین آنها می‌چرخند و گلوله‌هایی که سر زامبی‌ها را می‌ترکانند. یک دنیا هیجان و خشونت! کشته شدن “جیمی” و “پاتریسا” بیچاره هم این لحظات حساس را به اوج خود می‌رساند. در نهایت “هرشل” را می‌بینیم که همراه با شات‌گان خود در حالی که زامبی‌های بی‌انتهای مزرعه را یکی پس از دیگری از بین می‌برد, خاطراتی را مرور می‌کند که در این مزرعه سپری کرده; خاطراتی از دست رفته.

البته در این لحظات از “اندریا” هم نمی‌توان عبور کرد, “اندریا”یی که در هرج و مرج به وجود آمده, از چشمان “ریک” جا مانده و تنها در مزرعه می‌ماند. بی‌انصافی است که از موسیقی فوق‌العاده‌ی این لحظات حرفی نزنیم. موسیقی‌ای از Bear McCreary که به خوبی شما را درگیر اتفاقات می‌کند.

با تمام این هیجانات و سکانس‌های تنش‌زا. بخش پایانی قسمت آخر کمی می‌لنگد. اعتراف “ریک” به “لوری” از اینکه من “شین” را کشتم و البته او در ابتدا نقشه‌ی قتل مرا کشیده بود و همچنین عصبانیت دور از انتظار “لوری” به “ریک”, باعث می‌شود که این قسمت نمره‌ی کامل را دریافت نکند. مگر خود “لوری”, “شین” را فردی خظرناک نمی‌دانست, مگر خود “لوری” به “ریک” پیشنهاد قتل “شین” را نداد, پس چرا باید از کار “ریک” عصبانی شود. از این قبیل لحظات که تضاد و تناقض در آنها موج می‌زد, به ندرت در “مرده‌ی متحرک” یافت می‌شوند, اما مسلما سازندگان باید آن را در فصل‌های بعدی به کلی ریشه‌کن کنند!

لحظات پایانی قسمت سیزدهم و پرده‌برداری از رازی که جواب سوال‌ قسمت قبل را می‌دهد. تمام بازماند‌ه‌ها هم مبتلا به ویروس این بیماری ناشناخته هستند. ویروسی که بعد از مرگ هرکس فعال شده و او را تبدیل به زامبی می‌کند. دقیقا مشابه اتفاقی که برای “رندل” و “شین” به وقوع پیوست.

 ثانیه‌های نهایی فصل دوم و یافتن یک زندان توسط گروه, که به نظر می‌رسد مکان مناسبی برای دور ماندن از خطرات است. مکانی که اتفاقات بسیاری را برای قهرمانان ما در فصل سوم در بر خواهد داشت. مکانی که برای طرفدارن کمیک آشناست.

اصل درام

شخصیت‌پردازی; عنصری که فصل دوم بر روی آن تکیه کرده بود. روابط بین شخصیت‌ها, فراز و نشیب‌های آنها و تغییراتی که روح واقعی هرکدامشان را به نمایش می‌گذارد, جز مهمترین جذابیت‌های فصل دوم بود, چیزی که به تنهایی و بدون هیچ اکشن و سکانس تنش‌زایی این فصل را به اوج می‌رساند. در فصل دوم شاهد پیشرفتی بی‌نظیر در تمام زمینه‌ها بودیم, از داستان و شخصیت‌پردازی گرفته تا سکانس‌های اکشن عالی, همه باعث شد تا ما را میخکوب کند.

سریال “مرده‌ی متحرک” با فصل دوم خودش به خوبی نشان داد که پایه و اساس یک سریال در چنین ژانری, چگونه باید پی‌ریزی شود. فصل اول و رونمایی اولیه از دنیا و شخصیت‌های قصه; فصلی با جذابیت‌های منحصر به فرد خود که مخاطب را جذب خود کند. اکنون که بیننده جذب سریال شده, فصل دوم تمرکز اصلی خود را بر روی پردازش شخصیت‌ها و دوری از اکشن می‌گذارد تا کارکتر‌ها را برای مخاطب مهم کند, کاری که “مرده‌ی متحرک” به خوبی از پس‌اش بر آمده است. حالا نوبت فصل سوم و ادامه آن است. فصل‌هایی که مزد صبر و شکیبایی مخاطب برای پروسه‌ی شخصیت‌پردازی را می‌دهد و با لحظات اکشن و تنش‌زای خود قلب مخاطب را به لرزه درمی‌آورد. چیزی که در حال حاضر در فصل سوم سریال شاهد هستیم. رعایت چنین ریتمی برای سریالی همچون “مرده‌ی متحرک” که درام و تنش را اصل کار خود قرار داده, بسیار مهم است. ریتمی که “مرده‌ی متحرک” تاکتون در پیاده‌سازی آن کم و کسری نداشته. اصلی که “مرده‌ی متحرک” را از بسیاری از سریال‌ها دیگر متمایز کرده و آن را به این درجه‌ی محبوبیت رسانده است.

