خانه » سینما و تلویزیون نگاهی به فصل دوم از سریال «مردهی متحرک»؛ هنوز هم زندگیای این اطراف هست… (قسمت دوم) × توسط رضا حاجمحمدی در ۱۳۹۱/۱۲/۱۶ , 13:05:18 38 بعد از بررسی فصل اول سریال “مردهی متحرک” , به سراغ فصل دوم رفتیم. فصلی که در ۱۳ قسمت تهیه شده و به دلیل تعدد قسمتها, مقالهی مربوط به بررسی آن را در دو قسمت تهیه کردیم. در قسمت اول مقاله, شش اپیزود ابتدایی این فصل را مورد تحلیل قرار دادیم و در این قسمت هم قصد داریم تا هفت قسمت پایانی فصل دوم سریال “مردهی متحرک” را مورد بررسی قرار دهیم. اپیزودهایی که جریانات هیجانانگیزی از قهرمانان ما و بیرحمی دنیای آخرالزمانی آنها را در خود جای داده است. هشدار: این متن قسمتهایی از داستان سریال در فصل دوم را فاش خواهد کرد. پایانی بر یک جستجو بیشک یکی از دراماتیکترین قسمتهای سریال “مردهی متحرک”, قسمت هفتم فصل دوم است. این قسمت به خوبی نشان میدهد که چگونه همهچیز آرام آرام تا نقطهی جوش داغ میشوند. رابطهی “گلن” و “مگی” در ابتدای اپیزود. “شین” که “ریک” را متعلق به این دنیای پساآخرالزمانی نمیداند و مخاطبی که به یاد دیالوگ “دیل” به “شین” میافتد: ” شین”, تو به خوبی متعلق به این دنیا (کثیف) هستی”. همهچیز در حال به هم خوردن است. “شین” تیم خود را جمع میکند و ریک هم تیم خودش. “شین” سعی میکند تا همه را برای کشتن زامبیهای داخل طویله با خود همراه کند. درست زمانی که “ریک” و “هرشل” همراه با دو زامبی ظاهر شده تا آنها را به مجموعهی زامبیهای داخل طویله اضافه کنند(!) و دیگر شاهد سکانسی هستیم که همانند بمب منفجر میشود. “شین” قصد بازکردن درب طویله را دارد و “گلن”و “لوری” هم با فریادهایشان از او درخواست میکنند که این کار را انجام ندهد. اما “شین” کار خودش را میکند. پسر و همسر “هرشل” در میان زامبیها هستند و “هرشل” در حالی که مات و مبهوت به ترکیدن مغز کسانی که زمانی دوستشان داشته نگاه میکند, زانو میزند. اما بدتر از این هم ممکن است که به وقوع بپیوندد… دراماتیکترین صحنهی این قسمت یا حتی فصل. “سوفیا” به عنوان آخرین زامبی از طویطه بیرون میآید… دختر بیچاره… تلاش همه برای یافتن او بیهوده بوده. “ریک” تنها کسی است که کنار فریادهای مادرش “کارول” مجبور به کشتن اوست. با اینکه عجیب است که بگویم این صحنه را دوست دارم, اما این سکانس واقعا فوقالعاده از آب در میآید. یک لحظهی قوی و تاثیرگذار. این بیرحمی “مردهی متحرک” است. حالا امن شد! بعد از آن اپیزود رویایی, در قسمت هشتم شاهد عواقب, عمل “شین” هستیم.; عملی که چیزی جز هرج و مرج و ناراحتی را به همراه نداشته است. “شین” را میبینیم که از “هرشل” در مورد “سوفیا” میپرسد; میپرسد که چرا در این مدت حرفی از او نزده. “هرشل”, “اوتیس” را مسئول انتقال زامبیها به طویله معرفی کرده و ادعا میکند که چیزی در این مورد نمیدانسته است. با اینکه معلوم نیست “اوتیس” بدون کمک چگونه این کار را میکرده اما حداقل “شین” چنین سوالی را میپرسد… . از سکانس مراسم خاکسپاری “سوفیا” و خانواده “هرشل” هم نمیتوان گذشت; جایی که در یک نما زامبیهای مردهی جلوی طویله را هم میبینیم; نمایی قدرتمند که به خوبی نشان میدهد قهرمانان ما در چه سناریویی گیر افتادهاند. عکسالعمل “کارل” به مرگ “سوفیا” و تصادف احمقانهی “لوری” هم از اتفاقات مهم این قسمت هستند. اما سکانس زیبای پایانی و رویاروی “ریک”, “گلن” و “هرشل” با چند بازماندهی دیگر و از آن زیباتر چگونگی پایان یافتن گوفتگویشان با حرکت سریع اسلحهی “ریک”. مهمان ناخوانده قسمت بعدی با تیراندازی در بار و کشیده شدن زامبیها به آنجا آغاز میشود. پای “رندل” بر اثر یک حادثه در میلهی حصاری گیر کرده و زامبیهایی که هرلحظه نزدیکتر می شوند, فریادهای “رندل” از درد و “ریک”ی که باری دیگر آن “آرامش زیر فشارش” را به نمایش گذاشته و هنگامی که هیچ گزینهی دیگری وجود ندارد, پای او را با یک حرکت بیرون میکشد! “رندل” که یکی از همدستان بازماندههای اشاره شده است, همراه آنها به مزرعه میآید. این در حالی است که شاهد سکانس تنشزای دیگری هم هستیم. لحظاتی ترسناک برای “لوری” محبوس شده در اتومبیل واژگون شدهاش و زامبیهایی که سعی در ورود به آن دارند. خوشبختانه, “لوری” موفق میشود که خود را از آن مخمصه نجات دهد. در نهایت, مکالمهی “ریک” و “لوری”. “لوری” به این باور رسیده است که “شین”, “اوتیس” را کشته و اینکه او برای امنیت گروه خطرناک است. درگیری بین “شین” و “ریک” به اوج خودش میرسد. ۱۸ مایل به قلب جهنم قسمت دهم با لحظات درگیری با زامبیها و اکشن خوبی که در خود دارد, واقعا توانایی سریال را به رخ میکشد. یکی از بهترین لحظات این قسمت مربوط به درگیری لفظی “ریک” و “شین” است; درگیریای که کمکم بالا گرفته و تبدیل به یک درگیری فیزیکی خشونتبار میشود. یک درگیری عالی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم. “ریک” در مقابل “شین”. یک نبرد تن به تن و خشن; نبردی که به خوبی تاکتیک متفاوت هرکدام در مبارزه را نمایش میدهد. با اینکه شکی نیست که “ریک” در درگیریهایش به فردی خطرناک و غیرقابل کنترل بدل میشود, اما در مقابل “شین” هم اصلا کم نمیآورد. هرچند که موضوع برای “شین” متفاوت است. او قصد کشتن “ریک” را دارد و از هرچیزی برای عملی کردن تصمیماش بهره میبرد. مخصوصا در صحنهای که یک موتور را بر روی پاهای “ریک” میاندازد. و در ادامه حملهی غافلگیرانهی زامبیها که خیلی سریع اتفاق میافتد, و جناح درگیری را به کلی تغییر میدهد. واقعا از مخفی شدن سریع “ریک” در زیر جنازهها برای