با تمام اینها, اکنون “ریک” باید برای گروه مکان امنی را بیابد, جایی امن برای کودک در راهش; جایی که آنها را از غارتگران و زامبی‌ها دور نگاه بدارد… آیا او موفق خواهد شد تا زندگی آرام گمشده‌ی خود را در این هرج و مرج بیابد… من که فکر نمی‌کنم!

Greg Nicotero که سرپرست جلوه‌های ویژه‌ی چهره‌پردازی و دستیار تهیه‌‌ی اجرایی سریال می‌باشد, چهره‌پردازی سریال را یکی از مهمترین و در عین حال سخت‌ترین بخش‌های تولید سریال “مرده‌ی متحرک” می‌داند. با توجه به این موضوع در این بخش قصد داریم تا در هر قسمت,‌ فرآیند طراحی و چهره‌پردازی تعدادی از زامبی‌های نقش اول (!) را مورد بررسی قرار دهیم. اطلاعاتی که خود Greg Nicotero در این رابطه منتشر کرده است.

با تشکر از تمام کاربران که در این مدت همراه ما بودند. همین‌طور که می‌دانید سریال “مرده‌ی متحرک” در فصل سوم خود به سر می‌برد, با توجه به این موضوع تصمیم گرفتیم تا پایان فصل سوم صبر کرده و بعد از آن تمام فصل را در ادامه‌ی این مجموعه مقالات مورد بررسی قرار دهیم.

رضا حاج‌محمدی


38 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. فصل دوم رو خیلی وقت پیش دیدم .. یعنی همون موقع که پخش می شد من هم داغ داغ دانلود کردم و دیدم ..کلی خاطرات زنده شد برام !!! :X :D
    شاید اون قسمتی که دریل گم میشه و بعد خاطراتش با برادرش رو مرور می کنه و اون گوش های زامبی که باهاشون گردنبند درست کرده بود برام از همه خاطره انگیز تر باشه .. :D :X 8)
    وقتی ماجرای طویله معلوم شد و گلن به طویله پی برد خیلی ها حدس زدن که دختر بچه بیچاره باید زامبی شده باشه و زیاد برام تعجب بر انگیز نبود !!! :| :|
    …………………………………………………………………..
    قطعا فصل ۳ این سریال پربار تر خواهد بود !!!
    شخصیت های جدید و پردازش خیلی قوی و داستانی به مراتب بهتر .. با ویژگی هایی جالب .. :D
    فقط یه نمونه اش اینه که توی این فصل ۳ به خوبی نشون داده میشه که ادم های زنده مونده خیلی خطرناک تر از مرده های متحرک هستند !! آمار کشته شده ها دقیقا این مطلب رو اثبات می کنه !!! ۸-O :-/ :((
    ……………………………………………………………..
    خوبی این سریال اینه که بعد از اتمام این فصل به سرعت فصل جدید “بازی تاج و تخت ها ” شروع میشه… :D :D :D :D

    ۰۰
    1. موافقم دوست خوبم ..
      من حدث زده بودم سوفی ممکنه زامبی شده باشه اما بیشتر دوست داشتم سوفی همراه خوانواده ای بره و بعدا پیدا بشه (با توجه به قدرت و خلاقیت های نویسندگان سریال بر اساس کمیکش)
      در کل فصل دوم خیلی قوی بود و شروع فصل داغی چون فصل ۳ میشه که میخکوب میکنه صحنه هایی از اون آدم رو !! بینظیر و بینظیر ..!!
      —————–
      منم ..
      منتظر بازی تاج و تخت هستم شدید !!

      ۰۰
    2. کلا بازی تاج و تخت رو عشق است ..
      این فصل مرده متحرک هم که داره تمو میشه و اخراشه !!! ببینیم گاورنر عزیز در قسمت بعد چه تله ای برای ریک می زاره !!!

      ۰۰
  2. در مورد بهترین‌ها یک چیزی رو کم داریم و اون هم بهترین آشنایی هست که مربوط میشه به گلن و مگی که هم آشناییشون، هم رابطه‌شون و در ادامه بیان احساستشون به هم (که توی فصل سوم هم به خوبی شاهدش هستیم) به خوبی فیلم‌های کمدی عاشقانه‌ی کلاسیک هست. غیرمنتظره، دلچسب، رمانتیک و جنجالی!
    بهترین زوج سریال هم قطعا گلن و مگی هستند.

    ۰۰
    1. آهان اون تصویری که برای بهترین صحنه انتخاب کردی هم واقعا ایول داره. هم شما به خاطر انتخاب خوبت، هم کارگردان به خاطر میزانسن بی نظیرش و هم فیلمبردار به خاطر فوکوس تحسین برانگیزش بر روی سه چیز! سلاح توی دست کارل، چهره و دست خونی ریک و حضور شین در حالی که ریک خبر نداره. تعلیقی که به واسطه‌ی این میزانسن ایجاد میشه بی نظیره.
      واقعا سریال خوبیه، نمیدونم چی میشد اگه دارابونت کارگردانی فصل سوم رو بر عهده می‌گرفت! :-|

      ۰۰
    2. همین الان باز یه نکته‌ی دیگه یادم اومد! :D این هرشل عجب کارکتر قوی و دلچسبیه. شخصیت پردازیش خیلی خوبه، رفتارش در مواجهه با مشکلات واقعا درست و بر اساس شخصیتشه و کلا آدم دوست داشتنی و مهمیه. در ادامه مهم‌تر هم میشه. اون صحنه‌ی هدیه‌ی ساعت به گلن واقعا از صحنه‌های به یادماندنی سریاله.
      بازیگرش هم خوب بازی کرده. صدای قشنگی هم داره. :D

      ۱۰
    3. سعید جان فک کنم تو هم مثل من عاشق کرکتر آسیایی تو همچین سریالایی هستی البته گلن عزیز جای خود داره من که بنظرم بهترین کرکتر فیلم همونه راستی شنیدم که مگی به عنوان یکی از کزکترای اصلی تو فصل سوم هست البته شاید هم کشته شه خدا نکه

      خوش به حال گلن :D :D

      ۰۰
    4. کاملا باهات موافقم سعید عزیز ..
      در مورد هرشل من نکته ای رو بگم که پایین تو دیدگاه خودمم گفتم و اینه که هرشل واقعا قوی و خوب ظاهر شد و وقتی ریش سفید قوی تر و بهتر یمیاد باید یکجورایی از دست قبلی خلاص بشن که نوسنده ها بخوبی در اون قسمت دیل و بیننده رو آماده میکنند تا از هم دل بکنند !!
      ———————–
      بهترین زوج ها هم که قطعا این دو جوان هستند !! از مگی خوشم میاد (کلا لحجه انگلیسی بریتانیایی رو دوست دارم !!) و گلنی که حالا مگی همه چیزش میشه و در فصل سوم هم …
      ———-
      در کل تصویر برداری ، صداگذار ، کارگردانی ، نویسندگی ، گریم و … در این سریال یکی از بینقص ترین ها هست و بسیار بسیار حرفه ای !!
      با تشکر

      ۰۰
    1. بازهم میگم “دیل” تا قسمت قبلی اون قسمت عالی بود و دوست داشتنی… ولی توی اون قسمت کاری کرد تا خاطره‌ی بدی تو ذهن بیننده بمونه… دقیقا چند دقیقه قبل از مرگش… اگه مرگش به قسمت بعد موکول می‌شد, مطمئنا این موضوع فرق میکرد…

      ۰۰
  3. بعضی جاها رو اصلا موافق نبودم!

    “من از مرگ دیل ناراحت نشدم چون از قسمت های قبل رفتاراش رو طوری نشون دادند که نفرت انگیز بشه”!!!!!