دور ماندن از چشم زامبیها لذت بردم. در این بین, بیانصافی است که در مورد ترکیدن مغز آن زامبیها هم حرفی نزنیم. وقتی که “ریک” اسلحهاش را داخل دهان یکی از زامبیها فرو میبرد, تا با شلیک یک گلوله مغز دو زامبی را بترکاند! این در حالی است که “بث” (Beth) هم در مزرعه با تصمیماش برای خودکشی, اتفاقات دیگری را رقم زده و “لوری”, “مگی” و “اندریا”یی که قصد دارند او را از این کار منصرف کنند. اوج هیجان در درگیری با زامبیها. “شین” در یک اتوبوس محاصره شده با زامبیها گیر کرده و “ریک”ی که در پسزمینهی صحنه فرار میکند. نگاههای ناامیدانهی “شین” و لحظاتی شوکآور برای مخاطب. آیا این پایان کار “شین” است. اما “ریک” برمیگردد و همه با هم فعلا از مهلکه میگریزند! ماشه را بکش! قسمت یازدهم با تصمیم گروه برای کشتن “رندل” آغاز میشود. با اینکه تقریبا همه با این موضوع موافقاند, اما “دیل” تمام این اپیزود را صرف منصرف کردن “ریک” و دیگران میکند. شاید شما هم با او هم عقیده باشید, اما این موضوع آنقدر کش پیدا میکند که دیگر آن حس دلسوزی از مرگ یک پسر جوان که نویسنده قصد القای آن را دارد به بیننده دست نمیدهد و در ادامه “دیل” هم از چشم میافتد. در عوض سکانسی که “کارل” در کنار یک زامبیِ گیر کرده در باتلاق نشسته و به طرفاش سنگ پرتاب میکند, بسیار عالی از کار در آمده و به خوبی نشان میدهد که حال و هوای این روزهای “کارل” اصلا خوب نیست. اما سکانس پایانی و مرگ “دیل”; مرگی که واقعا غیرمنتظره بود. استفاده از همان زامبیِ گیر کرده در باطلاق و چگونگی پاره شدن “دیل” و بیرون ریختن اعضای داخلی بدناش توسط زامبی, واقعا عالی بود. اما مسئله این است که من با مرگ “دیل” ناراحت نشدام, حسی که دلیلاش به رفتار او از ابتدای این اپیزود تا انتهای آن برمیگردد. نویسندهها او را در این قسمت نفرتانگیز پردازش کردند و این باعث شد تا مرگ او برایام غیرمنتظره باشد, اما ناراحت کننده… نه. روح تاریک من بگذارید از سکانس پایانی شروع کنیم. تنها شدن “ریک” و “شین” و بو بردن “ریک” از نقشهای که برایش کشیده شده است. “شین” وضعیت روحی بد این روزهای “لوری” و “کارل” را به سر “ریک” میکوبد و ادعا میکند که در زمان مفقود بودن او, چنین مشکلاتی وجود نداشته است. ترکیبی از تنش و غم حال و هوای صحنه را به خود اختصاص داده است. اینجا باید هنر فیلمبرداری سریال را هم تحسین کرد. وقتی که دو دوست قدیمی را در مقابل هم و در تاریکی شب در نمایی زیبا شاهد هستیم. اما “شین” نقشهای در سر دارد. “شین” با نقشهای هولناک برای کشتن “ریک”, او را به مکانی خلوت در دل جنگل میکشاند. اسلحهاش را به طرفاش نشانه میرود. “ریک” که دیگر از “شین” ناامید شده, با صحبتهایش قصد آرام کردن او را دارد و در نهایت این “ریک” است که با یک ضربهی چاقو کار “شین” را تمام میکند. یک هنرنمایی بینقص از “Andrew Lincoln” و “Jon Brethnal” و همچنین پایانی تلخ برای “شین” که انسانیت خود را به این دنیا فروخت. قبل از این لحظات از صحبت “کارل” و “ریک” هم نمیتوان گذشت. “کارل” که حسابی وضعیت رفتاریاش در این مدت به ریخته بود با مرگ “دیل” به کلی تغییر میکند و به قول پدرش دیگر باید این کارهای بچهگانه را کنار بگذارد. “ریک” با صحبتهایش به او درس زندگی در چنین دنیایی را میدهد و این چیزی است که “کارل” به آن احتیاج دارد; تحولی که او را در سکانس پایانی حاضر میکند. بازگشت به سکانس نهایی این قسمت و “کارل” متحول شده که گلولهی اسلحهاش سر “شین” زامبی شده را میشکافد; گلولهای که باعث کشیده شدن هزاران زامبی به مزرعه میشود و جهنمی را برای قهرمانان ما به همراه میآورند. در کنارم بمیر بدون شک اپیزود پایانی فصل دوم عالی بود. قسمت سیزدهم چیزهایی را در خود داشت که بسیاری از طرفداران سریال مدتها بود که در انتظار آنها بودند. حالا قهرمانان ما مجبور به ترک مزرعه شده و به سمت جایی میروند که برای بسیاری از طرفداران کمیک آشنا است… . قسمت پایانی با داستان سفر زامبیها آغاز میشود و دلایل کشیده شدن آنها به مزرعه را به تصویر میکشد. بالاخره فهمیدیم که صدای گلولهی “کارل” تنها یکی از آن دلایل بوده است! تقریبا نیمی از این اپیزود به درگیری “کارل” و “ریک” با گروه بزرگی از زامبیها در طویطه میگذرد. سکانسی بسیار تنشزا و زیبا. نقشهی “ریک” برای کشاندن زامبیها به درون طویله و فندکی که در دستان “کارل” است. لحظاتی عالی و بیادماندنی را رقم میزنند. در ادامه سیل عظیمی از زامبیها که تمام مزرعه را تسخیر کردهاند و اتومبیلهایی که بین آنها میچرخند و گلولههایی که سر زامبیها را میترکانند. یک دنیا هیجان و خشونت! کشته شدن “جیمی” و “پاتریسا” بیچاره هم این لحظات حساس را به اوج خود میرساند. در نهایت “هرشل” را میبینیم که همراه با شاتگان خود در حالی که زامبیهای بیانتهای مزرعه را یکی پس از دیگری از بین میبرد, خاطراتی را مرور میکند که در این مزرعه سپری کرده; خاطراتی از دست رفته. البته در این لحظات از “اندریا” هم نمیتوان عبور کرد, “اندریا”یی که در هرج و مرج به وجود آمده, از چشمان “ریک” جا مانده و تنها در مزرعه میماند. بیانصافی است که از موسیقی فوقالعادهی این لحظات حرفی نزنیم. موسیقیای از Bear McCreary که به خوبی شما را درگیر اتفاقات میکند. با تمام این هیجانات و سکانسهای تنشزا. بخش پایانی قسمت آخر کمی میلنگد. اعتراف “ریک” به “لوری” از اینکه من “شین” را کشتم و البته او در ابتدا نقشهی قتل مرا کشیده بود و همچنین عصبانیت دور از انتظار “لوری” به “ریک”, باعث میشود که این قسمت نمرهی کامل را دریافت نکند. مگر خود “لوری”, “شین” را فردی خظرناک نمیدانست, مگر خود “لوری” به “ریک” پیشنهاد قتل “شین” را نداد, پس چرا باید از کار “ریک” عصبانی شود. از این قبیل لحظات که تضاد و تناقض در آنها موج میزد, به ندرت در “مردهی متحرک” یافت میشوند, اما مسلما سازندگان باید آن را در فصلهای بعدی به کلی ریشهکن کنند! لحظات پایانی قسمت سیزدهم و پردهبرداری از رازی که جواب سوال قسمت قبل را میدهد. تمام بازماندهها هم مبتلا به ویروس این بیماری ناشناخته هستند. ویروسی که بعد از مرگ هرکس فعال شده و او را تبدیل به زامبی میکند. دقیقا مشابه اتفاقی که برای “رندل” و “شین” به وقوع پیوست. ثانیههای نهایی فصل دوم و یافتن یک زندان توسط گروه, که به نظر میرسد مکان مناسبی برای دور ماندن از خطرات است. مکانی که اتفاقات بسیاری را برای قهرمانان ما در فصل سوم در بر خواهد داشت. مکانی که برای طرفدارن کمیک آشناست. اصل درام شخصیتپردازی; عنصری که فصل دوم بر روی آن تکیه کرده بود. روابط بین شخصیتها, فراز و نشیبهای آنها و تغییراتی که روح واقعی هرکدامشان را به نمایش میگذارد, جز مهمترین جذابیتهای فصل دوم بود, چیزی که به تنهایی و بدون هیچ اکشن و سکانس تنشزایی این فصل را به اوج میرساند. در فصل دوم شاهد پیشرفتی بینظیر در تمام زمینهها بودیم, از داستان و شخصیتپردازی گرفته تا سکانسهای اکشن عالی, همه باعث شد تا ما را میخکوب کند. سریال “مردهی متحرک” با فصل دوم خودش به خوبی نشان داد که پایه و اساس یک سریال در چنین ژانری, چگونه باید پیریزی شود. فصل اول و رونمایی اولیه از دنیا و شخصیتهای قصه; فصلی با جذابیتهای منحصر به فرد خود که مخاطب را جذب خود کند. اکنون که بیننده جذب سریال شده, فصل دوم تمرکز اصلی خود را بر روی پردازش شخصیتها و دوری از اکشن میگذارد تا کارکترها را برای مخاطب مهم کند, کاری که “مردهی متحرک” به خوبی از پساش بر آمده است. حالا نوبت فصل سوم و ادامه آن است. فصلهایی که مزد صبر و شکیبایی مخاطب برای پروسهی شخصیتپردازی را میدهد و با لحظات اکشن و تنشزای خود قلب مخاطب را به لرزه درمیآورد. چیزی که در حال حاضر در فصل سوم سریال شاهد هستیم. رعایت چنین ریتمی برای سریالی همچون “مردهی متحرک” که درام و تنش را اصل کار خود قرار داده, بسیار مهم است. ریتمی که “مردهی متحرک” تاکتون در پیادهسازی آن کم و کسری نداشته. اصلی که “مردهی متحرک” را از بسیاری از سریالها دیگر متمایز کرده و آن را به این درجهی محبوبیت رسانده است. با تمام اینها, اکنون “ریک” باید برای گروه مکان امنی را بیابد, جایی امن برای کودک در راهش; جایی که آنها را از غارتگران و زامبیها دور نگاه بدارد… آیا او موفق خواهد شد تا زندگی آرام گمشدهی خود را در این هرج و مرج بیابد… من که فکر نمیکنم! Greg Nicotero که سرپرست جلوههای ویژهی چهرهپردازی و دستیار تهیهی اجرایی سریال میباشد, چهرهپردازی سریال را یکی از مهمترین و در عین حال سختترین بخشهای تولید سریال “مردهی متحرک” میداند. با توجه به این موضوع در این بخش قصد داریم تا در هر قسمت, فرآیند طراحی و چهرهپردازی تعدادی از زامبیهای نقش اول (!) را مورد بررسی قرار دهیم. اطلاعاتی که خود Greg Nicotero در این رابطه منتشر کرده است. با تشکر از تمام کاربران که در این مدت همراه ما بودند. همینطور که میدانید سریال “مردهی متحرک” در فصل سوم خود به سر میبرد, با توجه به این موضوع تصمیم گرفتیم تا پایان فصل سوم صبر کرده و بعد از آن تمام فصل را در ادامهی این مجموعه مقالات مورد بررسی قرار دهیم. رضا حاجمحمدی نویسنده رضا حاجمحمدی ...I AM A SURVIVALIST سینما و تلویزیون 38 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. باید رو t-dog بیشتر کار میکردن که مخاطب های سریال باهاش بیشتر همذات پنداری کنن ولی با اینحال مرگ وفادارانه ای تو فصل ۳ داشت :(( ۰۱ برای پاسخ، وارد شوید احمق چرا اسپویل میکنی گوساله ۲۰ ممنون بابته مطلب دقت کردین سوتیه جدیده واکینگ دد رو تو سیزن ۳؟فرماندار داره چشمه راستش رو باز میکنه به جا چشه چپ =; ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید مرسی از رضای عزیز اگه سریال بین بودم حتما دنبال میکردم و میدیدمش ولی متاسفانه با سریال مشکل دارم —————————- SONY make.believe ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید عالى بود ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید ممنون از آقا رضا … بنده متاسفانه این فصلشو مشاهده نکردم … _____________ آروین از pc $ ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید همچنان فصل دوم را ندیده ام تا نظر دهم … در هر حال تشکر بابت زحمتی که کشیدی … —————————– SONY make.believe ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید سلام .. باز هم تشکر میکنم از دوست عزیزم که تا پستش را دیدم خود را مجاب دانستم تا ادامه حرفهایم را بزنم !! مثل همیشه خوب نوشتی ===================== مرده متحرک کاری با من میند (هر موقع میبینمش) که احساس میکنم انسان بودن یعنی چی و باید چگونه باشم در این دنیای … !! همین یکشنبه بود که قسمت ۱۲ فصل سوم پخش شد و تا آنچه گذشتش را نشان داد فریاد زدم “میدونستم !!” و چه سوپرایزی این قسمت داشت !! و باز هم چه تلخی و آهی این قسمت داشت بگذریم (نمیخواهم اسپویل شود فصل سوم) بپردازیم به بحث شما دوست عزیز و قسمت به قسمت با شما جلو بیاییم .. ============================ بدون شک یکی از مهمترین و پربارترین و پر معناترین قسمت همین قسمت ۷ فصل دوم بود که شرح دادی دوست من .. چقدر میتواند روابط انسانی در یک قسمت گنجانده شود و اینقدر پر معنی و دقیق هم کار بشود و اینقدر گیرا و دنباله دار !! ریک و شین ، لوری و مخالفت هایی که بین این دو مرد در این فصل رفته رفته بیشتر میشود و به جایی میرسد که شین که در این فصل بخوبی دستش رو میشود ، شخصیتش پرداخت میشود و بلند فریاد میزند و مانع فعالیت های ریک میشود !! و چه درد و آهی داشت سکانس اخر و بیرون آمدن “سوفیا ” از انبار پر زامبی !! در ان صحنه که اتفاقا بارها دیدمش و دقت بسیاری کردم میشد هنر بازیگران را دید !! چه شاهکاری کرده کارگردان و دستیار و .. برای انتخاب چنین بازیگران که بدون شک هر کدام عالی در نقش خود ظاهر شدند (تقریا همشون !!) .. میشد بهت و حیرت و غم و اندوه را از چهره آنان دید .. میشد ذهن اندریا را در همان لحظه خواند !! یاد خواهرش افتاده بود و چه غمی بیشتر از این !! میشد غم لوری ، ریک و و و را دید و حس کرد و این درد ناخودآگاه به من هم سرایت کرد و بعد دیدن صورت درمانده و بیرنگ سوفیا گفتم : ” Oh my God Why Her ? Why Always bad things happen to good people !! I don’t Wanna feel such this pain in my Soul ..” و ناخود اگاه اشک و اندوه فراوان وجودم را فراگرفت !! (این دلیل انسان بودنم است !!) بدون شک آن صحنه با حس و حال هر کاراکتر و بازی خوبشان و موزیک دردناک و غم انگیز و فضای مرگ آور و پرغمش چنان عمق وجود بیننده را چنگ می اندازد که سنگ هم باشی ناراحت میشوی و حس میکنی !! زجه های “لوری” ، “مادر” و حس و حال “ریک” را چنان حس کردم که نابودم کرد !! آن صحنه که ریک جلو می آید تا کار سوفیا را تمام کند بینظیر است … هنر کارگردان و فیلم بردار بینظیر است .. سوفیایی که ریک مجبور به ترکش شد باردیگر به سمتش می آید و با نگاه زامبی وارش از او طلب میکند تا او را از این درد خلاص کند .. از این خوی حیوانی از این ناانسان بودن !! و چه وظیفه و دردی به دوش ریک افتاده است .. و چقدر میتواند یک مرد قدرت داشته باشد که درد این عمل و عضاب وجدان اینکه من باعث مرگ “سوفیا” شدم را تحمل کند !! حالا میفهمید که چرا ریک در فصل سوم … (نگم تا اسپویل نشه !!) از این صحنه دردناک بگذریم و به ادامه قسمت ها بپردازیم !! ——————————- قسمت هشتم را بخوبی توصیف کردی دوست عزیزم .. آن آرامش مزرعه حالا طوفانی شده و هنوز حتی به اوج طوفان هم نرسیدیم که چنین شخصیت ها درگیر هم دیگر میشوند !! حالا اعمال شین اثرش را میگذارد و “هرشل” که خواستار ترک آنها از مزرعه شده بد بار دیگر آن ها را در تنگنا قرار میدهد .. و باز هم ریک است که تلاش میکند محیط گروه و خوانواده اش را امن و آرام نگاه دارد .. و چه فداکاری ها و تصمیمات سخت که نکرده است این “ریک” .. !! “ریک” و “گلن” به دنبال “هرشل” ی میروند که به باری پناه آورده است و میخواهد همانجا از غمش بنوشد و بمیرد !! و در همین بار است که “ریک” با آن تیراندازی خفن و وسترنی اش به هرشل میفهماند که او میتواند گروه را رهــ.ـبری کند !! و “هرشل” به او بجور ایــ.ـمان میآورد !! و موزیک آخر که “تی داگ” و “شین” میرفتند که جسد بسوزانند ته وسترنی بود و آن صحنه وسترنی “ریک” را تکمیل میکرد و باز هم هنر صداگذاری !! ————— در قسمت بعدی و ورود شخصیت جدید میهمان بخوبی پرداخت شد و باز هم سریال را در اوج نگاه داشت .. و باز هم ما شاهد به اوج رسیدن درگیری ها و مخالفت ها بین “شین” و “ریک” هستیم .. و اتفاقا در همین فصل و ادامه هم میبینیم که همیشه برای شروع یک درگیری بین دو دوست یا آرامش بین یک دوست “پای یک زن درمیان است !!” کلا پای یک خــ.ـانوم در میان است در زندگی و حوادث یک مرد !! شاید “ریک” مجاب به اینکار نمیشد اگر “لوری” ای نبود !! “لوری” چنان رو مخ “ریک” راه میره که اون رو مجاب میکنه تا کاری رو که نمیخواد انجام بده یعنی کشتن یک انسان و از همه مهمتر دوستش (هر چند که دوستش باعث بهم ریختن اعصابش باشه !!) .. بگذریم … ————– همینطور در گیری ها ادامه پیدا میکنه تا این قسمت که واقعا نام ۱۸ مایل … برازنده ان است !! “شین” تمام تلاشش را میکند تا “ریک” را بکشد و همانطور که دوستمون شرح داد انواع و اقسام رفتار ها و اتفاقات را برایش پیش می آورد .. از درگیری فیزیکی گرفته تا مارمولک بازی و به تله انداختن ریک !! و در همینجا ما میبینیم که آدنالین چه میکند در خون انسان !! تصمیمات حیرت آور “ریک” مانند مخفی شدنش زیر جسد زامبی یا ترکاندن دو سر با یک تیر و .. دیوانه کننده و صد البته واقعی هستند !! (شما هم اگه گیر بیافتید و ترس بر عقلتان غلبه نکند آدرنالینتان باعث چنین رفتاری میشود !!) ریک بارها و بارها میخواهد سعی کند تا از صحنه درگیری تا حد مرگ خودش با شین جلوگیری کند و مجبور نشود به حرف “لوری” عمل کند اما حوادث همچنان او را به آن صحنه هدایت میکند .. موازی با آن صحنه “بث” سعی در خودکوشی دارد و “آندریا” ای که خودش زمانی این کار را میخواست بکند و نگذاشتند نصیحتش میکند !! و اینجاست که میبینیم هنوز که هنوز اندریا دوست دارد تصمیمش را عملی کند (خودکشی) و آن را به همه نیز تلغین میکند !! و غیرت خواهرانه “مگی” را هم بخوبی در اینجا میبینیم که به “آندریا” هشدار جدی داده میشود که از “بث” دور شود و دور او هم نیاید !! به هر حال علارقم نامردی های “شین” ، ریک تصمیم میگیرد او را نجات دهد از اتوبوس .. به امید اینکه شین مدیون او شود و به حرفش گوش کند و از او و خوانواده اش دور شود و اگر میخواهد با انها بماند باید به حرفش گوش کند .. و چه موزیک زیبایی در برگشت آنها و تفکرات “شین” و راه رفتن زامبی تنها در مزرعه را شاهد هستیم !! –موزیک Civilian ===> Wye Oac — و بازهم خوشسلیقگی صداگذاری در این سریال به نمایش در میآید .. راه رفتن تنهای زامبی در مزرعه گندم و این موزیک پر معنی اهر میشود و برداشت من از این صحنه این بود که : “شین” میداند و میفکرد که مانند همین زامبی تنها و بیکس است و رفتارهای زننده و زشتش باعص شده دیگر کسی سمت و سوی او را نگیرد !! زامبی نماد “شین” است و تنها بودن در مزرعه هم کاملا معنیش را میرساند .. زامب ای که شین و او فرقی با هم ندارند و شین خوی حیوانی اش را مدتها به جان این و آن انداخته است و حالا پس از آخرزمان بیشتر و شدیدتر شده است .. غرضیه بقا شن او و خودش را در اولویت قرار میدهد اما در نقطه مقابل او ریک است که خودش را وقف دیگران میکند چون میداند که بدون آنها او هیچ است .. چقدر این صحنه میتواند معنی داشته باشد و چقد میتواند هنر کارگرادان در ان مواقع به نمایش درآید را باید خود درک کنید و ببینید !! ————— و چه اتفاقاتی مهم تر از این که “دیل” در این قسمت میمیرد !! من “دیل” را یکی از عنصر های به راه درست رفتن گروه میدانستم چون او هم روی “آندریا” تاثیر میگذاشت و هم روی بقیه .. به نوعی ریش سفید بود اما حالا که قرار است هرشل ریش سفید باشد باید یکی از آنها بمیرد !! قدرت نویسندگی این سریال به اوجش میرسد و بیننده را رفته رفته برای مرگ “دیل” آماده میکند !! مرگی که آرام و زجز آور بود و زامبی ای که “کارل” با آن بازی میکرد باعثش شد .. “کارل”ی که شخصیتش و مرد شدنش از مرگ “سوفیا” به بعد شروع شد و چه میکند همین “کارل” در فصل سوم !! در پایان و لحظه چکاندن ماشه “درل” به کمک “ریک” می آید .. ریک نمیتواند دیگر تحمل کند که افراد خوبی از کنارش میرند !! و چقدر “درل” اینجا عوض شدنش و تبدیل شدن تکیه گاه محکمی برای “ریک” را نشان میدهد .. درلی که بعدها نشان میدهد که میتواند به خوبی ریک از عهده حوادث تلخ برآید و او رهبر دوم و به حق گروه میشود !! (بازهم زیرکی نویسنده و کارگردان : حالا که شین باید برود باید یک نفر دیگر جایگزین شود تا ریک تکیه گاهی برای خودش داشته باشد ) وظیفه ای که همیشه ریک به دوش میکشید را “درل” انجام داد و چه مردی شده است برای خودش این درل !! باز هم این صحنه برای من درد آور بود اما به قول دوستمان امادگی اش را داشتم .. چون میدانستم وقتی یک ریش سفید میاد یکی دیگه باید بره !! “نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار..” ——————————————- در قسمت بعدی شین که میخواهد و تمام تلاشش را کرد تقصیر ها را گردن همین جوان بیچاره مهمان بیاندازد میرد که او را بکشد و حوادث برای روبرویی دو دوست و یاور قدیم رقم میخورد .. حالا اینجا دیگر هم منظور و پوینت “دیل” مرحوم در مقابل “شین” را میفهمند و “درل” که تکیه گاه جدید ریک است همراه او میرود تا رد شین و پسرک را دنبال کنند .. حرف های ریک اول قسمت و درباره از دست دادن انسانیت و .. که بالای قبر “دیل” میگه واقعا تاثیر گذاره !! باید خوب گوش کردشون !! این قسمت جدال ریک و شین است و چقدر سعی میکند تا ریک به آن سکانس آخر و کشتن شین نرسد !! این یکی از قسمت های مهم این فصل بود و واقعا عالی درست شده بود .. داستان در اوج خودش حرکت میکرد و بیننده تشنه و تشنه به دنبال یافتن جواب !! چقدر قشنگ بود صحبت های پدر و پسر !! حرفهایی که شخصیت “کارل” رو تکمیل میکنه و میشه اونی که به نجات پدرش میاد و اونی که بارها و بارها در فصل بعدی کارهای حیرت انگیز میکنه (نگم تا اسپویل نشه ..) چقدر قشنگ گفتی که شین انسانیتش را به این دنیا فروخت !! به نظر شما ریکی که میدونست بای دبه سر حمله کرد تا زامبی نشه شخصی که مرده اون رو فراموش کرده بود ؟ یا چیز دیگه ؟!! خیر کارگردان میخواست تا بینندگان شین و تبدیل شدن به حیوانیت را ببینن .. تما ماین حرکات و لوکیشن ها ، صحنه ها و بازی ها خیره کننده بودند !! شین زامبی شده توسط پسر ریک کشته میشو.د همانی که شین دوست داشتش و میخواست در کنار لوی و کارل زندگی کند به نظر شما چرا ای اتفاق افتاد !! بله کارل نماد یک انسان پاک و خالص است که گناهی مرتکب نشده و شین نماد خوی حیوانی یک انسان و غرق در گناه و عذاب .. و در آخر این نجات گر موعود و پاک است که در اخر زمان نجات بخش عذاب دیدگان و باقی ماندگان و حیوانی شدگان است !! (اشاره به مهــ.دی موعــ.ود خودمان) باید یک پاک پلیدی را از بین میبرد و همین اتفاق هم افتاد .. شین زامبی شده یا بهتر بگم به همان حیوانی که سعی داشت به آن برسد تبدیل شده براحتی و با یک هد شات شدن از بین میرود و این خوبی است که از انسان حقیر و درمانده (نماد ریک در آن لحظات) محافظت میکند .. ————————– چقدر خوب قسمت سوم را توصیف کردی دوست خوبم . من نکته ای را نمیبینم تا اضافه کنم اما در مورد آن قسمت ناراحتی لوری از اعتراف ریک یک چیز میتوان گفت : “خانوم ها را حتی هم نوع خودشان هم نمیتوانند پیش بینی کنند !!” در کل آن سکانس و ناراحتی لوری بیمورد بود و صد البته به ریک فهماند که لوری شین را دوست داشت و شاید در دل دعــ.ا میکرد که ریک کشته شود نه شین !! “براستی که خانومها دوست دارند بر سرشان دعوا شود !!” (بلانسبت خانومهای سایت !!) در کل برداشت خاصی از آن صحنه نکردم .. اما سکانس اخر و دورنمای زندان و “میشون” با دو تا زمابی اسر و .. بینظیر بود و منی که کمیک را میخواندم منتظرش بودم !! حرفهای اخر ریک به گروه چنان تاثیر گذاشت روی همه اونها که بدون هیچ شکی او را رهـ.بری شایسته برای آنها نشان داد .. ———————————————— بعضی از دوستان اطرافم را دیدم که میگفتند فصل دوم بخوبی فصل اول نبود و چون فصل اول فشرده و کوتاه بود حیجان داشت .. بله شاید فصل دوم حیجان کمتری داشت (که اصلا کم هم نبودند حیجانشان) اما بخوبی شخصیت ها را پرداخته و ما را با آنها یکی و خو گرفته میکند .. در فصل سوم همین شخصیت ها غوقا میکنند و سریال دلیل اینکه فصل دوم را چنین عمیق و محکم برگذار کرد را در فصل سوم نشان میدهد .. فصلی که در آن .. (بگذریم تا اسپویل نکردم چیزی را !!) اما بدون شک این سریال یکی از بینظیر ترین سریال های تاریخ است که شاهدش بودم و در کنار سریال هایی همچون Game of Thrones ، Fringe – Falling Skies – و و و …. بینظیر ظاهر شد و نشان داد که چقدر میتواند بیننده را میخکوب و منتظر نگاه دارد تا قسمت بعدی بیاید !! دوستان این سریال را از دست ندهید به هیچ عنوان !! —————————————————————— با تشکر از دوست خوبمون رضا که زیبا فصل را توصیف کرد و من با حرفاش موافق بودم .. با تشکر از باقی دوستان ۰۱ برای پاسخ، وارد شوید this is a hell of a comment ۰۰ how many words it has ۰۰ این کامنت خودش در حد یه پست بود !! یاد و خاطره حامد.ف.ق را زنده کردی عزیز !!!! ۰۰ ممنون از دوستان !! خُب از اونجا که من کم میام سایت و کم هم کامنت میدم گفتم هر موقع کامنت و دیدگاه منویسم جبران تمام اونها رو بکنه یهویی !! :-D ——– اما در کل وقتی پستی اینقدر زحمت کشیده شده براش و منم بیام تو سایت و ببینمش واقعا وظیفه خودم میدونم تا نظرم رو بگم تا زحمات نویسنده پست هدر نره چون برای من و شما این کار رو کرده و تمام مطالب رو جمع کرده .. همینجا از تمام بچه هایی که تو سایت مطلب میگذارند و نویسنده هستند و مطلب ارسال میکنند تشکر میکنم .. ——– با تشکر ۰۰ واقعا ممنونم از تحلیلت… مثل همیشه تکمیل کنندهی مطلب من بود… دستت درد نکنه… :X ۰۰ سریال بسیار قشنگی هست… هرکی سریالش رو ندیده عمرش بر فناست ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید نمایش بیشتر
باید رو t-dog بیشتر کار میکردن که مخاطب های سریال باهاش بیشتر همذات پنداری کنن ولی با اینحال مرگ وفادارانه ای تو فصل ۳ داشت :(( ۰۱ برای پاسخ، وارد شوید
ممنون بابته مطلب دقت کردین سوتیه جدیده واکینگ دد رو تو سیزن ۳؟فرماندار داره چشمه راستش رو باز میکنه به جا چشه چپ =; ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید
مرسی از رضای عزیز اگه سریال بین بودم حتما دنبال میکردم و میدیدمش ولی متاسفانه با سریال مشکل دارم —————————- SONY make.believe ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
ممنون از آقا رضا … بنده متاسفانه این فصلشو مشاهده نکردم … _____________ آروین از pc $ ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
همچنان فصل دوم را ندیده ام تا نظر دهم … در هر حال تشکر بابت زحمتی که کشیدی … —————————– SONY make.believe ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
سلام .. باز هم تشکر میکنم از دوست عزیزم که تا پستش را دیدم خود را مجاب دانستم تا ادامه حرفهایم را بزنم !! مثل همیشه خوب نوشتی ===================== مرده متحرک کاری با من میند (هر موقع میبینمش) که احساس میکنم انسان بودن یعنی چی و باید چگونه باشم در این دنیای … !! همین یکشنبه بود که قسمت ۱۲ فصل سوم پخش شد و تا آنچه گذشتش را نشان داد فریاد زدم “میدونستم !!” و چه سوپرایزی این قسمت داشت !! و باز هم چه تلخی و آهی این قسمت داشت بگذریم (نمیخواهم اسپویل شود فصل سوم) بپردازیم به بحث شما دوست عزیز و قسمت به قسمت با شما جلو بیاییم .. ============================ بدون شک یکی از مهمترین و پربارترین و پر معناترین قسمت همین قسمت ۷ فصل دوم بود که شرح دادی دوست من .. چقدر میتواند روابط انسانی در یک قسمت گنجانده شود و اینقدر پر معنی و دقیق هم کار بشود و اینقدر گیرا و دنباله دار !! ریک و شین ، لوری و مخالفت هایی که بین این دو مرد در این فصل رفته رفته بیشتر میشود و به جایی میرسد که شین که در این فصل بخوبی دستش رو میشود ، شخصیتش پرداخت میشود و بلند فریاد میزند و مانع فعالیت های ریک میشود !! و چه درد و آهی داشت سکانس اخر و بیرون آمدن “سوفیا ” از انبار پر زامبی !! در ان صحنه که اتفاقا بارها دیدمش و دقت بسیاری کردم میشد هنر بازیگران را دید !! چه شاهکاری کرده کارگردان و دستیار و .. برای انتخاب چنین بازیگران که بدون شک هر کدام عالی در نقش خود ظاهر شدند (تقریا همشون !!) .. میشد بهت و حیرت و غم و اندوه را از چهره آنان دید .. میشد ذهن اندریا را در همان لحظه خواند !! یاد خواهرش افتاده بود و چه غمی بیشتر از این !! میشد غم لوری ، ریک و و و را دید و حس کرد و این درد ناخودآگاه به من هم سرایت کرد و بعد دیدن صورت درمانده و بیرنگ سوفیا گفتم : ” Oh my God Why Her ? Why Always bad things happen to good people !! I don’t Wanna feel such this pain in my Soul ..” و ناخود اگاه اشک و اندوه فراوان وجودم را فراگرفت !! (این دلیل انسان بودنم است !!) بدون شک آن صحنه با حس و حال هر کاراکتر و بازی خوبشان و موزیک دردناک و غم انگیز و فضای مرگ آور و پرغمش چنان عمق وجود بیننده را چنگ می اندازد که سنگ هم باشی ناراحت میشوی و حس میکنی !! زجه های “لوری” ، “مادر” و حس و حال “ریک” را چنان حس کردم که نابودم کرد !! آن صحنه که ریک جلو می آید تا کار سوفیا را تمام کند بینظیر است … هنر کارگردان و فیلم بردار بینظیر است .. سوفیایی که ریک مجبور به ترکش شد باردیگر به سمتش می آید و با نگاه زامبی وارش از او طلب میکند تا او را از این درد خلاص کند .. از این خوی حیوانی از این ناانسان بودن !! و چه وظیفه و دردی به دوش ریک افتاده است .. و چقدر میتواند یک مرد قدرت داشته باشد که درد این عمل و عضاب وجدان اینکه من باعث مرگ “سوفیا” شدم را تحمل کند !! حالا میفهمید که چرا ریک در فصل سوم … (نگم تا اسپویل نشه !!) از این صحنه دردناک بگذریم و به ادامه قسمت ها بپردازیم !! ——————————- قسمت هشتم را بخوبی توصیف کردی دوست عزیزم .. آن آرامش مزرعه حالا طوفانی شده و هنوز حتی به اوج طوفان هم نرسیدیم که چنین شخصیت ها درگیر هم دیگر میشوند !! حالا اعمال شین اثرش را میگذارد و “هرشل” که خواستار ترک آنها از مزرعه شده بد بار دیگر آن ها را در تنگنا قرار میدهد .. و باز هم ریک است که تلاش میکند محیط گروه و خوانواده اش را امن و آرام نگاه دارد .. و چه فداکاری ها و تصمیمات سخت که نکرده است این “ریک” .. !! “ریک” و “گلن” به دنبال “هرشل” ی میروند که به باری پناه آورده است و میخواهد همانجا از غمش بنوشد و بمیرد !! و در همین بار است که “ریک” با آن تیراندازی خفن و وسترنی اش به هرشل میفهماند که او میتواند گروه را رهــ.ـبری کند !! و “هرشل” به او بجور ایــ.ـمان میآورد !! و موزیک آخر که “تی داگ” و “شین” میرفتند که جسد بسوزانند ته وسترنی بود و آن صحنه وسترنی “ریک” را تکمیل میکرد و باز هم هنر صداگذاری !! ————— در قسمت بعدی و ورود شخصیت جدید میهمان بخوبی پرداخت شد و باز هم سریال را در اوج نگاه داشت .. و باز هم ما شاهد به اوج رسیدن درگیری ها و مخالفت ها بین “شین” و “ریک” هستیم .. و اتفاقا در همین فصل و ادامه هم میبینیم که همیشه برای شروع یک درگیری بین دو دوست یا آرامش بین یک دوست “پای یک زن درمیان است !!” کلا پای یک خــ.ـانوم در میان است در زندگی و حوادث یک مرد !! شاید “ریک” مجاب به اینکار نمیشد اگر “لوری” ای نبود !! “لوری” چنان رو مخ “ریک” راه میره که اون رو مجاب میکنه تا کاری رو که نمیخواد انجام بده یعنی کشتن یک انسان و از همه مهمتر دوستش (هر چند که دوستش باعث بهم ریختن اعصابش باشه !!) .. بگذریم … ————– همینطور در گیری ها ادامه پیدا میکنه تا این قسمت که واقعا نام ۱۸ مایل … برازنده ان است !! “شین” تمام تلاشش را میکند تا “ریک” را بکشد و همانطور که دوستمون شرح داد انواع و اقسام رفتار ها و اتفاقات را برایش پیش می آورد .. از درگیری فیزیکی گرفته تا مارمولک بازی و به تله انداختن ریک !! و در همینجا ما میبینیم که آدنالین چه میکند در خون انسان !! تصمیمات حیرت آور “ریک” مانند مخفی شدنش زیر جسد زامبی یا ترکاندن دو سر با یک تیر و .. دیوانه کننده و صد البته واقعی هستند !! (شما هم اگه گیر بیافتید و ترس بر عقلتان غلبه نکند آدرنالینتان باعث چنین رفتاری میشود !!) ریک بارها و بارها میخواهد سعی کند تا از صحنه درگیری تا حد مرگ خودش با شین جلوگیری کند و مجبور نشود به حرف “لوری” عمل کند اما حوادث همچنان او را به آن صحنه هدایت میکند .. موازی با آن صحنه “بث” سعی در خودکوشی دارد و “آندریا” ای که خودش زمانی این کار را میخواست بکند و نگذاشتند نصیحتش میکند !! و اینجاست که میبینیم هنوز که هنوز اندریا دوست دارد تصمیمش را عملی کند (خودکشی) و آن را به همه نیز تلغین میکند !! و غیرت خواهرانه “مگی” را هم بخوبی در اینجا میبینیم که به “آندریا” هشدار جدی داده میشود که از “بث” دور شود و دور او هم نیاید !! به هر حال علارقم نامردی های “شین” ، ریک تصمیم میگیرد او را نجات دهد از اتوبوس .. به امید اینکه شین مدیون او شود و به حرفش گوش کند و از او و خوانواده اش دور شود و اگر میخواهد با انها بماند باید به حرفش گوش کند .. و چه موزیک زیبایی در برگشت آنها و تفکرات “شین” و راه رفتن زامبی تنها در مزرعه را شاهد هستیم !! –موزیک Civilian ===> Wye Oac — و بازهم خوشسلیقگی صداگذاری در این سریال به نمایش در میآید .. راه رفتن تنهای زامبی در مزرعه گندم و این موزیک پر معنی اهر میشود و برداشت من از این صحنه این بود که : “شین” میداند و میفکرد که مانند همین زامبی تنها و بیکس است و رفتارهای زننده و زشتش باعص شده دیگر کسی سمت و سوی او را نگیرد !! زامبی نماد “شین” است و تنها بودن در مزرعه هم کاملا معنیش را میرساند .. زامب ای که شین و او فرقی با هم ندارند و شین خوی حیوانی اش را مدتها به جان این و آن انداخته است و حالا پس از آخرزمان بیشتر و شدیدتر شده است .. غرضیه بقا شن او و خودش را در اولویت قرار میدهد اما در نقطه مقابل او ریک است که خودش را وقف دیگران میکند چون میداند که بدون آنها او هیچ است .. چقدر این صحنه میتواند معنی داشته باشد و چقد میتواند هنر کارگرادان در ان مواقع به نمایش درآید را باید خود درک کنید و ببینید !! ————— و چه اتفاقاتی مهم تر از این که “دیل” در این قسمت میمیرد !! من “دیل” را یکی از عنصر های به راه درست رفتن گروه میدانستم چون او هم روی “آندریا” تاثیر میگذاشت و هم روی بقیه .. به نوعی ریش سفید بود اما حالا که قرار است هرشل ریش سفید باشد باید یکی از آنها بمیرد !! قدرت نویسندگی این سریال به اوجش میرسد و بیننده را رفته رفته برای مرگ “دیل” آماده میکند !! مرگی که آرام و زجز آور بود و زامبی ای که “کارل” با آن بازی میکرد باعثش شد .. “کارل”ی که شخصیتش و مرد شدنش از مرگ “سوفیا” به بعد شروع شد و چه میکند همین “کارل” در فصل سوم !! در پایان و لحظه چکاندن ماشه “درل” به کمک “ریک” می آید .. ریک نمیتواند دیگر تحمل کند که افراد خوبی از کنارش میرند !! و چقدر “درل” اینجا عوض شدنش و تبدیل شدن تکیه گاه محکمی برای “ریک” را نشان میدهد .. درلی که بعدها نشان میدهد که میتواند به خوبی ریک از عهده حوادث تلخ برآید و او رهبر دوم و به حق گروه میشود !! (بازهم زیرکی نویسنده و کارگردان : حالا که شین باید برود باید یک نفر دیگر جایگزین شود تا ریک تکیه گاهی برای خودش داشته باشد ) وظیفه ای که همیشه ریک به دوش میکشید را “درل” انجام داد و چه مردی شده است برای خودش این درل !! باز هم این صحنه برای من درد آور بود اما به قول دوستمان امادگی اش را داشتم .. چون میدانستم وقتی یک ریش سفید میاد یکی دیگه باید بره !! “نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار..” ——————————————- در قسمت بعدی شین که میخواهد و تمام تلاشش را کرد تقصیر ها را گردن همین جوان بیچاره مهمان بیاندازد میرد که او را بکشد و حوادث برای روبرویی دو دوست و یاور قدیم رقم میخورد .. حالا اینجا دیگر هم منظور و پوینت “دیل” مرحوم در مقابل “شین” را میفهمند و “درل” که تکیه گاه جدید ریک است همراه او میرود تا رد شین و پسرک را دنبال کنند .. حرف های ریک اول قسمت و درباره از دست دادن انسانیت و .. که بالای قبر “دیل” میگه واقعا تاثیر گذاره !! باید خوب گوش کردشون !! این قسمت جدال ریک و شین است و چقدر سعی میکند تا ریک به آن سکانس آخر و کشتن شین نرسد !! این یکی از قسمت های مهم این فصل بود و واقعا عالی درست شده بود .. داستان در اوج خودش حرکت میکرد و بیننده تشنه و تشنه به دنبال یافتن جواب !! چقدر قشنگ بود صحبت های پدر و پسر !! حرفهایی که شخصیت “کارل” رو تکمیل میکنه و میشه اونی که به نجات پدرش میاد و اونی که بارها و بارها در فصل بعدی کارهای حیرت انگیز میکنه (نگم تا اسپویل نشه ..) چقدر قشنگ گفتی که شین انسانیتش را به این دنیا فروخت !! به نظر شما ریکی که میدونست بای دبه سر حمله کرد تا زامبی نشه شخصی که مرده اون رو فراموش کرده بود ؟ یا چیز دیگه ؟!! خیر کارگردان میخواست تا بینندگان شین و تبدیل شدن به حیوانیت را ببینن .. تما ماین حرکات و لوکیشن ها ، صحنه ها و بازی ها خیره کننده بودند !! شین زامبی شده توسط پسر ریک کشته میشو.د همانی که شین دوست داشتش و میخواست در کنار لوی و کارل زندگی کند به نظر شما چرا ای اتفاق افتاد !! بله کارل نماد یک انسان پاک و خالص است که گناهی مرتکب نشده و شین نماد خوی حیوانی یک انسان و غرق در گناه و عذاب .. و در آخر این نجات گر موعود و پاک است که در اخر زمان نجات بخش عذاب دیدگان و باقی ماندگان و حیوانی شدگان است !! (اشاره به مهــ.دی موعــ.ود خودمان) باید یک پاک پلیدی را از بین میبرد و همین اتفاق هم افتاد .. شین زامبی شده یا بهتر بگم به همان حیوانی که سعی داشت به آن برسد تبدیل شده براحتی و با یک هد شات شدن از بین میرود و این خوبی است که از انسان حقیر و درمانده (نماد ریک در آن لحظات) محافظت میکند .. ————————– چقدر خوب قسمت سوم را توصیف کردی دوست خوبم . من نکته ای را نمیبینم تا اضافه کنم اما در مورد آن قسمت ناراحتی لوری از اعتراف ریک یک چیز میتوان گفت : “خانوم ها را حتی هم نوع خودشان هم نمیتوانند پیش بینی کنند !!” در کل آن سکانس و ناراحتی لوری بیمورد بود و صد البته به ریک فهماند که لوری شین را دوست داشت و شاید در دل دعــ.ا میکرد که ریک کشته شود نه شین !! “براستی که خانومها دوست دارند بر سرشان دعوا شود !!” (بلانسبت خانومهای سایت !!) در کل برداشت خاصی از آن صحنه نکردم .. اما سکانس اخر و دورنمای زندان و “میشون” با دو تا زمابی اسر و .. بینظیر بود و منی که کمیک را میخواندم منتظرش بودم !! حرفهای اخر ریک به گروه چنان تاثیر گذاشت روی همه اونها که بدون هیچ شکی او را رهـ.بری شایسته برای آنها نشان داد .. ———————————————— بعضی از دوستان اطرافم را دیدم که میگفتند فصل دوم بخوبی فصل اول نبود و چون فصل اول فشرده و کوتاه بود حیجان داشت .. بله شاید فصل دوم حیجان کمتری داشت (که اصلا کم هم نبودند حیجانشان) اما بخوبی شخصیت ها را پرداخته و ما را با آنها یکی و خو گرفته میکند .. در فصل سوم همین شخصیت ها غوقا میکنند و سریال دلیل اینکه فصل دوم را چنین عمیق و محکم برگذار کرد را در فصل سوم نشان میدهد .. فصلی که در آن .. (بگذریم تا اسپویل نکردم چیزی را !!) اما بدون شک این سریال یکی از بینظیر ترین سریال های تاریخ است که شاهدش بودم و در کنار سریال هایی همچون Game of Thrones ، Fringe – Falling Skies – و و و …. بینظیر ظاهر شد و نشان داد که چقدر میتواند بیننده را میخکوب و منتظر نگاه دارد تا قسمت بعدی بیاید !! دوستان این سریال را از دست ندهید به هیچ عنوان !! —————————————————————— با تشکر از دوست خوبمون رضا که زیبا فصل را توصیف کرد و من با حرفاش موافق بودم .. با تشکر از باقی دوستان ۰۱ برای پاسخ، وارد شوید
ممنون از دوستان !! خُب از اونجا که من کم میام سایت و کم هم کامنت میدم گفتم هر موقع کامنت و دیدگاه منویسم جبران تمام اونها رو بکنه یهویی !! :-D ——– اما در کل وقتی پستی اینقدر زحمت کشیده شده براش و منم بیام تو سایت و ببینمش واقعا وظیفه خودم میدونم تا نظرم رو بگم تا زحمات نویسنده پست هدر نره چون برای من و شما این کار رو کرده و تمام مطالب رو جمع کرده .. همینجا از تمام بچه هایی که تو سایت مطلب میگذارند و نویسنده هستند و مطلب ارسال میکنند تشکر میکنم .. ——– با تشکر ۰۰