    اتفاقا رفتارهای دیل اوج انسانیت کار بود و بیننده ۱۰۰درصد اون لحظه ای که داشتن تو خونه ی

    هرشل تصمیم میگرفتن که با اون پسره چیکار کنن و دیل داشت از کشتنش منصرفشون میکرد،آیا

    این صحنه باعث شد از دیل متنفر بشیم!!یا بیشتر دوسش داشته باشیم؟؟کسی که داشت به

    همه میفهموند انسانیت چیز بدی نیست!و با امید دادن به آندریا اونو به زندگی برگردوند،مرگ

    دیل بدون هیچ شکی یکی از غم انگیز ترین اتفاقات سریال بود و مطمئنا هر بیننده ای با مرگش

    ناراحت شد.هر کدوم از شخصیتها برای آرام شدن پیش دیل میومدن و از اون کمک میخواستن.

    *اما به نظر خودم بهترین اپیزود مطمئنن اپیزود ۷ بود!

    *بهترین لحظه رو موافقم که کشته شدن شین ختم میشد.

    *بهترین شخصیت با اینکه درل هم فوق العاده بود اما مطمئنا شین برتر بود،چون درل بیشتر

    قسمت فرعی داستان بود تو این فصل!

    *بهترین مرگ هم باز بنظرم شین بود.
    _______________________________________

    ممنون از متن و قلم زیبات رضا جان،فوق العاده بود این فصل،کسی که سریال رو هم نبینه با

    همین نوشته میتونه از همه چیز باخبر بشه،پیشاپیش منتظر نقد فصل سوم هستم

    ۲۰
    1. حس‌ات در مورد مرگ دیل نظر شماست و محترمه ولی این موضوع برای من برعکس بود… دیل یکی از بهترین کارکترها بود و آنقدر تو این مدت کارهای مثبت کرده بود که حسابی دوستش داشتم… ولی توی اون قسمت اون حس انسان دوستیش زیادی بالا رفت…و رو اعصاب بیننده‌ ای بود که امنیت گروه براش مهم شده و “رندل” ممکنه این امنیت رو بهم بزنه می‌رفت… وقتی ریک با اون پیشینش در انسان دوستی تصمیم کشتن رو گرفته, دیگه چه کاریه که تو کل سریال رو به منصرف کردن بگذرونی… من از مردنش ناراحت شدم ولی این ناراحتی در حد یک کارکتر به بزرگی اون نبود… همش هم به رفتارش توی اون قسمت مربوط میشه…. .

      در مورد بهترین‌های فصل دوم هم ممنون که نظرت رو گفتی… همنجا از بقیه هم میخوام که نطراتشونو در مورد بهترین‌های فصل بگن…

      ۰۱
    2. نه بازم موافق نیستم!کارگردان تو اون ۲قسمت آخر حضور دیل تمام تلاششو داشت

      میکرد که از دیل یک شخصیتی بسازه که انسانیتش رو تو این دنیای بی رحم از دست

      نداده،حتی گلن هم بعد از مرگ دیل اومد پیش آندریا و از اینکه اون لحظه حرف

      دیل رو گوش نداد ناراحت بود و گفت که انتخاب درستی نکرده بود :-|حتی ریک هم با دیل

      موافق بود اما بخاطر اینکه گروه یک تصمیم گرفت مجبور بود،

      اصلا کلا از لحاظ منطقی هم ببینی تصمیم درستی نبود که اون پسر رو که جونشو از

      دست زامبی ها نجات دادن دوباره بخوان بندازنش بره پی کار خودش و ۱۰۰درصد دوباره

      به همون سرنوشت دچار بشه :| درکل من یکی که تو اون قسمتها کاملا حق رو به دیل

      میدادم و باهاش موافق بودم و از مرگش ناراحت

      ۰۰
    3. اصلا به نظر من تو همون اپیزود۱۱ و بحثی که سر گرفته بود با حرفهای دیل و سکوت گروه

      دقیقا میخواست به بیننده بفهمونه که حق با دیل هست

      ۰۱
  4. این هفته رفتم سراغ بازی واکینگ دد! نمیدانم چرا ولی این بازی بر من تاثیر بیشتری گذاشت! در مقایسه با سریال، صحنه های احساسی بازی بشدت من رو تحت تاثیر قرار داد و حتی بعد از دیدن یکی از صحنه ها یک روز بشدت افسرده بودم! سریال یه همچین کاری با من نکرد، سریال باع ریخته شدن قطرات اشک از چشمانم نشد! اسپویلر: صحنه واکر شدن داک من رو داغون کرد!؛
    تشکر می کنم از زحمات شما! واکینگ دد پدیده بسیار بزرگی در دنیای گیم و سریال ها هستش! مخصوصا گیم !

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر